کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند
این کانال مربوط به خاطرات، فرهنگ و هنر همشهریان عزیز نهاوندی و کلیه حقوق معنوی این کانال محفوظ است. استفاده با ذکر منبع بلامانع و بدون ذکر منبع خلاف اخلاقیات میباشد. @soroush48h ارتباط با ادمین پیج اینستاگرام گروه: instagram.com/nahavand.farhangohonar
نمایش بیشتر1 528مشترکین
+224 ساعت
+27 روز
+2830 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 میتوانی مرا به غل و زنجیر بکشی، میتوانی شکنجهام کنی، حتی میتوانی این تن را نابود سازی، اما هیچگاه نمیتوانی اندیشهام را محبوس کنی.
#مهاتما_گاندی
برگردان دکتر #غلامرضا_شهبازی
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۹ | 216 | 2 | Loading... |
02 #دعای_هفته «۶»
قسمت دوم:
و کلمه ایمان و مشتقات آن ۸۱۲ مرتبه در قرآن یاد شده است.
امام علی(ع) فرمود: ایمان، اعتراف زبانی، پذیرش قلبی و عمل به جوارح و اعضا است و اصل همین عمل است.
- در اکثر آیات، کلمه ایمان با عمل صالح همراه است «الذین آمنو و عمل الصالحات» حدود ۱۰۰ مورد «عمل صالح» همراه «ایمان» ذکر شده است.
سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار بر آید به سخندانی نیست
و:
عالمی را که گفت، باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
- عمل صالح رفتار شایستهای است که نه تنها صورت زیبا دارد، بلکه سیرت نیکو و انگیزه الهی لازم دارد.
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بسا آلوده دامن که ردایی دارد!
«پروین اعتصامی»
-کسی که نیّت درست داشته باشد،دل سالم و پاک دارد، زیرا سالم داشتن دل از وسوسههای شیطانی به سبب خالص گرداندن «نیّت» در همه کارها برای خداوند است.
عبادت به اخلاص نیّت نکوست
و گر نه چه آید ز بی مغز پوست؟
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که در پوشی از بهر پندار خلق
برو جان بابا در اخلاص پیچ
که نتوانی از خلق رستن به هیچ
به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
«سعدی»
- مؤمن کسی است که ایمان به خدا، غیب، معاد، انبیاء و فرشتگان و امدادهای غیبی و عدالت خداوند داشته باشد و بداند که جهان حساب و کتابی دارد و نهایت کیفری و پاداشی. اینجاست که از نظر مولانا «ایمان»، برتر از« نماز» است.
درکتاب ۳۶۵ روز در صحبت مولانا از محیالدین قمشهای از قول مولانا در صفحه ۴۷۹ میخوانیم که:
نماز، پنج وقت فریضه است و «ایمان»، پیوسته و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تاخیر باشد و «ایمان» به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تاخیر نباشد و «ایمان»، بی نماز منفعت کند و نماز بی ایمان نفعی نبخشد [چون نماز ریاکاران] و...
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه بر خویش گرد
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنای قد جف القلم
(۱) (خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی، اشاره به حدیث نبوی)
«مولانا»
-سعدی (علیه الرحمه) ایما ن را ادب و اخلاق انسانی میداند و کسی را که از ادب در تمام ابعادش بی نصیب است، انسان نمیداند.
کردم از عقل سئوالی که بگو ایمان چیست؟
عقل بر گوش دلم گفت: که ایمان ادب است
آدمیزاد اگر بی ادب است، انسان نیست
فرق ما بین بنی آدم و حیوان ادب است!
-ادب نشانه ایمان است، اگر بخواهید ببنید شخصی باایمانی است ببینید ادب کلام، ادب معاشرت، ادب نگاه، ادب با بزرگ و کوچک، ادب با معلّم، ادب در معاملات، ادب در خانواده، ادب با زنان و... رعایت میکند یا خیر.
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
«بهار»
بارالها! دلهای ما را به کیمیای ایمان، ادب و اخلاق و عشق مزّین و همواره منوَر فرما!
بار خدایا! نافرمانیها و خطاهایمان را با توفیق باران توبه خویش شستشو ده و از هواهای نفسانی و افکار شیطانی محافظت فرما!
آمین
یا حق:
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۲/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۸ | 275 | 0 | Loading... |
03 یا هو
شهد دعا در کلام وحی
جز تو پیش کی بر آرد بنده دست
هم دعا و هم اجابت از تو هست
هم تو از اوّل دهی میل دعا
تو دهی آخِر دعاها را جزا
اوّل و آخِر تویی، ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
«مولانا»
#دعای_هفته «۶»
قسمت اوّل
طلب بخشش و دوری از دوزخ
«الذین یقولون ربنا إننا آمنا فاغفر لنا ذنو بنا و قنا عذاب النار»
(آل عمران / ۱۶)
کسانی که میگویند (پرهیزکاران)؛ پروردگارا! همانا ما ایمان آوردیم پس (به کرم خود) گناهان ما ببخش و ما را از عذاب جهنم (که خود ساختهایم) نگاه دار.
کسانی که در نزد دادارشان
چنین است فهوای گفتارشان
خدایا! همانا که ما مردمان
گرفتیم در حصن ایمان امان
ز عصیان ما درگذر کردگار!
و از کیفر، نارمان دور باد
«کرمخدا امینیان»
توضیح:
این دعا برای انسانهای با تقوایی است که اهل بهشت هستند، آنان که اهل صبر و صدق و قنوت و استغفار در سحرگاهانند.
مؤمنان و عارفان صافی دل، راه کمال و رسیدن به سعادت و عشق و خدمت به خلق را در سحرخیزی و دعاهای نیمه شب و استغفار میدانند.
حافظ میفرماید:
سعادت و خوشبختی من از دعای شب و عنایت خداوند کریم است.
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
و:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
نکتهها:
- ایمان به خدا و حقیقت هستی زمینه استجابت دعا و عفو الهی است.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
«حافظ»
- اگر سعادت و نعمتهای مادی و معنوی بهشت دنیا و آخرت را میطلبید، پارسایی پیشه سازید و دنبال آمرزش از خطاها و گناهان خویش باشید.
این مراقبه و توجّه که در ساعتی از شب و در خلوت با خود و در محضر دوست انجام میگیرد، موجب پاکسازی نفس و لطافت روح و استجابت دعاست.
ای غافر و بخشنده هر جرم و خطا
مائیم و امید کرم و وصل و عطا
بر ما تو ببخشا که تویی بندهنواز
آن جرم که محبوس کند جمله دعا
«ناشناس»
- مهمترین نکته این آیه ایمان است، ایمان تنها یک کلمه نیست، بلکه یک «باور قلبی» است، که به زندگی جهت
میدهد و در چگونه «زیستن» انسان نقشی مهمّ دارد و محور ارزشگذاری و عملکرد ماست، به همین دلیل است که گام اوَل ورود به مسیر بندگی و مسلمانی «ایمان» است و کسی که این باور مقدّس را داشته باشد «مؤمن» نامیده میشود.
آدمی کاندر طریق معرفت ایمان ندارد
شخص انسان دارد و شخصیّت انسان ندارد
ای که مغروری به دانش! دانشت را بیشتر کن
تا بدانی هیچ ارزش علم بی ایمان ندارد
کاخ دانش گر همه از سنگ و پولاد سازی
لرزد وریزد گر از ایمان پی و بنیان ندارد
بشکند بازوی تقوا مشت پولادین بی دین
گر چه مرد متقّی سر پنجه طغیان ندارد
«ناشناس»
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۸
ادامه دارد… | 280 | 0 | Loading... |
04 #مسائل_حقوقی
#قراردادنویسی
🔴یادآوری بسیار مهم برای فروشنده : در خصوص فروش اموال چه منقول (خودرو و...) و چه غیرمنقول(خانه ..ملک ) علاوه بر رعایت شرایط عمومی و اختصاصی و رعایت موارد حقوقی،قانونی و فنی قرار داد اضافه نمودن مورد ذیل کاملا ضروری می باشد.
مبادا فروشنده از آوردن این بند کلیدی در قرارداد غفلت کند .
