cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

همسر ڪوچیڪـ🔥منــ🔞

°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° ✏رمان  ... #فول_صحنه #همسر_ڪوچیڪـ_منــ🔞

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
2 832
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

سرش رو تو گردنم فرو کرد _خانوم شدنت مبارک از درد به خودم پیچیدم که بوسه تی روی سر شونه م زد _بازم میخوای ... دستمو به دلم گرفتم و با درد لب زدم _با اینکه درد دارم ولی اره ریز خندید و سرش رو پایین برد و لب ها ش رو ... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEevhTXDyeC6C4AKmg این رمان حاوی صحنه های باز زناشویی میباشد ❌❌ فقط #متاهلین
نمایش همه...
👤 پیام‌ ناشناس 98076 سلام عزیزم راستش من قبلا ی رمان میخوندم درمورد دختر روستایی بود که بخاطر خسارت های پدرش صیغه ی خان میشد که خودش زن داشت و دختر ۱٤ ساله رو فقط برای تمکین میخواست حتی شب زفافشم توضیح داده بود که ارباب ۳۰ ساله چطور با دختر بچه ی ۱٤ ساله ارتباط برقرار میکرد و واقعا خیلی هیجانی و جالب بود صحنه هاش خیلی باز بود یشدم و منم که قراره تازه ازدواج کنم واقعا بهش احتیاج داشتم اگه میشه دوباره لینکشو بزارید 🙏🤦🏻‍♀ سلام گلم این رمان صحنه هاش خیلی بازه و ازمن خواستن که لینکشو نزارم ولی چون شما تازه عروسید و این رمان هم درباره ی شب حجله توضیح داده بهت میدم ولی خواهشا به کسی نده نمیخوام برام دردسر درست شه 🤦🏻‍♀👌 اینم لینکش امیدوارم بتونه بهت کمک کنه 👇👇 https://telegram.me/joinchat/UNPtAkq6aDZsqJ8e
نمایش همه...
☆عروسـهِـ سیزدهـ سالِهـ☆

✨﷽✨ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست 🔞

_ درد داری ماهک ؟ آروم زیر دلمو نوازش کرد.نفسش خورد به لبام _باز ميخواي؟ گريه ام گرفت _نه ! گوشه ي لبمو بوسيد ‌ در حالیکه نفس نفس میزد گفت : _ چرا نگفتی دختری ؟ با درد تو خودم مچاله شدم و نالیدم : _ به حال تو چه فرقی میکنه ، تو لذتت رو بردی من به پول احتیاج دارم نگاهش رنگ پشیمونی گرفت ، از پشت بغلم کرد و مشغول ماساژ دلم شد صدای بم و خش دار شده اش رو کنار گوشم شنیدم : _ همه ی مشکلاتت رو حل میکنم به یه شرط _ چه شرطی؟ حرکت دستش تند ترشد ، لاله گوشمو به دندون گرفت و گفت : _ به شرطی که هر وقت خواستمت تو تختم باشی و با هیچکس جز من نباشی ، اونم فقط به این دلیل که به دست من زن شدی . بغض بدی به گلوم چنگ زد. مگه چاره ی دیگه ای داشتم؟ یه قطره اشک رو گونم سر خورد و با بغض نالیدم : _ قبوله لبام رو به دندون گرفت و با خشونت ...🔞👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEevhTXDyeC6C4AKmg اموزش شب حجله از پارت۱تا۶💦🙈🙈
نمایش همه...
☆دُڪترِ مغرور مَنــ°•

✨﷽✨ • #دڪتر_مغرور_منــ• رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست 🔞

🍁🌹 T.me/HaMsaR_NemoneM #همسر_کوچک‌_من😻☝️
نمایش همه...
لبامو بوسید و خش دار گفت : _دیدی بالاخره زنم شدی دختر کوچولوی چموش ملافه رو دور خودم بستم وخواستم از جام بلند شم که دستم کشیده شد و افتادم روش _من هنوز ازت سیر نشدم و با حس چیز داخلم جیغ بلندی از درد زدم 🔞👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFXhkn-j-s5auePTpA
نمایش همه...
💥💫💥💫 #پارت_1 #خان‌زاده_هوسباز _باید همسر خان زاده بشی! با چشمهای پر از اشک به ارباب خیره شدم _تو رو خدا ارباب من نمیخوام همسر دوم بشم اون مرد جنون جنسی داره ارباب تو رو خ .... _خفه شو دختره ی سلیطه چجوری جرئت میکنی انقدر بی حیا باشی و درمورد این مسائل با من حرف بزنی به سمت بابام برگشت و پر از تحکم گفت: _این دختر همسر خان زاده میشه ببریدش الان تو اتاق نمیخوام جلوی چشمهام باشه وگرنه یه بلایی سرش درمیارم بابا و بی بی به سمتم اومدند بی بی دستم رو گرفت و با عجله من رو به سمت اتاق بردند با گریه روی تخت نشستم که صدای بابا بلند شد _پریزاد به من نگاه کن با چشمهای پر از اشک بهش خیره شدم _تو مجبوری با خان زاده ازدواج کنی بخاطر من مادرت بقیه _اما بابا اون خان زاده بیمار روانی من فقط هفده سالمه چجوری میتونم باهاش دووم بیارم _طبق رسم و رسومات تو باید با شوهر خواهرت ازدواج کنی و برای ادامه نسل خاندانش یه وارث بدنیا بیاری قطره اشک روی گونم چکید _خواهرم همیشه از اون مرد میترسید اون مرد یه سادیسمی بود بابا تو رو خدا من میترسم صدای بی بی بلند شد: _انقدر گریه نکن خواهرت میترسید چون کارهایی میکرد که خان زاده عصبی بشه خودت هم خوب میدونی خواهرت چقدر بی پروا و بی حیا بود این برای یه مرد متعصب مثل خان زاده سخت بود! #خان_زاده‌هوسباز https://telegram.me/joinchat/AAAAAFXhkn-j-s5auePTpA
نمایش همه...
•°خـان زاده هوسبـ°•ـاز •°

