cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

•عمارت‌/دلــℳεŋبـــر♥️

✨﷽✨ #سوگلی_خـԋoイــان‌زاده

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
19 763
مشترکین
-1324 ساعت
-1627 روز
-42730 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁸👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
1 1320Loading...
02
بیا آدم نباشیم :)
1 1244Loading...
03
اعتماد نکن..!
1 1213Loading...
04
حسم به این بهار، شبیه حال آدمیه که بهش گفتن «اگه اومدنی شدم خبر میدم» شبیهِ وقتی گوشی زنگ میخوره و یهو بیخودی بعدچندسال تو دلت میگی «کاش فلانی دلش واسه ما تنگ شده باشه» شبیه وقتی منتظر هستی ببینی توی لحظه‌ی آخر، قبل از گم شدنش توی پیچ خیابون، برمیگرده نگاهت کنه یا نه…شبیه حال عمران صلاحی توی اون شعرش که با بادبادک دردودل میکنه. همونقدر غمگین ولی امیدوار… حمید باقرلو
1 1193Loading...
05
_کاندوم بکش روش نمی‌خوام حامله‌شم. پاهام و از هم باز کرد و عضوش و به بین پام مالید. _کاندوم چیه من دوست دارم گرمی این دویست گرم و حس کنم. بغضم گرفت و لب برچیدم: _حداقل آبتو نریز توش، بدبخت میشم. با ضرب خودش و واردم کرد و نفس نفس زنان گفت: _این تو نیستی که تعیین می‌کنی چیکار کنم آوین، همینطور که پرده تو زدم، بخوام حاملتم میکنم. با گرمی چیزی داخلم...🔞💦 https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk آراج شاهی... مرد پولدار و پر ابهتی که تنها آدم زندگیش برادر زادشه! با خودکشی برادرزدش به خاطر یک دختر اون دختر رو پیدا میکنه و جوری بهش تجاوز میکنه که از خونریزی توی پارک بیهوش شه😱 با پخش کردن فیلمش خونوادش طردش میکنن و آراج دختررو به خونش میاره تا هرشب سوراخاشو جر بده و..💦🔞
1 0960Loading...
06
#داداش‌بسیجیم #part1 از قصد پاهامو از هم باز کردم خشتک شلوارم پاره بود و زیر شلوارمم شورت نپوشیده بودم زیر چشمی بهش نگاه کردم هنوز حواسش به قرآن خوندن بود نمیدونم چه سودی داشت صبح تا شب قرآن میخوند؟ بهشتمو شیو کرده بودم و جوری پاهامو باز کرده بودم که اون سوراخ خوشگل تنگ صورتیم از شلوار جر خورده ام مشخص بود مامان و بابا گرم حرف زدن بودن و داشتن از مهرداد تعریف میکردن،مهرداد که هنوزم گرم قرآن خوندن بود با شنیدن صدا زدنای بابام سرشو بلند کرد. تا دیدم سرشو بلند کرده لبخند پر عشوه ایی زدم و پاهامو بیشتر باز کردم نگاهم زوم شلوارش بود داداش خوشگلم با اینکه ۵ سال ازم کوچیکتر بود اما مردونگی خیلی کلفتی داشت‌ میتونستم از روی شلوارش به خوبی بفهمم که حداقل ۱۹.۲۰ سانت مردونگب توی اون شلوارش خوابیده! _داداش! با شنیدن صدام نگاهشو بهم دوخت و نگاهش به اولین چیزی که افتاد خشتک پاره و بهشت صورتیم که حالا خیس خیس شده بود افتاد سریع صورتش سرخ شد و نگاهش پر از شرم و خجالت شد و نگاهشو ازم دزدید با خباثت گوشیمو برداشتم و بهش اس،ام اس دادم _خوشت اومد از اون کلوچه صورتی داداش بسیجیم؟ https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk سرچ کن پارت واقعی نبود بلفت🔞💦 با داداش ناتنیش س‌کس میکنه💧
1 1080Loading...
07
𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣🔞 ••••••••••••••••••• #Part_1 سوتینی که پوشیده بودم نوک سینه درشت و خوش فرممو به نمایش میذاشت. شورت لامبادای مرواردی رو پام کردم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم. تو آینه نگاهی به لای پاهام انداختم. بیکینیم سفید بود و شیار بهشتم صورتیِ صورتی موهای بلوندم به چشمای آبی رنگم خیلی میومد. روی لبای قلوه‌ایم رژ صورتی ماتی کشیدم و برق لبی برای درخشش لبای شهوت انگیزم روی لبم کشیدم. با شبنم هر چند وقت یه بار میرفتیم تو نخ یه مرد مایه دار و اسکلش میکردیم. این بار پیشنهاد من عمو پارسا بود. عمو دوست قدیمی بابام بود و باهم رفیقای گرمابه و گلستان هم بودن. خیلی جذاب و سکسی بود و با دیدنش آب از دهن هر دختری روونه میشد و به خاطر همین کرمم گرفته بود تا یه خورده اذیتش کنم. شبنم توی یکی از اتاقا داشت خودشو آرایش میکرد که صدای زنگ در اومد دویدم و در خونه رو باز کردم. با رسیدن عمو پارسا لبخند پر عشوه ای زدم و گوشه‌ی لبمو گاز گرفتم. -خوش اومدی عمو جوننن درحالی که از سر و وضعم جا خورده بود اخم خفیفی کرد و گفت: -بابات کجاست؟! دستمو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم. از کارم متعجب شد. با عشوه دم گوشش و مماس با لاله‌ی گوشش لب زدم: -بابا خونه نیست عمو جووون + یعنی چی؟! مگه بهت زنگ نزدم گفتم کارش دارم گفتی خونه است! با شیطنت ابرو بالا انداختم: - دروغ گفتم! متعجب نگاهم کرد: +چرا؟! اهمیتی ندادم و خودم رو بالا تر کشیدم و گفتم: عمو این لباس بهم میاد؟ - نه اصلا برو درش بیار... - عمو راستش یه چند وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم... نفس هاش کش دار شده بود و میخواست به عقب هولم بده اما من بیشتر بهش چسبیدم. - عمو نمی‌دونم چرا چند وقته هر وقت می بینمت وسط پاهام داغ میشه اونجام نبض می‌زنه و خیس میشه... تو می‌دونی چرا این طور میشم؟ ادامه رمان👇🏻🔞💦 https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk نگین دادخواه دختر ۱۷ ساله‌ی شر و شیطونی که هرشب مزاحم یکی از مردای کله درشت اطرافش میشه و اونا رو اغوا میکنه اما باهاشون رابطه برقرار نمیکنه ، اما شبی که نوبت به پارسا رفیق پدر نگین میرسه پارسا نگین رو..🔞🙈 رابطه با مرد سن بالا🔞 #هات❤️‍🔥 #سکسی💦
1 1320Loading...
