cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

كانال مرکزمشاوره روانشناسي (الهام )دکترمحمود فرورشي

مركزمشاوره روان شناسی (الهام ) دکتر محمود فرورشی تبریز خ 17 شهریورجدید ساختمان امروز ٠٤١٣٥٥٧٣٦٦٦ مشاورخانواده و ازدواج . تست هوش وشخصيت.روان درمانی. دکترمحمود فرورشی متخصص روانشناسی inst : dr._mahmoud_farvareshi

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
375
مشترکین
-124 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
+930 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailableShow in Telegram
سلام صبحتون بخیر
نمایش همه...
4
Photo unavailableShow in Telegram
تولدم مبارک
نمایش همه...
12
هفت روش ساده برای شاد بودن: ۱. گل‌کاری يا باغبانی کنيد ۲. پول‌های خود را خرج دلخوشی‌های کوچک و زياد کنيد و مدام به دنبال آرزوهای گران و دست‌نيافتنی نباشيد ۳. در يک مهارت جديد، متخصص شويد تشخيص اينکه چه مهارتی باشد به سليقه و توانايی خودتان بستگی دارد ۴. نگرانی‌هايتان درباره‌ی آينده را روی يک کاغذ بنويسيد، در يک پاکت نامه بگذاريد و به معنای واقعی مهر و مومش کنيد ۵. اطرافتان را با افراد شاد شلوغ کنيد گاهی در جمع خانواده‌تان جوک بگوييد و شوخ‌طبع باشيد ۶. مقايسه‌ی خود با ديگران را متوقف کنيد مهم نيست که اين مقايسه در زمينه‌ی مالی باشد يا تحصيلی یا.. ۷. از هر فرصتی برای ورزش استفاده کنيد چرا که ورزش در افزايش روحيه و اعتماد به نفس، تاثير قابل‌توجهی دارد ‌
نمایش همه...
بدهکارند بعضیها! همان‌هایی‌که میدانند با «بودنشان» حالِ یک نفر را میتوانند خوب کنند اما دریغ میکنند... باید یک روزی یک‌جایی جوابگو باشند. جوابگویِ دل‌هایی‌که شکستند. پاسخگویِ آدمهایی‌که صبح تا شب تمام فکر و ذکرشان این است که یک پیام از مخاطبی‌که میخواهند به دستشان برسد! دریغ نکنید از کسی خودتان را... افتخار کنید از اینکه کسی با وجودتان حالش خوب میشود. خودتان را صرفش کنید... یک نفر هم یک نفر است خنده‌هایِتان را دریغ نکنید مخصوصا برایِ آدمهایِ خاص زندگیِتان.! تا میتوانید باشید. تا میتوانید دلیلِ خنده‌هایِ ازته دل باشید. فرقی نمیکند دوستید! زن و شوهرید! برادر و خواهرید! قوم و خویش و فامل‌اید! هرچه هستید باشید و بخندانید. و این را بدانید که حداقل یک نفر در زندگیتان هست که میتوانید حالش را خوب کنید. و حتما یک نفر هست که میتواند حالِتان را خوب کند! و چقدر قشنگ میشود اگر این  «حالِ دل خوب کردن‌ها»متقابل باشد! پس تا میتوانید "طلبکار"خوبی کردن باشید نه "بدهکار"! نوشته زهی حیدرى با اندکی تغییرات
نمایش همه...
بدهکارند بعضیها! همان‌هایی‌که میدانند با «بودنشان» حالِ یک نفر را میتوانند خوب کنند اما دریغ میکنند... باید یک روزی یک‌جایی جوابگو باشند. جوابگویِ دل‌هایی‌که شکستند. پاسخگویِ آدمهایی‌که صبح تا شب تمام فکر و ذکرشان این است که یک پیام از مخاطبی‌که میخواهند به دستشان برسد! دریغ نکنید از کسی خودتان را... افتخار کنید از اینکه کسی با وجودتان حالش خوب میشود. خودتان را صرفش کنید... یک نفر هم یک نفر است خنده‌هایِتان را دریغ نکنید مخصوصا برایِ آدمهایِ خاص زندگیِتان.! تا میتوانید باشید. تا میتوانید دلیلِ خنده‌هایِ ازته دل باشید. فرقی نمیکند دوستید! زن و شوهرید! برادر و خواهرید! قوم و خویش و فامل‌اید! هرچه هستید باشید و بخندانید. و این را بدانید که حداقل یک نفر در زندگیتان هست که میتوانید حالش را خوب کنید. و حتما یک نفر هست که میتواند حالِتان را خوب کند! و چقدر قشنگ میشود اگر این  «حالِ دل خوب کردن‌ها»متقابل باشد! پس تا میتوانید "طلبکار"خوبی کردن باشید نه "بدهکار"! نوشته زهی حیدرى با اندکی تغییرات
نمایش همه...
ژیانەوە

