cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

⚛️کانال_ادبیات_معاصر_ایران

🟩⬜🟥#کانال_ادبیات_معاصر_ایران @Adabiyat_Moaser_IRAN اشعار، مقالات،جستارها،نقدهاو منابعpdf پیرامون شعروشاعری،نــــقد ونظریه‌ادبی،سبک‌شناسی،زبان‌شناسی،گفتمان‌ ونشریات روز آمریکا ✡️ نشانی‌ارسال آثار: 🆔@soleimany52 @SOOFIA60 @pourankaveh

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
963
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
+1430 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

جهان در نطفه ام کابوسِ اضمِحلال می بیند زمین در گریه هایم انقلابی کال می بیند خدا آیا پس از آدم زبانم لال می بیند؟ زنم در آخرین شعرم زنی تنهاست,می میرد _سماور چای می نوشید و صاحبخانه قل قل کرد_ "اَمیرآباد" و تابستان تو را تحقیر می کردند و هجده قرن دانشگاهِ ما را تیر می کردند همان شب خواب می دیدم تورا تعزیر می کردند... هزاران مستِ لایعقل به جرم شرب مشروبات _یکی دزدید ریش ات را تراشید آن یکی مویت_ قسم بر گازِ اشک آور به شلاقی که می پوشی قسم بر فصلِ کهریزک به تهدید آن وَرِ گوشی ندارد شیر این مادر،گلم بیهوده می دوشی زمستان شد "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" _خیابان را بغل کردی و... تهران زیر وانت مُرد_ نمایش آخرش این شد:زنی سیگار را بلعید کبوتر جَلد خفّاش ست و یکجا غار را بلعید گوزنی،سینما رکسی،گلوئی دار را بلعید کلاغی عاقبت قَهقَه به ریشِ قصّه می خندد _تو رفتی پارکِت هم زیر پایت جیرجیرک شد_ عزیزم ماه را در انحنای تار شب کشتند عزیزم روبرو شب بود و با تیغ از عقب کشتند عزیزم کاش می دیدی،خدا را بی سبب کشتند فقیهی گفت:بسم الله الرحمن الرحیمت کو؟ _وکالت می دهی آیا؟ قَبِلتُ تیغ و پهلویت؟_ زنم در آخرین شعرم زنی تنهاست،می میرد عزیزم آخرین شعرم تورا بیدار میخواهد... علی محمدی 🔲🟦🔲🟦🔲🟦 https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN @Adabiyat_Moaser_IRAN #کانال_ادبیات_معاصر_ایران
نمایش همه...
⚛️کانال_ادبیات_معاصر_ایران

🟩⬜🟥#کانال_ادبیات_معاصر_ایران @Adabiyat_Moaser_IRAN اشعار، مقالات،جستارها،نقدهاو منابعpdf پیرامون شعروشاعری،نــــقد ونظریه‌ادبی،سبک‌شناسی،زبان‌شناسی،گفتمان‌ ونشریات روز آمریکا ✡️ نشانی‌ارسال آثار: 🆔@soleimany52 @SOOFIA60 @pourankaveh ⁦

کارم فقط شده ست همین,اقتباس تو درمن نمانده هیچ,به جزانعکاس تو ازمن نمانده جزبدنی ازتو,پیش تو روحیکه خانه کرده میان لباس تو بااینکه پنج حس من ازتو پر است,آه داردکه پرت می شودازمن,حواس تو کارت فقط شده ست,نبینی مرا ومن کارم شده ست,پشت سرهم سپاس تو من پای تونشسته ام وسرسپرده ام چشم ودلم پرست!پرازالتماس تو دربندگیسوان توهیچ انتظارنیست جزچشمداشتی که به تیرخلاص تو زیبا,خداکند....نه خداهم نمیکند!! ازدست چشمهای خداناشناس تو!! امین داوری 🔲🟦🔲🟦🔲🟦 https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN @Adabiyat_Moaser_IRAN #کانال_ادبیات_معاصر_ایران
نمایش همه...
⚛️کانال_ادبیات_معاصر_ایران

🟩⬜🟥#کانال_ادبیات_معاصر_ایران @Adabiyat_Moaser_IRAN اشعار، مقالات،جستارها،نقدهاو منابعpdf پیرامون شعروشاعری،نــــقد ونظریه‌ادبی،سبک‌شناسی،زبان‌شناسی،گفتمان‌ ونشریات روز آمریکا ✡️ نشانی‌ارسال آثار: 🆔@soleimany52 @SOOFIA60 @pourankaveh ⁦

