cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

👙 #آتـــــــش‌وپـــنــبه 💄

نویسنده : غنچه 💖 رما هات و صحنه دار #آتش‌و‌پنبه 🚫⛔ این رمان حاوی صحنه های باز و +18 میباشد🔞🔞 ساغر18 ساله که پرستار پسرهای فواد که 30 ساله هست میشه ولی .... Raaz32884

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
9 674
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-877 روز
-52230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

-زن ها موقعی بیدار میمونن که بخوان تن قشنگشونو با تن عشقشون یکی کنن. شنیدن صدایش به قدری شوکه کننده است که شانه از دستم رها میشود. هین میکشم و به سمتش برمیگردم. نگاهش... آخ امان از نگاه عمیق و مجنونش. - برای من بیدار موندی مریم؟ حوله ام را سفت می چسبم. نفسم به شماره می افتد وقتی که میگویم: - به چه حقی میای تو اتاق من؟ بی شخصیت، شاید من لخت بودم! تکیه اش را از چارچوب در که میگیرد، نفسم را حبس میکنم و او با شور و شعف خاصی میگوید: - الانم لختی مریم. اون تن سفید مفیدِ خوشگلت برای من لخته خانم کوچولو! آخ من توی سلیطه رو میشناسم. میخوای دیوونه ترم کنی نیم وجبی؟ قدم که جلو می گذارد، جیغ میزنم: - چه غلطا!من از اینجور گوها نمیخورم. نری بیرون بی بی صدا میزنما،آبروتو میبرما پسردایی. برو گمشو از اتاقم بیرون. سر کج میکند و بدون خجالت ناگهان داد میزند: - بی بی؟ نمی دانم چرا بغض میکنم. شاید برای اینکه میدانم بی بی طرف او را نگه می دارد. - جونم مادر؟ جونِ بی بی تصدقت؟ - من امشب میخوام با زنم بخوابم. میخوام یه دل سیر بغلش کنم، ببوسمش. با حرص نفس میکشم. صدای ذوق زده‌ی بی بی باز می آید: - الهی دورت بگردم من مادر، بخواب بخواب. زنته، حلالته، کی میگه مشکله؟ انقدر ببوسش که عقده دلت خالی شه. قربونتون برم، فکر منم نباشید. من پنبه میذارم تو گوشم تخت میخوابم. بغضم آرام می شکند. او در را میبندد و با پیروزی جلو می آید. - خیلی پستی همایون، خیلی نامردی. ازدواج ما صوریه. بخدا دست بهم بزنی فردا جنازه ام میمونه برات. آنقدر جلو می آید که به دیوار کوبیده میشوم. سر فرو میکند توی گردنم و میان نفس های وحشت زده ام، با حسرت میگوید: - من میمیرم برای این تن. برای این بو که فقط خودم میتونم حسش کنم. زنمی، نفسِ همایون. زنمی و امشب محاله از این تن و بدن سفیدت بگذرم. مشت به سینه اش میکوبم و سعی دارم از میان هیکل درشت و تنومندش فرار کنم. اما کمرم را جوری محکم گرفته که نمیتوانم. - وای همایونِ بی شخصیت، خفه ام کردی. من گوه خوردم با تو که بخوام برات لخت بشم. سرما میخورما... تو رو خدا ولم کن حالم بد میشه بهم دست بزنی. - آخ.. آخ مریم. عاشق اینم که تو بغلم گم شدی جوجه‌ی خوشگلم. دردت به جونم ملوسک؟ هان؟ دردت به سر سلیم؟ با بغض نگاهش میکنم بلکه دلش برای چشمانی که به قول خودش دنیا هستند بسوزد. اما بدتر میشود. جوری با خشونت چانه ام را میگیرد که ناله ام بلند میشود. - جون! نفسِ همایون. چجوری تا حالا برای این همه خوشگلیت نمردم؟ چجوری با این همه نازت هنوز رنده ام. بخورمت آخه... بخورمت من تو رو عمر همایون... میان تقلاهایم طوری خشن و ناملایم لب هایم را میبوسد که توی بغلش وا میروم و.... https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 من همایونم. ناخدای نیروی دریایی. مردی عاشق که حاضر بودم جون بدم برای چشمای سیاه زنی که تمام عمرم بود. اما درست فردای شب خواستگاریمون... شبی که قرار بود برامون رویایی باشه اتفاقی افتاد که نباید. زنمو ازم گرفتن... عشق زندگیم رو... مریم عزیزم رو. حالا برگشتم که انتقام بگیرم. انتقام چشمهای زیباش که تنها باری که خندون دیدمش، شب خواستگاریمون بود!! 🔥🔥🔥🔥 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0 https://t.me/+pM0IpPbOla1kNjU0
نمایش همه...
