cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

˙˖𓏲 ִֶָ𝗪𝖍𝖎𝖙𝖊☕️𝗛𝖊𝖆𝖛𝖊𝖓ִֶָ

𝑬𝒏𝒋𝒐𝒚 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆 𝑨𝒏𝒅 𝑳𝒊𝒔𝒕𝒆𝒏 𝑻𝒐 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆'𝒔 𝑺𝒕𝒐𝒓𝒊𝒆𝒔☕️☁️ •୮☁️𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞𝐖𝐚𝐭𝐭𝐩𝐚𝐝: •୮☕️https://my.w.tt/mfSY1UEyabb

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
5 435
مشترکین
-1224 ساعت
-467 روز
-12330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

در مورد رابطه‌ی بکهیون و لوهانِ لیتل امیر این آهنگ رو برام فرستاده بود، کاملا بهشون میاد :)
نمایش همه...
10_어땠을까_Dear_my_friend_feat_Kim_Jong_Wan_of_NELL.mp311.23 MB
🍓 8
هنوزم دلم برات تنگ و تنگ‌تر میشه هنوزم توی خاطرات دوتاییمون گیر کردم اگه اون روز گرفته بودمت، نه اگه اون روز جلوت رو گرفته بودم هنوزم با هم دوست بودیم؟ چه اتفاقی می‌افتاد؟ دوست عزیزم حالت چطوره؟ من عالی‌ام میدونی دوست عزیزم اگه بخوام صادق باشم هنوزم ازت خیلی متنفرم. حتی الانم روزهای گذشته‌ای که با هم بودیم رو یادمه، گفتیم "با وجود ما دوتا دنیا چیز ترسناکی نیست" و حالا توی دو مسیر کاملا متفاوت قدم برمیداریم، لعنت بهش. اون روزهارو یادته؟ صحبت‌هایی که موقع سوجو خوردن میکردیم، بلندپروازی‌هایی که برای تسخیر دنیا داشتیم، جوون بودیم و رویاهای بزرگی داشتیم، فقط بیست سالمون بود. این تو بودی که عوض شد یا من بودم؟ از این زمانِ گذرا متنفرم، این ما بودیم که عوض شدیم. ازت متنفرم، ازت خوشم نمیاد و حتی وقتی این کلمات رو میگم بازم دلم برات تنگ میشه. بعد از مدتی طولانی که همدیگه رو ندیدیم تو یه آدم کاملا متفاوت شده بودی. تویی که من میشناختم از بین رفته و منی که تو میشناختی از بین رفته، میدونم فقط بخاطر گذر زمان نیست که ما عوض شدیم و این حس پوچی داره.
نمایش همه...
🍓 41
این هم اولیش بود، شاید برای بعضی‌هاتون سوال بود که خب اون هفت سال چی به چانیول گذشت، خواستم بگم چیزی نبوده به جز تکرار مکررات :) درواقع اینطوری با یه بخش کوچیکی از روز و شب‌هاشون که توی داستان نبودن آشنا میشین🥲 اگه دوست داشتین بهم بگین ادامه بدم🐈
نمایش همه...
🍓 77
"عزیزِ من، نمی‌دونم کی قراره به این روند عادت کنم و کی قراره اشک‌هام برای تو تموم بشن، نمی‌دونم اصلا روزی میرسه که من دیگه به تو فکر نکنم؟ روزی میاد که همه چیز رو مرور نکنم؟ یعنی میشه دیگه خودم رو بابت از دست دادنت سرزنش نکنم؟ من هرروز این سوالات رو از خودم میپرسم اون هم درحالی‌که هیچ جوابی براشون ندارم. یک قسمت از من میخواد از اینهمه درد و رنج و تاریکی خلاص بشه و قسمت دیگه‌ای از من از فراموش کردن کوچک‌ترین چیزها راجع به تو میترسه و من هرروز این تضاد رو زندگی می‌کنم. عزیزترینِ من، راستش خودم هم نمیخوام روزهایی برسن که به تو فکر نکنم، دوست ندارم وقتی چشم‌هام رو می‌بندم تصور حضور تورو از دست بدم، میخوام حتی توی ذهنم هم که شده تو برای من و بین دست‌های من باشی اما برای تو آرزو می‌کنم تا روزهایی برسن که دیگه توشون پارک چانیولی نیست، توی اون روزها حتی اگه اسمم رو هم بشنوی لبخندت از بین نمیره و انگشت‌های ظریفت شروع به لرزیدن نمی‌کنن، توی اون روزها من برات یک وجود بی‌معنام و دیگه قرار نیست خاطراتم که گه‌گاهی به یادت میان آزرده‌خاطرت کنن، چهره و صدام رو از یاد میبری و همه چیز رو درباره‌ی من و زندانی که برات ساخته بودم پشت سر رها می‌کنی و این تلخ‌ترین آرزوی من برای توئه، تویی که تمام من رو دربرگرفتی و من درآخر تمام دردهات رو برای خودم آرزو می‌کنم کوچولوی من."