08
❌پارت واقعی رمان بخون نبود لفت بده❌ #پارت16 برادر شوهرم با تمسخر گفت: "میخواستی اتاق شب حجلتو ببینی زن داداش؟" لباس عروس به تنم بود و بخاطر دیر کردن کیوان همگی منتظر بودیم. کیوان...مردی که قرار بود امشب با او ازدواج کنم. "ما منتظر آقا کیوان بودیم...من میخواستم برم دستشویی مادرتون گفت اشکالی نداره بیام این بالا.." همان لحظه صدای برخورد جسمی را به دیوار شنیدم. چشمان هر دویمان به اتاق کیوان رفت. دست کوهیار(برادرشوهرم) به سمت دستگیره رفت ولی با صدایی که شنیدیم دستش میان راه خشک شد،چون صدای کیوان بود...کیوانی که حالا باید سر سفره ی عقد باشد. "الان بجای اینکه تو سر سفره عقد باشی خواهر آشغالت سر سفره ی عقده!" خواهر؟ باهانیه در اتاق بود؟با خواهرم؟ با شنیدن صدای هانیه دستم را روی دیوار کنار در گذاشتم تا سر پا بمانم و متوجه شدم بدن کوهیار کنارم طوری حرکت کرد تا اگر سقوط کردم مرا بگیرد. هانیه نامزد کوهیار بود..و خواهر من! "بهت گفتم دست من نبود که قبول کردم نامزد کوهیار بشم..بابا گفت بگم بله،تو که میدونی نمیتونم به بابا نه بگم...تو چرا رفتی خاستگاری پریژه؟ " خواهرم گریه میکرد. چشمان کوهیار روی من آمد...دیگر خشمگین نبود که این مرا گیج کرد.حالا باید خشمگین میشد مگر نه؟ نامزدش با برادرش در اتاق از عشقشان حرف میزدند... "فکر کردی زن داداشم میشی همه چی تمومه هانیه؟فکر کردی منم نمیتونم آزارت بدم؟" اینبار خواهرم جیغ کشید. "برای همین تصمیم گرفتی خواهر بدرد نخور منو بگیری؟کاری کردی حتی عروسیت زودتر از مال من باشه که شکنجم بدی؟" کیوان موزیانه خندید. "چون میخواستم تماشا کنی،چون خواهر کوچولوتو هر شب میکردم و میذاشتم تو اتاق روبروییم بشنوی...چون میشنیدی که چطور صدای ناله اشو در میارم و تو نمیتونستی به جای اون باشی..." چند لحظه سکوت شد و فقط صدای هق هق آمد و بعد خواهرم با لحنی غمگین التماس کرد: "عروسی رو بهم بزن کیوان.تورخدا،من غلط کردم" دوباره چند ثانیه سکوت شد و بعد کیوان زمزمه کرد: "نرم سر سفره عقد،عروسی بهم میخوره...ولی هانیه به ناموسم قسم اگه بفهمم زیر داداشم خوابیدی و نامزدیتو بهم نزدی روزگارتو سیاه میکنم..حالا بیا اینجا" چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای نفس نفس زدن را شنیدم. نمیدانستم آن طرف چه خبر است ولی حدس میزدم در حال بوسیدن یکدیگر باشند. صدای نفس نفس زدن ها بلند تر شد و بعد کیوان نالید. " این لباسو درش بیار میخوام همین الان بکنمت...این اتاق حجله مال خودته..." صدای پایین کشیده شدن زیپ را حتی با صدای موسیقی شنیدم. "بهت نیاز دارم...همین الان بهت نیاز دارم..." فقط صدای نفس نفس ها،مکیدن...ضربه ها و ناله میامد... و بعد صدای برخورد پوست به پوست را شنیدیم. کوهیار  در را با لگدی باز کرد و بلافاصله بدن برهنه ی خواهرم و بدن نیمه برهنه کیوان نمایان شد. خواهرم به دیوار چسبیده و همسر آینده ام درونش ضربه میزد... و برادر شوهرم که باید از تین خشمگین باشد فقط نیشخند داشت. "همیشه تو هر چیزی که داشتمو گرفتی کیوان...امشب من مال تورو میگیرم!" حتی نمیدانستم منظورش به چیست... *** از وحشت گریه میکردم. "ددی دوست داره جای دندوناش روی بدنت بمونه...دوست دارم با کف دستم باسنتو سرخ کنم.. ددی عصبانیه چون بجای من داشتی بابرادرم ازدواج میکردی،اگه جلوی عروسیو نمیگرفتم میذاشتی برادرم اینکارو باهات بکنه؟میذاشتی چیزی که مال منه رو بخوره؟" کف دستش به باسنم کوبیده شد.طوری که کمی به جلو پرت شدم و صدای هینی از گلویم بیرون آمد. "به سمت من بچرخ...دست ها و زانوهات همونطور بمونن ولی میخوام به سمت من بچرخی...امشب قراره بدجوری تنبیهت کنم پریژه." #پـــــریـــــژه #عاشقانه #شهوانی #ددی_لیتل 🔞بخاطر صحنه های باز و جنسی مناسب دوستان زیر18سال نمی باشد🔞 قرار بود اون دخترکوچولو با برادرم ازدواج کنه،درست شب عروسی نقشه ای کشیدم تا برادرمو در حال رابطه با خواهر خودش ببینه و عروسیشون بهم بخوره تا مال من بشه،چون براش نقشه های کثیفی داشتم که وقتی میفهمید از من متنفر میشد... https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8 https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8 https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8
1 0610Loading...
09
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁸👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
2 6570Loading...
10
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌ᴛʜᴇ ɢʀᴇᴀᴛ ғᴇᴇʟɪɴɢ ɪs 🅨🅞🅤 ‌ حِس‌خُوب‌یَعنی تو ∙͜•♡ 🌸🤍• ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
2 7766Loading...
11
‌ من قصه تو را اینگونه آغاز میکنم : یکی بود هنوزم هست... خدایا همیشه باشد (: 🧿💌🔒• .
2 8416Loading...
12
بی سرو سامان تو شد شانه‌ی سر خورده‌ی من ..
2 8619Loading...