من مسیحم! ارباب‌زاده‌‌ای که برخلاف پدرم #ناخلف و #دخترباز و به‌قول دخترا، پسر بدی‌ام! هردختری تو زندگی من یک #شب جا داره، اونم واسه #تختم! آخرین‌باری که یه #دختر رو بیشتر از یک‌شب تو زندگیم نگه داشتم همه‌چیزو به #فاک داد و نفهمید مسیح کیه! حالا من جوری امثال اون #جنده رو می‌چزونم که هیچ دکتری تو این شهر نتونه #بدوزدشون! همه‌شون! جز یه‌نفر! یه نفری که بابام به ریشم بست و من واسه اینکه نشونش بدم اینجا #رئیس کیه، شب اول #تخت‌خوابو براش جهنم کردم، اما خبر نداشتم اون چشمای آبی و #تن بکری که با دیدنش کنترل #پایین‌تنه‌م از دستم در می‌ره و مثل شیر میفتم به جونش تا #تیکه‌پاره‌ش کنم، چی‌کار با دلم می‌کنه… https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 پسره جذاب و ارباب زاده ای که بخاطر خیانتی که دید،لاشی دوعالمه، فرشته‌ی نجات دختره🌚🤌🏻 مرتیکه‌ی تخس جذاب!🔞🔥 https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 https://t.me/+YhLti2wtqxswZDY0 از پارت اولش معلومه چه‌قدر مرتیکه #هورنیه!
نمایش همه...
🔥به مرد بین پاهاش نگاه کرد، که #شلوار رو از کمرش پایین می کشید و #مالکانه به تن سفیدی که کم کم پیدا میشد زل زده بود... " چند لحظه.. صبر کن. میدونم ازم عصبی هستی..." مضطرب بود، بعد از اینکه به #خیانت متهم شد، حالا شوهرش خشم رو کنترل میکرد تا با ارامش اونو #برهنه کنه هم بین پاهاش برای این مردی برنزی جذاب #نبض گرفته بود، و هم از تندخو شدنش می ترسید.. اما وقتی شوهرش وارد حریم آغوشش شد و بدن داغ بزرگش رو توی بغل اون جا داد، تموم ترسش تو لرزش شدید دلش گم شد.. این مرد میخواست هردوشون رو آرام کنه، میخواست با یک عشقبازی لطیف شروع کنه، ولی وقتی تن سفید و داغ همسرش رو تو بازوی کلفتش فشرد وقتی تپشای تند و لرزون قلبش رو حس کرد، دیگه نتونست فشار مردونگی جلوی شلوارش رو تحمل کنه. اون زیر حسابی باد کرده بود و داشت درد میگرفت. کمر راست کرد، دکمه‌های شلوارش رو باز کرد، عضوی رو که چند وقتی میشد که برای این بدن سفید راست بود و مدام پس زده میشد درآورد.. واقعا چند وقت بود که پس زده میشد؟ اونوقت مال اون مردیکه، اون عوضی مال خودشو به بدنی متعلق به مرد دیگه‌ای بود مالیده بود... همسرش این اجازه رو به مردک داده بود! این فکرها داشت دیوونه‌ش میکرد! چند روز تموم تحمل کرده بود، سوخت و دم نزد، تندی نکرد، ولی حالا عصبانیت داشت اونو وادار میکرد به کارایی که نباید! زیر رونهای سفیدش رو گرفت و کمی بالا اورد تا سوراخ ملتهبش رو ببینه می توانست ورودی حفره رو ببینه که نبض گرفته بود و اونو مثل یک بهشت مَکَنده‌ی خیس به داخل خودش میکشید خودشو بین لگن باز همسرش کاشت، مردونگی قلدرش رو کمی به اونجا مالید و بعد همونجور که بغلش میکرد کمرشو به داخل هُل داد.. " آه... عزیزم، یواش تر..‌ داره درد میگیره.." اون عضو بزرگی داشت و همیشه ملاحظه میکرد تا همشو داخل نکنه و باعث درد عشقش نشه. ولی امشب فرق داشت، نمی دونست با این خشمی که نزدیک بود سینه‌ش رو بشکافه چیکار کنه! نمیدونست چجوری عصبانیتش رو تخلیه کنه.. اونا ماه‌ها بود که رابطه نداشتن، وارد شدنش حتی با اونهمه ترشحات لیز کمی درد داشت.. اما هرچی بیشتر گذشت، انگار فقط درد بود که شدت می گرفت چون مردونگی شوهرش اونقدری داخل رفته بود که حالا به بنبست ضربه‌های آرومی میزد.. ضربه‌هایی که صورت اونو کمی از درد جمع کرد و نفسش کنار گوش مردش لرزید.. ❌ پارت واقعی رمان ❌ برای خوندن ادامه‌ش وارد کانال بشید و با لمس هشتگ به #پارت_767 برسید🔥 لینک کانال: https://t.me/+FXb6SkGG5SQ4Y2I0 https://t.me/+FXb6SkGG5SQ4Y2I0
نمایش همه...
