cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

میقات

نوشتن مصاف است و کلمه همه چیز است. . سلام و نور شروع فعالیت خرداد ۹۷،یکبار طی عملیات ناجوانمردانه به دست اشقیاءترور شد اما زنده ماند و همچنان دارد در پناه خدایش روزی‌میگیرد،چرا که اوست روزی رَسان🩸 درآخر اگر به چشم تان آمد بگویم که،عطیه‌هستم.

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
611
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-87 روز
-1330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

من عجب زندگی نحسی دارم. مامانم میگه خیره. با گریه اشک‌روی صورتم رو پاک می‌کنم و داد می‌زنم گه این چه خیریِ که همیشه منو از پا انداخته. به این‌ها اکتفا نمیکنه ادامه میده هی ادامه میده که ما از زندگی مردم خبر نداریم، نمیدونیم اونا دارن چه طور زندگی رو پیش می‌برن. دوباره بق می‌کنم داد می‌زنم مامان بس کن چرا برای بقیه میشه برای من نمیشه؟؟؟ چرا با همه محاسبات و احتیاطی که سعی کردم انجام بدم باز این من بودم که تسلیم شدم و لال شدم. میگه ما نمیدونیم بقیه چندتا لوبیا دارن هر روز چندتاش رو می‌شمرن و می‌شورن و می‌پزن! نمی‌فهمم چی میگه فقط فریاد میزنم مامااان من دیگه همون لوبیا هارو هم ندارم... لعنت به نحسی من لعنت به خرداد نحس من. ۰۳/۰۳/۰۳ کاش آب برم. کاش برم زیرآب...
نمایش همه...
👍 3 3
از دیشب میام‌میگم براتون، فعلا سیر از خواب نشدم🫠
نمایش همه...
4👍 1
⭕ رفت
نمایش همه...
👍 1
تنهاییِ او عظیم بود. هر چه می‌دید، هر چه حس می‌کرد، شکافی بود که او را از آن‌چه می‌دید و حس می‌کرد جدا می‌نمود... و این تنهایی بود که گرداگردش عرصه‌ای دلنشین از روابطِ انسانی می‌آفرید؛ جایی که در میانه‌ی روابطِ نامتناهیِ آکنده از هماهنگی و ظرافت، غمِ کشنده‌ای را دید که به دیدارش می‌آید. –بلانشو
نمایش همه...
1
از هم می‌ربایند سرت، آن همه جلال را به خاک می‌کشند این دیوان و خبیثان عزیزم. در این هوا که میل به گریه دارد من کجا به دنبال تو بگردم؟
نمایش همه...
1
Photo unavailableShow in Telegram
بریم خونه‌ی دوست🌸🪽
نمایش همه...
4
کله‌ام داغ کرده:)
نمایش همه...
👍 1 1
Photo unavailableShow in Telegram
5
از وقتی بیدار میشم تا برسم آشپزخونه تقریبا چهل دقیقه طول میکشه. از مرتب کردن روی تخت و میز و لباس‌هایی که خواهرم موقع رفتن به سرکار از هر طرف آویزون کرده بگیر تا جمع و جور کردن زباله‌های اتاق‌ و سرویس بهداشتی وآشپزخونه. این وسط اگر خدای نکرده چهارتا دونه آشغال روی فرش ببینم جلدی میرم جارو برقی میارم تا این وسواسی که ریشه در دوران کودکیم داره رو ادامه بدم تا بادخیال راحت یک فنجون قهوه بخورم... خب این‌ها تموم میشن و میرم سراغ قهوه زدن:) ماجرای اصلی اینجا شروع میشه. می‌بینم پانکه قهوه تموم شده و میرم قهوه بیارم که دستام میلرزه و ظرفش تق می‌افته روی زمین😭 من دیگه قهوه ندارم. قهوه‌هامو باید از روی فرش جمع کنم واقعا خسته‌ام، میرم بخوابم. لعنت به این لرزش دست‌هام که آبرو برام نذاشته.
نمایش همه...
4