cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

کـــانــــون مــهــدویـــت مرکز آموزش عالی شهدای مکه 🕋

💠بسم رب المهدی «عج الله فرجه»💠 ✨کانال رسمی اطلاع رسانی «کـــانــــون مـــهـــدویــــت» دانشگاه فرهنگیان ، مرکز آموزش عالی شــهــدای مــکــه✨ حضرت صاحب رسالت: بالاترین اعمال امت من، انتظار فرج است.🌺 🔷ارتباط با خادمین مجموعه🔷 @MR_FL313 @MR_3175

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
477
مشترکین
-124 ساعت
-87 روز
-5630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#مقتل_خوانی قسمت_دهم حضرت أبا عبدالله الحسین حرکت کردند... در مسیر چون خبر شهادت مسلم رسيد صداى شيون و گريه‌ فضاى بيابان را پر نمود و سيلاب اشگها جارى شد. سپس مولا أبا عبدالله الحسين علیه السلام به مقصدى كه خدا دعوتش فرموده بود روانه شدند. سپس حضرت سید الشهداء الاولین والآخرین نامه‌اى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب بن نجبة و رفاعة بن شدّاد و جمعى ديگر از اهل كوفه نوشتند و نامه را بوسيله قيس بن مصهر صيداوى فرستادند. قيس كه به نزديک دروازه كوفه رسيد حصین بن نمیر زنا زاده راه بر او گرفت تا او را تفتيش كند. قيس كه خود را در خطر ديد، نامه را بيرون آورده و پاره پاره كرد. حصين او را با خود نزد ابن مرجانه ولدزنا برد. چون در برابر او ايستاد ابن مرجانه به او گفت: كيستى؟ گفت: مردى از شيعيان امير المؤمنين علي و فرزندش، گفت: نامه را چرا پاره كردى؟ گفت: تا تو از مضمونش آگاه نگردى، گفت: نامه از كه بود و به كه بود؟ گفت: از مولایم حسين به جمعى از اهل كوفه كه نامهايشان را نميدانم. ابن مرجانه را خشم گرفت و گفت: بخدا قسم دست از تو برندارم تا آنكه نام اين افراد را بگوئى و يا آنكه بر منبر شوى و حسين بن على صلى اللّه عليه و آله و پدر و برادرش را لعن كنى و گر نه تو را قطعه قطعه خواهم كرد، قيس گفت: اما نام افرادى كه نامه برايشان بود به تو نخواهم گفت و اما لعن حسين و پدرش و برادرش را حاضرم؛ پس بر منبر شد حمد و ثناى الهى كرد و درود بر پيغمبر گفت و بر على و حسن و حسين رحمت فراوان فرستاد سپس بر ابن مرجانه و پدرش لعن كرد و بر همه گردنكشان بنى اميه از اول تا آخر لعن كرد سپس گفت: اى مردم من از طرف حسين بشما پيام آورده‌ام و در فلان جا از او جدا شدم. دعوتش را اجابت كنيد، جريان به ابن فاحشه گزارش داده شد دستور داد او را گرفته از بالاى كاخ بزيرش انداختند و شهيد گشت. چون خبر شهادت او به مولا أبا عبدالله الحسين رسيد، اشک هاي آن ذات مقدس بگريه جارى شد سپس فرمودند: بار الها منزل نيكوئى براى ما و شيعيان ما آماده فرما و در قرارگاه رحمتت ميان ما و آنان جمع كن كه تو بر همه چيز توانائى.... عکس صفحات کتاب ١ ٢ ٣ ٤
نمایش همه...