13
-من زن خان نمی شم اقاجان، تو رو خدا جلوی خانم بزرگو بگیر! اخم تندی کرد و ترش کرده غرید: -ببند دهنتو دختر. حالیت نیست مثل اینکه، توی رعیت بدبخت داری می شی زن خان... نونمون تو روغنه. سر روی زانویم گذاشتم و هق زدم... مادرم دست پشتم گذاشت و غصه دار از اینکه دختر دسته گلش را دارد عروس می کند لب زد: -مرد این دختر بچس هنوز. خان سی سالشه، فلجه... دختر ما به دردش نمیخوره. رحم نداری مگه تو، دخترتو با پول داری معامله می کنی؟ بیرون امدن این حرف از دهان مامان همان و حمله کردن پدرم به سمتش همان. کمربندش را که دور دستش پیچید جیغ بلندی کشیدم و دست روی گوشم گذاشتم. -جای اینکه دخترتو واسه عروسیش اماده کنی رو حرف من حرف می زنی زنیکه؟ الان که سیاه و کبودت کردم می فهمی دیگه از این گوها نخوری! جلوی چشمانم مادرم را انقدر زد که زن بیچاره با صورت خونی روی زمین بیهوش شد! مجبور بودم عروسش شوم، اگر حرفشان را گوش نمی دادم مادر بیچاره ام را می کشتند! *** -با اجازه بزرگترا بله! زنان کل کشیدند و دست زدند... خان تور سفید را از جلوی صورتم کنار زد و نگاهش را توی صورتم گرداند اما من سر پایین انداختم. -دستمو ببوس عروس، هنوز بلد نیستی باید چکار کنی؟ دستش را با بغض بوسیدم و او نامحسوس بدون اینکه بقیه ببینند با ان یکی دستش کنار صورتم را نیشگون گرفت. -اخ! اخم وحشتناکی کرد و گفت -پاشو، باید بریم اتاق بکارتتو چک کنم -اما... اما من باکرم خانم بزرگ این را با خجالت گفتم اما گوشش بدهکار نبود که گوشت بازویم را کند و پشت ویلچر خان ایستاد. -حرف نباشه دنبالم بیا تو اتاق این جماعتی که اینجان واسه گل روی تو نیومدن اومدن فضولی که ببینن عروس خان پرده داره یا نه! اشک از گوشه ی چشمم ریخت و دنبالشان وارد اتاق شدم اما همین که سر بالا اوردم با دیدن عضو خان که از شلوارش بیرون بود چشمانم درشت شد -چیو نگاه می کنی ذلیل مرده ی غربتی؟ بیا بشین روش -چطوری بشینم روش، اون خیلی بزرگه خانم بزرگ پوزخندی زد و لباس عروسم را با خشونت از تنم در اورد لخت جلویشان ایستاده بودم که مرا کشید و وادارم کرد پایم را باز کنم و روی عضو خان بشینم -هیش نترس جوجه! شل کن دردت نیاد خب؟ با بغض و لب های برچیده سری تکان دادم و همین که خودش را وارد بدنم کرد از درد جیغ کشیدم و خانم بزرگ با دیدن خون بکارتم هلهله کرد و دستمال را بیرون برد! -کوچولوی تنگ پاشو ببینم چکارت کردم، الان کاری می کنم دردت از بین بره! دستمال را بین پایم فشرد و وقتی سینه ام را به دهان کشید ناله ی از سر لذتم بلند شد! فکر نمیکردم خان انقدر مهربان باشد! https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0 https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0
2 5900Loading...
14
👤446757 #پیام_ناشناس_جدید📬 سلامم نویسنده خوبییی؟🥲 میگم یه رمان جدید اومده که همون پارت اولش شو***رت آدمو خیص میکنه،🤤 اسمش بدلکاره پسره با #زن‌رفیقش تو مستی میخوابه تا زندگیشونو نجات بده... پارت اولش داشت برای دختره میخورد و دختره هم که مست بود، حالیش نبود #رفیق‌شوهرشه و آه و ناله میکرد پسره هم از خدا خواسته باهاش سک.س میکرد🙈💦 تورخدا جایی ندیدیش لینکشو بدی؟؟؟؟🥲 خیلی رمانش خوب بود، شبا با پارت اولش خودمو میمالیدم، اما ‌واسه اینکه مامانم نبینه لفت دادم و دیگه گمش کردم، 🤦🏻‍♀ تورخداااااااا لینکشوووو بدههه😭😭 #جواب سلام عزیزم، لینکشو میذارم، اما مجبورم زود پاک میکنم، چون یه بار فی***لتر شده، عضوگیری چنلش محدوده❌🔞👇👇👇 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0 #درخواستی♨️  #محــــدودیت_ســــنی 💦
2 5740Loading...
15
#پارت_واقعی -به ممه هام دست نمیزنی کیا... دست نمبزنی پسره‌ی هیززز https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0 https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0 با لبخند خبیث گوشیو قطع میکنم و روی تخت صورتی‌رنگ خودمو پرت میکنم. تاحالا تجربه‌ی دختر بودنو نداشتم و ابن برام فوق‌العاده بود. -ممه‌ها نرمه... کاش میتومستم بخورمشون. با دل‌دردِ جزئی‌ای اخمام تو هم میره و چهره‌مو توهم میکشم. -چه مرگم شده؟؟ لعنت بهش... دستمو رو دلم میزارم و با هول و ولا سمت دستشویی میرم شلوارمو پایبن مبکشم و با دبدن هجم زبادی از خون، جیغ میکشم... با صدام، ضربه های متعددی به در میخوره و وقتی به خودم میام مادر دختره که الان مادر منم محسوب میشه با هول و ولا داخل میاد -خدا مرگتتت نده دختره... چته؟؟ جن دبدی؟؟ چشمام گشاد میشه و با بهت به شورتم اشاره میزنم -خ...خونه... خون اونده از اونجامممم جلو میاد و با نگاهی به خشتکم با تاسف برام سر تکون میده -گمشو دختره‌ی خر... فکر کردم داری میمیری. پریود شدی دیگه خرس گنده. پلک چپم تیک میگیره و با بهت سمتش میچرخم -چ...چی؟؟ از کشوی سرویس پلاستیکی رو در میاره و سمتم میگیره -دفعه اولت که نیست. نوارو بزار تا برات چایی نبات درست کنم... خجالت بکش سنی ازت گذشته سرشو تکون مبده و وقتی کامل از اتاق خارج میشه... با اشک و آه روی زمین میوفتم و ابن تازه شروع ماجره‌ی عوض شدن روحم با یه دختر بود😂🔞❌ پارت بعدی دحتره داره به میگه چجوری نوار بهداشتیشو بزاره تو شورتش😂👇 https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0 https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0 https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0 دختر و پسری با دو قطب مخالف... که توسط قدرت ماوراءالطبیعه روحاشون باهم عوض میشه و... داستانی پر از خنده و عاشقانه های ناب😍🙈
2 6420Loading...
16
#نارین_دختر_۱۳_ساله_ای_که_با_خانزاده_ازدواج_میکنه_ولی_موضوع_طبق_رویای_دخترانه_ی_اون_پیش_نمیره💦💯 قسمتی از رمان👇 #خان_زاده_دلبربا #پارت_۶۹ -لباساتو در بيار! چشمام درشت ميشه: -واسه چي آخه خانزاده؟ دستشو روي شونه ام ميذاره: -بايد حتما اينو تجربه كني... نمیتونستم مخالفت کنم. لباسامو جلوش در میارم. تلاشي براي گرفتن نگاهش ازم نميكنه و به جاش تا ميتونه پر حرارت نگاهم ميكنه. بعد از من،اونم لخت میشه. سردی آب تنم رو ميلرزونه. دستم بالا ميره و تكه اي از موهاي خيسش كه روي پيشوني ريخته رو كنار ميزنم. ميخوام دستمو بيارم پايين كه به مچم چنگ ميزنه و تنمو به سمت خودش ميكشه. بازم بدنمون به هم اتصال ميكنن. سرمو بالا ميارم. سرشو پايين مياره. سرش جلوتر ميادلبمو ليس ميزنم و سعي ميكنم رو نوك پام وايستم و فاصله رو كمتر كنم. دستش چنگ ميشه لاي موهاي خيسم و لبهاش ميره روي لبهام. اين شـ..هوت! اين حسِ خوبه خواسته شدن توسط يه مرد منو مسخ ميكنه. دستمو حلقه ميكنم دور گردنش. دستشو زير باسنم ميبره و منو تو بغلش ميگيره. بعد يه لب گرفتن خيس كننده برجستگيشو لبه بهشتم حس ميكنم. شورتمو کنار میزنه و با یه حرکت واردم میکنه...! #رابطه_ای_خشن💦 #فول_س.کسی💯🚫❌ https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0
2 6290Loading...
