cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

گلادیاتور

کانال رسمی الهه آتش🌸🌸 نویسنده رمان های : زاده نور💚 گلادیاتور💛 ( یک پارت در روز ) مست و مستور 💙( روزی یک پارت بجز ایام تعطیل ) کانال دوم نویسنده 👇 https://t.me/+OoyZ3UZ_d2VhYmY8

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
44 750
مشترکین
-6724 ساعت
+1857 روز
+99530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

۸ ساعت درس خوندن؟ نه ممنون تو ۲ ساعت با جزوه شب امتحان جمعش میکنم
نمایش همه...
نمایش همه...
میخوای تو تابستون ادمینیو یاد بگیری که بتونی ماهی ۲۰،۳۰ تومن در بیاری؟ این چنل هم بهت اموزش میده و هم حقوق میده😍 @admini
نمایش همه...
Repost from گلادیاتور
Repost from N/a
مها داخل کمد هلم داد: برو! الان می‌رسه. می‌ترسد برادرش، همان همسر اجباری من! بفهمد مدل او شده‌ام. صدای فریاد آتا را در تاریکی کمد شنیدم: الهه پیش توئه؟ صدای مها می‌لرزید: نه!.. اینجا چیکار داره؟ از درز در نگاه کردم. دیدم گوشی‌ به سینه‌ی مها کوبید: نمی‌دونی چیکار داره؟ عکس‌هاش که تو پیج توئه! عکس‌ها را در پیج گذاشته؟!نمونه کار نبودند؟ - عکس الهه نیست! کجاش مثل اونه که... محکم به بازوی خواهرش کوبید: خیره سر! رو صورت شکلک بذاری یا سرش تو کادر نباشه.. دوباره زد: من اندام زنمو نمی‌شناسم؟ دستم روی سینه مشت شد: هیع! عکس‌هایم را با آن لباس‌ها در پیج گذاشته و او فهمیده؟ مردی که تا مجبور به نقش بازی کردن نبود نزدیکم نمی‌شد و نمونه‌ی غیرت و مردانگی‌اش را ندیده‌ام! مها را به در کمد کوبید و عقب پراندم: موهای بلندِ زنمو نمی‌شناسم؟ رنگ زیتونیش رو چی؟ مها با ترس جیغ زد: "" دادااااش! "" او غرید: ناخن‌های خوشگلشو چی؟ کورم؟! فریاد زد: ابله.!! دستبندی که با هزار امید و آرزو براش خریدم تو عکس دستشه! نفهمم! حیرت زده‌ مانده‌ام! ازدواجمان پیشنهادی بود برای کمک به من. او با وجود جواب ردم به خودش پذیرفت! مردانه پای قولش ماند! حتی نگاهم نمی‌کند! در یک اتاقیم و شب‌ها دیر می‌آید و جدا می‌خوابد. نشان داده جوان مرد است. با اینکه نگاهش اشتیاق دارد توانستم روی حرفش حساب کنم. حالا اینطور بی پروا و جلوی خواهرش از احساسش می‌گوید؟! مها با بغض گفت: کسی رو نداشتم.. مجبور... ناگهان جیغ زد و جیغ من را هم بلند کرد! هیع! ناگهان همه جا ساکت شد! صدای شوکه‌ی او بود: الهه‌ی منو کردی تو کمد؟! الهه‌ی من را، با من بود؟ جایی برای پنهان شدن ندارم. به آنی نور به صورتم نشست! دستش برای زدن خواهرش که در را باز کرد بالا بود، با دیدن وضعیتم خشکش زد! لباسی آویزان را جلوی تنم گرفتم، تا شاهکار بدن نمای سفیدی که به تن دارم، بیشتر از من نشانش ندهد. بغضم با شرم شکست: بخدا.. نمی‌دونستم.. منم که در عکس‌ها هستم! منم که همسرش هستم. به سکسکه افتادم: هیع.. خجالت زده از نگاهش زار زدم: گفت نمونه است.. گفت استادش زنه! هیع.. رو برگرداند. با خشم مها را نگاه کرد: - هر چی تو اون پیجِ تا دو دقه دیگه نیست! فهمیدی؟ دلم می‌خواست با مها که فرار کرد بروم اما او با خشم راه را سد کرده: واقعا دختری؟! نمی‌دونی به هر کسی نباید عکس باز بدی؟ از نگاه ماتش بیشتر در کمد جمع‌ شدم: گفت.. داد زد: بگه! خودت نباید بفهمی؟ بیا بیروون! فکم از شرم می‌لرزد. وضعیتم نامناسب است، چاره‌ای ندارم و باید بگویم: - نمی‌تونم.. لطفا برید.. لباس عوض کنم.. مثل همیشه نگاه مشتاقش را دزدید، چرخید: - نگاه نمی‌کنم.. بیا بیرون عوض کن.. یهو یکی میاد تو! قدم بیرون گذاشتم. با اطمینان از مرد بودنش، با عجله دست با کار شدم. ناگهان چرخید:هین! چیکار می‌کنید؟ خیره به موهای دو رنگم جلو آمد. انگار گیج بود! درمانده: هیچی... نگات می‌کنم! به در کمد چسبیدم! گوشه‌ی لباسم را گرفت: به روم نیار.. نمی‌تونم باز فقط تو عک ببینمت... صدایش از هیجان می‌لرزد و سستم می‌کند: - عکس که جون نداره! حس نداره! دل نداره! لباس را مشت کرد. چشم بستم. موهایم روی تنم ریخت که انگار دیوانه‌ترش کرد: - می‌دونی چقدر به خودم گفتم بی‌غیرت؟ مکث کرد: می‌دونی چند هفته‌است عکس‌ها رو دیدم و فهمیدم تویی؟ چند هفته؟ چرا کاری نکرده؟ حیران چشم باز کردم. نالید: - می‌دونی چقدر صبر کردم؟ هر بار گفتم بذار یه عکس دیگه بذاره.. بذار یه عکس دیگه ببینم.. بذار بی‌غیرت باشم ولی انقدر دلتنگِ دیدنش نباشم..! ولی این یکی نمی‌شد.. این یکی خیلی بازه.. اومدم دستشو قلم کنم از الهه‌ی من استفاده نکنه... ناگهان جلو آمد! اسیرم کرد و نفسم را برد: - دیگه نمی‌تونم! دیگه طاقت ندارم! نمی‌تونم فقط عکس ببینم و مجازی لمست کنم.. بذار بغلت کنم.. بذار ببینمت.. بذار بگم.. سر عقب کشید. چشم‌هایش نمدار بود: - بذار بگم چقدر قشنگی.. بگم حیفِ بین دستام نباشی.. بگم بهم رحم کن الهه... دباره بغلم کرد. از تکان شدیدم عذرخواست: - ببخش.. لطفا یه ذره منو بخواه.. یه ذره بخوای بسه.. نمی‌کشم.. دیگه نمی‌کشم از دور ببینمت.. شب‌ها از بوی این موها خوابم نمی‌بره.‌. نمی‌خوام باز دزدکی بیام بالا سرت و تو خواب ببوسمت.. https://t.me/+pUYG_QtKmBE4MGM0 قرارداری با هم ازدواج می‌کنن♥️ مردی که عاشقه و پای حرفش می‌مونه تا عشقش دلش راضی باشه🥺 https://t.me/+pUYG_QtKmBE4MGM0 بغل‌ و بوسه‌های یهویی که خطر اعتیاد داره https://t.me/+pUYG_QtKmBE4MGM0 پسر ثروتمندی که برای ظاهر خشنش سر و دست می‌شکنن😎 با عکسهایی که خواهرش گرفته زنشو بعد از چند ماه دیده و روز و شبش یکی شدع🤭 با صحنه‌های عاشقانه‌ای که رقم می‌زنه پدر دل زنشو در میاره..😍😍
نمایش همه...