نمایش همه...
🍓 72
بعد از درآوردن کفش‌هاش و پوشیدن دمپایی‌های سفید رنگ، وارد خونه شد، کیفش رو روی کاناپه رها کرد و کتش رو درآورد، توی تاریکی نگاهی به اطراف انداخت و بدون روشن کردن چراغی با احتیاط سمت آشپزخونه قدم برداشت. یخچال رو باز کرد و نگاهی به طبقاتش انداخت، جز چند بطری سبز رنگ سوجو و مقداری کیمچی که حدس میزد برای ماه پیش باشن چیز دیگه‌ای توی یخچال وجود نداشت و اون هم قرار نبود اهمیتی بده، همین که هنوز هم سوجو داشت و لازم نبود تا فروشگاه بره کافی بود! بدون عوض کردن لباس‌هاش روی کاناپه نشست، سوجوش رو باز کرد و بعد از کمی نوشیدن به پشتی کاناپه تکیه داد، چشم‌هاش رو بست و دستش رو روی چشم‌هاش گذاشت، بعد از دو روز بی‌خوابی انقدری خسته بود که خوابش ببره اما ذهنش باهاش مهربون نبود و باز هم اون رو به اون نقطه از زندگیش برد که کل پنج سال گذشته برده بود، همون نقطه‌ای که احمقانه‌ترین تصمیم زندگیش رو گرفته بود و دیگه هیچ راه برگشتی براش وجود نداشت اما ذهنش هربار کاری می‌کرد تا دوباره به اونجا برگرده و این‌بار تصمیمش رو عوض کنه، درواقع اون اصلا آدم خیال‌پردازی نبود اما دراین‌باره دوست داشت تمام مدت چشم‌هاش رو ببنده و خیال‌پردازی کنه، و استارت این خیال‌پردازی همیشه از اون جایی شروع میشد که چیزی به‌عنوان "ازدواج" رو از زندگیش حذف کرده بود و به جای این که بکهیون رو بابت حمله به منشیش سرزنش و برای فاصله گرفتن ازدواج رو انتخاب کنه، همراهش به تراپیست می‌رفت تا هم ذهنیت بکهیون عوض میشد و هم خودش یاد می‌گرفت که توی اونجور مواقع باید چطور با کودک کوچکش رفتار می‌کرد، قطعا هردوشون یاد می‌گرفتن که چطور از راه سالم و درست توی رابطه با ترس‌هاشون کنار بیان، به همدیگه اعتماد کنن و کنار هم بزرگ‌تر و بالغ‌تر بشن! اما افسوس، چانیول باز هم داشت مثل پنج سال گذشته افسوس این موضوع رو می‌خورد، این که انقدر راحت می‌تونست همه چیز رو درست کنه اما با یک تصمیم اشتباه یک فاجعه‌ی بزرگ به وجود آورده و همه چیز رو پیچیده و دردناک کرده بود و دیگه هیچوقت قرار نبود که بتونه درستش کنه و همین هم باعث شده بود همیشه یک سنگینی بزرگ و عمیق رو روی قفسه‌ی سینه‌ش حس کنه، جوری که لازم بود نفس‌های بلند و عمیق بکشه تا کمی راه تنفسش باز بشه، انگار که دردهای درونیش حتی روی بدنش هم تاثیرگذار بودن و چانیول توی این مواقع فقط یک جمله از یک آهنگ قدیمی توی ذهنش می‌چرخید: "توی زمانی که نبودی روح و جسم من از بین رفت..." چانیول به طرز عمیقی داشت این جمله رو زندگی می‌کرد و شکایتی هم نداشت، خیلی وقت میشد که تسلیم شده و مجازاتش رو پذیرفته بود. با صدای ویبره‌ی گوشیش، چشم‌هاش رو باز کرد و گوشیش که روی میز بود رو برداشت. "قربان فردا با پسر وزیر کانگ ملاقات دارین، لطفا لباس‌های تمیز بپوشین و صورتتون رو هم اصلاح کنین، واقعا بابت بیانشون معذرت میخوام، لطفا من رو ببخشید!" بدون این که جوابی به پیام منشیش بده گوشیش رو روی میز برگردوند و بعد از نوشیدن