cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

📝اشعار ناب مدح و مرثیه

کانال رسمی "اشعار ناب مدح و مرثيه" پایگاه تخصصی مدح و مرثیه منتظر نظراتتون هستیم 💌

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
618
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
+1430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#امام_زمان عجّل الله فرجه #مسمط مصدرِ هر هشت گردون مبدأ هر هفت اختر خالق هر شش جهت نور دل هر پنج مصدر والى هر چار عنصر حكمران هر سه دفتر پادشاه هر دو عالم حجّت يكتاى اكبر آن كه جودش شهرهٔ نُه آسمان بَل لامكان شد مصطفى سيرت على فر فاطمه عصمت حسن خو هم حسين قدرت على زهد و محمّد علم و مه رو شاه جعفر فيض و كاظم حلم و هشتمْ قبله گيسو هم تقى تقوا نقى بخشايش و هم عسكرى مو مهدى قائم كه در وى جمعْ اوصاف شهان شد پادشاه عسكرى طلعت تقى حشمت نقى فر بوالحسن فرمان و موسى قدرت و تقديرْ جعفر علم باقر زهد سجّاد و حسينى تاج و افسر مجتبى حكم و رضيّه عصمت و صولت چو حيدر مصطفى اوصاف و مَجلاى خداوند جهان شد جلوهٔ ذاتش به قدرت تالى فيض مقدّس فيض بى حدّش به بخشش ثانى مَجلاى اقدس نورش از «كُن» كرد برپا هشت گردون مُقَرنس نطق من هر جا چو شمشير است و در وصف شه اَخْرَس ليك پاى عقل در وصف وى اندر گِل نهان شد دست تقديرش به نيرو جلوهٔ عقل مجرَّد آينه‌یْ انوار داور مظهر اوصاف احمد حكم وفرمانش مُحكَّم امر و گفتارش مسدَّد در خَصايل ثانىِ اثنين ابوالقاسمْ محمّد آن كه از يزدان خدا بر جمله پيدا و نهان شد روزگارش گرچه از پيشينيان بودى مؤخّر ليک از آدم بوَد فرمانْش تا عيسى مقرّر از فراز تودهٔ غَبراء تا گردون اخضر وز طراز قبّه ناسوت تا لاهوت يكسر بنده‌ی فرمانبرش گرديد و عبد آستان شد تا ولايت بر ولىِّ عصر مى‌باشد مقرّر تا نبوّت را محمّد تا خلافت راست حيدر تا كه شعر «هندى» است از شهد چون قند مكرّر پوستْ زندان رگْ سنان و مژّه پيكان موىْ نشتر باد آن كس را كه خصم جاه تو از انس و جان شد @marsiat #روح_الله_خمینی
نمایش همه...
#یا_اباعبدالله سلام الله علیک #غزل نازم آن زنده‌شهیدی كه برِ داور خویش سازد از خون گلو تاج و نهد بر سر خویش تا دهد صبح ازل هدیه به سلطان ابد به سر دست بَرَد جسم علی اكبر خویش تا شود مُهر نماز مَلَک اندر ملكوت ریخت بر بام فلک خون علی اصغر خویش می رود راه خدا با سر خود بر سر نی چون به زیر سُم اسبان نِگرد پیكر خویش از پی حفظ حریم حرم حرمت دوست به اسارت سر بازار برَد دختر خویش با سر آید جلوی محمل زینب كه كند هدیه‌ی راه خدا خون سر خواهر خویش آن سلیمان كه اگر خاتم از او خواهد دیو بند انگشت دهد همره انگشتر خویش در شگفتم چه جوابی به خدا خواهد داد قاتل او چو در آید به صف محشر خویش آب، مهریه‌ی زهرا و جگر گوشه‌ی او باز، پیغام عطش می‌دهد از حنجر خویش چشمه ی چشم «ریاضی» گهر از خون جگر ساخت تا هدیه‌ی آن شاه كند گوهر خویش @marsiat #ریاضی_یزدی
نمایش همه...
