مونتیگو ⚽️
°•○●°•○● ﷽ ●○•°●○•° سباسالار #اکالیپتوس #جگوار #مونتیگو #گرگاس #آرتِمیس #پارادایس ✨پایانخوش✨ کپی پیگرد قانونی دارد
نمایش بیشتر71 541
مشترکین
-15924 ساعت
-9497 روز
-4 22730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from N/a
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰👨⚖ بخت گشایی
🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
👁 آموزش چشم سوم
💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی
🖤جادو سیاه
🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش
❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق
👰👨⚖ بخت گشایی 💯تضمینی
🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
1 08210
Repost from N/a
- تخمشو داری به بابام بگی منو میخوای؟
عصبی دستاشو توی جیباش فرو کرد.
- ببین بچه جون...
من لخت تورو وقتی بچه بودی دیدم.
د لاکردار من شیشه شیر کردم دهنت.
بغض کرده دستم رو بند کرواتش کردم و گفتم:
- شیر دادی بهم یعنی؟
به خاطر همینه دوست دارم.
دستاش رو روی قفسه ی سینم گذاشت و هلم داد که مات و مبهوت نگاهش کردم.
- منو نمیخوای؟
- نه نه نه، بی صاحاب من جای عموتم خجالت بکش.
اشکم روی گونم چکید.
از همون بچگی دوسش داشتم با این که رفیق بابام بود.
خودش بزرگم کرد.
حتی گاهی خودش لباسامو عوض میکرد...
همه جام رو دیده بود و...
- نکنه فکر میکنی زشتم؟
عصبی سرش رو سمتم چرخورد و فحشی زیر لب داد که ادامه دادم:
- من دیگه کوچیک نیستم
بالغ شدم.
سینه هام بزرگ شده. باسن دراوردم ببین...
سریع مانتوم رو کندم و انداختم جلوش. فقط یه تاپ تنم بود. یکم بنداشو شل کردم که سینم بیشتر مشخص بشه و رفتم جلوش ک الارم بدم.
- نگاه کن. سایزم ۷۵.
از هم سنام بیشتر به خدا راست میگم.
عصبی زل زد بهم و بعد با کف دست ضربه ی محکمی به سینه هام زد که مات موندم.
- درخواست دوستی میدی یا هم خوابی؟
- دارم نشونت میدم بچه نیستم.
- گندم منو چی فرض کردی؟
سیب زمینی؟ من مردم. برو بیرون حالمو خراب کردی.
نیشخندی زدم. البته این جزوی از برنامم نبود من نمی خواستم باهاش بخوابم.
ولی شاید این تنها راهم بود.
- تا یکم پیش که جا بچت بودم و عموم بودی.
چی شد با یه سایز سینه دلت رفت؟
انگشتو تهدیدوار جلو صورتم تکون داد.
- به ولای علی میکشمت گندم.
برو بیرون بچه گیری افتادم باهات. بابات بفهمه اتیشمون میزنه.
من و چه به دختر بچه.
شل شده بود پس مرزو شکستم و گردنشو بوسیدم.
- نترس. کسی نمیفهمه.
لبامو روی لباش گذاشتم که...
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
https://t.me/+hE84xZRAHxxlNTM8
فرهان خان وارث تیلیاردی شایانها، کسی که ولیعهد صداش میزدن...!
مرد 36 سالهی جذاب و هاتی که دلدادهی رفیق دخترش میشه و توی مستی با دختر کوچولوی صمیمی ترین رفیقش میخوابه و یه جوری جـــرش میـــده که همون شب حــامله میشه و مجبور میشه که...💦👅🔞
#پست_1 با دختر رفیقش سکس میکنه🙈😍
66810
Repost from N/a
هفت ساله از روی ناچاری صیغه ی مردی هستم که چیزی از عشق و علاقه نمیدونه...سرد، مغرور و کم حرف و جدی.
با این حال مردم عاشقشن برای یک لحظه دیدنش حاضرن هر کاری بکنن.
اون یک فرد معمولی نیست...هنرپیشه ی معروف ایرانی که تا به حال تو هیچ مصاحبه ای شرکت نکرده و هیچ حاشیه ای براش پیش نیومده.