امیر تابش معروف ترین برنامه نویس دنیا که توی یکی از بلند ترین برج های نیویورک زندگی میکنه🔥🔥 پسری که فقط تعداد کمی تونستن کت و شلوار تنش ببینن چون خیلی رو مود و فاز این چیزا نیست! جزو باهوش ترین هاست و همین باعث شده نیروی پلیس هم قصد همکاری باهاش داشته باشه چرا؟ چون کمتر کسی از مهارت بالاش توی هَک خبر داره و خب این اصلا برای کَله گنده ها خوب نیست! توی هَکری با یک اسم مستعار می‌شناسنش و حالا چی میشه وقتی که یک دختره ۲۰ ساله برای پیدا کردن پدرِ داروسازش که به طرز عجیبی مفقود شده ازش کمک بخواد؟ دختری که نمیدونه یک روز تو بچگی زیر آسمون تهران،تو کوچه پس کوچه های قدیمی با خونه های با صفا و ماهی های رقصون تو حوضشون تو بغل یک پسر نوجوونی آروم می گرفته که حالا برای خودش کسی شده! چی میشه که وقتی امیر برای عروسی خواهرش با بهترین رفیقش به ایران بر گرده و با همون دختر کوچولویی مواجه بشه که حالا بی تاب و بی قراره پدرشه؟ دختری که نمیدونه شخصی که قراره پدرش رو پیدا کنه کسی نیست جز امیر تابِش! https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk
نمایش همه...
_دیشب سر مستی باهات خوابیدم. یه چیز گذرا بود تموم شد و رفت...! ناباور به ایوب خیره شدم. باورم نمیشد چی داشت می گفت. _چ...چی میگی عشقم ؟! _عشق مشق نکن واسه من! دیشب مست بودم باهات خوابیدم...! تموم شد رفت پی کارش حالام فراموشش کن... ناباور لب زدم. _این کار و با من نکن...! دکمه های پیراهنش و بست و گفت: _خواستی بکارتت و هم ترمیم کنی پولش و میدم! فقط دهنت و قفل می‌زنی! قطره اشکی روی گونه ام چکید. ملافه رو بیشتر روی بدن لختم گرفتم و به اویی که داشت به طرف در می رفت گفتم: _وایستا... ایستاد، اما برنگشت! با بغضی اشکار لب زدم! _به خدا نمی بخشمت روزی می رسه تقاص این کارت و پس میدی... https://t.me/+AICpbOWoKXMzZDc0 https://t.me/+AICpbOWoKXMzZDc0 https://t.me/+AICpbOWoKXMzZDc0 بخاطر انتقام خودش و به پدر پسره نزدیک می‌کنه و وقتی خبر حامله گیش از البرز، پدر ایوب پخش میشه ایوب و داغون می کنه و...😭💔
نمایش همه...
_هشتاد وپنجه؟ متعجب سربالاگرفته وبه صورت شیطان شده اش نگاه کردم _چی رو میگی؟ نیشخندی زد وبه چهار چوب در تکیه زده وبا سر بهم اشاره کرد.. _سینه هات عملیه؟ دندان روی هم ساییدم ودستانم را چلیپا مانند بر روی سینه هایم گذاشتم وپوشاندمشان... چشم هایم از وقاحتش گرد شد وبا حرص غریدم.. _کصافت چشم چرون کاملا طبیعی ان تا چشمت دربیاد چشم هایش شیطان شد وپنجه هایش را در هوا باز وبسته کرد.. _میدی باهاشون بیب بیب کنم اخه از بچه گی دوست داشتم با سینه های هشتاد وپنج بوق بزنم..😃 دندان بر روی هم ساییدم وبی فکر گفتم: _توچی میدی با گیلاسات بازی کنم؟😏 چشم هایش از تعجب گرد شد وجوون کش داری گفت: ..تازه فهمیدم چه چیزی را بلغور کرده ام که قهقهه ای زده وگفت: _بازی که سهله  تازه بهت اجازه میدم  که بخوریشون جیغی زده وکوسن مبل را به سویش پرتاب کردم: _عوضــی https://t.me/+WHSjC4aHKv9mNmI0 https://t.me/+WHSjC4aHKv9mNmI0 https://t.me/+WHSjC4aHKv9mNmI0
نمایش همه...