عدم توجه به این امر مهم چه بسا سرمایه و اندوخته چندین ساله افراد را به باد فنا دهد. بنابر این فراموش نمیکنیم در قرارداد بنویسیم :
" بین طرفین شرط شد که چنانچه هر یک از چکها به هر علت در موقع ارائه به بانک پرداخت نشود ، بیع(فروش) و قرارداد به خودی خود منفسخ خواهد شد و فروشنده می تواند ملک را به دیگری منتقل کند در این حالت صرفا مبلغ پرداختی خریدار به کسر مثلا۱۰ یا هر 20 درصد قابل استرداد خواهد بود "
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۷ | 413 | 12 | Loading... |
05 #نیایش_صبحگاهی
خدایا...!
من گمشده دریای متلاطم روزگارم
و تو بزرگواری!
خدایا!
تا ابد محتاج یاری تو، رحمت تو
توجه تو، عشق تو
گذشت تو، عفو تو، مهربانى تو...
و در یک کلام "محتاج توام"...
درود
بامداد نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar | 410 | 3 | Loading... |
06 Media files | 376 | 0 | Loading... |
07 #نهاوند_ایما
#جوراج
(قسمت دوم)
پدر از تابستان پرالتهابی سخن گفت که خشکسالی، بی رحمانه به باغ های "نهاوند" هجوم آورده بود و امان را از او و همه ی باغداران منطقه بریده بود. او با چشم های نگرانش دیده بود، وقتی آسمان دستش را از نوازش زمین دریغ می کند، چگونه شاخه های نحیف درختان، خشکیده و تفتیده می شوند. روزهایی را به یاد می آورد که ارتفاع آب "جوراج" به حدی پایین رفته بود که اجازه نمی داد قطره ای آب، نصیب درختان و زمین های کشاورزی تشنه ی آن منطقه شود. در آن خشکسالی، باغ تشنه ی ما مشکل مضاعف دیگری را نیز تجربه کرده بود. این باغ، در بالادست #جوراج قرار داشت و به ناچار از نهر "شعبان" آبیاری می شد. نهری که در آن تابستان داغ، آبی نداشت که آن را به ریشه های پژمرده درختان "بید سوخته" ببخشد و آنها را از نابودی نجات دهد.
باغداران #نهاوند در آن سال، پذیرفته بودند نباید انتظار داشته باشند محصول چندانی بدست بیاورند. آنها فقط تلاش می کردند تا درختان را از خطر نابودی نجات دهند. پدر برای نجات درختان تشنه ی باغ از قهر طبیعت، تنها چاره کار را در حمل آب دیده بود. او در آن تابستان سوزان، یکه و تنها از صبح زود ظرفی به دوش می گرفت و با جمع آوری آب های اندکی که در ته گودال های "جوراج " جمع می شد، به تک تک درختان آب می رساند، تنها به امید آنکه زنده بمانند و در سالهای پیش رو، طعم میوه های شیرین شان را به آیندگان بچشانند.
حالا که مدت زیادی از آن سال ها گذشته، او دیگر آن تاب و توان جوانی را ندارد که به مصاف خشم طبیعت برود. او خیلی نگران بود. او را تا آن موقع آنقدر نگران ندیده بودم. نگران از اینکه آیا فرزندانش از آنچنان اراده ای برخوردارند که در برابر بحران خشکسالی احتمالی دیگری، بایستند و اجازه ندهند این باغ محبوب و دلبندش به خزان بنشیند.
نگرانیش بی دلیل نبود. او شاهد این واقعیت تلخ بود که فرزندانش یکی پس از دیگر به دلایل شغلی و تحصیلی راه مهاجرت را در پیش گرفته اند و به زودی او را با ثمره عمرش، تنها خواهند گذاشت. ولی غرور و نجابتش اجازه نمی داد مصلحت خود را بر مصلحت آنها ترجیح دهد و فرزندانش را از این موج سفرهای بی بازگشت باز دارد.
وقتی از کنار "جوراج " برمی گشتیم، پدر که می دانست این کوچکترین فرزندش نیز برای ادامه ی تحصیل در آستانه ی پاییز، مهاجرت خواهد کرد و پا در مسیر رفته ی دیگر پاره های تنش خواهد گذاشت، قدم هایش را کوتاه کرد و ناگهان ایستاد. به آرامی برگشت و خط نگاه حسرت زده اش را از فراز کوه #گرین پایین آورد و به عمق چشمان حیرت زده ام گره زد. چند لحظه ای به فکر فرو رفت. آنگاه این شعر را با آهنگ محزونی زمزمه کرد که تا مغز استخوانم رسوخ کرد. نجوایی که سالهاست در گوشم زنگ می زند. شاید این چکامه ی غریبانه، نقد حالی برسرنوشت یک عمر تلاش میناگرانه اش بود! تلاشی که شوربختانه برای آن در دور دست ها، افق روشنی را نمی دید:
نازک آرای تن ساق گُلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند...
ارسالی از #خلیل_فاعلی
عکس از #رضا_خیشوند
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۶ | 468 | 3 | Loading... |
08 #نهاوند_ایما
#جوراج
(قسمت اول)
لیوان سفالی را از آب خُنک کوزه ای پر کردم که لباس رنگارنگی بر اندام نحیفش نقش بسته بود. وقتی لیوان را به دستش دادم، اندکی به آن خیره شد. چیزی را زیر لب زمزمه کرد که دقیقا" نفهمیدم چه بود ولی هرچه بود از جنس آب زلال چشمه "بید سوخته" بود. مقداری از آب گوارا را نوشید و بقیه ی آن را به دقت با درختی تقسیم کرد که در سایه سار آن آرمیده بودیم.
اواسط مردادماه بود. هوا گرم و نفس گیر بود. در زیر سایه ی یکی از درختان کهنسال زردآلو، آرام گرفته بودیم. به بالا که نگاه می کردیم تلالو طلایی خورشید، رنگین کمانی از رقص نورهای درخشان را از لابلای شاخه ها، برگ ها و میوه های خوش آب و رنگ، به ما ارزانی می کرد و نجوای دل انگیز پرندگان، هارمونی دل انگیزی را به آن بخشیده بود. پدر آمده بود به نهال هایی سر بزند که به تازگی در فاصله ی بین درختان کهنسال، غرس کرده بودیم. چند سالی بود که عملا" نمی توانست از باغی که با شیره جانش، پرورش داده بود مراقبت کند و از ما انتظار داشت به این وظیفه عمل کنیم. او در بازار فعالیت می کرد ولی باغبانی برای او معنا و لذت دیگری داشت. از نظر او باغبانی خودِ عشق بود و به زندگی اش معنا می بخشید. برای کسی که عمرش را در پرورش این درختان زیبا و تنومند وقف کرده بود، نشستن غیرممکن بود. هنوز ساعتی از آمدنمان نگذشته بود که به یاد ایام جوانی، خستگی راه و درد پا را فراموش کرد. دست به کمر زد و بلند شد تا به دست پرورده هایش سرکشی کند. با هم در امتداد درختانی قدم می زدیم که هر کدام از آنها در سینه ی پدر، شجره نامه ای داشتند و یکی داستانی پر آب و چشم...
آن سال، سال پرباری برای محصولات باغی "نهاوند" بود. بارندگی های مناسب در زمستان و بهار، برکت را در آن تابستان به ارمغان آورده بود. پدر وقتی به بار و برِ سنگین درختان نگاه می کرد، چنان شور و شعفی در چشمان دریایی اش برق می زد که گویی فرزندانش به ثمر نشسته اند.
باغ ما در منطقه ی "بید سوخته" در حاشیه شهر "نهاوند" بود و رودخانه ی "راج" در مرز جنوبی آن، جریان داشت. رودخانه ای که حیات را سخاوتمندانه به آوندهای باغ های پایین دست، هدیه می کرد. این رودخانه ی خروشان، با زندگی من و برادرانم عجین شده بود. همگی ما شنا کردن را زیر نگاه پر مهر پدر در همین زنده رود، فراگرفته بودیم.