داستان از اونجا شروع میشه که عکس های خصوصی ما از روی عمد توسط یک آدم پخش میشه و این خبر مثل بمب منفجر میشه.
میخوام از زندگیش برم تا همه چی به صورت شایعه بمونه...هرچی نباشه اون ناجی روز های سخت من و تنها عشق زندگیمی.
امااا...وقتی می خوام ترکش کنم اون روی دیگشو می بینم...رویی که برام غیرقبل باوره.
تازه میفهمم که پشت نقاب هنرپیشگیش چه آدم قدرتمندی وجود داره که هیچکس نمیتونه حریفش بشه...
اون یه...
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
95220
Repost from N/a
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟
بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم.
-منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننهشی من چیزی گفتم؟
اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید.
-ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟
پوزخند بیخ لبهام جا گرفت:
-دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسهم به دنیا بیاره! انداختیش دور.
حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد.
-کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر.
خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم.
-حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننهش جفتمون حامله شون کنیم.
از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت.
-همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو...
بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم.
-پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟
-دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی.
همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود.
-هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر.
میدونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم.
-اسپری تاخیری بفرست در خونهم.
و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمیدادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا میآورد!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همهی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم.
حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان!
از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
🔞طعم هوس💋
صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدنهامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
58600
Repost from N/a
- میگم آقا... جلوگیری طبیعی یعنی چی؟
چای در گلویش پرید، خانمجان خندهاش گرفت و چند ضربه به پشت پولاد کوبید... نفهمیدم چرا تعجب کرد و چرا خانمجان اینطور خندهاش گرفت.
- دختر این چه سوالیه از این بچه میپرسی؟ کپ کرد!
مظلومانه خودم را جلوتر کشیدم، نگران حالش شده بودم میترسیدم حرف خیلی بدی زده باشم که اینطور به سرفه افتاده!
- چی گفتم مگه خانمجون؟ خب دیشب توی مراسم پاتختی دختر ماهیخانم شنیدم بهش میگفتن جلوگیری طبیعی بهتره چون...
با چشم و ابرو آمدن خانمجان حرف در دهانم شکست و ترسیده لب گزیدم.
پولاد هم عصا قورت داده به پشتی مبل تکیه داد و چند سرفهی کوچک دیگر کرد، جای آنکه جواب من را بدهد رو به خانمجان گفت:
- مادر من صد دفه بهت گفتم این بچه رو نفرست اینور اونور! هزاربار گفتم این حرفا رو تو گوش این دختر نزن هوایی میشه!
خانمجان اخمهایش را در هم کشید، همیشه دلش میخواست من و پولاد را به یکدیگر نزدیکتر کند... آرزویش بود بچه بیاوریم اما پولاد من را بچه میدانست، حق هم داشت با این سوالهای نسنجیدهام...
- وا مادر! حرفا میزنیا! خب باید بدونه فردا پس فردا تو تو تختت خواستیش بلد باشه مادرجون!
خجالت کشیدم، همیشه به لحظهای فکر میکردم که پولاد بخواهد...
- ول کن مامانجان! دوباره این بحثو نکش وسط ما با هم قرار گذاشتیم!
بادم خوابید، هر روز امید میبستم که خانمجان راضیاش کند، آخر دلم میخواست من هم مثل تازه عروسها کاچی بخورم، یا شکمم بالا بیاید و ویارهایم را از خانمجان بخواهم!
- ولش کنین خانمجون! خر من از کرگی دم نداشت!
گفتم و با بغض از جایم بلند شدم، بدم میآمد پولاد من را نمیخواست! بلوط بدشانس را نمیخواست!
پولاد پوفی کرد و خانمجان با چشم و ابرو اشاره کرد که بنشینم اما دیگر دوست نداشتم. پولاد باز هم در ذوقم زد و نا امیدم کرد! با دو به اتاقم رفتم و روی تخت نشستم.
- پاشو برو از دلش دربیار مادر! گناه داره زنته!
گریهام گرفت، خانم جان باید به او میگفت سراغم بیاید؟ سرم را روی بالش گذاشتم و در خودم جمع شدم.