17
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁷👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
2 8111Loading...
18
♥️ همه چیز از یک دوست‌داشتن ساده شروع شد تو گفتی "دوستت دارم" ومن تا نهایت عشق پرواز کردم ♥️ ♥️
3 00811Loading...
19
من اینجوری تورو میخوام ..
2 8849Loading...
20
مادام زنی که با ورود به دنیای سیاست مسئولیتی رو به عهده میگیره مسئولیت آموزش لذت جنسی به زن های شیخ های عرب اما... ارحام مردی دو رگه ایرانی عرب که بدجوری دنبال پیدا کردن سرنخ و زمین زدن کله گنده های عربه اتفاقی با مادام، زنی که به عنوان الهه‌ی شهوت ازش یاد میکنن، آشنا می‌شه... رمان به شدت اروتیک و سکسی مناسب بزرگسالان‼️❌🔞🔞 https://t.me/+gL1TLBsBzK8yMzdh https://t.me/+gL1TLBsBzK8yMzdh
2 8540Loading...
21
پسر لات حشری که توی کف معلم سک‌سیشه..🤤🔞💦👇🏼 #دبیرستانی‌ممنوعه🔞💦 https://t.me/+kik7EDgipLhmMDU0 دلم میخواست بزارم تو دهنش و تا انقد جایی که خفه شه بیرون نکشم. ولی معلمم بود و اینجا هم مدرسه، پس این حرکت نشدنی بود . حسابی زده بودم بالا و داشتم گر می‌گرفتم🔥🚫 با دیدن خالی شدن کلاس تو یه حرکت پریدم داخل و یه نیمکت سنگینو پشت در گذاشتم .. بعد از این همه کرم ریختن و آتیشی کردن من حقه یه ساعت زیر پام خوابیدنو داشت . شنیده بودم دختره . با عجله پرتش کردم رو نیمکتو لباس زیر و شلوارو با هم تو پاش جر دادم . هنوز به خودش نیومده بود که رو سوراخش تنظیم کردم و تو یه حرکت ...🌶️ https://t.me/+kik7EDgipLhmMDU0 https://t.me/+kik7EDgipLhmMDU0
2 7290Loading...
22
‌#پارت1 پارت اول رمان نبود لفت بده🤤👇🏼 با خستگی در خونه رو باز کردم و دستم و روی کلید گذاشتم تا برق روشن کنم که یکی از پشت محکم بهم چسبید و دستام بهم قفل کرد.. با وحشت خواستم جیغی بکشم که دستش و روی دهانم گذاشت و بدنم رو محکم به خودش فشرد. تقلا کردم تا خودم از بغلش در بیام ولی حتی نمیتونستم تکون بخورم. با دیدن مردی که سمتم میومد با چشمای درشت شده بهش نگاه کردم وصداهای نامفهومی در اوردم.. نقاب روی صورتش مانع میشد تو تاریکی بتونم چیزی ببینم همین وحشتمو بیشتر میکرد. جلوم قرار گرفت و دستش زیر چشمای خیسم کشید که به خودم لرزیدم.. کم کم دستش پایین اورد و محکم یقه مانتوم تو چنگش گرفت و تو یه حرکت از وسط پارش کرد.. از شدت ترس جیغ خفه ی کشیدم و تن بدنم تکون داد که سیلی محکمی از روی تاپ نازکم به بدنم زد و با صدای #خشنی گفت: -ببرش تو اتاق.. تا خواست منو سمت جلو ببره با هر زوری که بود بدنم از تنش جدا کردم و سمت در دویدم که به چهارچوب در نرسیده تنم از پشت کشید و دستش روی سی‌نه هام گذاشت: -کجا فرار میکنی توله سگ؟ امشب قراره جر بخوری.. از ترس تمام تنم میلرزید و بلند اسم شوهرم رو صدا زدم که دوباره جلوی دهنم گرفتن: -ببند دهنتو هرزه..! به زور منو سمت اتاق خواب بردن و روی تخت پرتم کردن که جیغ بلندی کشیدم. صدای فریاد مرده باعث شد مثل جوجه تو خودم جمع شم: -دِ روشن کن اون برقو تا کل همسایه هارو به اینجا نکشونده با روشن شدن برق چشمام محکم روی هم فشار دادم چند بار پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه.. با ترس سمت اون دوتا برگشتم که با دیدن شوهرم و مردی که کنارش ایستاده بود وحشت زده تو جام نیم خیز شدم ک....⛔️🔞💦 https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5 https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5 آیه دختر هات و لوندی که فانتزی های عجیبی تو رابطه هاش داره و شوهرش با دوستش بهش تجاوز میکنه و مجبورش میکنه ک...🙈👅🔞 #خشن💦
2 7700Loading...
23
#پارت_۱ تور روی صورتم رو دادم بالا و با انزجار نگاهی به شفیق انداختم.بخاطر بدهی های بابا باید میشدم زن این مرتیکه ی چندش که 20 سال ازم بزرگتر بود.گرچه عادت داشتم به تن دادن اما تصور اینکه بخوام امشب زیر تن همچین شاسکولی بخوابم پیشاپیش منو به تهوع مینداخت. صاحب تالار مدام به بهانه های مختلف اون اطراف میپچید.نگاه هاش هیز و معنی دار بودن! همون موقع یکی از نوچه های شفیق اومد سمتش و گفت:تشریف میارید یه لحظه.کار فوری دارم آقا به محض اینکه از روی صندلی بلند شد و رفت سمت نوچه اش،صاحب تالار اومد سمتم و پشت صندلی ایستاد و کنار گوشم گفت:چطوری عروس خانم!؟روزی که خونه ی رفیقم دیدمت خوب یادم.زنشو فرستاده بود مسافرت خارج که فقط باتو خلوت کنه...تصویر باسن ژله ایت هنوز جلو چشمام...اون سینهای سفید بلوریت اون کمر باریکت.. اخم کردم و گفتم:خب که چی!؟ اینارو میگی که به چی برسی!؟ لبخندی هیز زد و بعد انگشتشو زیر دماغش کشید و گفت:تو به این جیگری حیف نیست بشی زن این نسناس!؟چند داده بهت؟ یعنی چند خریدت از اون پدر و مادرت مفنگیت!؟ با همون صورت اخمو جواب دادم:ده تومن از بابام میخواست!مجبورم کردن تمسخرانه خندید و با طعنه و کنایه پرسید:چی!؟ واسه ده تومن داری میشی زن این چرکو !؟ اگه من ده تومنو بهت بدم چی؟ حاضری با من باشی؟ صیغه ات میکنم...سه ماهه! علاوه بر اون ده تومن ماهی پونصد هم بهت میدم زور بابا بود که منو نشوند اینجا.صدبار تهدید کرد اگه من حاضر نشم جای طلبش بشم زن شفیق صنمو بیچاره ی 11ساله رو جای من بهش میده...حالا اما با این پیشنهاد دیگه لزومی نمی دیدم بخوام به عقدش دربیام وقتی این یارو هم میخواست پول رو بده اونم با یه صیغه ی سه ماهه نه یه عقد دائم ابدی ! هم جوونتر بود هم قیافتا بهتر، پولشم که از تالارش مشخص بود از پارو بالا میره! وسوسه انگیز کنار گوشم گفت:خب فرصت کم.قبول یاچی !؟ بی معطلی گفتم:-قبول... رضایتمندانه خندید.چند ثانیه بعد گفت:-پله های کنار آشپزخونه رو که بیای بالا میرسی به اتاق استراحت من از اونجا به دفترم و به حیاط پشت تالار هم راه دار.اونجا منتظرتم...کلیدو میندازم رو میز! بیای تو اتاق کار من با تو و بدنت از همون لحظه شروع میشه https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 دختره شب عروسیش با رییس تالار😳😱 بعدش داستان به کجا میرسه🤪💦😌
2 7740Loading...