وقتی به همراه پدر به کنار رودخانه رسیدیم، ناگهان ایستاد. خم شد و مشتی آب خنک به صورتش زد تا قطرات بلورین عرق را به آب زلال "جوراج " بسپارد. سپس نشست و به رودخانه چشم دوخت و بعد سکوت کرد و سکوت...
در آن سکوت سنگینی که انباشته از دنیایی از معنا بود، فقط صدای جریان آب و آواز پرندگان با ما سخن می گفتند.
پدر پس از چند لحظه با قصه ای پرغصه از تابستانی نه چندان دور، سکوتش را شکست...
(ادامه در قسمت دوم)
ارسالی از #خلیل_فاعلی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۶ | 461 | 2 | Loading... |
09 #نهاوند_ایما
#جوراج
(قسمت اول)
لیوان سفالی را از آب خُنک کوزه ای پر کردم که لباس رنگارنگی بر اندام نحیفش نقش بسته بود. وقتی لیوان را به دستش دادم، اندکی به آن خیره شد. چیزی را زیر لب زمزمه کرد که دقیقا" نفهمیدم چه بود ولی هرچه بود از جنس آب زلال چشمه "بید سوخته" بود. مقداری از آب گوارا را نوشید و بقیه ی آن را به دقت با درختی تقسیم کرد که در سایه سار آن آرمیده بودیم.
اواسط مردادماه بود. هوا گرم و نفس گیر بود. در زیر سایه ی یکی از درختان کهنسال زردآلو، آرام گرفته بودیم. به بالا که نگاه می کردیم تلالو طلایی خورشید، رنگین کمانی از رقص نورهای درخشان را از لابلای شاخه ها، برگ ها و میوه های خوش آب و رنگ، به ما ارزانی می کرد و نجوای دل انگیز پرندگان، هارمونی دل انگیزی را به آن بخشیده بود. پدر آمده بود به نهال هایی سر بزند که به تازگی در فاصله ی بین درختان کهنسال، غرس کرده بودیم. چند سالی بود که عملا" نمی توانست از باغی که با شیره جانش، پرورش داده بود مراقبت کند و از ما انتظار داشت به این وظیفه عمل کنیم. او در بازار فعالیت می کرد ولی باغبانی برای او معنا و لذت دیگری داشت. از نظر او باغبانی خودِ عشق بود و به زندگی اش معنا می بخشید. برای کسی که عمرش را در پرورش این درختان زیبا و تنومند وقف کرده بود، نشستن غیرممکن بود. هنوز ساعتی از آمدنمان نگذشته بود که به یاد ایام جوانی، خستگی راه و درد پا را فراموش کرد. دست به کمر زد و بلند شد تا به دست پرورده هایش سرکشی کند. با هم در امتداد درختانی قدم می زدیم که هر کدام از آنها در سینه ی پدر، شجره نامه ای داشتند و یکی داستانی پر آب و چشم...
آن سال، سال پرباری برای محصولات باغی "نهاوند" بود. بارندگی های مناسب در زمستان و بهار، برکت را در آن تابستان به ارمغان آورده بود. پدر وقتی به بار و برِ سنگین درختان نگاه می کرد، چنان شور و شعفی در چشمان دریایی اش برق می زد که گویی فرزندانش به ثمر نشسته اند.
باغ ما در منطقه ی "بید سوخته" در حاشیه شهر "نهاوند" بود و رودخانه ی "راج" در مرز جنوبی آن، جریان داشت. رودخانه ای که حیات را سخاوتمندانه به آوندهای باغ های پایین دست، هدیه می کرد. این رودخانه ی خروشان، با زندگی من و برادرانم عجین شده بود. همگی ما شنا کردن را زیر نگاه پر مهر پدر در همین زنده رود، فراگرفته بودیم.
وقتی به همراه پدر به کنار رودخانه رسیدیم، ناگهان ایستاد. خم شد و مشتی آب خنک به صورتش زد تا قطرات بلورین عرق را به آب زلال "جوراج " بسپارد. سپس نشست و به رودخانه چشم دوخت و بعد سکوت کرد و سکوت...
در آن سکوت سنگینی که انباشته از دنیایی از معنا بود، فقط صدای جریان آب و آواز پرندگان با ما سخن می گفتند.
پدر پس از چند لحظه با قصه ای پرغصه از تابستانی نه چندان دور، سکوتش را شکست...
(ادامه در قسمت دوم)
ارسالی از #خلیل_فاعلی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۶ | 1 | 0 | Loading... |
10 خداوند انگار بعضیها را خیلی با حوصله آفریده
از عشق از محبت، صبر، وفاداری
معرفت به مقدار زیاد در وجودشان گذاشته
اصلا این بعضیها انگار برای خوب شدن حالمان آمادهاند
نه نقش بازی میکنند
نه ادا درمیاورند
وقتی تمام درها به رویتان بسته است
یک نگاهشان کافیست برای روزها آرامشت
یک حرفشان ،یک خندهشان کافیست
تا غصه از در و دیوار زندگیتان پاک شود
شانههایشان را که داشته باشی انگار تمام دنیا را یک جا داری
بینهایت تکیهگاهند
عجیب پناهگاهند
بی توقع به دردت گوش میکنند
و بیدریغ محبت میبخشند
باور کنید اینها خیلی با حوصله آفریده شدهاند
فرقی نمیکند پدر مادر همسر دوست و یا ...
اگر یکی از اینها را در زندگیتان دارید قدرش را بسیار بدانید
#پریا_شهبازی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۵ | 480 | 4 | Loading... |
11 #نهاوند_را_باید_دید
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
طبیعت زیبای #سیاهدره
عکس از #عباس_حمیدی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۴ | 463 | 1 | Loading... |
12 محمدرضا شجریان
جواد معروفی: پیانو
@Nahavand_farhangohonar | 466 | 4 | Loading... |
13 حق الناس فقط مال و اموال آدما نیست.
مراقب دل آدمها باشید.
مبادا یه روزی یه جایی یه کسی ازتون حساب پس بگیره بابت دلی که شکستید...
#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۳ | 479 | 1 | Loading... |
14 #مسائل_حقوقی
آیا خرید و فروش وام های بانکی از نظر قانون صحیح است؟
معامله تسهیلات بانکی که امروزه در جامعه امری معمول شده، در صورتی که مغایر با مقررات بانکی و قرارداد فیمابین بانک اعطا کننده تسهیلات با شخص وامگیرنده نباشد، به عنوان یک امتیاز مالی در حدود ماده ۱۰ قانون مدنی بلااشکال به نظر میرسد.
وام بانکی نوعی حق و امتیاز است که دارندگان آن به لحاظ سپردهگذاری در بانک یا اعتبار مالی، از آن بهره مند شده اند و انتقال این حق و امتیاز اگرچه در قالب عقد بیع صورت نمیگیرد (به لحاظ اینکه حق و امتیاز عین نمی باشد)، ولی با توجه به اصل آزادی قراردادها و ماده ۱۰ قانون مدنی، انتقال وام بانکی که در واقع نوعی انتقال امتیاز و حق میباشد، صحیح است.
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۲ | 483 | 1 | Loading... |
15 #فرد_مستقل
كسي كه مي گويد:
«علي رغم هرچه اتفاق بيفتد، شاد خواهم ماند و در هر شرايطي، راهي براي شاد شدن پيدا خواهم كرد»، فردي مستقل است.
هيچ سياستي موثر نخواهد بود.
هيچ تغييري در وضعيت دنياي بيرون تفاوتي ايجاد نخواهد كرد.
فرد مستقل، خواه فقير يا غني، خواه گدا يا پادشاه، در هر حال يكسان مي ماند و شرايط دروني اش تغيير نمي كند.
هدف تمام مراقبه ها، رسيدن به آرامش و خاموشي بي قيد و شرط است. در آنصورت، اين آرامش به شما تعلق مي يابد. آنگاه هر اتفاقي كه روي دهد، شما شاد خواهيد ماند.
خواست تان را كنار بگذاريد تا ببينيد همه چيزهايي كه طلب مي كرديد، به خودي خود اتفاق مي افتند. ناگهان همه چيز به نرمي شروع به حركت مي كند. همه چيز با هم هماهنگ مي شود.