😭 2💔 1
#مقتل_خوانی قسمت_نهم ابن مرجانه زنا زاده به بكر بن حمران ولد حیض مأموريّت داد كه مسلم را ببالاي كاخ برده و بكشد، بكر، مسلم را ببام كاخ برد و گردنش را زد. سپس بكر وحشت زده نزد ابن مرجانه رفت. ابن مرجانه مادرفاحشه گفت: تو را چه شد؟ گفت: امير آن لحظه كه مسلم را كشتم مرد سياه چهره بد صورتى را در مقابل خود ديدم آنچنان از ديدن او ترسيدم كه هرگز چنين نترسيده بودم. سپس دستور داد هاني بن عروة را بيرون آورده و بكشند. ابن مرجانه به یزید زنا زاده نامه‌ نوشت و خبر كشتن مسلم و هانى را گزارش داد، يزيد زنازاده نامه را با سپاسگزارى از كارها و شدت عملش پاسخ داد و اضافه كرد كه گزارش رسيده حاكى است كه أبا عبدالله الحسين بآن سوى متوجه شده است و دستور داد كه كاملا سخت‌گيرى كند و هر كس را گمان برد و يا احتمال داد سر مخالفت دارد انتقام گيرد و زندانى كند و حضرت مولا أبا عبدالله الحسين روز سه شنبه سوم ذى الحجه از مكه حركت كردند و هنوز خبر كشته شدن مسلم بآن حضرت نرسيده بود زيرا همان روزى كه مسلم كشته گشت مولا أبا عبدالله الحسين از مكه بيرون شدند. ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج گفتند: ما حسين بن على علیهما السلام را پيش از آنكه بسوى عراق حركت كند ملاقات كرديم و او را گفتيم: كه دلهاى کوفیان با او است ولى شمشيرهايشان بر روى او، آن حضرت چون سخن ما را شنيد اشاره‌اى بجانب آسمان نمودند، درهاى آسمان باز شد و آنقدر فرشته فرود آمد كه شماره‌شان را جز خداوند كس نداند و فرمودند: اگر نه اين بود كه چيزهائى بهم نزديک شده و وقت مرگ فرا رسيده است بيارى اين فرشتگان با اين مردم ميجنگيدم ولى من بيقين ميدانم كه قتلگاه من و قتلگاه اصحاب من آن جا است و بجز فرزندم على كسى را نجات نيست. پس مولا أبا عبدالله الحسين در روز ترويه از مکه بيرون شدند. راوی از امام صادق علیه السلام نقل ميكند كه فرمودند: شبى كه به صبحش جدم حسين عليه السلام تصميم داشت از مکه حركت كند، محمد حنفیه شبانه بنزد جدم حسين رفت و گفت: برادرم، ديدى كه اهل كوفه با پدرت و برادرت چه حيله و مكرى بكار بردند، و من ميترسم كه حال تو نيز مانند حال‌ پدر و برادرت گردد، اگر رأيت به ماندن در مكه باشد عزيزترين فردى خواهى بود كه در حرم الهى است و كسى را به تو دسترسى نخواهد بود، فرمودند: برادرم، ميترسم يزيد بن معاويه مرا در کعبه بكشد و احترام اين خانه با كشته شدن من از ميان برود. محمد حنفیه گفت: پس بسوى يمن و يا يكى از بيابانهاى دور دست برو كه از هر جهت محفوظ باشى. فرمودند: تا ببينم، چون سحر شد جدم حسين علیه السلام حرکت کردند. خبر به محمد بن حنفيه رسيد، آمد و زمام شترى را كه حضرت سوار بر آن بود گرفت و عرض كرد: برادر مگر وعده نفرمودى كه پيشنهاد مرا مورد توجه قرار دهى؟ فرمودند: چرا، عرض كرد: پس چرا باين شتاب بيرون ميروى؟ فرمودند: پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله نزد من آمد و فرمود: حسين بيرون برو كه مشيّت خداوندى بر اين است كه تو را كشته ببيند... عکس صفحات کتاب ١ ٢ ٣ ٤ ٥ ٦
نمایش همه...