24
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁷👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
2 7201Loading...
25
‌ ‌ دلبرجان...♡ بهت بیمـارم ضَـﮩﮩــ٨ـﮩـﮩـ٨ـﮩـربانِ قـلبمی 💌🖇 ‌ ‌.
2 7986Loading...
26
‌ ‌ من با روحم دوستت دارم ♾ و روح نه هیچوقت متوقف میشه نه فراموش میکنه...🫀🙃💜• .
2 8276Loading...
27
‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ♥️💍 ‌
2 7996Loading...
28
به جای مشاوره روانشناسش رو جر می ده 💦😈 _ تا چشممو می بندم تصویر بدن #لختت جلوی چشم هام میاد! یک تای ابروم رو بالا دادم. _ الان وقت شوخی نیست! الان من #روانشناس تو هستم نه دوست دخترت! سرش رو #نزدیک آورد و جلوی گوشم آروم گفت: _ نمیتونم! لب پایینیش رو به دندون گرفت و #رها کرد. سریع خواستم ازش جدا بشم که از پشت منو گرفت و به #خودش چسبوند ...💦🔞 https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk پارت واقعی❗️💯 ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌💦
2 6200Loading...
29
#غمزه_شیطان #پارت1 _برام یه نود از اون سینه های مرمریت بده عروسک. پوزخندی زدم و براش نوشتم: _خرج داره، شماره کارتم و که داری اول پولش و بزن تا ببینم چقدر دست و دلبازی به دقیقه نکشید نوتیف پیامک واریزی بالای صفحه نمایان شد. واسه یه  نودِ سی.نه پونصد زده بود؟! _پونصد زدم  ولی می‌خوام عکس اون کلوچه ی صورتیت و هم برام بفرستی بد خمارتم دختر.. چه خوش اشتها! طوری که صورتم مشخص نشه، فقط لبام مشخص بود زبونم و روی سینه ام گذاشتم و عکس گرفتم. سی.نه های سفید و گرد و بزرگم  با اون ن.وک صورتیش خودمم ح.شری میکرد چه برسه به یه مرد! عکس و فرستادم، دو تیک خورد. _اووف عجب چیزی هستی ش.ق کردم برات دختر. عکس ناناست و هم بفرست برام. بدون اینکه جوابش و بدم نتم و خاموش کردم و از تلگرام اومدم بیرون. _بمون تا برات بفرستم مرتیکه ی پفیوز. لباسم و مرتب کردم و از اتاقم زدم بیرون. صدای آه و ناله از تو اتاقِ نازی میومد، باز اون پسره ی ک...مشنگ و آورده بود خونه. صد بار بهش گفته بودم با خودت پسر نیار ولی ک.نی خانوم آدم نمیشد. صداشون بالا رفته بود و بد تو مخم بود. به سمت اتاقش پا تند کردم و به شدت درو باز کردم. با دیدنشون لخت تو بغل هم... ادامه 👇👇 https://t.me/+WwiBtwxuZMJhMDNk https://t.me/+WwiBtwxuZMJhMDNk https://t.me/+WwiBtwxuZMJhMDNk من کرشمه‌ام. دختر فاحشه ای که دل بستم به مرد مذهبی و جذابی که مال من نبود. اون لعنتی فقط نگاهش پی زن مریضش بود ولی منم کرشمه بودم و بلد بودم چطور با نازو عشوه هام دل ببرم. یه روز که صبرم لبریز شد تنها خفتش کردم و تنِ لختم و از پشت چسبوندم به تنش! طوری که نتونست پسم بزنه و شد همون چیزی که میخواستم.!!
2 6160Loading...
30
دیلدو رو جلوی صورتم تکون داد -شبایی که شوهرت پیش منه خودت و با این میکنی هووی عزیزم؟ آب دهنم رو قورت دادم و به اتاق نگاه کردم میترسیدم ایزد بیاد و بفهمه شبا با صدای سکس شون خودارضایی میکنم دست انداختم تا دیلدو رو بگیرم اما دستش رو عقب کشید و گفت: -اگه میخوای بهش نگم باید واسم یکاری کنی! چشمام برقی زد -چکار؟ هر کاری بگی میکنم؟ با چشمای خمار به لای پاهاش اشاره کرد: -واسم بخور اگه خوب ارضام کنی بهش نمیگم با صدای ایزد هر دو به عقب برگشتیم زیپش و پایین کشید و روی کاناپه نشست: -بیاید جلو زنای خوشگلم تا وقتی سالار شوهرتون هست دیلدو چرا؟ زبون رو لبم کشید و الناز... https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk من ایزد! خلبان هات و وارث خاندان توتونچی که مجبور میشم با دختر رضا شیره ازدواج کنم بعد از مرگ خان بابا سرش زن میگیرم و برای انتقام هر روز جلوی زنم شکنجه ش می‌کنم ‌ غافل از اینکه عاشقش شدم و بعد از فرار کردنش در به در دنبالش میگردم ...
2 5940Loading...
31
رابطه دوتا دختر؟ #لزبین 🔞 اووووم چه خوبهه #قایمکی دستش پایین برد تو شلوارم و لاله گوشم میکی زد + هیش بذار انگشتام حرکت بدم ، صدات درنیاد توله سگ . ناله هام خفه کردم که لبخند خبیثی زد و چندتا انگشتش کرد بهم فشار داد و بلند خندید +ددی لطفااا .. بیشتر باهم بازی کن پنج انگشتش محکم بهم فشار داد و داخلش چرخوندشون + دوست داری دوباره بیشتر باهات بازی کنم کوچولو سفید ؟ و پشت سرهم چندبار محکم زد روم که صداهام بلند شد ... _ اگه کسی دیدتمون چی ؟ + هیش کسی چیزی نمیفهمه آروم باش انگشتاش از پشت آروم کشید روی بدنم و بعد بهم فشارشون داد که بلند جیغ کشیدم ، موهام کشید + خفه شو #خراب کوچولو صدام میشنون! لبام از درد گاز گرفتم که پنج #انگشتش فشار میداد و حرکاتش سریع و تند انجام میداد و تا ته میبرد .. شلوارش گازش گرفتم و چشمام با درد بستم + هیش از این درد #لذت بخش خوشت میاد کوچولو خراب ؟ _ خیلی #ددی .. + کی دوست داره هرشب درد بکشه؟ کی هرشب تو تخت حاضر میشه؟ _ من من من من اووم رمان معروف لزبین ها 🔞🔥 #صحنه_دار #رابطه_دوتا_دختر https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8 https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
2 6370Loading...
