cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

اتآق‌مخفیٓ

گاهی زندگی یعنی سخت کوشی برای رویایی که هیچکس به جز خودت قادر به دیدنش نیست🌺✨ نویسنده: نازی (nazi13) رمان های من: بی گناه (جلد اول، فایل شده) تاوان بی گناهی (جلد دوم، فایل شده) اتاق مخفی: آنلاین در چنل... روند پارت گذاری: روزی دو پارت #کپی_ممنوع

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
325
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

چنل حذف میشه./
نمایش همه...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
ادیتای خفن و ترند مثل عکس بالا برا ایده نیاز داری؟🥲
نمایش همه...
کلی ایده گرفتم🥺(78%)
چنلش عالیه😍(22%)
تم شیشه ای کیوت بنفش میخوای؟:)🥺💜
نمایش همه...
آرههه🥺(96%)
نمیخوام😕(4%)
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
ادیتای خفن و ترند مثل عکس بالا برا ایده نیاز داری؟🥲
نمایش همه...
کلی ایده گرفتم🥺(78%)
چنلش عالیه😍(22%)
Repost from N/a
#پارت_واقعی_رمان_ گمشید! نزدیکم نیاین. ولم کنین! صدایش هر ثانیه بلند تر از قبل می‌شد. قوطی قرص هایش را از جیبش درآورد و بدون هیچ فکر و تأملی ۴ قرص را با هم خورد. https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0 https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0 _ هوا چرا انقدر گرمه. لباس هایش را یکی پس از دیگری از تنش کند و همان طور برهنه و خندان در جنگل دوید. نزدیک رودخانه که شد، مکث کرد. دستی در میان آب دید که به سمت بالا می آید و کم کم تمام بدن آن جسم از آب بیرون می آمد. مادرش بود. جسم دیگری بالا آمد؛ نارین بود که گلویش پاره شده بود. و جسم دیگری... ساحر بود که قلبی در بدنش نداشت و از جسدش خون می‌چکید. لرزان به آن اجساد نزدیک شد. دستش را به سمت مادرش برد که ناگهان چشم هایشان را باز کردند. خواست عقب نشینی کند که سه جفت دست گلویش را گرفتند و سعی کردند او را زیر آب بکشند. _ باید همراه ما بیای. _ تو باعث شدی ما بمیریم! تقصیر تو بود که الان ما مردیم. ما می‌خواستیم زندگی کنیم، چرا انقدر نحس و شومی لارین؟ کاش هیچوقت به دنیا نمی اومدی! دیگر نتوانست مقاومت کند، تسلیم شد و به اعماق آب سقوط کرد. در همان لحظه که آماده مردن شده بود، دستی اورا به سمت بالا کشید. در پس قطره های آب چشمانش، چهره ساحر را تشخیص دادند. مگر او نمرده بود؟! _ داری چه غلطی میکنی؟ میخوای بمیری؟ https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0 https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0
نمایش همه...
پادرامیونس یخ زده|راز سیاه

|~• نام رمـان : پادرامیونـس یخ زده🌙❄️ |~• ژانر : تخیلی ، ماجراجویانه ، معـمایی و عاشقانه🖤 |~• نویسندهـ : رازسـیاه

Repost from N/a
#پارت_واقعی_رمان_ گمشید! نزدیکم نیاین. ولم کنین! صدایش هر ثانیه بلند تر از قبل می‌شد. قوطی قرص هایش را از جیبش درآورد و بدون هیچ فکر و تأملی ۴ قرص را با هم خورد. https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0 https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0 _ هوا چرا انقدر گرمه. لباس هایش را یکی پس از دیگری از تنش کند و همان طور برهنه و خندان در جنگل دوید. نزدیک رودخانه که شد، مکث کرد. دستی در میان آب دید که به سمت بالا می آید و کم کم تمام بدن آن جسم از آب بیرون می آمد. مادرش بود. جسم دیگری بالا آمد؛ نارین بود که گلویش پاره شده بود. و جسم دیگری... ساحر بود که قلبی در بدنش نداشت و از جسدش خون می‌چکید. لرزان به آن اجساد نزدیک شد. دستش را به سمت مادرش برد که ناگهان چشم هایشان را باز کردند. خواست عقب نشینی کند که سه جفت دست گلویش را گرفتند و سعی کردند او را زیر آب بکشند. _ باید همراه ما بیای. _ تو باعث شدی ما بمیریم! تقصیر تو بود که الان ما مردیم. ما می‌خواستیم زندگی کنیم، چرا انقدر نحس و شومی لارین؟ کاش هیچوقت به دنیا نمی اومدی! دیگر نتوانست مقاومت کند، تسلیم شد و به اعماق آب سقوط کرد. در همان لحظه که آماده مردن شده بود، دستی اورا به سمت بالا کشید. در پس قطره های آب چشمانش، چهره ساحر را تشخیص دادند. مگر او نمرده بود؟! _ داری چه غلطی میکنی؟ میخوای بمیری؟ https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0 https://t.me/+EY_zHTYtXF4yNGM0
نمایش همه...
پادرامیونس یخ زده|راز سیاه

|~• نام رمـان : پادرامیونـس یخ زده🌙❄️ |~• ژانر : تخیلی ، ماجراجویانه ، معـمایی و عاشقانه🖤 |~• نویسندهـ : رازسـیاه

