cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

𝐜𝐚𝐟𝐞 𝐞𝐬𝐡𝐠𝐡

📡منبع معتبر خبر ⚽گزارش فوتبال داریم 💬کمی طنز و‌ رمان+چالش📱 📱ارتباط بامن @manejrr متعهدم🫀🫶

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 277
مشترکین
-224 ساعت
-347 روز
-13330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

‍ ‍📚 رمان #وقت_دلدادگی قسمت 94 ‍‍‍ همانجا در ماشین نشست،تا ماموران سوار ماشین شدند و رفتند.چشم حاج آقا به آنها افتاد.با سر سلامی داد و داخل رفت.نیما هم ماشین را داخل برد. خواست کمک فاخته کند اجازه نداد و خودش آهسته پیاده شد و به خانه رفت.اوهم بدون حرفی پشت سرش وارد خانه شد.به اتاق رفت فاخته داشت مانتو اش را در می آورد. -با من قهر نباش فاخته نفس عمیقی می کشد -قهر نیستم فقط اگه اجازه بدی می خوام تنها باشم -پس چرا باهام حرف نمی زنی -چون حرفی برای گفتن ندارم همون قدر که حقی برای اعتراض با ناراحتی نگاهش کرد -منظورت چیه؟ ؟؟ روی تخت نشست و پاهایش را دراز کرد.قصد دراز کشیدن داشت -هیچ منظوری ندارم.خیلی خوابم می یاد می خوام تنها باشم ناراحت از حرکت فاخته خواست اتاق را ترک کند.بار دیگر برگشت و فاخته را نگاه کرد اما پتو را روی سرش انداخت و نیما را محل نداد. از در اتاق بیرون رفت و وارد هال شد.کنار پدر روی مبل نشست.مادر هم باسینی چای به آنها پیوست.نیما مثل حال این روزهایش سخت در خود فرو رفت.فاخته باورش شده بود....دستی روی شانه اش آمد و تکانش داد.پدرش بود -حواست هست چی گفتم گنگ بود -نه !نه ...نشنیدم چی گفتین به برگه در دستش اشاره کرد تو این تاریخ باید کلانتری بری.ادعاهای تو و طرف رو میشنون.در صورت لزوم هم طرح دعوی به دادگاه کشیده میشه.شانس بیاری راحت خلاص شی تاریخ روی برگه را نگاه کرد -من تو این تاریخ نمی تونم باشم.فاخته رو باید بیمارستان ببرم.آزمایش هم دادم که نشد یه کلیه بدم بهش و از این درد خلاص بشه. پیشانی اش را ماساژ داد.صدای غمگین پدر را شنید -از ماها که هیچکدوم نشد.یه مادرت که اونم خودش جون نداره محزون نگاه مادرش کرد -من منظورم این نبود...چرا همه حرفای منو بد برداشت می کنن...من اصلا هیچ توقعی از هیچ کس ندارم فقط ...فقط اون روز روز اول شیمی درمان یه....نمی تونم باشم کلانتری..نمی رم! فاخته رو تنها نمی زارم.برام مهم نیست حرفا مو باور می کنین یا نه.اما من محاله ممکنه پدر بچه اون عفریته باشم....امکان نداره...می خواین باور کنین می خواین نکنین پدرش یا علی گفت و بلند شد. -کجا میری علی به حاج خانم نگاه کرد و آه کشید -یه کار واجبی دارم زهرا؟ یه سر میرم حجره و بر میگردم نگاهی به پسرش انداخت .تصمیمش را گرفته بود.باید کاری را که فکر می کرد درست است انجام می داد با رفتن پدر او هم بلند شد و به اتاق رفت.فاخته همانطور که اتاق را ترک کرده بود خوابیده بود.آرام در کنارش دراز کشید. کشید.اصلا حوصله نداشت بویژه که می دانست خواب فاخته سبک هست و فهمیده نیما کنارش دراز کشیده اما تغییری در وضعیت خود نداده بود.او هم پشتش را به فاخته کرد.آنقدر به صدای وزش باد و بعد باران گوش داد تا خوابش برد.هوای بهاری فروردین ماه هم آن سال زیادی دل پری داشت و دائم می بارید. زود خوابیده بود و حالا نصفه های شب بیخوابی به سرش زده بود.برگشت و به فاخته نگاه کرد.چه عجب پتو را از سرش برداشته بود.آرام بلند شد و از تخت پایین رفت.گشنه بود اما اصلا حوصله غذا خوردن نداشت .ترجیح داد به حیاط برود و از خنکای صبح لذت ببرد.روی پله های رو به حیاط نشست.درختان سبز ،و حیاط دلپذیر شده بود.لبخندی تلخ بر لبانش نشست. قرار بود امسال را با خوبی در طبقه بالا شروع کنند..اما حیف...فاخته برای آرزوهای خودش هم دل و دماغ نداشت.با خیال داشتن بچه هایی که با همهمه سکوت حیاط را پر از نشاط می کردند دچار شوقی زودرس شد.هر چه دلش را خوش می کرد در اندکی تبدیل به یاس و نا امیدی می شد.صدای در آمد و اندام ریزنقش فاخته که ارام در کنارش نشست هوای دلش را کمی بهاری کرد.نگاهش به دمپایی های بزرگ پاهایش افتاد.لبخندی پنهان زد اما به صورتش نگاه نکرد. -خیلی صبر کردم .نیومدی نیشخند زد -منظورت اینه که نفهمیدی هفت هشت ساعت کنارت خوابیدم با تعجب نگاهش کرد بیشتر ناراحت شد. 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
محرمی 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
sticker.webp0.41 KB
Photo unavailableShow in Telegram
در جیب‌هایت یک مُشت امید بریز از چوب لباس چند رویا بردار روی گلدان زندگی‌ات آبی بپاش و کفش همت بپوش! باقی درست خواهد شد؛ خدا هست، خورشید هست، امید هست...🌱 صبح بخیر😊🌤 ‌‌‌‌‌ 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
• نیازی ندارم لباس های فلان مارک بپوشم و عطرهای فلان مارک بزنم و خانه ام فلان جایِ شهر باشد ، همین که گوشه ی دنج داشته باشم، اتاقی رو به آفتاب داشته باشم برایم کافیست ... من با همین پنجره ی ساده ی رو به آفتاب ؛ خوشبختم ... 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
الهی تاجهان باشد به شادی درجهان باشید الهی از همه غمها به دور و در امان باشید 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
و خدایی که عزیز دل هاست.... #خدا 🌺🍃 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
سلام صبح زیبای شنبہ تون بخیر خونه هاتون پر برکت شادی توی دلهاتون آرامش توی قلبهاتون دلتون پر امید وجودتون سلامت رابطه هاتون پر از عشق اول هفتہ خوبی داشته باشید 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
#قرآن وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ و چون بيمار شوم او مرا درمـان مى‏‌بخشد.   ✨#آیه ۸۰ #سوره شعرا 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
🖋 #پیامبر ص ؛ هرکس دچار غم و گرفتارے شد ( زیاد ) بگوید ↯ ↻ اللهُ اللهُ رَبّی لا اُشرِکُ بِهِ شَیئاً تَوَکَلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لایَموت 📚 کلیات مفاتیح الحاجات 67 🇮🇷 @aefilmireyio 🔫❣ 〰〰〰〰〰〰〰
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.