- بلوط؟
جوابش را ندادم، مگر چه کم داشتم که من را نمیخواست؟
- این بچهبازیا رو بذار کنار! مگه تو چند سالته که میخوای با من...
کنارم روی تخت نشست، میدونستم به زور خودشو کنترل کرده که بداخلاقی نکنه.
- خیلی زشته آدم جواب اونی که باهاش حرف میزنه رو نده!
- چی بگم؟ شما که همیشه منو سکهی یه پول میکنید! من چیم از دختر ماهیخانم کمتره که اون بسکه با شوهرش میخوابه باید جلوگیری کنه منم هنوز دخترم و شما بهم دست نزدین!
با آن بدخلقی ذاتیاش اینبار نتوانست خودش را نگه دارد، با خنده گیس موهایم را لمس کرد.
- تو بچهتر از اونی! اون بیست و هفت هشت سالشه تو تازه ۱۷ سالته! زوده برات.
زود نبود! من دوسال بود زنش بودم بی هیچ رابطهای!
- بعد دوسال هنوزم میگین زوده؟ واقعا برای خودم متاسفم آقا! من الان وسایلمو جمع میکنم میرم خونهی مامانم، شمام هر وقت دوست داشتین طلاقم بدید...
بلند شدم و با گریه چمدانم را از زیر تخت بیرون کشیدم و کمدم را باز کردم، او هم با اخم و عصبانیت خیرهام شده بود. بی اهمیت به اخمهایش چند مانتو در چمدان انداختم و کشوی لباسهایم را بیرون کشیدم.
- من حتما زشتم آقا! حتما راضیتون نمیکنم مثل همکاراتون بلد نیستم تیشانفیشان کنم!
رژلب قرمز روز لبم را با کف دست پاک کردم و ادامه دادم:
- من فقط همین رژلب زدنو بلدم، اینم دیگه لازم نیست چون زشتترم میکنه!
خواستم روسریهایم را در چمدان بیاندازم که دستهایش به دورم حلقه شد.
- همهی مشکل تو بغلخوابیه؟
سمت تخت کشاندم و ادامه داد:
- اگه بغلخوابی میخوای باشه! ولی صدات دربیاد خودت میدونی!
گفت و با خشونت روی تخت انداختم و...
https://t.me/+e-sqSSI_E8Q0Y2Q8
https://t.me/+e-sqSSI_E8Q0Y2Q8
https://t.me/+e-sqSSI_E8Q0Y2Q8
بلوط، دختر کم سن و خجالتیه که توی ۱۵ سالگی به عقد پولاد افروز در میاد، اونم به اجبار مادر پولاد. هرچی بلوط و مادر پولاد تلاش میکنن نمیتونن پولادو به قبول این ازدواج وادار کنن تا اینکه توی ۱۷ سالگی بلوط...😋😋😋
1 30940
Repost from N/a
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰👨⚖ بخت گشایی
🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
👁 آموزش چشم سوم
💰 رزق و روزی و جادو ثروت ابدی
🖤جادو سیاه
🔮 آینه بینی با موکل توسط استاد ییدیش
❤️🩷فال گوی آتش بازگشت معشوق
👰👨⚖ بخت گشایی 💯تضمینی
🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
3 43700
3 17900
Repost from N/a
_خواستگارتو دک میکنم تو فقط به من پا بده. بخدا هفتهای یک شبم بسمه گندم!
با بغض نگاهش کردم.
_ولی تو دوست بابامی فرهان میدونی اگه بفهمه باهات خوابیدم چه بلایی سرم میاره؟
دستش را زیر لباسم برد و کمر برهنهام را نوازش کرد.
_همهچیز رو بنداز گردن من بگو مجبورت کردم!
سرش را توی گردنم فرو برد و با حظ پوست نازکش را مکید.
_وای فرهان نکن توروخدا مامان میبینه!
دستش بهسوی سینههای کوچکم بالا رفت و آنها را به چنگ گرفت.
_آخ دختر نمیدونی از اون شب که لخت توی اتاقت دیدمت چی بهسرم اومد...
لبهایم پایینتر رفت و روی سینهام نشست.
_هرشب خواب تن و بدن لختت نمیذاره تا صبح آروم بگیرم!