Repost from N/a
. _اون زنیکه بیوه که پسرمو از راه به در کرده تویی دختر! رعنا مات مانده لباس در دستش خشک شد. مادر معین اینجا چه می کرد! - چه خبره خانوم اینجا مغازه ست آروم تر... این خانوم و میشناسی رعنا؟ نفس در سینه اش حبس شده بود‌. می ترسید کارش را از دست بدهد که هول میز را دور زد. - ب...بله سهیلا خانوم ببخشید. گفته و با ایستادن مقابل آن زن چادری آرام پچ زد: - ح...حاج خانوم تو رو خدا اینجا محل کار منه، چیشده؟ پسرتون کیه؟ خاتون رو ترش کنان صدایش را روی سرش انداخت - پسرم؟ همونی که کُرستت رو تختش جا مونده... پسر منه... نفسش از دیدن لباس زیر در سینه اش مانده بود. مشتری ها پچ پچ می کردند که سهیلا خانوم دوباره صدایش زد. - رعنا برو بیرون از مغازه! ملتمس رو به خاتون چرخید. اگر کارش را از دست می داد صاحب خانه اسبابش را بیرون می ریخت. - حاج خانوم لطفاً، منو از نون خوردن نندازید بریم بیرون حرف بزنیم‌... بخدا من اصلا نمیدونم از چی حرف می زنین خاتون غیظ کرده دستش را گرفت و با خودش بیرون کشید - که نمیدونی هان؟ تو مردی که رفتی پیچیدی به زندگیش رو نمیشناسی؟ بیا ببین! مات شده به مرد مقابلش نگاه کرد. معین بود! خاتون به شانه اش کوبید - ببین زنیکه نمی دونم چجوری خودتو پیچیدی به پای پسر من... من امثال تو رو خوب میشناسم دنبال پول و پله ای... ولی از پسر من آبی برات گرم نمی شه اون زن داره بی آبرو! پسر من زن داره... یخ کرده داشت به مرد مقابلش نگاه می کرد. مردی که دست در جیب و اخم آلود ایستاده و جلوی مادرش را نمی گرفت. - م... معین! با عجز صدایش زده و معین حتی نگاهش هم نکرد... سرش به دوران افتاده و صدای مشتری هایی که داخل مغازه بودند بیرون آمده بودند در مغزش می پیچید - زن بیوه کارش خونه خراب کردنه - خجالت نمیکشه پا کرده تو زندگی مرد متاهل! - سهیلا این شاگردتو اخراج کن وگرنه شوهر تو رو هم ازت میگیرها... ناباور جلو رفت. - ت...تو زن داشتی؟ م...من پیچیدم به زندگی تو؟ بغض نشسته در کلماتش اخم های معین را غلیظ تر کرده بود. دخترک جانش بود اما مجبور بود رهایش کند... بخاطر ارث باید روی این دختر خط می زد - باتوام معین؟ من از راه به درت... - همه چی تموم شد رعنا! باقی مونده موعد صیغه رو بخشیدم اینم مهریه ت... دیگه دور و بر من پیدات نشه... شکستن را در زمردی های دخترک دیده بود که رو به خاتون کرد. - بریم حاج خانوم تموم شد... معین تمامش کرده بود آن هم وقتی که صدای صاحب کار دخترک را شنید که اخراجش می کرد... #پارت https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk
نمایش همه...