#اشو
@Nahavand_farhangohonar | 441 | 2 | Loading... |
16 #نیایش_صبحگاهی
بارالهـــا
به ما بیاموز که
دل آدمی عصاره وجود توست
حرمت دلها را از یاد نبریم...
به ما بیاموز که
دوست داشتن را فراموش نکنیم
و آنان که دوستمان دارند را از خاطر نبریم...
به ما بیاموز که
سوگند راست بودنِ دروغمان را نام تو نسازیم...
به ما بیاموز که
به ناحق کردن حق دیگری، عادت نکنیم...
به ما بیاموز
همان باشیم که قولش را به تو دادیم!
درود
بامداد آدینه نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar | 480 | 3 | Loading... |
17 Media files | 451 | 0 | Loading... |
18 #ماه
سالی به دوازده ماه
زمین در اسفندی
گم شده است
که چشم زخم زمستان را
به جان میخرد
تا خم ابروی اردیبهشت
ماهِ پیشانی فصلها شود
#سپکو
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۱ | 494 | 0 | Loading... |
19 #نهاوند_را_باید_دید
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
نمایی زیبا از بهار #گرین
عکس از #ذبیح_حسنوند
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۰ | 504 | 2 | Loading... |
20 چرا نباید غصه خورد
وقتی؛
غصه دارد
آرام ، آرام
وجودم را می خورد...!؟
#رضا_مولوی
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۹ | 493 | 3 | Loading... |
21 در طریق عشقبازان مشکل آسان کجا
آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا
بیقرار دیدنت این خاک، باران خورده است
خواب چشمان تو را امشب خیالت برده است
ای حریر از شانه هایت ریخته تا راه من
عطرخوبت را بگو آخر کنم پنهان کجا
هرچه کویت دورتر ،دلتنگتر، مشتاق تر
من کجا باران کجا این راه بی پایان کجا
شاعر نهاوندی #پوریا_سوری
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
خط از #یوسف_گودرزی
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۸ | 501 | 1 | Loading... |
22 باید که در دلها بذر امید کاشت
زیرا که امید بهار زندگی است،
باید که به فردای بهتری فکر کرد.
زیرا که فردای بهتر طلوع خورشید دیگری است.
باید که در تفکرات خود اندیشه نو بنیان نهاد، زیرا که اندیشه نو ارمغان یک زندگی بهتری است.
باید که تفکرات را از اندیشه های کهنه و خرافه پرستی پاک کرد،
زیرا که اندیشههای کهنه و خرافه پرستی آفتی است که عقل را می زداید و انسان را گمراه می کند.
#کمال_منوری
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۷ | 483 | 3 | Loading... |
23 #مسائل_حقوقی
🔴 نمونه دادخواست تامین دلیل
۱/مشخصات خواهان: نام- نام خانوادگی- آدرس و شغل
۲/مشخصات خوانده: نام- نام خانوادگی- آدرس و شغل
۳/موضوع خواسته:تامین دلیل تخلیه ملک مورد اجاره، به علت اتمام موعد قرارداد با جلب نظر کارشناس
۴/دلایل و منضمات: اجاره نامه - اظهارنامه
۵/متن دادخواست:
ریاست محترم شورای حل اختلاف شهرستان ...
با سلام و احترام، به استحضار می رساند، اینجانب........ فرزند....... به کد ملی ....... مستاجر ملک مسکونی، به آدرس ..... بوده و در مورخ .../..../..... برای مدت یک سال، یعنی تا ..../..../..... ملک خوانده محترم را اجاره کردم. اکنون، به موجب قرارداد اجاره، موعد قرارداد بنده، تمام شده، لکن ایشان، از تحویل ملک خود، خودداری می ورزند.
لذا به موجب این دادخواست، تقاضای تامین دلیل، در خصوص تخلیه ملک و تحویل قفل و کلیدهای مربوط به ساختمان خوانده محترم، از آن مرجع، مستدعی است.
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۲/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۶ | 481 | 7 | Loading... |
24 #نیایش_صبحگاهی
الهی!
ای دورنظر و ای نیکو حضر
و ای نیکوکار نیک منظر،
ای دلیل هر برگشته،
و ای راهنمای هر سرگشته،
ای چاره ساز هر بیچاره
و ای آرنده هر آواره،
ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده.
دست ما گیر ای بخشندهٔ بخشاینده.
درود
بامداد نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar | 505 | 2 | Loading... |
25 Media files | 487 | 0 | Loading... |
26 آی زندگی!
اینها نفس کشیدن نیست
نفس کشیدن نیست
نفس کشیدن نیست
ما از مرگ
خالی
و پر میشویم!
#گروس_عبدالملکیان
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۵ | 605 | 6 | Loading... |
27 #اولین_سالگرد
زندهیاد #آرمین_مولوی
پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۶
از ساعت ۴ الی ۵ بعدازظهر
بر مزار آن مرحوم واقع در بهشتزهرا تهران ، قطعه ۳۲۷، ردیف ۱۱۸، شماره ۱۱۲ برگزار میگردد.
خانوادههای محترم #مولوی و #شهبازی
ای کاش رفتن عزیزتان را بازگشتی و فراق ایشان را صبری و دریای دردتان را مرهمی بود.
سالهای پیش به صفای وجودش و امروز به اعتبار نام نیکش میبالید.
میدانیم حتی اگر سالها هم بگذرد، داغ درگذشت فرزند و برادر فراموش نمیشود و عظمت هیچ صبری از وسعت غم نزدیکترین عزیزان نمیکاهد، فقط کنار میآیند و یاد میگیرند به تلخیها نیندیشند.
اولین سالگرد هجرت ابدی فرزند گرامیتان را تسلیت میگوییم.
روحش شاد و یادش گرامی.
ما را در غم خود شریک بدانید.
اعضا و ادمینهای گروه و کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند
@Nahavand_farhangohonar | 523 | 0 | Loading... |
28 بخش سوم #دمی_با_شاهنامه
چرا شاهنامه بخوانیم؟
چه نیازی به شاهنامه داریم؟
گردآوری و خوانش #مراد_موسوی
کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۴ | 498 | 0 | Loading... |
29 حضرت #سعدی که هر کلمهاش اقیانوس عمیق حکمت و معرفت و نثر و نظم فاخر است میفرماید:
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
با خودم فکر میکنم یعنی همچین عاشقانی هم وجود دارند؟
شایدم اینا ساکن همون زمانه حضرت سعدی بودند که نسلشون منقرض شده!
این روزها یا عشقی نیست یا اگر هست پر از منفعت طلبی و مصلحت اندیشیه تا یکرنگی و سادگی و زلالی..
عاشقانی که برای معشوق جون میدن یا وجود ندارند یا حبس دیوانهای اشعار و کتابهای قصهن یا نهایتش ساکن سکانسهای فیلمهای خاک خورده سالهای دور و دیر...
آدمهای امروز اگه تیر و سنان ببینن اسم خودشونم انکار میکنند چه رسد به مراقبت از معشوق!
عشق مجنون به لیلی و شیرین به خسرو و بیژن به منیژه انگار فقط توی کتابها موند!
حتی عشقهای معمولیتر و به مراتب سادهتر نسل پدر بزرگها و مادربزرگهامون رو هم دیگه این روزها نمیبینیم در انحصار روزمرگی و ماشین و صنعتی شدن...
همه چیز در حساب و کتاب و ترازو تعریف شده..
امروز هست و فردا نوبت یکی دیگهس..
و افسوس از دل آدمها که باید جایگاه قشنگترین حسها و شیرینترین کلمات باشه اما سنگ شده...
آدمها بنا به منفعت و مصلحت کنار هماند نه دل و روح..
همینه که این روزها حال کمتر کسی خوبه...
از کمتر خونهای گرمای محبت و شور و صمیمیت حس میشه...
سرمای بدی به زندگی انسان امروز وزیدن گرفته که داره ریشههامونو میسوزونه...
اخلاق و جوانمردی و وجدان و شرف حلقههای مفقوده است توی روابط آدمها..
کاش میشد برگشت به دوره دستهای خالی و دلهای پر..
برگشت به روزگار شرافت و عشق و عاطفه..