32
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁶👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
2 6220Loading...
33
‌ از چیزهایی که قلبم دوست دارد... تو و صدایت (:💚🖇• .
2 71510Loading...
34
من دلم بی‌تابت شده ..
2 64415Loading...
35
- اسم شوهر دوست تو تتو زدی روی واژنت؟! با ترس هینی کشیدم و حوله رو دورم پیچیدم. -برای چی یهو میای تو؟! نگاهش روی بدنم پیچ و تاب میخورد. -چرا نگفته بودی انقدر خواطرخوامی سک.سی؟ عقب تر رفتم. -برو بیرون یارا میاد فکر بد میکنه! بیشتر بهم نزدیک شد، با یه حرکت بند حوله رو کشید و حولم افتاد. -اوف، تا یارا نیومده یه دور کارت‌و میسازم و اون کلوچه تو میگام! دستش رو بین پام فرستاد و چنگی به واژنم زد‌. -  بهشت تپل و کلوچه ای که میگن همینو میگن. یه انگشتش رو که وارد واژنم کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناله ام بلند شد. - چه لاپا تنگی داره دوست زنم. انگشتش رو بیرون کشید و چکی به با.سنم زد. - خم شو تا رفیق نیومده همینجا بگ.امت سک‌.سی.. چشمم از خیلی وقت قبل دنبالش بود برای همین خم شدم، آ.لتش هنوز داخل واژنم نرفته بود که در باز شد و... https://t.me/+gKyU_mRMijAzNjZk https://t.me/+gKyU_mRMijAzNjZk دختره از شوهر دوستش خوشش میاد و... 🔞💦
2 4280Loading...
36
-بابایی آمپول نه.. دادمهر جون من از امپول میترسم.. آروم خم شد و دم گوشم گفت: -هییییس کوچولو! خودتو شل بگیر توله‌ی من فوبیای امپول داشتم و حتی نمیتونستم فرو رفتن اون سوزن نازک تیز توی پوستم رو تصور کنم. اما نمیتونستم زیر اون هیکل نیرومند و بزرگ دادمهر حتی تکونی بخورم.. با ترس به ملافه چنگ زدم و خومو سفت.گرفتم. باز نالیدم: -بابایی ، دادمهر جونم.. دخترت میترسه..امپول درد داره خیلی توروخدا نزن آییی بدون توجه بهم سرنگ رو پر از داروی تقویتی کرد و پنبه سرد رو روی پشتم میکشید. کنار گوشم پچ زد و گفت: -نوچ نمیشه نزنی! نمیتونی کلفتیمو تو سوراخ لعنتیت تحمل کنی باید قوی بشه تا بتونه کلفتی باباییرو تو خودش تحمل کنی! پس ببند دهنتو و صدات در نیاد! وگرنه یه جوری میزنم که تا عمر داری امپول ببینی جیغ بکشی! با فرو رفتن ناگهانی آمپول تو باس*نم خودمو سفت گرفتم و جیغی زدم. -آی آی باباییی درش بیاررر سوختم آییی با عصبانیت آمپول دیگه ای توی باس.نم فرو کرد و غرید: -گوه خوردی خودتو سفت گرفتی تخ.م سگ! -بابایییی ، دادمهر جونممم... با حرص امپول دیگه ای رو برداشت و... https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk غزل دختر ۱۸ ساله فوق هورنی که با دادمهر بزرگترین مهندس آی تی کشور آشنا میشه و بخاطر داغ بودنش دل دادمهر رو میبره و باهم وارد رابطه میشن اما شیطونیای غزل کار دست رابطشون میده و...💦🔞
2 4550Loading...
37
#خاله‌کوچولو چموش بازی درنیار بذار کارمو کنم، بذار #مهرمالکیتم رو بزنم رو تنت... خودم رو بیشتر تکون دادم تا بلکه از حبس تن داغ و #برهنه‌اش نجات پیدا کنم، اما بی‌فایده بود، میون گریه‌هام جیغ زدم: - تورخدا ولم کن غیاث، من خالتم! دهنش بوی الکل میداد و چشماش قرمز بود، - غیاث تو #مستی، کاری نکن که بعدا پشیمون بشی! کنار گوشم زمزمه کرد: - همیشه یه حسی بهم می‌گفت این دخترکوچولو که اسم خاله رو یدک میکشه، باید زیر تو #زن‌بشه غیاث... - اما غیاث ما قبلا راجبش حرف زدیم، تو #پسرخواهر منی... یهو جوش آورد، جری شلوارم رو پایین کشید و با یه حرکت...💦🍓 https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk https://t.me/+bvKk3TkGStkxMGFk غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞 غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خاله‌ناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️ #دارای‌محدودیت‌سنی🔞♨️ #رابطه‌با‌خاله‌ناتنی👅
2 3960Loading...
38
#پارت_واقعی👅💦 پلیسه تو جاده حین عملیات خفتشون میکنه و با شنیدن اهو ناله های دختره....🙊🔞🔞👇🏻 طاقتم طاق شد و دستم رو بین پاهاش گذاشتم و چنگی به #بین_پاش زدم - چیکار میکنی؟جلوتو نگاه کن میخای به کشتنمون بدی؟ -اوف دلی نمیتونم دیگه ببین سالار چجور قیام کرده واست گفتم و دوباره چنگی بهش زدم، فایده نداشت اینجوری ، دستم رو داخل #شلوارش بردم و انگشتام رو روی #شورتش تکون میدادم که صدای ناله اش بلند شد. -آه...هامون...نکن...لطفا...وسط...جاده ایم...اوم..آخ..ای... -هیششش حواسم هست جوجه !نمیتونم نمیبینی چجور باد کرده! #انگشت_وسطم رو از زیر خط شورتش داخل بردم و با تکونای ریزی که به انگشتم دادم با دو دستش دستم رو محکم گرفت - وای ... هامون...لطفا...من...نمیتونم...اخ... -حواسم هست دورت بگردم ، ببین هامون کوچولوت چقد بیتابت شده! نگاهش رو به #خشتکم دوخت که یه لحظه دستم رو از فرمون جدا کردم و دستش رو گرفتم و روی خشتکم گذاشتم و #فشاری بهش دادم. همزمان هم دست دلوین روی خشتکم نگه داشته بودم و هم فرمون رو ، که با حسی که کل وجودم رو گرفت دیگه نتونستم تحمل کنم و ماشین کنار جاده زدم و #زیپ_شلوارم باز کردم که #سالار یهو بیرون زد. صندلی رو عقب کشیدم و رو بهش گفتم - بفرما نگفتم بد بیتابته ! بدو عزیزم دارم میترکم از درد - چی...چیکارش کنم؟ وای هامون ماشین ها دارن میان و میرن زشته یکی میبینه - هیشکی نمیفهمه و نمیدونه چخبره عشقم بدو دیگه درد دارم لبش رو گاز گرفت و سالارم رو با دستای کوچیک و ظریفش گرفت و با سمتم خم شد. انگشتام رو دورانی تکون میدادم که تکون خوردنا و #داغی بدنش رو حس میکردم. با نشستن لباش رو تنم شدت داغیم بیشتر شد و همین که #زبونش رو حس کردم تحملم سر اومد که صندلی رو خوابوندم و روش #خیمه زدم و خودم بهش میکوبیدم طوری که حتی ماشین هم تکون میخورد. توی اوج شهوت بودم که تقه ای به شیشه خورد و.... https://t.me/+fTLJ7G3kCjU4ODI0 https://t.me/+fTLJ7G3kCjU4ODI0 دختره و پسره تو جاده رو همن و با تکونای ماشین پلیس بهشون مظنون میشه و با اون وضعیت میبرتشون کلانتری‌...😱🔞💦💦💦
2 4570Loading...
