cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

👨‍👩‍👧‍👦💞👉حرف❣دل👈💞👨‍👩‍👧‍👦

سلام ب کانال👨‍👩‍👧‍👦💞👉 حرف❣دل👈💞👨‍👩‍👧‍👦 خوش آمدید🙏💝 💙#متن های عاشقانه 💛#تکست های کوتاه و رمانتیک 💜#تیکه های سنگین ❤️#پروفایل 💖#دل نوشت https://t.me/joinchat/AAAAAEmrfVNkUF3YWxsG_Q

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
399
مشترکین
+324 ساعت
+77 روز
+4130 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
Media files
10Loading...
02
Media files
10Loading...
03
Media files
10Loading...
04
Media files
10Loading...
05
❤️❤️:❤️❤ ❣قلبــــــــــم فداے ❣عزیـــ ـــــزےڪـہ ❣دنیایــــــــی از ❣دلتنڪَـــــــی را ❣بہ امیـــــــد یہ لحظہ ❣دیدنش بہ جان میخرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍ ❣عـــاشــقـــتـــم 🌹🌹🌹 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊♥️♥️🕊 💜🌹💜🌹💜🌹 🌹💜🌹💜🌹 💜🌹💜🌹 🌹💜🌹 💜🌹 🍷 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ عشقی 🍷 زندگیم 🙋‍♂♥️🙋‍♀
10Loading...
06
♥♥:♥♥ صفرعاشقی مینویسم بنام عشـــق بـه حرمت این لحظه های بی تکرار به شـوق "تو" بنام عشق مینویسم در این ساعت عاشقی دوستت دارم ♥️♥️::♥️♥️ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊♥️♥️🕊 💜🌹💜🌹💜🌹 🌹💜🌹💜🌹 💜🌹💜🌹 🌹💜🌹 💜🌹 🍷 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌ عشقی 🍷 زندگیم 🙋‍♂♥️🙋‍♀
10Loading...
07
Media files
311Loading...
08
Media files
311Loading...
09
Media files
10Loading...
10
Media files
10Loading...
11
🌗 لایڪ همگے 🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲👏👏👏✅🌹 آنجا که دلی بود      به میخانه نشستیم آن تـوبه صــد ساله         به پیمانـه شکستیم از آتـش  دوزخ     نهراسیم که آن‌ شب ما تـوبه شکستیم    ولی دل نشکستیـم مـولانـا دوردهــــــــــااا شب همگی بخیــر تڪ تڪ ارســـالــے ها عالــے👌 🌗〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼     🌙〰〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼         🌟〰〰〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼 🌗〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼     🌙〰〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼         🌟〰〰〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼 🌗〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼     🌙〰〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼         🌟〰〰〰🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝐋𝕚𝐊𝔼 لاااااااااااااااااااااایڪـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲ــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لاااااااااااااااااااااایڪـــــــــــــــــــــــــ همگیــــ ؏الیـَ۪۪ٜؒؔـ۪۪۪ٜـَ۪۪ٜؒؔـ۪ 👏👏👏👏👏👏 شبتون ناب خوش لحظه هاتون اروم✋🌷 ـ-----------𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲 🌟〰 .
321Loading...
12
🌟⪼ لایڪـ دوستانم🅣︎꤫꤫꤫꤫𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲✌️✅🌹 کاش لبخندی می شدی نشسته بر لبان شب بوهای عاشق تا خواب را از چشمان شب می ربودی و لالایی ای برای واژه های خیس آویخته از چشمانم. عاطفه_دادویی شبتون_بخیـر ‌‌ شبتـــــون پرستــ☆ــاره لایڪــــتـون زریــــن ـــــــــ🌗≪🅃🅻🄸🅺🄴 ❧👏👏 ؛‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‌‌‌‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‌‌‌‾‾‾‾‾‾ ‌‌‌‌‌🌗≪🅃🅻🄸🅺🄴 ❧👏👏 ‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‌‌‌‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾ ـــــــــ🌗≪🅃🅻🄸🅺🄴 ❧👏👏 ؛‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‌‌‌‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾ لااااااااااااااااااااایڪـــــــــــــ لاااااااااااااااااااایڪــــــــــــــــــــ ـ🅣︎꤫꤫꤫꤫꤫‌‌𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲 لاااااااااایڪـــــــــــــــــــ لاااااااااااااااااااایڪــــــــــــــــــــ لااااااااااااااااااااایڪـــــــــــــ ـ👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏 همگی خسته نباشید ☕️🍇☕️ ممنونم از همراهے و حضور سبزتون💐✨ 🅣︎꤫꤫꤫꤫𝗟𝗶𝗸𝗲𝗲𝗲 🌟჻ᭂ࿐
20Loading...