پسره به زنش میگه بیا بشین روی سالار که بچه هاش سر می‌رسن و...😂🙈❌ https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk عزیزم بیا بشین روی #سالار دیگه! با تعجب به آراد نگاه کردم: - زده به سرت؟ اشاره ای به خشتکش کرد: - سالار زده بالا. ارکا انگشتش رو مکید و با لحن بچگونه‌ای گفت: - ممنی شالار شیه؟ کف دستم رو روی پیشونیم کوبیدم: - هیچی عزیزم برو اتاقت. کارن دستش رو به کمرش زد و روبه رومون ایستاد: - بلیم که بشینی روی شالار؟ با تعجب داشتم نگاهشون می‌کردم که آراد قهقهه‌ای زد و با چشمک از روی مبل بلند شد: - آره عزیزم حالا برید. ارکا همون‌جور که سمت اتاق می‌رفت متفکر گفت: - بابایی شالار داله ممنی می‌جینه روش‌. سرم رو بین دستام گرفتم و حرصی با صدای بلند گفتم: - اراااااد. https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk ی #رمان آوردم براتون که با پارت اول روی پسر #هات و مغرورمون کراش می‌زنید😌📛 بچه هاشون همیشه موقع #عملیات سر میرسن و.... بله همه چی کنسل میشه😂🤭🔞!
نمایش همه...
پسره به زنش میگه بیا بشین روی سالار که بچه هاش سر می‌رسن و...😂🙈❌ https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk عزیزم بیا بشین روی #سالار دیگه! با تعجب به آراد نگاه کردم: - زده به سرت؟ اشاره ای به خشتکش کرد: - سالار زده بالا. ارکا انگشتش رو مکید و با لحن بچگونه‌ای گفت: - ممنی شالار شیه؟ کف دستم رو روی پیشونیم کوبیدم: - هیچی عزیزم برو اتاقت. کارن دستش رو به کمرش زد و روبه رومون ایستاد: - بلیم که بشینی روی شالار؟ با تعجب داشتم نگاهشون می‌کردم که آراد قهقهه‌ای زد و با چشمک از روی مبل بلند شد: - آره عزیزم حالا برید. ارکا همون‌جور که سمت اتاق می‌رفت متفکر گفت: - بابایی شالار داله ممنی می‌جینه روش‌. سرم رو بین دستام گرفتم و حرصی با صدای بلند گفتم: - اراااااد. https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk ی #رمان آوردم براتون که با پارت اول روی پسر #هات و مغرورمون کراش می‌زنید😌📛 بچه هاشون همیشه موقع #عملیات سر میرسن و.... بله همه چی کنسل میشه😂🤭🔞!
نمایش همه...
پسره به زنش میگه بیا بشین روی سالار که بچه هاش سر می‌رسن و...😂🙈❌ https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk عزیزم بیا بشین روی #سالار دیگه! با تعجب به آراد نگاه کردم: - زده به سرت؟ اشاره ای به خشتکش کرد: - سالار زده بالا. ارکا انگشتش رو مکید و با لحن بچگونه‌ای گفت: - ممنی شالار شیه؟ کف دستم رو روی پیشونیم کوبیدم: - هیچی عزیزم برو اتاقت. کارن دستش رو به کمرش زد و روبه رومون ایستاد: - بلیم که بشینی روی شالار؟ با تعجب داشتم نگاهشون می‌کردم که آراد قهقهه‌ای زد و با چشمک از روی مبل بلند شد: - آره عزیزم حالا برید. ارکا همون‌جور که سمت اتاق می‌رفت متفکر گفت: - بابایی شالار داله ممنی می‌جینه روش‌. سرم رو بین دستام گرفتم و حرصی با صدای بلند گفتم: - اراااااد. https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk ی #رمان آوردم براتون که با پارت اول روی پسر #هات و مغرورمون کراش می‌زنید😌📛 بچه هاشون همیشه موقع #عملیات سر میرسن و.... بله همه چی کنسل میشه😂🤭🔞!
نمایش همه...
پسره به زنش میگه بیا بشین روی سالار که بچه هاش سر می‌رسن و...😂🙈❌ https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk عزیزم بیا بشین روی #سالار دیگه! با تعجب به آراد نگاه کردم: - زده به سرت؟ اشاره ای به خشتکش کرد: - سالار زده بالا. ارکا انگشتش رو مکید و با لحن بچگونه‌ای گفت: - ممنی شالار شیه؟ کف دستم رو روی پیشونیم کوبیدم: - هیچی عزیزم برو اتاقت. کارن دستش رو به کمرش زد و روبه رومون ایستاد: - بلیم که بشینی روی شالار؟ با تعجب داشتم نگاهشون می‌کردم که آراد قهقهه‌ای زد و با چشمک از روی مبل بلند شد: - آره عزیزم حالا برید. ارکا همون‌جور که سمت اتاق می‌رفت متفکر گفت: - بابایی شالار داله ممنی می‌جینه روش‌. سرم رو بین دستام گرفتم و حرصی با صدای بلند گفتم: - اراااااد. https://t.me/+LCT_pJC_0qVjYmJk ی #رمان آوردم براتون که با پارت اول روی پسر #هات و مغرورمون کراش می‌زنید😌📛 بچه هاشون همیشه موقع #عملیات سر میرسن و.... بله همه چی کنسل میشه😂🤭🔞!
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.