💔 2😭 1
Photo unavailableShow in Telegram
روایت است که حضرت أبا عبدالله الحسین علیه السلام پسرکی را دیدند که سگی را غذا می‌داد. آن ذات مقدس با او سر صحبت را باز کردند و پسرک به ایشان گفت: دل‌گرفته‌ام... می‌خواهم دل این سگ را شاد کنم تا شادی نصیبم شود؛ مالکی یهودی دارم که دلم می‌خواهد از بند او رها گردم. حضرت سید الشهداء من الاولین والآخرین حسین علیه السلام با دویست دینار هزینه آزادی پسرک، نزد مالک او رفتند. یهودی گفت: خدمتکارم فدای قدم‌های تو، غلامم را به شما می‌بخشم و این باغ را هم به او می‌بخشم و پول را نیز به تو برمی‌گردانم. حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: پس من نیز این پول را به تو هدیه می‌دهم. یهودی پاسخ گفت: قبول می‌کنم و به پسرک می‌بخشم. حضرت فرمودند: من غلام را آزاد کردم و این اموال همه ملک شخصی او خواهد بود. همسر یهودی ادامه داد: من اسلام می‌آورم و مهریه‌ام را به همسرم می‌بخشم. مرد یهودی پاسخش داد: من نیز اسلام می‌آورم و این خانه را به تو می‌بخشم. 📚مناقب آل أبي طالب ١ ٢
نمایش همه...
😭 3💔 1
اصل و نسب یزید مادرفاحشه لعنة الله علیه آن خنزیر ملعون، پدرش سفاح، و مادرش میسون بنت بجدل. میسون هرزه از مسیحیان قبیله کلبیان و دختر بجدل بن دلجة بود. زمانی که شهرت اندام موزون میسون به گوش معاویه ولدزنا رسید، معاویه، ندیده عاشق او شد و در سن 52 سالگی او را به کاخ فراخواند و با او ازدواج کرد درحالیکه میسون باکره نبود و زنا داده بود. روزی معاويه تخم حرام بر میسون خشم گرفت و او را برای مدتی نزد قبیله‌اش فرستاد. میسون فاحشه، غلام پدرش، سفاح را بر خود متمکن ساخت و به او زنا داد. زمانی که نزد معاویه آمد، حامله بود و چون در زوجیت معاویه بود، فرزندش را به او معاویه نسبت دادند. پدر یزید، معاویه نیست بلکه سفاح، غلام پدر میسون، مادر معاویه است. 📚 بحار الأنوار ١ ٢ 📚 تجارب السلف ١ ٢ 📚 مجالس المومنین ١ ٢
نمایش همه...

👍 1🔥 1
#مقتل_خوانی قسمت_هشتم ....عبيد اللّه زنا زاده دانست كه قبيله مذحج، كاخ را محاصره نموده‌اند، به قاضی شريح لعنت الله علیه دستور داد تا نزد هانى برود و سلامتى او را كه به چشم خود مشاهده نموده به مردم ابلاغ نمايد. شريح هم اين كار را كرد و خبر سلامتى هانى را به آنان داد آنان نيز بگفته شريح راضى شده و بازگشتند. خبر گرفتارى هانى به مسلم بن عقيل رسيد، با افرادى كه با او بیعت کرده بودند، به جنگ عبيد اللّه مادرفاحشه بيرون شد و عبيد اللّه در كاخ فرماندارى پناه گرفت. سربازان عبيد الله سرها از كاخ بيرون نموده و ياران مسلم را از جنگ ميترساندند و بدروغ میگفتند كه اينک لشكر شام به کمک ما خواهد رسيد. اين تبليغات کذب ادامه داشت تا آنكه شب فرا رسيد. با آمدن شب، ياران مسلم از دور او پراكنده شدند و بيكديگر ميگفتند: ما را چه كه به اين آتش فتنه دامن بزنيم؛ چه بهتر كه در خانه‌هاى خويش بنشينيم و اينان را رها كنيم تا خداوند صلح را در ميانشان بر قرار كند. در نتیجه ده نفر همراه مسلم بمسجد داخل شد و تا نماز مغرب بخواند آن ده نفر نيز از گردش پراكنده شدند و تک و تنها از مسجد بيرون شد، و در كوچه‌هاى كوفه ميگشت تا آنكه بر در خانه زنى بنام طوعة ايستاد و آب از او خواست، زن سيرابش نمود، سپس درخواست كرد كه او را در خانه خود پناه دهد، زن نيز پذيرفت و پناهش داد، فرزندش دانست كه مسلم در خانه او است، به ابن زياد ولد زنا گزارش داد. ابن زياد، محمد بن اشعث لعنت الله علیهما را احضار كرد و عده‌اى سرباز بهمراهش نمود، و مأمور جلب مسلم‌اش كرد، چون به خانه آن زن رسيدند و صداى سم اسبها بگوش مسلم رسيد زره خود را پوشيد و بر اسب خود سوار شد و با سربازان عبيد اللّه مشغول جنگ گرديد تا آنكه عده‌اى از آنان را كشت. محمد بن اشعث فرياد زد كه اى مسلم تو در امان ما هستى، مسلم گفت: به سردار مردم حيله‌گر و بدكردار چه اعتمادى توان داشت؟ باز مشغول جنگ شد. لشكريان صدا زدند كه كسى به تو دروغ نميگويد و تو را فريب نميدهد، ولى باز مسلم بگفتار آنان توجّهى ننمود و در اثر زخمهائى كه بپيكرش رسيد نيرويش از دست رفت و سربازان عبيد اللّه لعنت الله علیهم بر او هجوم آوردند سربازى از پشت سر چنان نيزه بر او زد كه بر وى زمين افتاد، و دستگير شد و او را نزد ابن مرجانه مادرفاحشه آوردند.... عکس صفحات کتاب ١ ٢
نمایش همه...