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° ✏رمان .... •° #خـان‌زاده_هوسبــار😍•° #بدون_سانسور ☝️

🍁🍁🍁🌹 #پارت_22 #رئیس_مغرور_من بابا رفته بود دنبال پول اما چند ساعت گذشته بود و هیچ خبری ازش نشده بود اشک تو چشمهام جمع شده بود اگه مامانم چیزیش میشد من زنده نمیموندم اگه بابام نمیتونست پول رو جور کنه مامانم چی میشد با فکر کردن به اینا داشتم دیوونه میشدم قطره اشکی روی گونم چکید تحمل نشستن داخل بیمارستان رو نداشتم باید کاری میکردم اما از کی کمک میگرفتم از کی پول میگرفتم وقتی هیچکس رو نداشتم سریع از بیمارستان خارج شدم کنار خیابون ایستاده بودم و داشتم گریه میکردم _امشب چند میگیری خوشگله؟! با شنیدن صدایی ک داشت میومد به عقب برگشتم و به پسری ک داشت به یه دختر خیابونی پیشنهاد میداد و قیمت ازش میپرسید خیره شدم فکری تو ذهنم جرقه زد اگه من هم امشب خودم و میفروختم میتونستم پول عمل مامان رو جور کنم کنار خیابون ایستادم ک صدای زنگ موبایلم بلند شد موبایلم رو بیرون آوردم با دیدن اسم آریا خواستم قطع کنم اما نمیدونم چیشد ک جواب دادم _بله؟! صدای بم و خشن آریا بلند شد _کجایی؟! دلم میخواست داد بزنم به تو چه ک من کجام اما انقدر حالم بد بود ک حوصله ی کل کل باهاش رو نداشتم با صدای گرفته ای گفتم _کنار خیابون! با لحن ترسناکی گفت _کنار خیابون داری چه غلطی میکنی نصف شب؟! با شنیدن این حرفش پوزخندی روی لبهام نشست و اشک داخل چشمهام دوباره جمع شد چه سئوالی پرسیده بود الان باید چی میگفتم بهش باید میگفتم اومدم خودفروشی ! برای نجات جون مادرم اومدم تن فروشی کنم اومدم برای یه شب خودم و اجاره بدم _باتوام داری تو خیابون چه غلطی میکنی؟! با گریه و حرص داد زدم _اومدم هرزه بشم تو ک بهم تجاوز کردی دخترانگیم و گرفتی راه من و آزاد کردی میخوام خودم و بفروشم میفهمی میخوام برای یه شب همخواب پسرای پولدار بشم ازت متنفرم از همتون متنفرم با گریه گوشی رو قطع کردم ک صدای بوق ماشینی اومد سرم و بلند کردم ک ماشین مدل بالای مشکی رنگی کنار پام ایستاده بود من دیگه دختر نبودم! نمیذاشتم مادرم بمیره من بخاطر مادرم هر کاری میکردم حتی شده گناه بدون اینکه فکر کنم به سمت ماشین رفتم و در باز کردم و سوار شدم ک ماشین حرکت کرد تمام مدت بیصدا اشک میریختم حتی سرم و بلند نکرده بودم صاحب ماشین رو ببینم کسی ک برای امشب میخواستم همخوابش بشم _چند میگیری واسه امشب؟! با شنیدن صدای آشنایی بهت زده به سمتش برگشتم ک .... https://telegram.me/joinchat/AAAAAFLOfu0Liz2kzl89CQ
نمایش همه...
☆ازدواج صوری☆

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° ✏️ رمان ....☺️ رمان جدید #رئیس_کارمند فصل اول #رئیس_مغرور_من☆ فصل دوم #عشق_تعصب کپی رمان ممنوع حتی با ذکر نام نویسنده❌

#شروع_رمان🔥🙈 باران دختر هفده ساله روستایی که پدرش اون رو میفروشه به هومان پسر ارباب که بیماری جنسی داره و ... #عروســ_ڪوچیڪـ_منــ 🙈😍
نمایش همه...
🍁🌹 T.me/HaMsaR_NemoneM #همسر_کوچک‌_من😻☝️
نمایش همه...
🍁🌹 T.me/HaMsaR_NemoneM #همسر_کوچک‌_من😻☝️
نمایش همه...