cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ولگرد 57

ولگرد-۵۷ مترجم: مامیجکا خرید فایل کامل: @Mibbib https://t.me/Novels_by_Oceans_group آی‌دی ادمین تبادل: @Bookmo0k

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 488
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
-1230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#ادمین‌درسا شبتون بخیر
نمایش همه...
6
#ولگرد۵۷ #پارت۲۹٠ پهلوهایم را چرخاندم و خودم را به او مالیدم و او فکم را می بوسید و زبان می زد. می خواستم از روی شلوار جین هر قسمتش را احساس کنم. بدجوری خیس بودم. ناگهان خودش را عقب کشید و نگاه کردم و دیدم تی شرتش را از روی سرش بیرون آورد. تقریبا می توانستم بقیه تاتوهایی که از روی بازو تا روی شانه اش در کنار بعضی روی سینه و شکمش را ببینم. دوباره مرا به سمت خودش کشید و سینه اش را به سینه ام فشار داد. "می خوام پوستت رو روی پوستم احساس کنم." با یک دست سینه ام را در مشتش گرفت و دست دیگرش را از پشت داخل شلوارکم فرو برد و باسنم را فشار داد. به چشمان سبزش خیره شدم و هر دو به سختی نفس می کشیدیم ولی احساس کردم مکث کرد انگار هنوز در مورد چیزی مطمئن نبود. و ناگهان دیگر نگران گیر افتادنمان نبودم نگران شدم که دیگر ادامه ندهد. دست نگه ندار. چشمانم از اشک می سوخت و خیلی خسته بودم. خسته از پس زدن هر احساسی که داشتم و می خواستم بگویم. خسته از کسی بودن که نیستم و اشتباه کردنهایی که لذتی از آنها نمی برم. می خواهم این را احساس کنم. می خواهم تا هر زمان که بتوانم با او گم شوم. دستم را روی صورتش گذاشتم و سرم را به سرش تکیه دادم و با صدای آرامی گفتم: "میسن، می تونم حقیقتی رو بهت بگم؟" سرش را تکان داد.
نمایش همه...
9👍 5
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۹ .ولی تمام سینه لعنتی ام را داخل دهانش مکید و من شانه هایش را گرفتم و چشمانم روی هم افتادند و اصلا برایم اهمیت نداشت که نصف کلاسمان درست بیرون هستند. زمزمه کردم: "آره." نفس نفس می زدم و دستی دور گردنش انداختم او را نزدیکتر کشیدم. زبانش گرم و خیس بیرون آمد و دور گوشت برجسته نوک سینه ام گشت و به من زبان زد. انگشتانش توی پوستم فرو رفت و دوباره جلو آمد و کل سینه ام را در دهان گرفت. صدای خنده ای از بیرون شنیدم و سعی کردم سرم را برگرداندم ولی میسن روی من خم شد و مجبورم کرد به عقب خم شود و سینه دیگرم را گرفت و بوسید و نوکش را با دندانهایش کشید. نالیدم و چشمانم را بستم و سرم را به عقب خم کردم. "میسن، مچمون رو می گیرن." ولی التماسم رقت انگیز بود و این را می دانست. به سختی می مکید و پوستم را کش می داد و بدجوری می خواستم خودم را روی آلتش بمالم ولی در این حالت خیلی دشوار بود. دهان و دندانش می گشت و زبان می زد و می مکید تا مطمئن شدم پوستم حسابی سرخ شده است. به عقب خم شدم و اجازه دادم دهانش تا روی گردنم و از آنجا به دهانم کشیده شود.
نمایش همه...