13
🌸خدایا 💫دستم به آسمانت نمیرسد 🌸اما تو که دستت به زمین میرسد 💫در این شب بهاری 🌸عزت دوستان و عزیزانم را 💫تا عرش کبریایی خود بلند کن 🌸و عطا کن به آنان 💫هر آنچه برایشان خیر است 🌸و دلشان را لبریز کن از شادی شبتان خوش و در پناه حق 🌙🌸
21Loading...
14
شب بخیر 🌷 خوبان همراهم 🌷 💕💛💕 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷😎😎🌷
21Loading...
15
رمانِ : به_من_نگو_ببعی نویسنده : بینا و ریحانه آصفی پارتِ : 99 از آشپزخونه رفتم بیرون تا بتونم راحت تر با بهار حرف بزنم! انگار خود رادمانم متوجهش شد که نه دنبالم راه افتاد نه چیزی گفت. +خب حالا لوس نشو! ببخشید حواسم نبود... +چه پررو و فرصت طلب! دیگه چی میخوای سرورم؟میخواین یه بلیط گردشگری دور دنیا هم براتون بگیرم؟  -آفرین حالا بخاطر جبران خسارتای وارده امشب شام منو ببر بیرون. -فرقی نمیکنه ولی حالا که اصرار داری مشکلی ندارم باهاش. آروم خندیدم. بهار حتی تو بدترین مواقع هم دست از شیطنتا و مسخره بازیش درنمیاورد، در کل آدم خونسرد و خوش خنده ای بود! ولی بازم خود خدا از قلب آدما خبر داره! سکوتمو که دید گفت:نه بی شوخی شهی بیا بریم بیرون بگردیم دارم می پوسم تو خونه!  امتحاناتم که به لطف شما استادای عزیزتر از جان داره شروع میشه بعید میدونم تا بعد امتحانا هم بتونم پامو بزارم بیرون از فشار درسا. +چقدرم که تو درس میخونی ماشاءالله ! بلند خندید و گفت:بریم پس؟ اوه قرار بود شام و امشب با رادمان بخورم که! چیکار کنم؟ از یه طرفم نمیتونستم روی بهار و زمین بزنم...خیلی وقت بود با هم خوش نگذرونده بودیم و بیرون نرفته بودیم. لبمو کج کردم و در حالی که سعی میکردم از لحنم معلوم نباشه که دو دلم گفتم:بزار ببینم کاری برای انجام دادن ندارم تا 10 دقیقه دیگه خبرت میکنم. -باشه فقط بدو هااا. تماس و قطع کردم و پوف کلافه ای کشیدم. +چیو خبر بدی؟ با صدای رادمان از پشت سرم یه سکته ی ریز و درشت و با هم رد کردم! یعنی گوش وایستاده بود؟ بزکوهیه دیگه! بز کوهی که شاخ و دم نداره! عه چرا بزکوهی هم شاخ داره هم یه دمبالچه کوتاه! لبامو کشیدم تو دهنم تا به توهمات مریضم بین بزکوهی و رادمان نخندم که سری از روی تأسف تکون داد و گفت:تشریف بردین فضا؟ اخمی کردم و گفتم:بهت یاد ندادن استراق سمع نکنی؟ فضول. نیششو تا بناگوش باز کرد و گفت:داشتم از اینجا رد میشدم یهو خود به خود شنیدم! پشت چشمی براش نازک کردم که با ذوق دستاشو بهم کوبید و گفت: بریم این قورمه سبزیو بخوریم ببینیم چی از آب دراومده! یه لحظه چنان چشماش از ذوق برق میزد که دلم نیومد بهش بگم میخوام با بهار شام بخورم! از رادمان یکم ترشی گرفتم و ریختم تو پیاله و سفره رو چیدم هنوز مونده بودم چطوری بهش