cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

خرید و فروش اکانت، چنل و گروه قدیمی🍓🌱

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
838
مشترکین
-124 ساعت
-177 روز
-2230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
نمایش همه...
Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
نمایش همه...
Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
نمایش همه...
Photo unavailable
اعتماد 🍓💖 @Erisastar
نمایش همه...
حتما موجودی اکانت کشور مورد نظرتون رو بپرسین تا چک کنم⚜ در صورتی که مایل بودین قیمت مد نظرتون رو بهم بگین تا مطابق با بودجه بهتون اکانت پیشنهاد بدم 🌈 🎄امریکا 25 🌲کانادا 26 🌳کنیا 35 🌴بنگلادش 33 🪵پاکستان 33 🌱مراکش 34 🌿ماداگاسگار 38 ☘موزامبیک 38 🍀مصر 40 🎍مالزی 40 🪴لاتویا 42 🎋پاناما 48 🍃هند 48 🍂سریلانکا 50 🍁برزیل 60 🍄اسپانیا 68 🐚ترکیه 80 🪸گرجستان 80 💐چین 80 🌷ارمنستان 85 🌾عراق 85 🌺فرانسه 90 🪻آلمان 95 🌸ایتالیا  95 🥀کره جنوبی 200 🫧 پرداخت هم به صورت کارت به کارت و هم از طریق گروه های قدیمی و حتی بی ممبر از سال 2022 و قبل تر ☀️ 🫧 خریدار گروه های قدیمی شما هم هستم و تعداد ممبر مهم نیست. ☀️ 🔥ناتکویناتون رو با بالاترین قیمت خریدارم 🔥
نمایش همه...
خریدار گروه های قدیمی شما هستیم 🌐 تعداد ممبر و تعداد پست اصلا مهم نیست🔆 فقط سال ساخت گروه مهمه🔱 با فروختن گروه های قدیمی و بی استفاده ی خود صاحب درآمد شوید 🌺🌺🌺🌺 نکته: برای انتقال مالکیت گروه، تایید دو مرحله ای اکانتتون باید فعال باشه و یک هفته از فعال سازیش گذشته باشه به هر تعدادی خریداریم🌻 از یک عدد تا بی نهایت 2022: 70 2021: 110 2020: 130 2019: 170 2018: 200 2017: 240 2016: 270 پرداخت به صورت کارت به کارت همراه با بیش از صد شات اعتماد✅ برای هماهنگی و فروش به آی دی های زیر پیام بدید 🆔 @SaNi_ol
نمایش همه...
👍 1
خریدار کانال ها و گروه های قدیمی شما هستیم 🌐 تعداد ممبر و تعداد پست اصلا مهم نیست🔆 فقط سال ساخت کانال و گروه مهمه🔱 با فروختن کانال های قدیمی و بی استفاده ی خود صاحب درآمد شوید 🌺🌺🌺🌺 نکته: برای انتقال مالکیت کانال و‌ گروه، تایید دو مرحله ای اکانتتون باید فعال باشه و یک هفته از فعال سازیش گذشته باشه به هر تعدادی خریداریم🌻 از یک عدد تا بی نهایت لیست قیمت خرید کانال: 🌸کانال 2017 به قیمت 60 هزار تومان 🌸کانال 2018 به قیمت 55 هزار تومان 🌸کانال 2019 به قیمت 50 هزار تومان 🌸کانال 2020 به قیمت 45 هزار تومان 🌸کانال 2021 به قیمت 35 هزار تومان پرداخت به صورت کارت به کارت همراه با بیش از صد شات اعتماد✅ برای هماهنگی و فروش به آی دی های زیر پیام بدید 🆔 @SaNi_ol
نمایش همه...
👎 3👍 1 1
شانه‌هایش امن ترین جای جهان بود، بعد از مادرم او تنها کسی بود که کنارش آرام می‌گرفتم، هربار که سر روی شانه‌هایش می‌گذاشتم مشکلاتم را فراموش می‌کردم و ایمان می‌آوردم که همه چیز درست می‌شود. آراز و نگاه بهترین هدیه‌های خداوند به من بودند. نوای آرامش من را از عالم افکارم بیرون کشید. - نیلو؟ چشمانم را آرام باز کردم. - جانِ نیلو؟ - من برات شوهر خوبی بودم؟ متحیر از این سوالش سرم را بالا آوردم. - یعنی چی؟ اخم‌هایش کمی درهم بود اما لحنش جدی بود. - نمی‌دونم احساس می‌کنم اونقدری که بهت قولش رو داده بودم نتونستم خوشبخت و خوشحالت کنم. خونه‌ای که دوست داشتنی رو نتونستیم بگیریم، هیچی از عقدمون نگذشت که به خاطر عجول بودن و بی فکری من باردار شدی، یعنی از همون اول مجبور شدی با دردسرهای حاملگی سر کنی و بعدشم که دیگه نتونستی آزاد باشی چون نگاه دست و پات و می‌بست. منم همیشه بودم این شهر و‌ اون‌ شهر، مواقعی که باید نتونستم کنارت باشم و واسه بزرگ کردن نگاه بهت کمک کنم، من خیلی بی‌شعورم نه؟ تقریباً در شوک فرو رفته بودم! به هیچ‌‌ وجه انتظار همچین حرف‌هایی را از او نداشتم! تک خنده‌ای از روی تحیر کردم. - زده به سرت؟ - نه، خودتم خوب می‌دونی دارم‌ راست میگم! من اصلاً نذاشتم نه تو نه خودم از نامزدی و ازدواج لذت ببریم، همیشه همه چیز رو عجله‌ای پیش بردم و تورو‌ هم خونه نشین کردم، ببین حتی ماه عسل رویاییتم نداری، به خاطر نگاه خیلی انتخابات محدوده. تو هیچ وقت دم نزدی، هر کاری کردم هر چیزی که شد صبور ترین بودی و هیچ وقت آخ نگفتی ولی من از چشمات می‌خونم نیلو. نمی‌توانستم بگویم چرت می‌گفت، چون حرف‌هایش راست بود. حرف‌هایش فکر‌هایی بود که همیشه در سر من جولان می‌داد و فکر می‌کردم آراز متوجه‌اش نمی‌شود. اما دیگر برایم مهم نبود، چون شیرینی که نگاه به زندگی‌مان داده بود با هیچ چیزی قابل مقایسه نبود.