مقداری سوجو از جا بلند شد، می‌دونست منشیش با خجالت و صدبار تایپ و پاک کردن این کلمات، پیامش رو فرستاده بود تا چانیول فردا جلوی موکلش شرمنده نشه و موکلش هم با دیدن چانیولی که شلخته به نظر می‌رسید و حتی به طرز زشتی ریش و سبیل‌های نامنظم داشت، به دید تحقیر نگاهش نکنه! وارد سرویس بهداشتی شد و از بین وسایل چیده شده‌ی کنار آینه فوم اصلاح رو برداشت و کمی روی دستش خالی کرد و برای چند لحظه بهش خیره شد، ذهنش داشت اسم بکهیون رو فریاد میزد و چانیول داشت تمام تلاشش رو می‌کرد تا پسش بزنه حتی با این که می‌دونست باز هم ذهنش پیروز میشد و اون رو از پا درمی‌آورد! فوم رو به صورتش زد، تیغ رو برداشت و روی خط ریشش که حالا عملا اثری ازش نبود، کشید و به این فکر کرد که اگه بکهیون بود باز هم مثل گذشته بدون در زدن، در رو باز می‌کرد و با دیدن چانیولی که درحال اصلاح صورتش بود اخم می‌کرد و با لحن شیرینِ مثلا عصبانیش می‌گفت "مگه نگفتم صدام بزن؟" و بعد تیغ رو ازش می‌گرفت، بهش نزدیک میشد و با دقت تیغ رو روی صورتش می‌کشید و اجازه می‌داد اون تمام مدت با لذت بهش خیره بشه؟ یعنی باز هم قرار بود بعد از اصلاح کردن صورتش لب‌هاش رو ببوسه و روی پوستش دست بکشه و بگه "با این که وقتی ته‌ریش داری رو بیشتر دوست دارم اما وکیل پارک باید اینجوری باشه، نه؟" و بعد هم دوباره لب‌هاش رو می‌بوسید و کنار گوشش زمزمه می‌کرد: "وکیل پارک جذاب من!" وقتی به خودش اومد که تصویر توی آینه درحال اشک ریختن بود و صورتش رو هم زخمی کرده بود و قطره‌ی کوچیک خونش هم روی پیراهن سفیدش چکیده بود. همون‌طور که هنوز تیغ توی دستش بود، دست‌هاش رو دو طرف روشویی گذاشت، خم شد و سرش رو پایین انداخت و طولی نکشید تا صدای گریه‌ش سکوت رو بشکنه.
نمایش همه...
🍓 60
بعد از مدت‌ها سلام👀 خب راستش من تا دسته رایتر بلاکم، مغزم خالی خالیه و نمیتونم بهترین پایان ممکن رو به قلم دربیارم اما یه چیزی به ذهنم رسید، من تا زمانی که قسمت آخر آپ بشه، نوشته‌های کوتاهی که حالت فکت هم دارن مینویسم تا هم شما بخونین هم خودم دوباره برم توی حال و هوای لیتل تا شاید از بلاکی دراومدم🐈🤍
نمایش همه...
🍓 46
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
وکیل بیونِ لیتل هستن🚬
نمایش همه...
🍓 59
Photo unavailable
وکیل پارک مشغول کار توی اون اتاقش که بکهیون میومد روی پاهاش می‌نشست و چند دقیقه‌ی بعد هم رایدش میکرد🐈
نمایش همه...
🍓 73
00:33
Video unavailable
ادیت بلد نیستم اصلا، درواقع توش ریدم😂 ولی انقدر عاشق وایب این آهنگم که خواستم لیتل هم یه چیزی باهاش داشته باشه🥲🥹 بنظرم بکهیونِ لیتل وقتی 16 17 ساله بود و با چانیول اوکی شده بود دقیقا همینطوری بود و همچین وایبی داشت🥲
نمایش همه...
6.04 MB
🍓 45
بچه‌ها حتما با فیلترشکن وارد بشین و چند لحظه صبر کنین تا بالا بیاد، اگه سوال بیشتری هم داشتین به آیدی پیام بدین تا توضیحات بیشتری در اختیارتون قرار بگیره🤍
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.