اين كانال دغدغه‌ها و دلنوشته‌هاى جلال معروفيان را منعكس مى‌كند و به انتقاد از نگرش‌ها و رويه‌هايى مى‌پردازد كه اوضاع نابسامان امروز ما، محصول آن‌هاست

https://t.me/zhiyaneve

نمی‌توان به دو چیز تکیه‌کرد: ١) دیوارِ تازه رنگ شده ٢) انسانِ تازه به‌دوران رسیده
نمایش همه...
👍 1
*داستان کوتاه امشب* «مستند» زیبا ، خارق العاده و بسیار آموزنده رابی ۱۱ سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اولین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم از سنین پایین‌تری آموزش پیانو را شروع کنند؛ اما رابی گفت که همیشه رویای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد؛ پس اورا به شاگردی پذیرفتم. 🎹 رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجه شدم که تلاشی بیهوده است! رابی هرچه بیشتر تلاش میکرد، حس شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود، کمتر نشان میداد. اما او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور میکرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند، دوره میکرد. در طول ماه‌ها او سعی کرد، تلاش نمود، من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی، او همواره میگفت: مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو میزنم. 🎹 اما امیدی نمیرفت. او اصلا توانایی فطری لازم برای موسیقی را نداشت. مادرش را از دور میدیدم و در همین حد می‌شناختم؛ می‌دیدم که با ماشین قدیمی‌اش، او را دم خانه من پیاده میکند و سپس می‌آید و او را میبرد. همیشه دست تکان می‌داد و لبخندی میزد، اما هرگز داخل نمی‌آمد. یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم. خواستم به او زنگی بزنم، اما این فرض را پذیرفتم که به علت نداشتن توانایی لازم، تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد. البته خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید، زیرا وجود او تبلیغی منفی برای تدریس من بود! 🎹 چندهفته گذشت؛ آگهی درباره "تک نوازی" به منزل همه شاگردان فرستادم. بسیار تعجب کردم که رابی، که اعلان را دریافت کرده بود به من زنگ زد و پرسید: من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟ و من هم توضیح دادم که تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی ودر کلاس‌ها شرکت نکردی، عملا واجد شرایط نیستی. او گفت: مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد، اما من هنوز تمرین می‌کنم، خانم آنور لطفا اجازه بدین من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم! 🎹 او خیلی اصرار داشت. نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا ندایی در درون من بود که میگفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار مدرسه پر از والدین، دوستان و مسئولین بود. برنامه "رابی" را آخر همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آنکه خودم برخیزم و از شاگردان تشکر کنم و قطعه‌ی نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکند، چون آخرین برنامه است، کل برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامه نهایی، آن را جبران خواهم کرد. برنامه‌های تک‌نوازی همه به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. 🎹 رابی به صحنه آمد. لباس‌هایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را بهم ریخته بودند. با خود گفتم: "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس تمیز و درست و حسابی تن او نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟" رابی صندلی پیانو را عقب کشید، نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که "کنسرتوی ۲۱ موتزارت" را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم! ابدا آمادگی نداشتم آنچه را انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو مینواخت، بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو میرقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی، حرکت کرد، از آلگرو به سبک استادانه پیش میرفت. آکوردهای تعلیقی، آنچنان که موتزارت میطلبد، در نهایت شکوه اجرا میشد! هرگز نشنیده بودم که آهنگ موتزارت را کودکی به این زیبایی بنوازد. بعد از شش‌ونیم دقیقه، او اوج گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین در سالن از جایشان بلند شدند و به شدت با کف‌زدنهای ممتد خود، او را تشویق کردند. 🎹 سخت متاثر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم  و در کمال مسرت اورا در آغوش گرفتم و گفتم: هرگز نشنیده بودم که به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟ صدایش از میکروفن پخش شد که میگفت: میدانید خانم آنور، یادتان می آید که میگفتم مادرم مریض است؟ خوب، متاسفانه، او دیروز درگذشت، او کر مادرزاد بود و اصلا نمیتوانست بشنود. من فکر میکنم امشب اولین باری‌ست که او میتوانست بشنود که من پیانو مینوازم، میخواستم برنامه‌ای استثنایی برای او اجرا کنم. 🎹 چشمی نبودکه اشکش روان نباشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت از کودکان بی‌سرپرست ببرند، دیدم که حتی چشمان آنها هم سرخ بود. با خود اندیشیدم که با پذیرفتن رابی به شاگردی، چقدر زندگیم پربارتر شده است.
نمایش همه...
خیر، هرگز نابغه نبوده‌ام، اما آن شب شدم. و اما رابی ... او معلم بود و من شاگرد؛ زیرا او بود که معنای استقامت، پشتکار، عشق، و باور داشتن خویشتن و شاید حتی فرصت دادن به کسی و ندانستن علتش را به من یاد داد. همیشه میگویم، هرگاه ندای درونت عمیق‌تر، روشن‌تر و بلندتر از نظر دیگران شد، آن‌وقت استاد زندگیت شده‌ای! دکتر جان دمارتینی
نمایش همه...