محفـلشعـــرڪوتاه
🌷برترینهاےشعـرڪوتاه بدون لینڪ @mahfel_sher96 حضورتان را بمهـــر می ستائیم🌷 مطالب و فرسته های زیبایتان از طریق لینڪ زیر برایمان بصورت ناشناس ارسال بفـرمایید https://harfeto.timefriend.net/17132085065890
نمایش بیشتر567مشترکین
-224 ساعت
+347 روز
+9730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
چون زلف توام جانا، در عین پریشانی
چون بادِ سحر گاهم، در بی سر و سامانی
من خاکم و من گَردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی
استاد رهی معیری
🍃🌹🌾🌹🍃
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول بدام آرم تورا وآنگه گرفتارت شوم
رهی معیری
🌹🙏🌹
⭐️🌙
📕_داستان کوتاه شب
یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامهای شد که روی پاکت آن در بخش گیرنده نوشته شده بود: «خدا»
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود: «خدای عزیزم، بیوه زنی هشتاد و سه ساله هستم که زندگیام با حقوق ناچیز بازنشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان، تنها امید من هستی، به من کمک کن...»
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نود و شش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که دوباره در بخش گیرنده نوشته شده بود: «خدا»
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود: «خدای عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشتهاند!»
🌹♥️
با شعرهایش زندگی
می ڪرد....
رهی_معیری:
من با شعرم ازدواج ڪردم.
🍃🌹🌾🌹🍃
من از آن کشم ندامت
که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی
که وفایم آزمودی...؟
#رهی_معیری
🍃🌹🌾🌹🍃
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کنم ...
#رهی_معیری
🍃🌹🌾🌹🍃
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﻭ ﻧﯿﺴﺖ
ﻏﻢ ﺗﻮ ﻫﺴﺖ، ﻭﻟﯽ ﻏﻤﮕﺴﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﻭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺳﯿﺮ ﮔﺮﯾﻪٔ ﺑﯽﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﯾﺸﺘﻨﻢ
ﻓﻐﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻒ ﻣﻦ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﻭ ﻧﯿﺴﺖ
#رهی_معیری
🍃🌹🌾🌹🍃
خسته دل داند بهای ناله را
شمع داند ٬ قدر داغ لاله را
هر دلی از سوز ما، آگاه نیست
غیر را در خلوت ما، راه نیست
حال بلبل، از دل دیوانه پرس
قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس
#رهی_معیری
🍃🌹🌾🌹🍃