بگم انقد دست دست کردم که وقتی به خودم اومدم دیدم ظرفای برنج و خورشت جلومونه و رادمانم شروع به خوردن کرده انگار واقعا خوشش اومده بود چون دولپی مشغول خوردن بود مجبوری همراهیش کردم وچند قاشق خوردم باهاش مشغول خوردن بودم که تلفنم زنگ خورد گوشیو برداشتم و رفتم تو اتاق و به بهار گفتم تا یک ساعت دیگه میام دنبالش خب آدم دو بار شام بخوره چی میشه مگه؟ غذا رو نصفه ول کردم به بهونه سیری چون اون همه خوراکی خورده بودم رادمان چیزی نگفت آماده شدم و وسایلمو برداشتم که رادمان با دیدنم متعجب بلند شد و با دهن پر گفت _کجا؟ +با بهار قرار دارم باید برم دیگه ابرویی بالا انداخت و اهانی گفت _دستت درد نکنه غذا خیلی خوب شده لبخندی زدم و نوش جانی بهش گفتم به چشمای مهربونش نگاه کردم اومد جلوم و دستشو به سمتم گرفت باهاش دست دادم و خیره شدم تو چشمایی که دیگه شیطنت نداشت و فقط پر از حس خوب بود رفتم فشاری به دستش دادم و رفتم بیرون _مراقب خودت باش کفشامو درست کردم و از جام بلند شدم دست به سینه جلوی در وایستاده بود +باشه ممنون،خداحافظ _خداحافظ سوار آسانسور شدم و رفتم پایین ... ادامه دارد...
20Loading...
16
رمانِ : به_من_نگو_ببعی نویسنده : مینا و ریحانه آصفی پارتِ : 98 ناخودآگاه لبامو کشیدم تو دهنم. سرشو گرفت بالا و به چشمام نگاه کرد. میتونستم حس کنم مردمک چشمام میلرزه! عمیق خیره شده بود بهم و منم همینطور خیره نگاهش میکردم که یهو خاموشی مطلق! هینی کشیدم و تو تاریکی سرمو می چرخوندم تا یه منبع نوری پیدا کردم. برق رفته بود! یکدفعه دست رادمان روی زانوم نشست و گفت:فکر کنم فیوز پرید! میرم ببینم چی شد. زیر لب باشه ای گفتم و بعد صدای قدمای رادمان شنیده میشد که ازم دور میشد. از تنهایی تو تاریکی نمی ترسیدم چون عادت داشتم در واقع. دیگه یکی از مزایای تنها زندگی کردن همینه! دستامو بهم گره دادم و منتظر نشستم تا برق بیاد. به چند لحظه پیش فکر کردم و اون نگاهای عجیب رادمان! یعنی چشه؟ بعد چند دقیقه یهو برقا روشن شد. لبخند کوچیکی روی لبم اومد. با به یاد آوردن قورمه سبزیم روی گاز یهو استرس بهم وارد شد که نکنه اینهمه وقت سوخته؟ سریع رفتم تو آشپزخونه و قورمه سبزیم و چک کردم. نه خدا رو شکر به موقع یادم اومد! وگرنه امشب باید مزاحم فست فودیا یا رستورانا میشدیم! زیرشو خاموش کردم که صدای در بلند شد و بعد چند لحظه صدای رادمان تو خونه پیچید:  شهرزاد؟ از توی همون آشپزخونه با صدای نسبتا بلندی گفتم:من اینجام! تا رسید به دم آشپزخونه گفت:چه بویی پیچیده اینجا! حالا مزه شم مثل بوش خوبه؟ مغرورانه به اوپن تکیه دادم و گفتم:خودت بیا ببین... محتاطانه نگاهم کرد و با قاشق یکم از قورمه سبزی و تست کرد و بعد یکم فکر کردن گفت:بدک نیست! یعنی چی بدک نیست؟ پسره ی بی چشم و رو! اخمی کردم و گفتم:عه؟ اگه بدک نیست چطوره خودت دوباره درست کنی هوم؟ خندون برگشت سمتم و گفت:خب حالا قهر نکن! داشتم تو ذهنم یه جواب دندون شکن براش آماده میکردم که گوشیم زنگ خورد. با تعجب از روی اوپن برداشتمش و نیم نگاهی به رادمان کردم که اونم با کنجکاوی نگاهم میکرد. با دیدن اسم بهار روی صفحه ابروهام بالا رفت. ناخودآگاه رو به رادمان گفتم:هیچی نگو. دهن باز کرد چیزی بگه که سریع تماس و وصل کردم. +خاک تو سر بیشعورت کنن یه زنگ نمیزنی ببینی مرده ام یا زنده ام! اصلا چه غلطی دارم میکنم... رفتی حاجی حاجی مکه؟ از چرت و پرتایی که بلغور میکرد خنده ام گرفته بود. تک خنده ای زدم که یکدفعه اخم ظریفی روی پیشونی رادمان جا گرفت و با کنجکاوی بیشتری نگاهم کرد. خواستم جواب بهار و بدم که متوجه رفتارای مشکوک رادمان شدم. نامحسوس نزدیکم شد و انگار میخواست بفهمه کی پشت خطه! واا! خل شده این پسره؟ البته خل که بود!   از حرکتش مکثی کردم که بهار جیغ کشید:سقط شدی به حق پنج تن آل عبا؟ انگار با شنیدن صدای بهار خیالش راحت شد که سگرمه هاش از هم باز شد. واقعا جدیدا خیلی رفتارش عجیب بود. یکمی ازش فاصله گرفتم و با خنده به بهار گفتم:چته دختر! خب درگیر بودم تقصیر من نبوده که! یه مدت درگیر این آزمونه بودم الانم درگیر یه چیز دیگه. خودشو لوس کرد و در حالی که الکی ادای دلخورا رو درمیاورد گفت:وسط مسطای این درگیریات نمیتونستی جان به جان آفرینی بدی و یه زنگیم به من بزنی؟ ادامه دارد...
30Loading...
17
رمانِ : به_من_نگو_ببعی نویسنه : مبینا و ریحانه آصفی پارتِ : 97 چشم غره ای رفتم بهش لابد توقع داره برم تو اون یک دهم جا بشینم با حالت جیغ مانندی گفتم +مگه من اونجا جا میشم که حرف میزنی برای خودت بالاخره چشمای مبارکش و جا به جا کرد و بهم نگاه کرد _قبلا انقدر جیغ جیغو نبودیا،بیا بشین ببینم مگه چقدر هستی که جا نشی تازه جا اضافه ام میاد آخ دلم میخواست دونه دونه موهای رو سرشو بکنم +من اونجا نمی شینم حداقل مثل آدم بشین و اونطوری پخش نشو رو مبل تا بتونم جا بدم خودمو انگار که لج کرده باشه بیشتر لش کرد رو مبل _فیلم شروع شد به من چه میخوای بشین میخوای نشین کاسه تخمه رو برداشت و مشت مشت شروع به خوردن کرد عه عه عه انگار نه انگار من مهمونشم چقدر راحت میگه میخوای بشین میخوای نشین پامو کوبیدم به زمین و از سر مجبوری رفتم و تو اون فسقل جا نشستم کاملا بهش چسبیده بودم من که مشکلی نداشتم خودش باید کنار میومد با این قضیه بخاطر لجشم که شده مثل خودش خودمو پخش کردم و خیلی راحت نشستم رو مبل لبخندی رو لبش بود که نمیدونم بخاطر حرکت من بود یا فیلم! اسم فیلمyou