برگشت به دوران محبت صاف و بی توقع...
کاش میشد دوباره از اول زندگی کرد در روزگار بهتری...
#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۳ | 526 | 0 | Loading... |
30 #توجه
درود و ارادت خدمت همشهریان عزیز و مهربان نهاوندی
به استحضار اعضای محترم گروه و کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند میرساند
از این پس ، با توجه به اهداف و روال سالهای گذشته این کانال و گروه دوشنبهها ساعت ۹ شب
،
فایلهای صوتی تحت عنوان #دمی_با_شاهنامه به منظور بررسی اجمالی و آشنایی با #شاهنامه #فردوسی
در کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند منتشر میشود.
موقتا قسمتهای ابتدایی این برنامه که آشنایی با شاهنامه میباشد، دوشنبه و چهارشنبهها منتشر میشود.
مطالب و فایلها این جلسه توسط آقای #مراد_موسوی گردآوری، نگارش و خوانش خواهد شد.
با تشکر از ایشان،
امیدواریم با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود مثل همیشه با ما همراه باشید.
@Nahavand_farhangohonar | 374 | 1 | Loading... |
31 در نکوداشت شیخ اجل مصلحالدّین سعدی
قسمت دوّم:
کسانی که در چمبره دیو نفس گرفتار شدهاند و انسانیّت را فدای امیال شیطانی خود کردهاند اگر مار به دنیا بیایند، از آدمهای نا اهل بهترند.
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمی زاده دیو سار
و سگان را برتر از آدمهای ناصالح و سفله میداند.
اگر سفله به مال و جاه از آزاده بهست
سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست
سعدی هوشیاری و آگاهی و دانایی را منوط به آدمیت میداند والا با چارپایان برابر.
گر عامل و هوشیاری، وز دل خبر داری
تا آدمیات خوانند، ور نه کم از اَنعامی
#سعدی کسی را انسان میداند که نسبت به همنوع خود و حتی خارج از همنوع، رحم و مروت خصوصا بر بیچارگان و ناتوانان داشته باشد و نسبت به آنها احساس بیتفاوتی نکند.
آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است
کادمی را تن بلرزد چون بیند ریش
(ناتوان و گرفتار)
سعدی از آدمهای وارسته کمال یافته که دیو نفس را مهار کردهاند و آدمیت خود را فراموش نکردهاند، یاد میکند.
بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نَماید، زیباتر از پری
چنین انسانها را خطاب قرار میدهد و میفرماید:
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده مانی به مقام آدمیت
و:
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
در نهایت آدمیت را عشق و عاشقی و مهرورزی میداند.
عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
هم شرکتی به خوردن و خفتن دواب را
و خطابش به خود و آیندگان که ای انسان! اگر دوست داری زندگی حیوانی نداشته باشی و چون عاشقان از این دنیا روی باید عاشق باشی تا عاشق بمیری.
گر آدمی صفتی سعدیا! به عشق بمیر
که مذهب حیوان است همچنین مردن
اگر چنین شدی و شهوات و خود محوریها را عنان زدی آدمیخو خواهی شد.
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
آدمی خو شود ور نه همان جانور است
یا حق:
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۲ | 488 | 1 | Loading... |
32 یا هو
در نکوداشت شیخ اجل مصلحالدّین سعدی
قسمت اوّل:
آدمیت در اندیشه سعدی
اوّل دفتر به نام ایزد دانا
صانع ِ پروردگار حیّ توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
«سعدی»
روز بزرگداشت #سعدی اوّل اردیبهشت همزمان با سالروز تولد مصلحالدّین شیرازی، متخلص به سعدی ست که در قرن هفتم هجری قمری در #شیراز متولد شد و در سن ۹٠ سالگی در یکی از خانقاهای شیراز چشم از جهان فرو بست و در همانجا به خاک سپرده شد.
او بعدها با القابی چون «پادشاه سخن»، «افصح المتکلمین» و شیخاجلّ مشهور شد.
چرا «اجلّ»؟
اجلّ به معنی بزرگوارتر، با جلالتر.
سعدی را یک مرد اندیشمند، جا افتاده، پخته و کامل میدانند، به واسطه معّلم و مربی اخلاق به او شیخ بزرگ و اجلّ گفتهاند.
این صفت آنقدر با نام سعدی پیوند خورده که در فرهنگ و ادبیات ما شیخ اجّل دیگری نداریم.
سعدی را بعد از #فردوسی بزرگترین سخن سرای ایرانی میدانند.
بسیاری سعدی را به عنوان پیام آور انسانیّت میشناسند، سعدی سفیر انسانیّت، همبستگی و همزیستی که در حکایات و اشعارش کاملاً مشهود و نمایان است.
سعدی نه تنها در شیراز و نه تنها در #ایران، بلکه در همه جهان نامی آشنا و شناخته شده است، مؤید این کلام از میان بزرگان ادب و شعر تنها شاعری است که شعر او بر سر درِ مقر سازمان ملل در نیویورک نوشته شده است.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی «رحمت الله علیه» دریایی از معرفت، عرفان، اخلاق، تعلیم و تربیت، مدیریت، جامعه شناسی، روانشناسی، دینپروری و سخنسرایی، شعر و ادب و.... که در هریک از اینها ساعتها وقت برای بحث میطلبد.
در دیوان اشعار سعدی، حدود ۴۷ بار واژه (آدمی، آدمیت و آدمیزاد) به کار رفته است.
سعدی تن و وجود انسان را از آن جهت شریف و عالیقدر میداند که در جان جوهر انسانیّت نهفته است، او لباس زیبا و هر آنچه که در ظاهر انسان وجود دارد را ملاک ارزشمندی نمیداند.
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی همین چشم و رخسار و ابرویِ کمان و گوش و بینی و چشم و شمایل چشمگیر داشته باشد، ولی از آدمیت
تهی باشد، تصاویر و شمایل نقاشان چیره دستِ روی دیوار و مجسمهها با انسان فرقی ندارد، شاید زیباتر هم باشد.
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
حتی نطق و بیان را که بعد از عقل مهمترین اختلاف انسان و حیوان است، ملاک آدمی نمیداند، زیرا مرغان و پرندگانی هستند که به تقلید انسان حرف میزنند.
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همی سخن بگوید به زبان آدمیت
در غزل «۶۲» سعدی میفرماید:
نه هر که چشم و گوش دارد، آدمی است
بس دیو را که صورت فرزند آدم است
آن است آدمی که در او حسن سیرتی است
یا لطف صورت است اگر حشوِ عالم است
در قصیده «۵۵»، علم و دانش و جوانمردی و ادب را ثمره آدمیت میداند:
علم آدمیت است و جوانمردی و ادب
ور نه ددی به صورت انسان مصوری
سعدی خیلی از آدمها را از حیوانات درنده خطرناکتر میداند
نه هر آدمی زاده از دد به است «حیوان درنده»
که دد ز آدمی زاده بد به است
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۲
ادامه دارد… | 505 | 1 | Loading... |
33 گر نخل وفا بَر ندهد چشمِ تَری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
#نهاوند_را_باید_دید
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
#باروداب
عکس از #سعید_دهفولی
۱۴۰۳/۰۲/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۱ | 502 | 1 | Loading... |
34 #نیایش_صبحگاهی
خدایا !
خودت گفتی، بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را...
پس قلب مرا به نور خودت روشن و گرم کن.
زنگار يأس و نا اميدی را از دلم بزدای.
خالقا
هيچ دانا و توانایی جز تو برای ياری ندارم
و ندانم ، پس دستم بگير و خود گره از كارم بگشای...
مردم سرزمینم را ، درين زمانه ،
از سختيها و گرفتاريها برهان و اجابتمان كن.
درود
بامداد نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar | 555 | 5 | Loading... |
35 Media files | 516 | 0 | Loading... |
36 به مناسبت ماه اردیبهشت
ماه شگفتن گلها
گل سرخ با خنده به گل زنبق گفت که:
تو چقدر زیبایی
گل زنبق جواب داد: تو که از من زیباتری
زمانی که میخندی زیباییت دو چندان میشود.