Repost from N/a
- آقای قاضی شوهرم وقتی من حامله بودم با دوستم می‌خوابید.... چهره‌ی کامیار سخت می‌شود و من اما پر از بغض دستانم را به میز تکیه می‌دهم - اگه منم با یه مرد دیگه می‌خوابیدم همینقدر عادی با قضیه برخورد می‌کردین؟ چهره‌ی قاضی برافروخته می‌شود و زیر لب استغفرالله محکمی می‌گوید و کامیار مشتش را روی میز می‌کوبد - تو غلط می‌کنی همچین زرایی می‌زنی... نگاهم را سمت او می‌کشم و اما همچنان مخاطبم قاضی است - آقای قاضی من طلاق می‌خوام... کامیار از پشت میز بیرون می‌آید و بی تفاوت به قاضی و حضار بلند می‌گوید - بیخود می‌کنی... ما یه دختر داریم لامصب... بزاق دهانم را قورت می‌دهم و سرم را بالا می‌گیرم... تقاص چهار سال عذابی که به من داده بود را باید می‌گرفتم... - حضانت آشوب رو باید بدی به من، تو صلاحیت نگهداریش رو نداری. می‌خندد... بلند و ترسناک... و من به این فکر می‌کنم که با چند نفر دیگر، به من خیانت کرده است؟! - خواب دیدی؟ خیره... خودش را جلو می‌کشد و پر از خشم و جنون، غرش می‌کند - این چهار سال کدوم گوری بودی که حالا پیدات شده  و دل و جیگر پیدا کردی؟ طلاق می‌خواد خانوم... سمت قاضی برمی‌گردد - آقای قاضی من زنم رو طلاق نمی‌دم... ازش هم به خاطر این چهار سالی هم که گذاشته رفته شاکیم... باید برگرده سر خونه زندگیش و شوهرش رو تمکین کنه... مغزم سوت می‌کشد و عضلاتم منقبض می‌شود... بی‌اهمیت به قاضی تهدیدش می‌کنم - اگه حضانت آشوب رو بهم ندی به مادرت می‌گم وقتی باردار بودم، با دوستم خوابیدی. نگاهش را دریایی از خشم در بر می‌گیرد - مامانم مریضه لامصب... - به من ربطی نداره... کسی که باید به فکرش باشه، تویی، نه من... قاضی می‌خواهد آرامشمان را حفظ کنیم و اما هر دو مانند ابنار باروتیم... - به جان آشوبم رحم نمی‌کنم بهت یلدا... کاری نکن دوباره کامیار چهار سال پیش... میان کلامش صدا بالا می‌برم... - آقای قاضی طلاق من و از این حیوون می‌گیرید یا نه؟ او به هیچ کس مهلت حرف زدن نمی‌دهد - منم طلاقت نمی‌دم، چهار سال گذاشتی رفتی، حالا که برگشتی هم می‌خوای تر بزنی به زندگیمون؟ - داری در مورد کدوم زندگی حرف می‌زنی؟ همون کثافت دونی که داشتی با دوستم می‌خوابیدی؟! - بهت خیانت نکردم لامصب... پوزخندی عصبی می‌زنم... - اما من بهت خیانت کردم... با یه مرد دیگه...❌🔥 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 - مردایی که زنا می‌کنن خطا کردن، اما واسه زن‌ها گناه کبیره، آره آقای قاضی؟ شوهر من زناکاره، با صمیمی‌ترین دوست من زنا کرده و من خواستار اشدٌ مجازاتم! https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 https://t.me/+I0YN85wQzoQ4YTY8 کامیار ارجمند... خواننده‌ی معروف و پر سر و صدای ایران... یه ستاره‌ی درخشان! همه چی با یه رسوایی شروع می‌شه! با یه خیانت... خیانت به زن حامله و پا به ماهش! و تیتر روزنامه‌ها...👇 « رابطه‌ی نامشروع خواننده‌ی خوش صدا با دوست صمیمی زنش!»
نمایش همه...