با مکیدن نوک سینهام با زبان خیسش آهی کشیدم.
_جونم کبوتر... جونم دخترک برای من آه و ناله میکنی؟
ترسیده و پر از عذاب وجدان پلکهایم را بههم فشردم.
_چهارده سال ازم بزرگتری و دوست صمیمی بابامی... وارث تاج و تخت شایانها و من در برابرت هیچی نیستم فرهان...
مرا روی تخت هل داد و روی تنم خیمه زد.
بهآرامی مشغول در آوردن لباسم شد.
_کی گفته تو هیچی نیستی لامروت؟ تو همهچیز منی!
لبم را گاز گرفتم و به حرکت لبهایش دور نافم نگاه کردم. دستش بهسمت. شورتم رفت.
_آرومتر فرهان تنم کبود میشه همه میفهمن!
نفس عصبی کشید و با حرکتی سریع شورتم را از تنم بیرون کشید.
_بذار بفهمن گند نزن به اعصاب من گندم اول و آخرش که مال منی...! پاهات رو باز کن ببینم!
با بدنی لرزان و پربغض پاهایم را برایش باز کردم که با ضرب خودش را درونم کوبید و...
* * * *
_اگه دختر این خونهای چطور حاملهای هرزه؟
با گریه به مامان نگاه کردم.
_مامان بخدا حامله نیستم اشتباه فهمیدی من...
سیلی توی صورتم کوبید.
_خفه شو دختر بیبی چک رو از توی سطل آشغال دستشویی پیدا کردم جوابش مثبت بود!
وحشت زده نگاهش کردم.
_ما... مال من نیست بخدا...
موهایم را محکم کشید و مرا از اتاق بیرون برد.
_بریم بدمت دست بابات تو تکلیفت رو مشخص کنه!
ترسیده عقب کشیدم.
_نه مامان توروخدا به بابا نگو منو میکشه!
مرا پشت سر خود از پلهها پایین کشید.
_غلط کردی بیحیا راه بیفت ببینم کجا خودت رو فروختی!
چطور میگفتم که بچهی درون شکمم از رفیق شفیق پدرم فرهان خان بود؟
از روی پلهها به جلو هلم داد که ناگهان پایم سر خورد و با جیغ بلندی زمین خوردم.
_یا جد سادات... گندم؟ چیشدی دختر؟
با درد دستم را روی شکمم گذاشتم گذاشتم جیغ زدم:
_آخ بچم مامان بچهم مرد...
صدای داد مردانهای در گوشم پیچید.
_چیشده گندم؟ این خون چیه؟
هق زدم:
_فرهان بچم مرد توروخدا یهکاری بکن!
مقابل چشمهای بهت زدهی مامان صدای عربدهاش بلند شد و دستش را زیر تنم انداخت.
_به والله بلایی سر گندم و بچهم بیاد این خونه رو روی سرتون خراب میکنم!
https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk
https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk
https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk
https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk
https://t.me/+0htCn023uqUxM2Zk
فرهان خان دوست بابام بود و وارث ثروت شایانها...!🔥
چهارده سال ازم بزرگتر بود و همیشه به خونمون رفت و آمد داشت و منو مثل دخترش میدید تا این که یه روز منو لخت و بدون سوتین وسط اتاقم دید و دیوونه شد!
آتیش بهجونش افتاد و بکارتمو ازم گرفت!💦
من حامله شدم و انگشت نمای عالم و آدم ولی اون کاری کرد که...🔥💦
#پست_1 دختره با دوست صمیمی باباش میخوابه❌
1 13360
Repost from N/a
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟
بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم.
-منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننهشی من چیزی گفتم؟
اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید.
-ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟
پوزخند بیخ لبهام جا گرفت:
-دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسهم به دنیا بیاره! انداختیش دور.
حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد.
-کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر.
خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم.
-حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننهش جفتمون حامله شون کنیم.
از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت.
-همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو...
بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم.
-پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟
-دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی.
همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود.
-هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر.
میدونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم.
-اسپری تاخیری بفرست در خونهم.
و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمیدادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا میآورد!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همهی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم.
حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان!
از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
🔞طعم هوس💋
صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدنهامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
91340