39
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁶👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
3 0010Loading...
40
♥️ نفسم ... عاشقانه هایم کجا به پای صبح بخیر هایت میرسد؟ تو لب باز کنی تمام غزل های دنیا از صبح بخیر هایت می ریزد ‎‌‌‌♥️ ♥️
3 0308Loading...
01:00
Video unavailableShow in Telegram
🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁸👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
بیا آدم نباشیم :)
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
اعتماد نکن..!
نمایش همه...
حسم به این بهار، شبیه حال آدمیه که بهش گفتن «اگه اومدنی شدم خبر میدم» شبیهِ وقتی گوشی زنگ میخوره و یهو بیخودی بعدچندسال تو دلت میگی «کاش فلانی دلش واسه ما تنگ شده باشه» شبیه وقتی منتظر هستی ببینی توی لحظه‌ی آخر، قبل از گم شدنش توی پیچ خیابون، برمیگرده نگاهت کنه یا نه…شبیه حال عمران صلاحی توی اون شعرش که با بادبادک دردودل میکنه. همونقدر غمگین ولی امیدوار… حمید باقرلو
نمایش همه...
00:05
Video unavailableShow in Telegram
_کاندوم بکش روش نمی‌خوام حامله‌شم. پاهام و از هم باز کرد و عضوش و به بین پام مالید. _کاندوم چیه من دوست دارم گرمی این دویست گرم و حس کنم. بغضم گرفت و لب برچیدم: _حداقل آبتو نریز توش، بدبخت میشم. با ضرب خودش و واردم کرد و نفس نفس زنان گفت: _این تو نیستی که تعیین می‌کنی چیکار کنم آوین، همینطور که پرده تو زدم، بخوام حاملتم میکنم. با گرمی چیزی داخلم...🔞💦 https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk https://t.me/+OohbR8ca_iU0ZDhk آراج شاهی... مرد پولدار و پر ابهتی که تنها آدم زندگیش برادر زادشه! با خودکشی برادرزدش به خاطر یک دختر اون دختر رو پیدا میکنه و جوری بهش تجاوز میکنه که از خونریزی توی پارک بیهوش شه😱 با پخش کردن فیلمش خونوادش طردش میکنن و آراج دختررو به خونش میاره تا هرشب سوراخاشو جر بده و..💦🔞
نمایش همه...
#داداش‌بسیجیم #part1 از قصد پاهامو از هم باز کردم خشتک شلوارم پاره بود و زیر شلوارمم شورت نپوشیده بودم زیر چشمی بهش نگاه کردم هنوز حواسش به قرآن خوندن بود نمیدونم چه سودی داشت صبح تا شب قرآن میخوند؟ بهشتمو شیو کرده بودم و جوری پاهامو باز کرده بودم که اون سوراخ خوشگل تنگ صورتیم از شلوار جر خورده ام مشخص بود مامان و بابا گرم حرف زدن بودن و داشتن از مهرداد تعریف میکردن،مهرداد که هنوزم گرم قرآن خوندن بود با شنیدن صدا زدنای بابام سرشو بلند کرد. تا دیدم سرشو بلند کرده لبخند پر عشوه ایی زدم و پاهامو بیشتر باز کردم نگاهم زوم شلوارش بود داداش خوشگلم با اینکه ۵ سال ازم کوچیکتر بود اما مردونگی خیلی کلفتی داشت‌ میتونستم از روی شلوارش به خوبی بفهمم که حداقل ۱۹.۲۰ سانت مردونگب توی اون شلوارش خوابیده! _داداش! با شنیدن صدام نگاهشو بهم دوخت و نگاهش به اولین چیزی که افتاد خشتک پاره و بهشت صورتیم که حالا خیس خیس شده بود افتاد سریع صورتش سرخ شد و نگاهش پر از شرم و خجالت شد و نگاهشو ازم دزدید با خباثت گوشیمو برداشتم و بهش اس،ام اس دادم _خوشت اومد از اون کلوچه صورتی داداش بسیجیم؟ https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk https://t.me/+3ebUrIW9TeEyYjNk سرچ کن پارت واقعی نبود بلفت🔞💦 با داداش ناتنیش س‌کس میکنه💧
نمایش همه...
𝙃𝙊𝙏𝙄𝙎𝙈🔞

Just69🍌🔞

𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣🔞 ••••••••••••••••••• #Part_1 سوتینی که پوشیده بودم نوک سینه درشت و خوش فرممو به نمایش میذاشت. شورت لامبادای مرواردی رو پام کردم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم. تو آینه نگاهی به لای پاهام انداختم. بیکینیم سفید بود و شیار بهشتم صورتیِ صورتی موهای بلوندم به چشمای آبی رنگم خیلی میومد. روی لبای قلوه‌ایم رژ صورتی ماتی کشیدم و برق لبی برای درخشش لبای شهوت انگیزم روی لبم کشیدم. با شبنم هر چند وقت یه بار میرفتیم تو نخ یه مرد مایه دار و اسکلش میکردیم. این بار پیشنهاد من عمو پارسا بود. عمو دوست قدیمی بابام بود و باهم رفیقای گرمابه و گلستان هم بودن. خیلی جذاب و سکسی بود و با دیدنش آب از دهن هر دختری روونه میشد و به خاطر همین کرمم گرفته بود تا یه خورده اذیتش کنم. شبنم توی یکی از اتاقا داشت خودشو آرایش میکرد که صدای زنگ در اومد دویدم و در خونه رو باز کردم. با رسیدن عمو پارسا لبخند پر عشوه ای زدم و گوشه‌ی لبمو گاز گرفتم. -خوش اومدی عمو جوننن درحالی که از سر و وضعم جا خورده بود اخم خفیفی کرد و گفت: -بابات کجاست؟! دستمو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم. از کارم متعجب شد. با عشوه دم گوشش و مماس با لاله‌ی گوشش لب زدم: -بابا خونه نیست عمو جووون + یعنی چی؟! مگه بهت زنگ نزدم گفتم کارش دارم گفتی خونه است! با شیطنت ابرو بالا انداختم: - دروغ گفتم! متعجب نگاهم کرد: +چرا؟! اهمیتی ندادم و خودم رو بالا تر کشیدم و گفتم: عمو این لباس بهم میاد؟ - نه اصلا برو درش بیار... - عمو راستش یه چند وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم... نفس هاش کش دار شده بود و میخواست به عقب هولم بده اما من بیشتر بهش چسبیدم. - عمو نمی‌دونم چرا چند وقته هر وقت می بینمت وسط پاهام داغ میشه اونجام نبض می‌زنه و خیس میشه... تو می‌دونی چرا این طور میشم؟ ادامه رمان👇🏻🔞💦 https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk نگین دادخواه دختر ۱۷ ساله‌ی شر و شیطونی که هرشب مزاحم یکی از مردای کله درشت اطرافش میشه و اونا رو اغوا میکنه اما باهاشون رابطه برقرار نمیکنه ، اما شبی که نوبت به پارسا رفیق پدر نگین میرسه پارسا نگین رو..🔞🙈 رابطه با مرد سن بالا🔞 #هات❤️‍🔥 #سکسی💦
نمایش همه...