before me :(من قبل از تو) بود از اونجایی که از چهره بازیگراش خوشم اومده بود با ذوق مشغول نگاه کردنش شدم همیشه ملاک من برای دیدن فیلما چهره بازیگراش بود اگه از لحاظ چهره تأیید نمیشدن حتی اگه بهترین فیلمم می بود حاضر به نگاه کردنش نمی شدم هر چی که برمیداشت و میخورد بزور به منم میداد تا بخورم خسته شدم بودم انقدر مخالفت کردم باهاش و خودش بزور میکرد تو دهنم برای همین هر چی میگرفت جلوم بدون مخالفت برمیداشتم و میخوردم لعنتی چقدر فیلم قشنگی بود هر چند که پایان غم انگیزی داشت و پسری که ازش خیلی خوشم اومده بود مرد و همین باعث شد چشمام پر اشک بشه چون تحت تأثیر فیلم قرار گرفته بودم بدون پلک زدن به صفحه مشکی تلوزیون خیره شده بودم _چرا داری گریه میکنی؟ محکم پلکامو رو هم گذاشتم و برگشتم سمتش دلم نمیخواست فکر کنه از این دختراییم که بخاطر یه فیلم گریه میکنن برای همین جدی و با لجاجت گفتم +کی گریه میکنه؟ خم شد سمتم و سر انگشتش و آروم کشید زیر چشمم. خیره نگاهش کردم که با تک خنده ای گفت:اینا هم لابد از آسمون ریخته تو چشمات! به خودم اومدم و اخم ظریفی کردم و زدم تخت سینه اش که رفت عقب تر. با لحن شیطنت آمیزی گفت: نمیدونستم استاد ببعیمون انقدر احساساتی باشه! آفرین آفرین...  خیلی تعجب کردم. یعنی انقدر یخ و بی احساس فرض کرده منو؟ چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:همه احساس دارن، چیز عجیبیه؟ در حالی که داشت بند و بساط فیلمو جمع میکرد گفت: نه والا ، ولی ببعیا احساس داشته باشن چیز عجیبیه. حرصی نگاهش کردم و گفتم:هی هیچی بهت نمیگم هی تو هم گند این ببعیو درار. بلند زد زیر خنده و اومد سمتم. من روی مبل نشسته بودم و اونم جلوم زانو زده بود کنجکاوانه نگاهش کردم که یه منگوله از فرفریامو لای انگشتش پیچید و گفت:خب نه خودت نگاه! انقدر مثل ببعی هست که آدم دلش قنج میره. یکدفعه حس کردم قلبم ریخت! چرا دلش قنج بره؟ بازم احساسات دخترونه؟ آب دهنمو به زور قورت دادم یه جور عجیبی نگاهش کردم. دیگه اثری از لبخند روی صورتش نبود. همون یه پیچش موهامو دور انگشتش تاب میداد. به صورت خیلی عجیبی نمی تونستم چیزی بگم. آروم زمزمه کرد:خیلی باحالن! در کنار ببعی طوریش ، بامزه ست. حس میکردم چشمام خمار و خسته شده. نمیدونم از استرس بود یا هیجان یا چی ولی گوشه لبمو به دندون گرفته بودم و می جوییدم. نگاهش از پیچش موهام ُسر خورد روی لبام. انگار یه چیزی تزریق شده باشه تو بدنم عین ادرنالین! ضربان قلبمو جوری میبرد بالا که انگار میخواست بیفته جلو پام! ادامه دارد...
30Loading...
18
🛑 یک پارک دوبل عالی 📌 اینجوری خیلی سریع پارک دوبل یاد بگیر♡
32Loading...
19
😔💔😔💔😔💔 @royayeman50
60Loading...