نمایش همه...
با خنده‌ای که به خاطر بی تابی‌اش بود با شیطنت گفتم: - یعنی تو‌ گشنت نیست؟ نگاهش را بین قفسه‌ سینه‌ی برهنه‌ و چشمانم چرخاند و با حرص گفت: - واقعاً با این سر و وضع ایستادگی جلو من حرف از غذا و گشنگی می‌زنی؟ با خنده شانه‌هایم را بالا انداختم. - به من چه! خودت این و خریدی که بپوشم! دستش را پشت گردنم گذاشت و سرش را در گردنم فرو کرد. - نمی‌دونستم تا این حد پدرم و در میاره! با خنده سرم را کمی عقب کشیدم که به راحتی به کارش برسد. چشمانم‌ را بسته بودم که سرش را از گردنم بیرون کشید و من را به سمت تخت هدایت کرد. خوابیدن من روی تخت مصادف شد با خیمه زدنش روی بدنم. دستانش را کنار سرم قرار داد و انگار که چیزی یادش آمده باشد به چشمانم نگاه کرد. - راستی فردا می‌برمت چالیدره تله سیژ سوار می‌شیم،‌ دوتایی. خوب شد صدف و مانی آمده بودند تا من و آراز بتوانیم یک ماه عسل طبیعی را بگذرانیم. سرم را بی حرف تکان دادم که سرش را دوباره در گردنم فرو برد و با همان بوسه‌هایش کم کم به قفسه‌ی سینه‌ام رسید. دستش را به پهلویم رساند و با باز کردن زیپ لباس تمام لباس را از تنم خارج کرد که من هم دستم را به سمت دکمه‌های لباسش بردم. و باز هم یکی از قشنگ ترین شب‌های زندگی‌ام برایم رقم خورد. زندگی کنار آراز همیشه آرامش بود، بحث و دعواهای کوچکمان هم واقعاً نمک زندگی‌ بود. حتی قهر‌های چند ساعته‌اش را هم دوست داشتم. آراز آرامشی را به من هدیه داده بود که تمام عمرم دنبالش بودم، او اولین مرد زندگی من بود که حالا آخری‌اش هم شده بود. من به امید او و نگاه بود که زنده بودم، اما در اصل تمام خوشبختی و آرامشم را مدیون آراز و صبوری‌اش بودم. آراز به من ثابت کرده بود هر چه که قسمت انسان باشد حتماً برایش اتفاق می‌افتد. سرنوشت من با او رقم خورده بود که بعد از آن همه سختی و فاصله باز هم به هم برگشته بودیم و حالا در کنار هم زندگی آرامی را داشتیم. و من به خاطر تمام این‌ها و وجود آراز و نگاه خدا را روزی هزاران بار شاکر بودم. پایان. 1401/3/16 1:15 امیدوارم که لذت برده باشید.
نمایش همه...
لبخند دندان نمایی که روی لبش نشسته بود حکم همان دسته پیش گرفتن را داشت. این کار را می‌کرد تا با شدت مواخذه‌اش نکنم. اما شدید در اشتباه بود. دست به سینه شدم و چپ چپ نگاهش کردم. - میشه بدونم تا الان کجا بودی؟ بدون مکث جواب داد: - یکی از قرصام تموم شده بود گفتم تا بیای برم بخرمش چه می‌دونستم انقدر زود میای عزیز من. دلیلش کاملاً برایم منطقی بود که اخم‌هایم از هم باز شد و صاف سرجایم نشستم. - خب از اول می‌گفتی که این همه مورد عنایت قرارت نمی‌دادم! در حالی که ماشین را به حرکت در می‌آورد از گوشه‌ی چشم نگاه چپی به صورتم انداخت. - دستت درد نکنه! بعد این همه سال باهم بودن حالا فحشم می‌خورم؟ تک خنده‌ای کردم. - نه که قبلاً فحش نمی‌خوردی! شانه‌هایش را با خنده بالا انداخت. - چه می‌دونم، خواستم یکم شلوغش کنم. در جوابش فقط خندیدم و حرفی نزدم. با ماشین کمی در مشهد و بازار گشتیم اما آن طور که دلم می‌خواست نبود. دلم می‌خواست بتوانم ساعت‌ها پیاده بگردم، دریاچه چالیدره بروم و تله سیژ سوار شوم اما با حضور نگاه تقریباً غیر ممکن بود! یکی از مشکلات ماه عسل با کودک هم تقریباً همین‌ بود؛ این که نمی‌توانستی هر جا می‌خواهی بروی و هر چه قدر که می‌خواهی هیجان و آدرنالین تجربه کنی. اما اشکالی نداشت، همین که کنار هم سفر کرده بودیم هم خوب بود، من به همین هم راضی بودم.
نمایش همه...