💔 2
00:28
Video unavailableShow in Telegram
ولی العالمین حضرت سید العابدین علیه السلام به نقل از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: خداوند متعال، ٢٤ هزار سال قبل از آنکه زمین کعبه را خلق کند و آنرا حرم قرار دهد، زمین کربلا را آفرید و آنرا حرم امن و مقدس گرداند. در روز قیامت، زمانی که خداوند متعال، زمین را بلرزاند، زمین کربلا را همراه تربتش درحالیکه نورانی هست بالا برده و آنرا در برترین باغهای بهشت قرار می‌دهد و کربلا در میان باغهای بهشت، می‌درخشد. 📚 کامل الزیارات ١ ٢ کانون مهدویت مرکز آموزش شهدای مکه
نمایش همه...
10.47 MB
1😍 1
آماده سازی صحن عتبه مقدسه برای مراسم تطبیر
نمایش همه...
#مقتل_خوانی قسمت_هفتم ... ابن مرجانه زنا زاده كه چشمش بهانى افتاد، رو به قاضی شریح نجس کرد و گفت: احمق با پاى خود آمد.  سپس آن مادربه‌خطا گفت: ای هانی، اين كارها چيست كه در محيط تو نسبت به یزید و همه مسلمانان انتظار ميرود؟ مسلم بن عقيل را بكوفه آورده‌اى و در سراى خودت منزلش داده‌اى و اسلحه و افراد در خانه‌هاى اطراف خود جمع ميكنى و گمان ميكنى كه اين كارهايت بر ما پنهان ميماند؟ هانی گفت: من این کارها را نکرده‌ام. ابن زياد گفت: معقل، غلام مرا نزد من حاضر كنيد. معقل، جاسوس ابن زياد بود كه بسيارى از اسرار مردم را بدست آورده بود، معقل آمد و در مقابل ابن زياد ايستاد، چون چشم هانى بر او افتاد او را شناخت و فهميد كه جاسوس بوده. هانی گفت: بخدا، من نه كس نزد مسلم فرستاده‌ام و نه او را دعوت كرده‌ام ولى چه كنم؟ به خانه من پناه آورد و من پناهش دادم و شرمم آمد كه ردش کنم، بارى بود كه بر دوش من آمد و به ناچار از مسلم پذيرائى نمودم، حال، كه تو اطلاع پيدا كرده‌اى مرا رها كن كه باز گردم و مسلم را از خانه خود بيرون کنم. ابن زياد ولد زنا گفت: از من جدا نخواهى شد تا آنكه مسلم را نزد من بياورى. هانی گفت:  اين ننگ و عار براى من بس است كه با دو بازوى سالم و اين همه يار و ياور كه من دارم پناهنده و ميهمان خود و سفیر پسر پيغمبر را بدست دشمن بسپارم، بخدا قسم اگر هيچ كس نداشته باشم و خودم تک و تنها و بى‌ياور بمانم او را تحويل نخواهم داد تا آنكه خودم پيش از او كشته شوم. ابن مرجانه‌فاحشه نزدیک هانی شد و با عصائى كه در دست داشت آنقدر بر بينى و پيشانى و صورت هانى زد كه بينيش شكست و خون بر لباس‌اش ريخت و گوشتهايش صورت و پيشانيش بر محاسنش پاشيده شد و چوب دستى آن ولدزنا شكست. هانى دست برد و قبضه شمشير پاسبانى را گرفت ولى پاسبان خود را كنار كشيد، ابن زياد فرياد زد او را بگيريد. هانى را گرفته كشان كشان به يكى از اطاقهاى كاخ انداختند و درش را بروى هانى بستند. به قبیله هانی خبر رسید که هانی کشته شده، تمام افراد قبيله مذحج حركت كرده و اطراف كاخ ابن زياد را محاصره كردند و یکی فرياد زد: من عمرو بن حجّاجم و اينان سواران و بزرگان مذحج‌اند نه از اطاعت حكومت وقت سرپيچى كرده‌ايم و نه از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته‌ايم بما خبر رسيده كه دوست ما هانى كشته شده است.... عکس صفحات کتاب ١ ٢
نمایش همه...

👍 2
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.