cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

میم.الف

جلدسوم رمان اخرین بوسه به زودی از همین چنل لطفا صبور باشید. بزودي فصل سوم هم گذاشته میشه✨🤝 جهت دریافت رمان سوگند به دست هایت پیام دهید🙏🏻♥️ @M_ghazal_Y لینك گروهمون https://t.me/+h-OUtlqzXBg5NWFk

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
739
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

00:08
Video unavailableShow in Telegram
شب خوش❤️
نمایش همه...
IMG_8793.MP41.27 KB
00:08
Video unavailableShow in Telegram
1.64 KB
حال دلتون خوب🥂💛
نمایش همه...
Satin - Shab Bekheir (Live).mp36.95 MB
🌸#part17 رمان: وحشت زده 🌸از مریم منصوری مهیار که دید دارم میرم سمتش لبخندی روی لبش نشست توی دلم بخاطر واقعی بودن مهیار خداروشکر کردم و روی تخت نشستم -از دستت بشدت عصبانیم، الانم‌ مثل بچه ی ادم‌ بگو چته؟ وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی کلافه دور و اطراف مهیار را نگاه می کردم بشدت ترسیده بودم با دادی که مهیار زد نگام روش زوم شد -دِ میگم دهن لامصبتو باز کن بگو چته؟ چرا مثل جن زده ها رفتار میکنی؟ نمیبینی نگرانی مامان بابا رو؟ کور شدی؟ نمیبینی منو؟ نرسیده باید نگران تو باشم، توی نفهمی که دهنت و باز نمیکنی بگی مشکلت چیه مهیار و درک ‌می کردم اون‌ همیشه مشکلاتم و حل میکرد حتی حامی تمام ترس هام بود یه بار یادمه من از شدت ترس از رعد و برق توی اتاق مهیار خوابیدم و تختش و اشغال کردم ولی در این مورد حق با کی بود؟ مهیاری که کنجکاو بود بدونه من‌‌ چم شده یا منی که نگران جونش بودم؟ توی دو راهی بدی گیر کرده بودم ولی میدونسم‌ اگه سکوتم ادامه دار بشه و مخالفت خودم و برای گفتن موضوع اعلام ‌نکنم‌ ممکنه دوباره پیداش بشه  -مهیار من‌ چیزیم نیست اثرات خواب دیشبه به هر صدایی واکنش میدم، فقط یه کوچولو ترسیدم، همین،؛ تو هم دیگه پیگیر نشو و به مامان و بابا هم ‌همین و بگو ❌کپی و ارسال پارتای "وحشت زده" چه برای خودتون چه برای دوستاتون و چه برای خانوادتون و پخش کردنش هرجا و به هرصورتی حرام و حق الناسه حتی با ذکر نام نویسنده، #پیگرد‌قانونی دارد❌ پارتا رو فقط و فقط از کانال خودم بخونین.
نمایش همه...
🌸#part18 رمان: وحشت زده 🌸از مریم منصوری نگاه نگران مهیار سوهان روحم بود، با اینکه مطمئن نشده بود اما سری به نشانه تاکید تکون داد و با دستش روی شونم فشار کمی وارد کرد بعداز مکث کوتاهی از جاش بلند شد و به طرف در رفت حس ترس تنها شدن به سراغم اومد و با عجله از جا بلند شدم و خودم و به در رسوندم مهیار از این ‌تغییر حالت یهوییم تعجب کرد اما چیزی نگفت سری از تاسف تکون داد و از اتاق خارج شد و به طرف سالن رفت منم به همراهش؛ مامان ‌تا منو دید منو به آغوش کشید و خواست چیزی بگه که مهیار با سر مخالفت کرد و چقدر با این‌ کار من و مدیون خودش کرد مامان اما لجباز تراز این حرفا بود که با اشاره سر مهیار سکوت کنه -قربونت بره مادر تو که مارو زهره ترک کردی که بیا اینجا بشین میوه برات اوردم بخور و تعریف کن چته مهیار که میدونست از طرف من ‌چیزی گفته نمیشه حرفایی که تو اتاق بهش زدم و برای‌ مامان و بابا بازگو کرد و همین باعث شد دیگه مامان چیزی ازم ‌نپرسه قدردانانه نگاهی به مهی کردم که چشمکی برام زد و من و به خنده واداشت ❌کپی و ارسال پارتای "وحشت زده" چه برای خودتون چه برای دوستاتون و چه برای خانوادتون و پخش کردنش هرجا و به هرصورتی حرام و حق الناسه حتی با ذکر نام نویسنده، #پیگرد‌قانونی دارد❌ پارتا رو فقط و فقط از کانال خودم بخونین.