افتادی دنبال پسری که حتی پلیسم نمی‌تونه بگیرتش بچه... شونه ای انداختم بالا و توجهی به قیافه پر از حرص و اخمش نکردم: - خب منم از همین ویژگیت اصلا خوشم اومده محکم و با حرص کوبید تو پیشونیش و غرید: - اینارو نمیگم که بیشتر ازم خوشت بیا تو باید از من بترسی احمق نه که عاشقم شی با عجز خودمم توپیدم: - خب چیکار کنم نمی‌ترسم اخماش پیچید توهم و اینبار بلند غرید: - باید بترسی... جوری که محافظ پشت سرش یک قدم اومد جلو و گفت: - آقا چیزی شده؟ دستی لای موهاش کشید و سری انداخت بالا و روبه من ادامه داد: - همین الان خانوم گلی سوار ماشین میشی مستقیم میری مدرست دیگم دور و برم نبینمت کولمو روی دوشم جابه جا کردم که سمت اسبش رفت و بلند گفتم: - اسمم فرگل نه گلی درضمن ترم یک دانشگاه شدم دیگه مدرسه نمیرم کمی سمتم مایل شد که لبخندی زدم: - اومده بودم همین اسممو بگم چون دیگه تلفنامو جواب نمیدی - اکی گفتی حالا به سلامت گل گلی ناخوتسته خندیدم که سوار اسب مشکی رنگش شد و خیره بهم گفت: - دختر جون برو، من تورو توی اون مهمونی مست بودم اشتباهی یه گوهی خوردم بوسیدم تموم شد برو دیگه نیا پی من باور کن من همیشه این قدر مهربون نیستم لبخندم جمع شد، چرا ازش نمی‌ترسیدم؟ از هیکلش که دو برابر من بود از تتو های ترسناکش و حتی از آدماش که هر کدوم یه قیافه عجیب غریب داشتن و حتی اسلحه دور کمرش؟! یا جای چاقوی روی صورتش!! چرا نمی‌ترسیدم؟ بی توجه به تهدیداش جلو رفتم که نچی کرد: - دارم زر میزنم ور میزنم عر میزنم هر چی میزنم اصلا به یه ورتم نمیگیریا -نمی‌خوای سوار اسب کنی منو؟ تو چشمام خیره شد، به آدماش نیم نگاهی کرد و آروم جوری که خودم بشنوم توپید: -می‌دونستی اولین نفری هستی که تهدیدای منو به تخمت می‌گیری برو دیگه بی‌ادب بود و منم جوابش رو با شوخی دادم: - من چون ندارم - چی نداری؟! - همون تخم احساس کردم خندش گرفت چون دستی روی لب هاش کشید ولی با اخم تصنعی گفت: -من آدم نرمالی نیستم برو پی زندگیت بمونی شر میشه واست شونه هامو انداختم بالا: -از زندگی نرمال بدم میاد، درضمن ازت نمیترسم با پایان جملم بینمون سکوت شد و کمی با تردید نگاهم کرد اما در آخر لبخند خیلی خیلی کمرنگ و‌محوی زد و گفت: -خب‌‌... اسم منم امیر... امیر عصار و این شروع داستان ما بود... https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk -آییی درد داره درد داره... امیر بازوشو چنگ می‌زدم و هق هقم دیگه تو اتاق پیچیده بود و هر کار می‌کرد که لذت جایگزین درد بشه من باز فشار خیلی زیادی رو داشتم حس می‌کردم که پچ‌زد: -همیشه این چونت در حال فک زدن حتی تو اوج درد و لذت هیش الان تموم میشه دیگه تا حالا همچین دردی رو تو‌ این ناحیه حس نکرده بودم و نالیدم: -تمومش کن آیی این درد و تموم کن نمی‌خوام دیگه اصلا پاشو دارم میمیرم پاشو بلند نشد فقط دوتا دستام که به عقب هولش می‌داد و گرفت و بالا سرم قفل کرد و با دست دیگش سرم و سمت بالشت چرخوند و در گوشم لب زد: -یادت گفتم باید بترسی از من نترسیدی اینم آخر عاقبتش دختره ی لوس ننر نالیدم: - خیلی بدی -خودت گفتی عاشق بد بودنمی یادته؟ https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
نمایش همه...
۸ ساعت درس خوندن؟ نه ممنون تو ۲ ساعت با جزوه شب امتحان جمعش میکنم
نمایش همه...