RedMilow

از نظر روشن بودن هوا ساعت ده دیقه به ده شب😁

تا الان بهترین قسمت کار توی مدرسه همین پلنری بوده که امروز واسم خریدن و بهم دادن😅

یکی از مامان‌ها خیلی با پسرش بد رفتار میکنه! دلم واسه بچهه میسوزه! امروز پسره با ذوق و شوق کتابی که خودش درست کرده بود و نقاشی کرده بود رو به مامانش نشون داد و مامانه فقط مثه همیشه عصبی و کلافه گفت زود باش جمع کن بریم! و این دفعه‌ی اولش نیست که همش با بچه‌ش که اتفاقا بچه‌ی بی آزار و مودبی هم هست بی حوصلگی و بد رفتاری میکنه. واقعا چرا اینا بچه دار میشن؟

درحالیکه دوتا برادرا پوستشون توی آفتاب داره از قرمزی و خشکی جر میخوره، چک کردم ببینم چرا اینا کرم ضدآفتاب ندارن پیش ما (همشون یه بسته کرم دارن که ما براشون نگه میداریم) دیدم که توی پروندشون نوشته شده که والدینشون گفتن که اعتقادی به مواد شیمیایی ندارن و اجازه ندادن براشون کرم تهیه بشه! واقعا دارن چه گهی میخورن ملت!؟

مزه‌ی قرمه سبزی و آلواسفناج میده🥲 شکست عشقی خوردم 😫

این مدیر اسکل من رو قراره منتقل کنن به یک آفیس دیگه و برای جای خاری اون دنبال یه مدیر دیگه میگردن بخدا انقدر دست پا جلفتی بوده که من حس میکنم منم میتونم جاش کار کنم ولی خب باید سابقه‌ی کاری یا تحصیلی مرتبط داشته بوده باشی. من واسم خیلی زوده این کارا.

راستی دیروز قرار شده بود دوتا خانم از آفیس اصلی بیان بهمون سر بزنن مدیرای بالاسریمون و کلا چیزها رو چک کنن یکیشون یک عالمه روی دستاش تتو داشت 😅 هنوز واسه من جالبه که این چیزا اصن مهم نیست برای شغلی که داری! انی‌وی! اومدن و چک کردن و اینا. بعدش یکیشون داشت به مدیر بیغ ببو‌گلابی من میگفت که تصمیم گرفتیم برای صبح‌ها هم بیست دقیقه بچه‌ها رو توی حیاط بردن رو توی برنامه بذاریم. مدیرم هم گفت باشه. بعد من توی دلم اینطوری شدم که چی چیو باشه؟؟ صبح‌ها از ساعت شیش و‌نیم تا هشت و نیم بچه ها با ما هستن و تایمیه که دارن چیل میکنن و لود میشن، صبحانه میخورن و برای شروع روزشون توی کلاس درسیشون آماده میشن چرا باید سر صبح سگی ببریمشون توی حیاط وقتی همون ساعت هشت و نیم میرن توی حیاط برای شروع کلاساشون. نمیدونستم جای من هست حرفی بزنم یا نه، ولی دیگه گفتم میشه منم نظرمو بگم؟ بعد همه‌ی اینا که بالا نوشتم رو گفتم. گفتم فاز transition بسیار مهمه صبح اول صبح ما توی این فاز هستیم و داریم بچه‌ها رو از نظر روانی و بدنی آماده میکنیم توی یه محیط آروم چیل کنن و سر صبر صبحانه بزنن (چون لابد توی خونه والدین عجله ای بیدارشون کردن و تند تند حاضر شدن که زودتر برن سرکار) و خب دو ساعتی که پیش ما هستن نیازی نیست بریم تپی حیاط هم ورجه وورجه کنیم گفتم میتونه یه آپشن باشه که اگه بچه‌ها حالشون خوب بود و از نظر روانی آمادگی داشتن هیجان داشته باشن ببریمشون توی حیاط، ولی نباید صبح‌ها اجباری باشه این قضیه. دیگه صحبتای منو نوشت و گفت با تیم دربارش صحبت میکنیم ببینیم نظر اونا چیه.

مثلا بچه‌های ما معمولا اینطوری هستن که معلم بیاد بشینه کنارشون بگه باهات نقاشی کنم یا بازی کنم، میمیرن از ذوق! اینجا ولی بارها بهم گفتن نه و بهم گفتن تنهاشون بذارم! البته دو سه تاشون هم هستن که خودشون میان دنبالم میگن بیا با ما بازی کن ولی در نهایت خودشونن که تصمیم میگیرن کِی با کی چطوری وقت بگذرونن!