#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک #قصیده ساقی بده به رنگ لب یار می مرا مطرب نواز کابل و شهناز و ششترا یک‌دم ز راه شوق و شعف با نوا بزن گاهی بچنگ چنگ و گهی عود و مضمرا زآهنگ زابلم به صفاهان نمای روی تا آوری ز مهر مرا شور بر سرا از راستی مپیچ و بکُن روی در عراق لحن حُدی بزن بکَن از جای خود مرا شور حسینیَم بفکنده‌ست در حجاز زین نغمه‌ی نکو بکنم مدح حیدرا آن خسروی که مدح ورا گفته در ازل اندر کتاب خویش خداوند اکبرا شاهی که مولدش به حریم خدا شدی بود این سبب که بوده بخلّاق مَظهرا غیر از علی که بود که پیش از تولدش مادر رها نمود ز چنگ غضنفرا؟ شاهی که خوانده است خدایش وکیل خویش باشد وصی و بِن عَمِ پاک پیمبرا دست علی نبود اگر دست کردگار بر گو چه‌سان درید ز هم جسم اژدرا؟ اسلام زنده شد به ید قدرت علی روزی که کرد فتح یهودان خیبرا کم‌تر غلام درگه او یوسف و خلیل وز خیل انبیای دگر اوست برترا نامش نمود نقش سلیمان به خاتمش زان‌رو به وحش و طیر جهان گشته مهترا خاک قدوم او همه کحل بصر کنند جن و ملَک به صبح و مسا جمله یک‌سرا آن خسرویی که قاسم الارزاق ماسواست بر خلق مظهر است و به خلّاق مَظهرا یک قطره از شراب ولایش هر آن‌که خورد مستانه می‌رود به جنان روز محشرا تا روح در بدن بودم «ضامنا» مدام دم می‌زنم ز مدح علی شیر داورا @marsiat #ضامن_اصفهانی
نمایش همه...
#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک در اوّلِ خلافتِ خود شاه اولیا آن‌کس که خلق را به درستی‌ست راهبر روزی به مسجد آمد و در جمع مسلمین بر منبرِ رسول خدا گشت مستقر فرمود در خلافت من، کارهای مُلک ترتیب تازه دارد و برنامهٔ دگر زین‌پس نژاد سرخ و سپید و سیاه و زرد خواهد شدن برابر از اموال، بهره‌ور تا من نشسته‌ام به سرِ مسند قضا افراد را حقوق، مساوی‌ست سر به سر ناگه به‌پای‌خاست عقیل و به اعتراض گفتا از این رویه و تصمیم درگذر شایسته نیست این‌که ببینی به نزد خلق عبدِ بریده‌بینی و ما را به یک‌نظر از این سخن، چو بحرِ خروشنده شد علی گفتا خموش باش و زِ من بشنو این خبر نشنیده‌ای که گفته خداوند ذوالجلال «شایسته‌تر کسی‌ست که پرهیزگارتر» بر طرز احتجاج علی با برادرش با دیدهٔ عدالت و انصاف درنگر رسم برابری و مساوات را ببین این شیوهٔ عدالت محض است ای بشر @marsiat #جلال_نائینی #بقایی
نمایش همه...
#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک #غزل ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی بر درِ تو نشسته‌ام منتظر عنایتی گر چه بمیرم از غمت، هم نکنی به من نظر ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی ورچه نثار تو کنم جان نَرَهم ز درد تو نیست از آن‌که تا ابد عشق تو را نهایتی دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت زحمتم آید ار کنم از غم تو حکایتی برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ کُشت مرا جفای تو بی‌سبب جنایتی گرچه برانی از برم باز نگردم از درت چون ز درِ عنایتت یافته‌ام هدایتی خسته #عراقی آنِ توست، دور مکن ز درگهش تا نرود فغان‌کنان از تو به هر ولایتی @marsiat #فخرالدین_عراقی
نمایش همه...
#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک #غزل به جان دوست که از در مران گدائی را که جز درت نشناسد در سرائی را کدام دل که در او جا کند نصیحت خلق؟ مگر خیال تو خالی گذاشت جائی را؟ بیا به صبر من و عشق خود مشاهده کن حدیث مورچه و سنگ آسیائی را خدا کند که گزندت ز چشم بد نرسد بدین صفت که دهی دادِ خودنمائی را ز حد گذشت تطاول، عنانِ غمزهٔ مست نگاه‌دار، که حدّیست دل‌ربائی را مرا که مفلس عورم کدام طالع و بخت که سایه‌ای به سر افتد چتو همائی را دلا بلاوه پر و بال خویش خسته مکن که چاره نیست کمندی چنین رسائی را به بوسه‌ای ز دهانش به جان رضا ندهد بتان به هیج رساندند خون‌بهائی را کجاست زاهد خودبین از این جمال بدیع بگو بیا و ببین قدرت خدائی را به خاک پاش نهادم سر و ندانستم ستان زناز نبینند پشت پائی را غلام حضرت شاهم مرا حقیر مبین چنان‌چه دیدهٔ کوته‌نظر سهائی را شه سریر ولایت که بندگان درش دهند خاتم جم کم‌ترین گدائی را گذشت شعر ز شکّر مگر ز منطق تو بَرَد به عاریه #نیر سخن‌سرائی را @marsiat #نیر_تبریزی
نمایش همه...