تو نه تنها از من زیباتری بلکه تو مظهر عشق هستی
و نام تو زینت بخش تمامی کتابهای عاشقانه است.
نام تو گل عشق است.
گل زنبق ادامه داد:
وقتی که تو میخندی زیباییت دوچندان میشود.
من به تو حسادت میکنم.
گل زنبق ادامه داد:
تو یک عاشق دلباخته داری،
که برای تو نغمه سرایی میکند
و آواز عشق میخواند.
تو معشوق خوش صدایی داری که به تو نیرو میدهد.
از خنده توست که بلبل عاشق مست میشود و نغمه سرایی میکند،
گلستان از نغمه عاشقانه اوست که به وجد میآید.
گل سرخ از این همه مدح و ستایش گفتن گل زنبق شرمنده شده بود
و خطاب به گل زنبق گفت که:
تو نیز محاسنی داری اما بیخبر از ان هستی.
آرایش و زیبایی گلستان از وجود توست.
تو نیز یار و همراه من هستی.
بی تو گلستان سرد و خاموش است
و این شکوه و جلال را ندارد.
وجود تو و گلهای دیگر گلستان است که گلستان را گلزار میکند.
بی تو من تنهایم.
من با نفسهای تو و گلهای دیگر این گلستان است که
این چنین شاداب و خندانم.
شادابی گلستان به وجود همه گلهای
این گلستان است.
گل زنبق
آنقدر خم شد و خم شد تا خود را در آغوش گل سرخ جای داد.
در این هنگام بود
که زیبایی گلستان
دو چندان شد.
آنگاه نسیم صبح
بهاری این پیوند و دوستی را
به سر تا سر دشتها و
کوهها رسانید
و در طبیعت غوغایی بر پا شد
#کمال_منوری
اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۴۰۳/۰۲/۰۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۷۰ | 567 | 0 | Loading... |
37 آمدم همچون زلیخا تا خریدارت شوم
در سرای عاشقان، گرمای بازارت شوم
روز و شب ذکرم تو هستی آرزویم وصل توست
پیش پایت جان سپارم تا که دلدارت شوم
#داود_فخری
۱۴۰۳/۰۲/۰۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۶۹ | 542 | 0 | Loading... |
38 کسی راهی به فردای رهاییها نمیجوید
کسی حرف دل ِما را به بارانها نمیگوید
بهار آمد ولی اینجا دگر اردیبهشتی نیست
دریغا ابر ظلمت شو زمینها را نمیشوید
تمام باغبانها در حریق ِخواب پائیزند
کسی گلهای شببو را به آرامی نمیبوید
چه شد رستم،چه شد کاوه ،کجا خوابیده بابکها
چرا این سوگ ِسنگین را زبان ما نمیموید
بیا البرز غمگین را به بغض گریه بسپاریم
که میگوید که از این خاک، دگر آرش نمیروید
زندهیاد #قدیر_قیاسوند
«اشعار چاپ نشده»
۱۴۰۳/۰۲/۰۴
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۶۸ | 561 | 1 | Loading... |
39 #نیایش_صبحگاهی
پروردگارا....
باشد که آگاه گردم
که سریعترین و بهترین راه
به سوی تو راه عشق است...
امروز در میان مشغلههای روزانهام
به تو خواهم اندیشید
و در بیداری و خواب به یاد تو خواهم بود.
با شوق، قلبم را به روی تو میگشایم ...
هر یاختهی تنم و هر نفسم تو را میخواند ...
بیا محبوبم ....
بیا و بر من عیان شو......
درود
بامداد آدینه نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar | 593 | 2 | Loading... |
40 Media files | 560 | 1 | Loading... |
میتوانی مرا به غل و زنجیر بکشی، میتوانی شکنجهام کنی، حتی میتوانی این تن را نابود سازی، اما هیچگاه نمیتوانی اندیشهام را محبوس کنی.
#مهاتما_گاندی
برگردان دکتر #غلامرضا_شهبازی
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۹
#دعای_هفته «۶»
قسمت دوم:
و کلمه ایمان و مشتقات آن ۸۱۲ مرتبه در قرآن یاد شده است.
امام علی(ع) فرمود: ایمان، اعتراف زبانی، پذیرش قلبی و عمل به جوارح و اعضا است و اصل همین عمل است.
- در اکثر آیات، کلمه ایمان با عمل صالح همراه است «الذین آمنو و عمل الصالحات» حدود ۱۰۰ مورد «عمل صالح» همراه «ایمان» ذکر شده است.
سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار بر آید به سخندانی نیست
و:
عالمی را که گفت، باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
- عمل صالح رفتار شایستهای است که نه تنها صورت زیبا دارد، بلکه سیرت نیکو و انگیزه الهی لازم دارد.
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بسا آلوده دامن که ردایی دارد!
«پروین اعتصامی»
-کسی که نیّت درست داشته باشد،دل سالم و پاک دارد، زیرا سالم داشتن دل از وسوسههای شیطانی به سبب خالص گرداندن «نیّت» در همه کارها برای خداوند است.
عبادت به اخلاص نیّت نکوست
و گر نه چه آید ز بی مغز پوست؟
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که در پوشی از بهر پندار خلق
برو جان بابا در اخلاص پیچ
که نتوانی از خلق رستن به هیچ
به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
«سعدی»
- مؤمن کسی است که ایمان به خدا، غیب، معاد، انبیاء و فرشتگان و امدادهای غیبی و عدالت خداوند داشته باشد و بداند که جهان حساب و کتابی دارد و نهایت کیفری و پاداشی. اینجاست که از نظر مولانا «ایمان»، برتر از« نماز» است.
درکتاب ۳۶۵ روز در صحبت مولانا از محیالدین قمشهای از قول مولانا در صفحه ۴۷۹ میخوانیم که:
نماز، پنج وقت فریضه است و «ایمان»، پیوسته و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تاخیر باشد و «ایمان» به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تاخیر نباشد و «ایمان»، بی نماز منفعت کند و نماز بی ایمان نفعی نبخشد [چون نماز ریاکاران] و...
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زاید از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه بر خویش گرد
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنای قد جف القلم
(۱) (خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی، اشاره به حدیث نبوی)
«مولانا»
-سعدی (علیه الرحمه) ایما ن را ادب و اخلاق انسانی میداند و کسی را که از ادب در تمام ابعادش بی نصیب است، انسان نمیداند.
کردم از عقل سئوالی که بگو ایمان چیست؟
عقل بر گوش دلم گفت: که ایمان ادب است
آدمیزاد اگر بی ادب است، انسان نیست
فرق ما بین بنی آدم و حیوان ادب است!
-ادب نشانه ایمان است، اگر بخواهید ببنید شخصی باایمانی است ببینید ادب کلام، ادب معاشرت، ادب نگاه، ادب با بزرگ و کوچک، ادب با معلّم، ادب در معاملات، ادب در خانواده، ادب با زنان و... رعایت میکند یا خیر.
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
«بهار»
بارالها! دلهای ما را به کیمیای ایمان، ادب و اخلاق و عشق مزّین و همواره منوَر فرما!
بار خدایا! نافرمانیها و خطاهایمان را با توفیق باران توبه خویش شستشو ده و از هواهای نفسانی و افکار شیطانی محافظت فرما!
آمین
یا حق:
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۲/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۸
یا هو
شهد دعا در کلام وحی
جز تو پیش کی بر آرد بنده دست
هم دعا و هم اجابت از تو هست
هم تو از اوّل دهی میل دعا
تو دهی آخِر دعاها را جزا
اوّل و آخِر تویی، ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
«مولانا»
#دعای_هفته «۶»
قسمت اوّل
طلب بخشش و دوری از دوزخ
«الذین یقولون ربنا إننا آمنا فاغفر لنا ذنو بنا و قنا عذاب النار»
(آل عمران / ۱۶)
کسانی که میگویند (پرهیزکاران)؛ پروردگارا! همانا ما ایمان آوردیم پس (به کرم خود) گناهان ما ببخش و ما را از عذاب جهنم (که خود ساختهایم) نگاه دار.
کسانی که در نزد دادارشان
چنین است فهوای گفتارشان
خدایا! همانا که ما مردمان
گرفتیم در حصن ایمان امان
ز عصیان ما درگذر کردگار!