نمایش همه...
🌸#part16 رمان: وحشت زده 🌸از مریم منصوری -تورو خدا ولم کن، دست از سرم بردار خواهش میکنم، من ازت میترسم، برو و تنهام بزار مهیار با چشمای درشت شده خواست جلو بیاد که به سرعت از روی تخت بلند شدم و به گوشه ی اتاقم رفتم چشامو بستم و کم کم ولوم صدام اوج گرفت -نیا جلو لعنتی، نیا جلو عوضیییی -الهی دورت بگردم منم داداشی، کسی نیست اینجا، چرا اینجوری میکنی با خودت؟ سعی داشت به من بفهمونه که اینجا کسی جز خودش نیست با دودلی چشمای بستم و باز کردم و روی زمین نشستم با گریه سرمو به چپ و راست تکون دادم -اگه ‌مهیاری یکی از خرابکاریمون و بگو تو این وضعیت خنده ای کرد و بعداز مکث کوتاهی جواب داد -یادته گربه ی نیلدا اومده بود توی اتاقت و تو واسه اینکه حرصش و در بیاری از خاکای توی گلدونت به بدنش مالوندی و گردن ‌من انداختی با یادآوری این خاطره بی رمق خندیدم خوب یادم اومد که اون روز بخاطر اینکه خودم و بد نکنم گردن‌ مهیار انداختم چون به عقیده من نیلدا از مهیار خوشش میومد و دقیقا هم همینجوری شد نیلدایی که جونش بود و گربش، به مهیار چیزی نگفت حتی ابراز خوشحالی کرد که مهیار با گربش بازی کرده و بهش محبت میکنه با این ‌که فهمیدم مهیار داداشی خودمه که اینجاست اما بازم‌ می ترسیدم و حس میکردم اگه نزدیکش بشم خود پلیدش ظاهر میشه ترسمو زیر پا گذاشتمو آهسته به سمت تخت رفتم بلاخره که چی؟ باید این ترس و کنار بزنم یا نه؟ ❌کپی و ارسال پارتای "وحشت زده" چه برای خودتون چه برای دوستاتون و چه برای خانوادتون و پخش کردنش هرجا و به هرصورتی حرام و حق الناسه حتی با ذکر نام نویسنده، #پیگرد‌قانونی دارد❌ پارتا رو فقط و فقط از کانال خودم بخونین.
نمایش همه...
🌸#part15 رمان: وحشت زده 🌸از مریم منصوری از سکوتی که توی اتاق حاکم شده بود متوجه رفتنشون شدم اشک از چشام سراریز شده بود حس بدبختی و حقارت سر تا سر وجودم و گرفته بود تا حالا اینقدر احساس بی کسی و تنهایی نمی کردم واقعا مونده بودم چیکار کنم هرجا مشکلی داشتم بابا یا مهیار به دادم می رسیدن اما الان هیچکس پشتم نبود تنهای تنها مونده بودم با یه چیزی که اصلا نمی دونستم چیه چیزی که قابلیت تغییر چهره داشت و امکانش داشت به هرشکلی در بیاد دیگه می تونستم به کی اعتماد کنم؟ از فکرای توی سرم کلافه شده بودم و گرمای زیر پتو هم بدتر اعصابم و خورد کرده بود نه توانایی بیرون اومدن از زیر پتو رو داشتم نه می تونستم بیشتر دووم بیارم دستم و آروم بیرون بردم و به دنبال گوشی بودم که دستی نشست روی دستم و همین باعث شد جیغ فرابنفشی بکشم و در کمال تعجب صدای مهیار به گوشم رسید -نترس مهیا منم باور نمی کردم خودش باشه به خودم اومدم و سریع به تاج تخت چسبیدم با ترس و شک نگاش میکردم و پتو رو تو دستام از شدت استرس میفشردم جیغ بزنم؟ نزنم؟ اگه بازم بیان و بخوان گیر بدن چی؟ خدای من چقدر ریلکس نشستم و دارم تجزیه تحلیل میکنم اگه مهیار نباشه چی؟ با عجز می گفتم ❌کپی و ارسال پارتای "وحشت زده" چه برای خودتون چه برای دوستاتون و چه برای خانوادتون و پخش کردنش هرجا و به هرصورتی حرام و حق الناسه حتی با ذکر نام نویسنده، #پیگرد‌قانونی دارد❌ پارتا رو فقط و فقط از کانال خودم بخونین.
نمایش همه...
https://t.me/+h-OUtlqzXBg5NWFk لینك گروه🫠 میخوایم از جلد سوم چالش بذارم😍 اگه دوست داشتین بیاین گروه و نظر بدید🥹🙂
نمایش همه...
گروه میم الـف