#امام_زمان عجّل الله فرجه #غزل الا يا ايّها المَهدى مدامَ الوَصل ناوِلها كه در دوران هجرانت بسى افتاد مشكل‌ها صبا از نكهت كويت نسيمى سوى ما آورد ز سوز شعله‌ی شوقت چه تاب افتاد در دل‌ها چو نور مهر تو تابيد بر دل‌هاى مشتاقان ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محمل‌ها دل بى‌بهره از مهرت حقيقت را كجا يابد حق از آئينه‌ی رويت تجلى كرد بر دل‌ها به كوى خود نشانى ده كه شوق تو محبان را ز تقوى داد زاد ره، ز طاعت بست محمل‌ها به حق سجاده تزيين كن مهل محراب و منبر را كه ديوان فلک‌صورت از آن سازند محفل‌ها شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحل‌ها اگر دانستمى كويت به سر مى‌آمدم سويت خوشا گر بودمى آگه ز راه و رسم منزل‌ها چو بينى حجت حق را به پايش جان فشان اى #فيض «مَتى ما تَلقَ مَن تَهوى، دَعِ الدُّنيا وَ أهمِلها» @marsiat #فیض_کاشانی
نمایش همه...
🏴{ علی ولی الله }🏴 شهادت جانسوز حامی رسول الله ، عموی گرامی پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم سیّدنا و مولانا حمزة بن عبدالمطلّب ( علیهماالسّلام ) را به قطب عالم امکان سیّدنا و مولانا حجّة بن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و شیعیان جهان تسلیت عرض می‌نمائیم. ◼️امیرالمؤمنین مولانا علی بن ابی‌طالب ( علیهماالسّلام ) بر فراز منبر می‌فرمودند: « أَمَا وَاللهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً کَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلاَ إِلَی مَا وَصَلاَ إِلَیْهِ وَ لَو کانا شَاهِدَیهِما لاتَبَقا نَفسَیهِما »  آگاه باشید! سوگند به خدا! اگر حمزه و جعفر ( علیهماالسّلام ) زنده و حاضر بودند، آن دو نفر ( اوّلی و دوّمی ) به آن مقام ( خلافت ) که رسیدند، نمی رسیدند، و اگر حمزه و جعفر ( علیهماالسّلام ) بودند، شاهد و ناظر بودند، که آن دو نفر، جان سالمی از میان بیرون نمی بردند و خود را به هلاکت می‌انداختند. https://t.me/karbala156 https://www.instagram.com/heidarioon69
نمایش همه...
#حضرت_حمزه علیه السلام #قصیده دلا گر آرزو داری که بخشد ایزدِ داور گناهان تو را یک‌سر، نهی چون پای در محشر به سال و ماه و روز و شب، به‌سان اخترِ طوسی بنال اندر عزایِ حمزه عمّ پاکِ پیغمبر شنیدستم که در جنگ احد از بهرِ خون‌ریزی مقابل چون سپاه کفر و ایمان شد به یک‌دیگر جُبیر مُطعم ملعون کافرکیش را هم‌ره غلامی بود وحشی‌نام، کَش شیطان بُدی چاکر به پیشِ خویشتن او را بخواند و گفت: ای وحشی که در وحشت بود از سهمت اندر بیشه شیرِ نر به دستِ لشکرِ اسلام عمّ من شده کشته به جنگِ بدر و دارم از غمِ او چهرهٔ اصفر اگر عمّ محمّد حمزه را کشتی ز مالِ من شوی دل‌شاد و آزادت کنم از بندگی ایدر از آن‌سویِ دگر هند جگرخوار آن سیه‌رو را طلب کرد و به وی گفت ای هُژَبر اندازِ اژدر در به جنگ بدر بابم کشته گشته با دوصد خواری ز جورِ لشکر اسلام، بی‌غم‌خوار و بی‌یاور محمّد یا علی یا حمزه را امروز گر کشتی ز وصلِ من بیابی کام و هم سیمت دهم هم زر بگفتا بگذر از قتلِ محمّد چون مرا ممکن نباشد قتلِ سلطانی که دارد از ملَک لشکر به قتلِ حمزه هم قادر نیم ز آن‌رو که باشد او دلیر و شیرگیر و صفدر و صفدار و جنگ‌آور ولی قتل علی ممکن بود از بهرِ من زیرا که او طفل است و کم‌تر دیده جنگ و لشکر بی‌مر غرض چون از دو جانب ریختند اندر میانِ هم سپاه کفر و ایمان، با سنان و تیغ خارا در جناب حمزه چون شیرِ شکاری حمله‌آور شد به آن روباه‌خویان، گاه از اَیمَن، گه