❌پارت واقعی رمان بخون نبود لفت بده❌ #پارت16 برادر شوهرم با تمسخر گفت: "میخواستی اتاق شب حجلتو ببینی زن داداش؟" لباس عروس به تنم بود و بخاطر دیر کردن کیوان همگی منتظر بودیم. کیوان...مردی که قرار بود امشب با او ازدواج کنم. "ما منتظر آقا کیوان بودیم...من میخواستم برم دستشویی مادرتون گفت اشکالی نداره بیام این بالا.." همان لحظه صدای برخورد جسمی را به دیوار شنیدم. چشمان هر دویمان به اتاق کیوان رفت. دست کوهیار(برادرشوهرم) به سمت دستگیره رفت ولی با صدایی که شنیدیم دستش میان راه خشک شد،چون صدای کیوان بود...کیوانی که حالا باید سر سفره ی عقد باشد. "الان بجای اینکه تو سر سفره عقد باشی خواهر آشغالت سر سفره ی عقده!" خواهر؟ باهانیه در اتاق بود؟با خواهرم؟ با شنیدن صدای هانیه دستم را روی دیوار کنار در گذاشتم تا سر پا بمانم و متوجه شدم بدن کوهیار کنارم طوری حرکت کرد تا اگر سقوط کردم مرا بگیرد. هانیه نامزد کوهیار بود..و خواهر من! "بهت گفتم دست من نبود که قبول کردم نامزد کوهیار بشم..بابا گفت بگم بله،تو که میدونی نمیتونم به بابا نه بگم...تو چرا رفتی خاستگاری پریژه؟ " خواهرم گریه میکرد. چشمان کوهیار روی من آمد...دیگر خشمگین نبود که این مرا گیج کرد.حالا باید خشمگین میشد مگر نه؟ نامزدش با برادرش در اتاق از عشقشان حرف میزدند... "فکر کردی زن داداشم میشی همه چی تمومه هانیه؟فکر کردی منم نمیتونم آزارت بدم؟" اینبار خواهرم جیغ کشید. "برای همین تصمیم گرفتی خواهر بدرد نخور منو بگیری؟کاری کردی حتی عروسیت زودتر از مال من باشه که شکنجم بدی؟" کیوان موزیانه خندید. "چون میخواستم تماشا کنی،چون خواهر کوچولوتو هر شب میکردم و میذاشتم تو اتاق روبروییم بشنوی...چون میشنیدی که چطور صدای ناله اشو در میارم و تو نمیتونستی به جای اون باشی..." چند لحظه سکوت شد و فقط صدای هق هق آمد و بعد خواهرم با لحنی غمگین التماس کرد: "عروسی رو بهم بزن کیوان.تورخدا،من غلط کردم" دوباره چند ثانیه سکوت شد و بعد کیوان زمزمه کرد: "نرم سر سفره عقد،عروسی بهم میخوره...ولی هانیه به ناموسم قسم اگه بفهمم زیر داداشم خوابیدی و نامزدیتو بهم نزدی روزگارتو سیاه میکنم..حالا بیا اینجا" چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای نفس نفس زدن را شنیدم. نمیدانستم آن طرف چه خبر است ولی حدس میزدم در حال بوسیدن یکدیگر باشند. صدای نفس نفس زدن ها بلند تر شد و بعد کیوان نالید. " این لباسو درش بیار میخوام همین الان بکنمت...این اتاق حجله مال خودته..." صدای پایین کشیده شدن زیپ را حتی با صدای موسیقی شنیدم. "بهت نیاز دارم...همین الان بهت نیاز دارم..." فقط صدای نفس نفس ها،مکیدن...ضربه ها و ناله میامد... و بعد صدای برخورد پوست به پوست را شنیدیم. کوهیار  در را با لگدی باز کرد و بلافاصله بدن برهنه ی خواهرم و بدن نیمه برهنه کیوان نمایان شد. خواهرم به دیوار چسبیده و همسر آینده ام درونش ضربه میزد... و برادر شوهرم که باید از تین خشمگین باشد فقط نیشخند داشت. "همیشه تو هر چیزی که داشتمو گرفتی کیوان...امشب من مال تورو میگیرم!" حتی نمیدانستم منظورش به چیست... *** از وحشت گریه میکردم. "ددی دوست داره جای دندوناش روی بدنت بمونه...دوست دارم با کف دستم باسنتو سرخ کنم.. ددی عصبانیه چون بجای من داشتی بابرادرم ازدواج میکردی،اگه جلوی عروسیو نمیگرفتم میذاشتی برادرم اینکارو باهات بکنه؟میذاشتی چیزی که مال منه رو بخوره؟" کف دستش به باسنم کوبیده شد.طوری که کمی به جلو پرت شدم و صدای هینی از گلویم بیرون آمد. "به سمت من بچرخ...دست ها و زانوهات همونطور بمونن ولی میخوام به سمت من بچرخی...امشب قراره بدجوری تنبیهت کنم پریژه." ـــــریـــــژه #عاشقانه #شهوانی #ددی_لیتل 🔞بخاطر صحنه های باز و جنسی مناسب دوستان زیر18سال نمی باشد🔞 قرار بود اون دخترکوچولو با برادرم ازدواج کنه،درست شب عروسی نقشه ای کشیدم تا برادرمو در حال رابطه با خواهر خودش ببینه و عروسیشون بهم بخوره تا مال من بشه،چون براش نقشه های کثیفی داشتم که وقتی میفهمید از من متنفر میشد... https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8 https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8 https://t.me/+BX5NwQWqaII1ZDM8
نمایش همه...

🔮طلسم صبی عروسک سیاه غيرقابل ابطال🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی²⁸👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌ᴛʜᴇ ɢʀᴇᴀᴛ ғᴇᴇʟɪɴɢ ɪs 🅨🅞🅤 حِس‌خُوب‌یَعنی تو ∙͜•♡ 🌸🤍• ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
نمایش همه...