چت و نظرسنجي میم الـف انتقادي پیشنهادي داشتین پیوي اعلام کنین @m_ghazal_y) بي احترامي🚫 رفتن به پیوي بدون اجازه🚫 لینك گروه

https://t.me/+h-OUtlqzXBg5NWFk

🌸#part14 رمان: وحشت زده 🌸از مریم منصوری بعداز گذشت چند دقیقه از سرویس بیرون‌ اومدم مامان و بابا رو دیدم که با نگرانی نگاهم ‌میکردن و چیزایی میگفتن که من در عین شنیدن نمی فهمیدم گلوم به شدت میسوخت و چشام تار می دید رمقی توی پاهام نبود نزدیک بود بدنم با زمین یکی بشه که مهیار دستام و گرفت و منو به خودش تکیه داد اگه مهیار به ‌موقع خودش و بهم نمی رسوند هر آن‌ ممکن بود زمین بخورم و تو این ‌زمان چی بهتراز مرگ بود برای من؟ مهیار کلافه از تغییر رفتارای عجیب من با صدای بلند گفت -میگی‌ چیشده یا نه؟ همه مارو نصف جون کردی، نکنه روانی شدی؟ چیزی خورده به سرت؟ این ‌تغییر رفتارا یعنی چی؟ جیغ میزنی، یهو گریه میکنی، یهو آروم ‌میشی بگو تا بفهمیم‌ چته صحنه چند دقیقه قبل پیش چشمام جون ‌گرفت و مثل فیلمی از جلو چشمام رد شد نه نمی تونستم‌ جونشون و به خطر بندازم نمی تونستم اینقدر نسبت بهشون بیخیال باشم فقط واسه نجات خودم سری به نشونه ‌منفی تکون دادم و روی تختم دراز کشیدم پتو رو تا سرم بالا کشیدم فقط خواب میخواستم همین چه با اون‌ موجود کثیف چه بدون اون ❌کپی و ارسال پارتای "وحشت زده" چه برای خودتون چه برای دوستاتون و چه برای خانوادتون و پخش کردنش هرجا و به هرصورتی حرام و حق الناسه حتی با ذکر نام نویسنده، #پیگرد‌قانونی دارد❌ پارتا رو فقط و فقط از کانال خودم بخونین.
نمایش همه...
🌸#part13 رمان: وحشت زده 🌸از مریم منصوری درست پشت سر مهیار بود و دستشو پشت گردن مهیار گذاشته بود ناخون های بلندش که میتونم بگم هر کدومش اندازه ۲۰ سانت بود رو زیر گردن مهیار می کشید این یه هشدار بود هشداری که باعث میشد از ترس سرجام بمونم و لام‌ تا کام حرف نزنم نگاهی به مهیار کردم ببینم‌ چیزی و حس میکنه اما در کمال تعجب مهیار نگاهش به من بود و لباش تکون ‌می خورد من هیچی ‌نمی فهمیدم شاید از شدت ترس کر شده بودم نگاهم فقط اون‌ موجود کریهه رو می دید که با لبخند شیطانیش زل زده بود به من و ناخونش و زیر گردن مهیار می کشید با چشمانی به اشک نشسته سرمو به علامت منفی تکون دادم اما اون با ‌ناخوناش بیشتر به گردن مهیار فشار می آورد ترسیده از اتفاقی که ممکنه برای مهیار بیوفته جیغی کشیدم و نه بلندی و ادا کردم -نمیگم بخدا نمیگم کاری باهاش نداشته باش ولش کن کثافط مهیار از جاش بلند شد و با عجله به سمتم امد و دستام و گرفت و به طرف خودش کشوند تو بغلش زجه میزدم و اون دستاش و رو سرم‌ می کشید حالم داشت بهم‌ میخورد قبل از اینکه روی مهیار بالا بیارم پسش زدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و محتویات معدم و بالا اوردم ❌کپی و ارسال پارتای "وحشت زده" چه برای خودتون چه برای دوستاتون و چه برای خانوادتون و پخش کردنش هرجا و به هرصورتی حرام و حق الناسه حتی با ذکر نام نویسنده، #پیگرد‌قانونی دارد❌ پارتا رو فقط و فقط از کانال خودم بخونین.
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.