يارب امنحني أرجل العنكبوت لأتعلق أنا وكل أطفال الشرق بسقف الوطن حتى تمرّ هذه المرحلة... خدایا، به من پاهای عنکبوت عطا کن که من و تمام کودکان خاورمیانه به سقف وطن آویزان شویم تا این روزگار بگذرد... محمد الماغوط ترجمه: سعید هلیچی
نمایش همه...
بیا کمی گناه بکنیم که خیلی ثواب دارد. # نصرت الله مسعودی
نمایش همه...
نصرت الله مسعودی ترجمه: مهناز بدیهیان آن سوی قیامت سحر که بیاید وُ بنفشه که ببارد یاد روزهایی می افتم که ثانیه های آفتابی گرد تو می چرخیدند و راحت یادم می رود که بیش از بیست سال ست باران های تاریک بر شال وُ کلاه من که پشت شیشه ی بمباران ها مانده است ضرب می گیرند یادم می رود که دیگر چرا شال و کلاه نکردم و با لب های تو سری به تنهایی انار نزدیم که تا بهشت فقط یک پرچین فاصله داشت حالا دیگر خودم هم کنار آن شال وُ کلاه چیزی شبیه تندیس ام اما از گِل. بگذار باران های تاریک تا آن سوی قیامت یکریز ببارند که دیگر از آن بنفشه وُ لب وُ انار خبری نیست. Beyond Judgment Day By Nosratollah Masoudi Translatad by Mahnaz Badihian When down comes and Violet Pour Ì remember the days That the Sunny moments Would Swirl around you Easily I forget More then twenty years ago The dark rain Knocked On my hat and scarf That windows of bombardment I forgot Why I never got my hat and scarf And with your liLps We never visited The loneliness of a pomegranate, Only a hedge away from heaven Ìresemble a figure of clay. Now next to my hat and scarf I resemble a figure of clay Let the dark rains Keep pouring Beyond Judgement Day No more is there news Of a  violet, a lip and a pomegranate
نمایش همه...
Repost from Mehri Publication
نمایش همه...
اسماعیل خویی | وقتی که من بچه بودم

▨ نام شعر: وقتی که من بچه بودم ▨ شاعر: اسماعیل خویی ▨ با صدای: اسماعیل خویی ▨ پالایش و تنظیم: شهروز ــــــــــــــــــــــــ وقتی که من بچه بودم پروازِ یک بادبادک می‌بردَت از بام‌های سحرخیزیِ پلک تا ن

Photo unavailableShow in Telegram
یک پیشنهاد خوب برای شما قطعات تفکر https://fidibo.com/book/170574-قطعات-تفکر
نمایش همه...
#کانال_ادبیات_معاصر_ایران غروب می‌میرد و من می‌اندیشم: چگونه عاشقِ شب شدم! تندیس‌های آواره‌ای چنان که از عمقِ شواهد پیداست مدتی ست جا خوش کرده‌اند در سواحلِ سنگیِ دورافتاده‌ای که حزن در سرزمینِ بی‌صاحبِ ذهن‌ام برساخته است و من هر طلوع با فورانِ طلاییِ اندوه میزبانِ زائرانی هستم که دستپاچه و گیج از راه‌های دور لنگ‌لنگان می‌رسند تا پیشانی بر تراکمِ تندیس ساییده نساییده بغضِ هرساله را از مُنتهای روان به داغ، آواز دهند. من هر روز در تداومِ آناتِ ملتهبی که دستِ باد زاییده رو به غروب می‌میرم و آنگاه شب، بی‌بدیل و بی‌رقیب از راه می‌رسد تا تنِ تن‌های مانده‌ام را در آغوشی عریان و سیاه غرق کند. من اینگونه عاشقِ بیدادگری آتشین به نامِ شب شدم و هر روز هر هزار و یک ساعتی که طلوع را به غروبی مذاب وصل می‌کند، مراسمی ست مقدس که روح‌ام را مهیای ازدواجِ چندباره با تیمارگرِ تاریک می‌سازد. شب معشوقی ست دیوانه و من تجسمِ بی‌گفتگوی جنون. عیسی‌ اسدی‌میم 😊😊 🌈🎴🌈🎴🌈🎴🌈🎴 #کانال_ادبیات_معاصر_ایران https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN @Adabiyat_Moaser_IRAN
نمایش همه...
⚛️کانال_ادبیات_معاصر_ایران

🟩⬜🟥#کانال_ادبیات_معاصر_ایران @Adabiyat_Moaser_IRAN اشعار، مقالات،جستارها،نقدهاو منابعpdf پیرامون شعروشاعری،نــــقد ونظریه‌ادبی،سبک‌شناسی،زبان‌شناسی،گفتمان‌ ونشریات روز آمریکا ✡️ نشانی‌ارسال آثار: 🆔@soleimany52 @SOOFIA60 @pourankaveh ⁦