_گاز میزنه اونجامو. توی گلخونه روی زمین نشستم و با درد اینو گفتم. پاهامو باز کردم تا بین پام هوا بخوره. پیرزن نوچی گفت و درحالی که چیزی توی کاسه هم میزد نگاهی به بین پام انداخت. _هیچ وقت نذاشتم حاجی از این کارا بکنه. ببین چیکارت کرده. ادای گریه دراوردم. دیشب جوری بین پامو رو گاز گرفت که متورم شده بود. رونامو اونقدر فشار داد که همش کبوده. _مادربزرگ چیکار کنم. وحشیه، نفسم درنمیاد شبا وقتی میوفته به جونم، سیرمونی هم نداره. _دعا کن زود به زود پریود شی. پریود؟ آخرین باری که پریود شدم، مجبورم کرد توی حموم باهاش بخوابم. هیچیزی جلو دارش نبود. اصلا من و چه به ازدواج با یک پسر پولدار باشگاهی؟ اگه به خاطر بدبختی خونوادم نبود محال بود تن به ازدواج باهاش بدم. گندی که داداشم درست کرد رو من جمع کردم. _فایده نداره. نمیتونم راه برم حتی، دستشوییم میگیره حس میکنم تنش اتیشه. _ پاهاتو باز کن از این بزنم بهت. هم شفا میده هم تلخه، بلکه دیگه نزدیکت نشه. بدون خجالت پاهامو باز کردم. دردم اونقدر بود که اهمیت ندم. وقتی اومد خاستگاریم تعجب کردم، خوشکل بود، اخماش دل میبرد و مطمئن بودم منو رد میکنه ولی وقتی گفت ازم خوشش اومده خوش حال شدم. فکر کردم از بدبختی نجات پیدا کردیم ولی درواقع اونقدر وحشی بود که کسی تحملش نمیکر... _حنا؟ چرا سر مامان بزرگ تو...استغفرالله، مامان بزرگ چیکار میکنی. نکنه حنا مریض شده؟ مامان بزرگ دارو رو زد و به سهراب زل زد و گفت: _ایشاالله مریض شه. جای دیگه پیدا نکردی دندوناتو فرو کنی؟ بیا خودت دارو بزن بهش. تموم جونش ورم کرده. زیر لب وایی گفتم. همین مونده بود تو گلخونه منو اینجوری ببینه. بلوا به پا میکنه. چشمامو با ترس بستم که... _به مامان بزرگم درمورد رابطمون میگی؟ نمیدونی گناهه؟ کاریت نکردم تو خیلی سوسولی...باز کن ببینم چه خبره... یه چشمم رو باز کردم که خودش رونامو گرفت و باز کرد. جیغ کشیدم که چشم غره ای بهم رفت و گفت: _ساکت. کجات درد داره؟ _بالاش. دستش رو وسط پام گذاشت و مالید که درد و لذت قاطی شد... _اینجا؟ با حرکت سر من انگشتشو دورانی تکون داد و... https://t.me/+p-fVzN0reQdjODM0 https://t.me/+p-fVzN0reQdjODM0 حنانه به خاطر یک تصادف مجبور میشه با پسر پولدار و ورزشکاری ازدواج کنه که بعدا متوجه میشه گرایش خشن داره و... https://t.me/+p-fVzN0reQdjODM0
نمایش همه...
سی سالگی🌱

🖋️نویسنده...خزان . بر اساس واقعیت . پارتگذاری شنبه تا چهارشنبه روزی یک پارت بلند

امیر تابش معروف ترین برنامه نویس دنیا که توی یکی از بلند ترین برج های نیویورک زندگی میکنه🔥🔥 پسری که فقط تعداد کمی تونستن کت و شلوار تنش ببینن چون خیلی رو مود و فاز این چیزا نیست! جزو باهوش ترین هاست و همین باعث شده نیروی پلیس هم قصد همکاری باهاش داشته باشه چرا؟ چون کمتر کسی از مهارت بالاش توی هَک خبر داره و خب این اصلا برای کَله گنده ها خوب نیست! توی هَکری با یک اسم مستعار می‌شناسنش و حالا چی میشه وقتی که یک دختره ۲۰ ساله برای پیدا کردن پدرِ داروسازش که به طرز عجیبی مفقود شده ازش کمک بخواد؟ دختری که نمیدونه یک روز تو بچگی زیر آسمون تهران،تو کوچه پس کوچه های قدیمی با خونه های با صفا و ماهی های رقصون تو حوضشون تو بغل یک پسر نوجوونی آروم می گرفته که حالا برای خودش کسی شده! چی میشه که وقتی امیر برای عروسی خواهرش با بهترین رفیقش به ایران بر گرده و با همون دختر کوچولویی مواجه بشه که حالا بی تاب و بی قراره پدرشه؟ دختری که نمیدونه شخصی که قراره پدرش رو پیدا کنه کسی نیست جز امیر تابِش! https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk https://t.me/+7B735YLLzGQ5Nzlk
نمایش همه...