و از کیفر، نارمان دور باد
«کرمخدا امینیان»
توضیح:
این دعا برای انسانهای با تقوایی است که اهل بهشت هستند، آنان که اهل صبر و صدق و قنوت و استغفار در سحرگاهانند.
مؤمنان و عارفان صافی دل، راه کمال و رسیدن به سعادت و عشق و خدمت به خلق را در سحرخیزی و دعاهای نیمه شب و استغفار میدانند.
حافظ میفرماید:
سعادت و خوشبختی من از دعای شب و عنایت خداوند کریم است.
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
و:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
نکتهها:
- ایمان به خدا و حقیقت هستی زمینه استجابت دعا و عفو الهی است.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
«حافظ»
- اگر سعادت و نعمتهای مادی و معنوی بهشت دنیا و آخرت را میطلبید، پارسایی پیشه سازید و دنبال آمرزش از خطاها و گناهان خویش باشید.
این مراقبه و توجّه که در ساعتی از شب و در خلوت با خود و در محضر دوست انجام میگیرد، موجب پاکسازی نفس و لطافت روح و استجابت دعاست.
ای غافر و بخشنده هر جرم و خطا
مائیم و امید کرم و وصل و عطا
بر ما تو ببخشا که تویی بندهنواز
آن جرم که محبوس کند جمله دعا
«ناشناس»
- مهمترین نکته این آیه ایمان است، ایمان تنها یک کلمه نیست، بلکه یک «باور قلبی» است، که به زندگی جهت
میدهد و در چگونه «زیستن» انسان نقشی مهمّ دارد و محور ارزشگذاری و عملکرد ماست، به همین دلیل است که گام اوَل ورود به مسیر بندگی و مسلمانی «ایمان» است و کسی که این باور مقدّس را داشته باشد «مؤمن» نامیده میشود.
آدمی کاندر طریق معرفت ایمان ندارد
شخص انسان دارد و شخصیّت انسان ندارد
ای که مغروری به دانش! دانشت را بیشتر کن
تا بدانی هیچ ارزش علم بی ایمان ندارد
کاخ دانش گر همه از سنگ و پولاد سازی
لرزد وریزد گر از ایمان پی و بنیان ندارد
بشکند بازوی تقوا مشت پولادین بی دین
گر چه مرد متقّی سر پنجه طغیان ندارد
«ناشناس»
#سید_احمد_عطاری
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۸
ادامه دارد…
#مسائل_حقوقی
#قراردادنویسی
🔴یادآوری بسیار مهم برای فروشنده : در خصوص فروش اموال چه منقول (خودرو و...) و چه غیرمنقول(خانه ..ملک ) علاوه بر رعایت شرایط عمومی و اختصاصی و رعایت موارد حقوقی،قانونی و فنی قرار داد اضافه نمودن مورد ذیل کاملا ضروری می باشد.
مبادا فروشنده از آوردن این بند کلیدی در قرارداد غفلت کند .
عدم توجه به این امر مهم چه بسا سرمایه و اندوخته چندین ساله افراد را به باد فنا دهد. بنابر این فراموش نمیکنیم در قرارداد بنویسیم :
" بین طرفین شرط شد که چنانچه هر یک از چکها به هر علت در موقع ارائه به بانک پرداخت نشود ، بیع(فروش) و قرارداد به خودی خود منفسخ خواهد شد و فروشنده می تواند ملک را به دیگری منتقل کند در این حالت صرفا مبلغ پرداختی خریدار به کسر مثلا۱۰ یا هر 20 درصد قابل استرداد خواهد بود "
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۲/۰۸
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۷
#نیایش_صبحگاهی
خدایا...!
من گمشده دریای متلاطم روزگارم
و تو بزرگواری!
خدایا!
تا ابد محتاج یاری تو، رحمت تو
توجه تو، عشق تو
گذشت تو، عفو تو، مهربانى تو...
و در یک کلام "محتاج توام"...
درود
بامداد نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar
#نهاوند_ایما
#جوراج
(قسمت دوم)
پدر از تابستان پرالتهابی سخن گفت که خشکسالی، بی رحمانه به باغ های "نهاوند" هجوم آورده بود و امان را از او و همه ی باغداران منطقه بریده بود. او با چشم های نگرانش دیده بود، وقتی آسمان دستش را از نوازش زمین دریغ می کند، چگونه شاخه های نحیف درختان، خشکیده و تفتیده می شوند. روزهایی را به یاد می آورد که ارتفاع آب "جوراج" به حدی پایین رفته بود که اجازه نمی داد قطره ای آب، نصیب درختان و زمین های کشاورزی تشنه ی آن منطقه شود. در آن خشکسالی، باغ تشنه ی ما مشکل مضاعف دیگری را نیز تجربه کرده بود. این باغ، در بالادست #جوراج قرار داشت و به ناچار از نهر "شعبان" آبیاری می شد. نهری که در آن تابستان داغ، آبی نداشت که آن را به ریشه های پژمرده درختان "بید سوخته" ببخشد و آنها را از نابودی نجات دهد.
باغداران #نهاوند در آن سال، پذیرفته بودند نباید انتظار داشته باشند محصول چندانی بدست بیاورند. آنها فقط تلاش می کردند تا درختان را از خطر نابودی نجات دهند. پدر برای نجات درختان تشنه ی باغ از قهر طبیعت، تنها چاره کار را در حمل آب دیده بود. او در آن تابستان سوزان، یکه و تنها از صبح زود ظرفی به دوش می گرفت و با جمع آوری آب های اندکی که در ته گودال های "جوراج " جمع می شد، به تک تک درختان آب می رساند، تنها به امید آنکه زنده بمانند و در سالهای پیش رو، طعم میوه های شیرین شان را به آیندگان بچشانند.
حالا که مدت زیادی از آن سال ها گذشته، او دیگر آن تاب و توان جوانی را ندارد که به مصاف خشم طبیعت برود. او خیلی نگران بود. او را تا آن موقع آنقدر نگران ندیده بودم. نگران از اینکه آیا فرزندانش از آنچنان اراده ای برخوردارند که در برابر بحران خشکسالی احتمالی دیگری، بایستند و اجازه ندهند این باغ محبوب و دلبندش به خزان بنشیند.
نگرانیش بی دلیل نبود. او شاهد این واقعیت تلخ بود که فرزندانش یکی پس از دیگر به دلایل شغلی و تحصیلی راه مهاجرت را در پیش گرفته اند و به زودی او را با ثمره عمرش، تنها خواهند گذاشت. ولی غرور و نجابتش اجازه نمی داد مصلحت خود را بر مصلحت آنها ترجیح دهد و فرزندانش را از این موج سفرهای بی بازگشت باز دارد.
وقتی از کنار "جوراج " برمی گشتیم، پدر که می دانست این کوچکترین فرزندش نیز برای ادامه ی تحصیل در آستانه ی پاییز، مهاجرت خواهد کرد و پا در مسیر رفته ی دیگر پاره های تنش خواهد گذاشت، قدم هایش را کوتاه کرد و ناگهان ایستاد. به آرامی برگشت و خط نگاه حسرت زده اش را از فراز کوه #گرین پایین آورد و به عمق چشمان حیرت زده ام گره زد. چند لحظه ای به فکر فرو رفت. آنگاه این شعر را با آهنگ محزونی زمزمه کرد که تا مغز استخوانم رسوخ کرد. نجوایی که سالهاست در گوشم زنگ می زند. شاید این چکامه ی غریبانه، نقد حالی برسرنوشت یک عمر تلاش میناگرانه اش بود! تلاشی که شوربختانه برای آن در دور دست ها، افق روشنی را نمی دید:
نازک آرای تن ساق گُلی
که به جانش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند...