1
«مُرغِ سلیمان» از بانگِ امواج خروشانی که در راه است ایمان نیاوردی به توفانی که در راه است یخ میزند جوبار، احساسِ درختان هم با وحشتِ سردِ زمستانی که در راه است تنهای تنها، دستِ خالی، گله ای از گرگ باید بترسی از بیابانی که در راه است واکن به رویش در، ولی کم کم نگردانی در خانه، صاحبخانه، مهمانی که در راه است راحت تردّد می‌کنی، شاید نمی‌دانی بُن بست خواهد شد خیابانی که در راه است این بار، دعوتنامه ی جنگ است و دیگر هیچ همراه با مُرغِ سلیمانی که در راه است سر می بُرّند آن را که می‌ارزد سرش بر تن داری خبر از عیدِ قربانی که در راه است؟ از تن، عبا. از صورتِ خود صورتک بردار! نزدیکِ نزدیک است پایانی که در راه است •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• #جعفردرویشیان«غروب»
نمایش همه...
#کانال_ادبیات_معاصر_ایران یک) شاید! شاید فقط یک زندانی بود این گونه که رودها را بدرود گفت با اردی بهشت و بنفشه ها و بعد به خاک سپرده شد چه‌کسی پشت سر من گل می کشد مرداب‌ها می نالند زوزه کشان و در دایره ها حقه می زنند رقص ها قلابی اند و منقطع پشت‌گوش من خنده های قلابی می کشند دنیای من چند ساله است مگر چین های پیشانی ام چقدر که آستین ها خیس از گریه است استفهام جدی ست و بغض ها گیر کرده اند در گلو چند هزار شکوفه پرپر شده چند شاخه شکسته روی صورت زنانه ای در آسمان استمرار ابرهاست چند رنگین‌کمان شکسته بالای سر مادران گرگ ها میان التماس بره ها آفتابی شده اند با استشمام‌رازقی ها خاک ها روانند در صحرای درد شاید فقط یک زندگی باقی مانده است این گونه در جریان باشید هرجور شده گل هارا به شکل آتش می کشند بالای سر مرده ها پشت گوش من سپیده ای روشن می کشند و‌ جان‌ می دهند. دو) شکل دیگری از مرگ! مگو چگونه خواب بعد از ظهر شکسته کلاغ ها هلهله‌کنند در چشم هام نعره ی ابری ست سیاه پوشیده بالای سرت غروب کبود شده برکه سرگیجه دارد ستاره ها به بالین محتضر می آیند جان مختصر در دایره است تو به موقع آمدی مرگ هم خودش را به کوچه ی بن بست رسانده در هوای مرده دست تکان می دهد ترانه را بالا بگیر در محبس زاری نمی توانم گرگ ها پلک نمی زنند در دل شب همچنان زوزه می کشند جهان سیاه پوشیده خیل عزاراداران از گورستان ها بر می گردند یک بار هم شده برای شفا کار کنید این است آنچه از باران شنیدیم طرح تابوت ها را سایه ها خاک کرده اند نترس در روزهای اندوه یک بار هم شده به خودت بیا و با خاطره ها تفاهم کن صورت های خط خورده اینجا دوام نمی آورند این صورت بی شکل نگاه ندارد عطش لب چشمه توهم است اضطراب منتشر می شود در تن ام مرا از خواب هایت طرد نکن رود من‌ با اشک همراه می شود ماهی ها سر می خورند توی تنگ بلور یک دقیقه تا دریا صبر کن سنگ مرده می آورند قایق ها در دوباره خوانی صحیفه ی آفتاب شکل دیگری از مرگ چنگ می زند به موهام من در خواب هول می کنم تن‌ام‌ تنها افتاده است در ساحل سنگ نام کوچکت را به من بده چاره ی چشم های تاریک‌ من است در شب گرگ! سه) گوش کن زوزه ی گرگ ها شنیدنی ست. اکنون که بهار به روزهای آخر خود رسیده است زیر پنجره ی دنیا یاس ها خودشان را به کجا که نمی‌رسانند من میل تو کردم و آشفتم در طلب ات حالا انتظارها به پایان‌ می رسد و من چون یکی دیوانه پای پیاده راه می افتم تا لب دریا نگفتم تشنه ی نام تو ام؟ ‌پاره سنگی میان‌ موج ها پرتاب می کنم ببین چگونه صدا در صدا می پیچد قایق ها بر موج‌ها سوار می شود و به دوردست‌ها می روند تو‌پارو بزن به سمت تحصیل روشنا جایی کنار صخره ای در ساحل توفان زده مرد خسته‌ ای به عطر و بوی یاس ها می‌اندیشد اکنون که بهار درگذر است زیر پنجره ی اتاق ات قناری کوچکی پرواز می کند حالا که کمر روز شکسته است گوش کن زوزه ی گرگ هاشنیدنی ست در این‌مقام با درد مرگ از جا بلند می شوند و از بوی لاشه ها می گریزند حسن فرخی 😊😊 🌈🎴🌈🎴🌈🎴🌈🎴 #کانال_ادبیات_معاصر_ایران https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN @Adabiyat_Moaser_IRAN
نمایش همه...
⚛️کانال_ادبیات_معاصر_ایران

🟩⬜🟥#کانال_ادبیات_معاصر_ایران @Adabiyat_Moaser_IRAN اشعار، مقالات،جستارها،نقدهاو منابعpdf پیرامون شعروشاعری،نــــقد ونظریه‌ادبی،سبک‌شناسی،زبان‌شناسی،گفتمان‌ ونشریات روز آمریکا ✡️ نشانی‌ارسال آثار: 🆔@soleimany52 @SOOFIA60 @pourankaveh ⁦

👍 1