20
✍چقدر زیبا گفت شاعر: ﺧـﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ڪﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ یڪی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩۍ یڪی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩۍ یڪی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ڪﻨﺪ ﺷﺎﺩۍ یڪی ﺍﺯ ﺩﻝ ڪﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ڪﺎﺫﺏ ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮۍ خدﺍ ﺩﺍﺭﺩڪﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!
60Loading...
21
دکتر انوشه میگه : مهم نیست یه مار چند بار پوست میندازه مهم اینه تا آخر همون ماره کسی هم که ذاتشو بهت نشون داد و بهت بدی کرد ،شک نکن بازم میکنه هیچ تضمینی نیست ... 👌👌👌
61Loading...
22
در این شب🌓    یه آرزوے زیبا... ی دعاے قشنگ براے شما مهربونا... الهـــــے.....    شادیاتون زیاد...        غم هاتون ڪم...         وزندگیتون پراز عشـــــق..   شبتون عسلی همراهان همیشگی‌.... ❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
70Loading...
23
معشوقه ی قلبی و تویی جان و جهانم♥️💕 ❤️❤️ 🎀
60Loading...
24
تــــوخوبــے تـــــوماهـــے فدات بشم الهــــے...❤️🌸💜 ❤️❤️
60Loading...
25
🕊🌹🌹🕊
60Loading...
26
Media files
60Loading...
27
مستی قشنگه ولی با آدمش... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍🦅
70Loading...
28
😍رقــص ڪــردیــ💃💃💃💃💃 ❤️❤️ 🎀
60Loading...
29
آذریــ👌😍 ❤️❤️ 🎀
50Loading...
30
Media files
60Loading...
31
😍😍😍😍عالیه اهنگش به والله خیلی میخوامت❤️
50Loading...
32
آخ چــه آزار قــشــنــگــیــ..... زیــبــاے مــنــے تــو♥️💞 ســتــیــنــ ❤️❤️ 🎀
50Loading...
33
ڪــلــیــپ شــاد و زیــبــا از بــانــو فــتــانــه، ❤️❤️ 🎀
51Loading...
34
تــرانــه شــاد و تــورڪــے آے بــانـــــو😍❤️ ❤️❤️ 🎀
50Loading...
35
تُو آنجایی ، میان هر ضربانِ قلبم... 🥹♥ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌❤️❤️‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ 🎀
50Loading...
36
بــیــســتــ👌👌🥰😍 ❤️❤️ 🎀
50Loading...
37
❤️❤️ 🎀
50Loading...
38
ڪــلــیــپ آهنــگ شــاااااد مــحــلــیــ (آهاے گــل) تــقــدیــم شــمــا عــزیــزان دلــمــ❤️💕 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ ❤️❤️ 🎀
40Loading...
39
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را؟ ❤️❤️ 🎀
41Loading...
40
لطفا لفت ندین ماخیلی زحمت میکشیم🥹😢 ❤️❤️ 🎀
42Loading...
❤️❤️:❤️❤ ❣قلبــــــــــم فداے ❣عزیـــ ـــــزےڪـہ ❣دنیایــــــــی از ❣دلتنڪَـــــــی را ❣بہ امیـــــــد یہ لحظہ ❣دیدنش بہ جان میخرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍ ❣عـــاشــقـــتـــم 🌹🌹🌹 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊♥️♥️🕊 💜🌹💜🌹💜🌹 🌹💜🌹💜🌹 💜🌹💜🌹 🌹💜🌹 💜🌹 🍷 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ عشقی 🍷 زندگیم 🙋‍♂♥️🙋‍♀
نمایش همه...
♥♥:♥♥ صفرعاشقی مینویسم بنام عشـــق بـه حرمت این لحظه های بی تکرار به شـوق "تو" بنام عشق مینویسم در این ساعت عاشقی دوستت دارم ♥️♥️::♥️♥️ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌🕊♥️♥️🕊 💜🌹💜🌹💜🌹 🌹💜🌹💜🌹 💜🌹💜🌹 🌹💜🌹 💜🌹 🍷 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌ عشقی 🍷 زندگیم 🙋‍♂♥️🙋‍♀
نمایش همه...