ارسالی از #خلیل_فاعلی
عکس از #رضا_خیشوند
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۶
#نهاوند_ایما
#جوراج
(قسمت اول)
لیوان سفالی را از آب خُنک کوزه ای پر کردم که لباس رنگارنگی بر اندام نحیفش نقش بسته بود. وقتی لیوان را به دستش دادم، اندکی به آن خیره شد. چیزی را زیر لب زمزمه کرد که دقیقا" نفهمیدم چه بود ولی هرچه بود از جنس آب زلال چشمه "بید سوخته" بود. مقداری از آب گوارا را نوشید و بقیه ی آن را به دقت با درختی تقسیم کرد که در سایه سار آن آرمیده بودیم.
اواسط مردادماه بود. هوا گرم و نفس گیر بود. در زیر سایه ی یکی از درختان کهنسال زردآلو، آرام گرفته بودیم. به بالا که نگاه می کردیم تلالو طلایی خورشید، رنگین کمانی از رقص نورهای درخشان را از لابلای شاخه ها، برگ ها و میوه های خوش آب و رنگ، به ما ارزانی می کرد و نجوای دل انگیز پرندگان، هارمونی دل انگیزی را به آن بخشیده بود. پدر آمده بود به نهال هایی سر بزند که به تازگی در فاصله ی بین درختان کهنسال، غرس کرده بودیم. چند سالی بود که عملا" نمی توانست از باغی که با شیره جانش، پرورش داده بود مراقبت کند و از ما انتظار داشت به این وظیفه عمل کنیم. او در بازار فعالیت می کرد ولی باغبانی برای او معنا و لذت دیگری داشت. از نظر او باغبانی خودِ عشق بود و به زندگی اش معنا می بخشید. برای کسی که عمرش را در پرورش این درختان زیبا و تنومند وقف کرده بود، نشستن غیرممکن بود. هنوز ساعتی از آمدنمان نگذشته بود که به یاد ایام جوانی، خستگی راه و درد پا را فراموش کرد. دست به کمر زد و بلند شد تا به دست پرورده هایش سرکشی کند. با هم در امتداد درختانی قدم می زدیم که هر کدام از آنها در سینه ی پدر، شجره نامه ای داشتند و یکی داستانی پر آب و چشم...
آن سال، سال پرباری برای محصولات باغی "نهاوند" بود. بارندگی های مناسب در زمستان و بهار، برکت را در آن تابستان به ارمغان آورده بود. پدر وقتی به بار و برِ سنگین درختان نگاه می کرد، چنان شور و شعفی در چشمان دریایی اش برق می زد که گویی فرزندانش به ثمر نشسته اند.
باغ ما در منطقه ی "بید سوخته" در حاشیه شهر "نهاوند" بود و رودخانه ی "راج" در مرز جنوبی آن، جریان داشت. رودخانه ای که حیات را سخاوتمندانه به آوندهای باغ های پایین دست، هدیه می کرد. این رودخانه ی خروشان، با زندگی من و برادرانم عجین شده بود. همگی ما شنا کردن را زیر نگاه پر مهر پدر در همین زنده رود، فراگرفته بودیم.
وقتی به همراه پدر به کنار رودخانه رسیدیم، ناگهان ایستاد. خم شد و مشتی آب خنک به صورتش زد تا قطرات بلورین عرق را به آب زلال "جوراج " بسپارد. سپس نشست و به رودخانه چشم دوخت و بعد سکوت کرد و سکوت...
در آن سکوت سنگینی که انباشته از دنیایی از معنا بود، فقط صدای جریان آب و آواز پرندگان با ما سخن می گفتند.
پدر پس از چند لحظه با قصه ای پرغصه از تابستانی نه چندان دور، سکوتش را شکست...
(ادامه در قسمت دوم)
ارسالی از #خلیل_فاعلی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۶
#نهاوند_ایما
#جوراج
(قسمت اول)
لیوان سفالی را از آب خُنک کوزه ای پر کردم که لباس رنگارنگی بر اندام نحیفش نقش بسته بود. وقتی لیوان را به دستش دادم، اندکی به آن خیره شد. چیزی را زیر لب زمزمه کرد که دقیقا" نفهمیدم چه بود ولی هرچه بود از جنس آب زلال چشمه "بید سوخته" بود. مقداری از آب گوارا را نوشید و بقیه ی آن را به دقت با درختی تقسیم کرد که در سایه سار آن آرمیده بودیم.
اواسط مردادماه بود. هوا گرم و نفس گیر بود. در زیر سایه ی یکی از درختان کهنسال زردآلو، آرام گرفته بودیم. به بالا که نگاه می کردیم تلالو طلایی خورشید، رنگین کمانی از رقص نورهای درخشان را از لابلای شاخه ها، برگ ها و میوه های خوش آب و رنگ، به ما ارزانی می کرد و نجوای دل انگیز پرندگان، هارمونی دل انگیزی را به آن بخشیده بود. پدر آمده بود به نهال هایی سر بزند که به تازگی در فاصله ی بین درختان کهنسال، غرس کرده بودیم. چند سالی بود که عملا" نمی توانست از باغی که با شیره جانش، پرورش داده بود مراقبت کند و از ما انتظار داشت به این وظیفه عمل کنیم. او در بازار فعالیت می کرد ولی باغبانی برای او معنا و لذت دیگری داشت. از نظر او باغبانی خودِ عشق بود و به زندگی اش معنا می بخشید. برای کسی که عمرش را در پرورش این درختان زیبا و تنومند وقف کرده بود، نشستن غیرممکن بود. هنوز ساعتی از آمدنمان نگذشته بود که به یاد ایام جوانی، خستگی راه و درد پا را فراموش کرد. دست به کمر زد و بلند شد تا به دست پرورده هایش سرکشی کند. با هم در امتداد درختانی قدم می زدیم که هر کدام از آنها در سینه ی پدر، شجره نامه ای داشتند و یکی داستانی پر آب و چشم...
آن سال، سال پرباری برای محصولات باغی "نهاوند" بود. بارندگی های مناسب در زمستان و بهار، برکت را در آن تابستان به ارمغان آورده بود. پدر وقتی به بار و برِ سنگین درختان نگاه می کرد، چنان شور و شعفی در چشمان دریایی اش برق می زد که گویی فرزندانش به ثمر نشسته اند.
باغ ما در منطقه ی "بید سوخته" در حاشیه شهر "نهاوند" بود و رودخانه ی "راج" در مرز جنوبی آن، جریان داشت. رودخانه ای که حیات را سخاوتمندانه به آوندهای باغ های پایین دست، هدیه می کرد. این رودخانه ی خروشان، با زندگی من و برادرانم عجین شده بود. همگی ما شنا کردن را زیر نگاه پر مهر پدر در همین زنده رود، فراگرفته بودیم.
وقتی به همراه پدر به کنار رودخانه رسیدیم، ناگهان ایستاد. خم شد و مشتی آب خنک به صورتش زد تا قطرات بلورین عرق را به آب زلال "جوراج " بسپارد. سپس نشست و به رودخانه چشم دوخت و بعد سکوت کرد و سکوت...
در آن سکوت سنگینی که انباشته از دنیایی از معنا بود، فقط صدای جریان آب و آواز پرندگان با ما سخن می گفتند.
پدر پس از چند لحظه با قصه ای پرغصه از تابستانی نه چندان دور، سکوتش را شکست...
(ادامه در قسمت دوم)
ارسالی از #خلیل_فاعلی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۶
خداوند انگار بعضیها را خیلی با حوصله آفریده
از عشق از محبت، صبر، وفاداری
معرفت به مقدار زیاد در وجودشان گذاشته
اصلا این بعضیها انگار برای خوب شدن حالمان آمادهاند
نه نقش بازی میکنند
نه ادا درمیاورند
وقتی تمام درها به رویتان بسته است
یک نگاهشان کافیست برای روزها آرامشت
یک حرفشان ،یک خندهشان کافیست
تا غصه از در و دیوار زندگیتان پاک شود
شانههایشان را که داشته باشی انگار تمام دنیا را یک جا داری
بینهایت تکیهگاهند
عجیب پناهگاهند
بی توقع به دردت گوش میکنند
و بیدریغ محبت میبخشند
باور کنید اینها خیلی با حوصله آفریده شدهاند
فرقی نمیکند پدر مادر همسر دوست و یا ...
اگر یکی از اینها را در زندگیتان دارید قدرش را بسیار بدانید
#پریا_شهبازی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۱۸۵