از اَیسَر ز ضربِ تیغِ تیزش آن یهودان جفاجو را نه بر پیکر زره ماندی به جا و نه به سر مِغفَر به سویِ سینه هرکس که تیرش از کمان جَستی نشستی در دَمش آن تیرِ پرّان در جگر تا پَر به میدان بود گرمِ تاختن تا که فرو رفتش به گِل دستِ سمندی کو بدی در پویه چون صرصر نگون از صدرِ زین چون بر زمین شد، وحشی بی‌دین درآمد از کمین زد نیزه‌ای بر رانِ آن سرور ز جا چون خواست برخیزد که بیند قاتلِ خود را ز تابِ درد نتوانست و وحشی تیغِ با جوهر کشید و پس شکم او را درید آن‌گه برید از کین جگر او را و بردش از برایِ هندِ بد گوهر چو او را در دهان بنهاد هند، اندر دهان او چو سنگِ سخت شد از حکمِ یکتا خالقِ اکبر یکی برد از ملک‌هایش به جای خویشتن او را چو افکند از دهان آن زانیه باحالتِ مضطرّ ز اَکلِ آن جگر چون کامِ آن بد خو نشد حاصل بیامد بر سرِ نعشِ جنابِ حمزه با خنجر برید آن بدگهر بعضی از اعضایِ شریفش را کشید آن‌گاهشان بر رشته مانند دُر و گوهر به‌گردن چو قِلاده بست و از روی طرب گفتا که باشد این قلاده مر مرا زیباترین زیور جدل موقوف چون شد دید ختمِ انبیا احمد که عمّش حمزه پیدا نیست غم زد بر دلش نشتَر به ابنِ عمّ خود یعنی علیّ بن ابی طالب بفرمود آن شهنشاهِ سپهر اورنگِ مهر افسر که عمّت حمزه را دریاب و بنگر اندر این صحرا چه او را آمده از جورِ چرخِ چنبری بر سر امیرالمومنین چون رفت و عمّ خویش را کشته بدید، از اشکِ خونین، نرگسش شد لالهٔ احمر نشد راضی که آرد آن خبر را بر نبی، قدری تامّل کرد تا خود آمد آن سلطان دین‌پرور به آن حالت چو عمّ خویش را دید از جگر، افغان کشید و با رِدای خویش پوشیدش تنِ انور ندانم آن حبیب حقّ که نتوانست یک ساعت ببیند آن که عمّش حمزه را عریان بود پیکر چه حالت داشت در کرب و بلا آن دم که فرزندش حسین از جورِ ابن سعد و شمر و خولی کافر فتاده بی‌کفن بودی به روی خاک و تیر خورده هزار و نهصد و پنجاه زخمش بر تن اطهر قلم گردیده دستِ حضرتِ عبّاس از بازو ز بیداد حکیم بن طفیل و نوفل ابتر ز جور مُنقذ بن مُرّهٔ عبدی در آن وادی ز پا افتاده سرو قدّ نوخیزِ علی اکبر زکینِ شیبة بن سعد شامی، پیکر قاسم به خونِ خویشتن غلطیده پیشِ دیدهٔ مادر ز پیکانِ جفایِ حرمله بشکفته چون غنچه گلویِ نوگل باغِ حسین یعنی علی اصغر ز مطلب دور افتادم کجا بودم کجا رفتم ز حمزه می نوشتم قصّهٔ پر غصّه بر دفتر به روی نعشِ حمزه چون صفیّه خواهرش آمد همائی دید از سنگِ جفا بشکسته‌اش شهپر برآورد از جگر افغان و شد از دیده اشک‌افشان چنان کافغانِ او افزود بر افغانِ پیغمبر اگر این‌سان پریشان‌حال گردد چون برادر را به خون خویشتن آغشته بیند دیدهٔ خواهر نمی‌دانم چه حالت داشت زینب روز عاشورا چو آمد بر سرِ نعشِ حسین آن شاه بحر و برّ تنِ پاکی که زهرا در کنارِ خویش پروردش به خون غلطیده بی‌سر از جفایِ شمرِ بد اختر صفیّه داشت معجر چون به سوی قتلگاه آمد به بالین برادر با دل بریان و چشمِ تر ولی چون زینبِ مظلومه سوی قتلگاه آمد به بالین برادر برده بودند از سرش مِعجَر صفیّه بر سرِ نعش برادر دید جمعی را ز خویشان و اقارب، نوحه‌گر در ماتمش یک‌سر ولی اندر سرِ نعش برادر بی‌نوا زینب گروهی چون عقارب دید بی‌رحم و جفا گستر صفیّه ای مسلمانان نبوده بسته بازویش به زنجیرِ جفا هم‌چون اسیران اندر آن محضر
نمایش همه...
ولی هم‌چون اسیران بود زینب بسته بازویش به زنجیرِ جفای شمرِ غوغاجویِ غارت‌گر به حالِ عمّ پیغمبر بنال ای «اخترِ طوسی» که پیغمبر تو را گردد شفیع اندر صفِ محشر @marsiat #اختر_طوسی
نمایش همه...