👍 5 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۸ به من زل زد و به آرامی دستانم را عقب کشید و بند دیگر پیراهنم را از شانه ام باز کرد. تاپ گشاد و سوتینم روی کمرم افتادند. سعی کردم دستانم را دوباره بالا بیاورم. عصبی گفتم: "میسن." سرم را چرخاندم و به اطرافم نگاه کردم و دیدم دو پسر درست کنار ماشین ایستاده اند. ولی میسن دستانم را گرفت و به کنار برد و سرش را با تبسم آرامی تکان داد. از ترس داشتم می مردم و قلبم بدجوری می زد ولی من هم هیجانزده بودم. نفسش را بیرون داد و گفت: "خدایا، نگاش بکن." چشمانش روی سینه و شکمم جشنی راه انداخته بودند. "عجب بدن جهنمی داری." بازوانم لرزیدند و احساس کردم نوک سینه هایم زیر نگاه خیره اش سفت می شوند. به سمتش خم شدم و گفتم: "منو جایی ببر و من اجازه می دم هرجایی که خواستی رو ببوسی." گفت: "به نظر اغوا کننده میاد. شاید دفعه بعد." کمرم را گرفت و مرا نزدیک کشید و مجبورم کرد روی زانوهایم بنشینم تا سینه هایم هم سطح دهانش شود. همین که نوک سینه چپم را به دندان گرفت و مرا شوکه کرد و جریان برقی بین رانهایم فرستاد خودم را جمع کردم و گفتم: "میسن، اوه خدای من . ما نمی تونیم."
نمایش همه...
👍 5 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۷ پشت گردنم را گرفت و مرا سرجایم نگاه داشت و دماغ و دهانش را روی گردنم کشید و نفسش را داخل داد و زمزمه کرد: "منو حس می کنی؟" پهلوهایم را دوباره به خودش فشار داد. وقتی سفتی اش را بین پاهایم احساس کردم لرزیدم. "آره." ولی بعد احساس کردم چیزی شل شده است و هوا از جایی که قبلا نبود پوستم را آشفته می کند. سوتینم. از پشت سوتینم را باز کرده بود. بندهایش از روی بازوانم افتادند و جایی که از پیراهنم که افتاده بود هم سینه برهنه ام را آشکار می کرد. سریع دستانم را بالا آوردم و خودم را پوشاندم. "میسن نه." ولی بالا آمد و مرا بوسید و به باسنم چنگ زد و مرا به خودش فشار داد. "نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم." "ولی آدمها می بینن." به چشمانم نگاه کرد و به لبهایم زبان زد و گفت: "هیچ کس تو رو نمی بینه عزیزم. فقط من. و می خوام تو رو ببوسم." "الان داری منو می بوسی." لبهایم را گاز گرفت و زمزمه اش داغ و خشدار بود. "می خواهم جاهای دیگه رو هم ببوسم." اوه خدایا. سینه ام فرو رفت و گرما به دلم سرازیر شد و باعث شد بین پاهایم نبض بزند و بدنم بدجوری به او بچسبد. هرگز اینطور تحریک نشده بودم.
نمایش همه...
👍 5 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۶ دندانهایم را بیشتر به لبم فشار دادم ولی انگشت شستش لبم را آزاد کرد. شاید دید چقدر عصبی هستم. گفتم: "با خواهرم راه نمیام و دیگه خودمو به مادرم نزدیک احساس نمی کنم. می دونم بیشترش تقصیر منه. زیادی دور خودم دیوار کشیدم و نمی زارم کسی بهم نزدیک بشه." مکثی کردم و اضافه کردم:"بیشتر آدمها." اشکهای تازه ای جوشیدند و کمی هق هق کردم. مرا بوسید و کمی عقب کشید تا لبهایم را به لبهایش بمالد. "ازت سیراب نمیشم." لبخند کوچکی زدم. با بوسه دیگری لبهایش را گیر انداختم و ادامه دادم: " و گاهی، گاهی وقتی لایلا را می بینم می خوام روش بالا بیارم." ناگهان هر هر خندید و بعد قهقهه زد. لبخندگشادی روی صورتش نشسته بود و تمام بدنش می لرزید. دوباره بوسیدمش و لبهایمان روی هم ذوب شد. همانطور که خودم را به او می مالیدم، به لب پایینش زبان زدم و زمزمه کردم: "و شب جمعه گذشته. بعد از کارواش..." "خب؟" دستانش را تا روی پهلوهایم پایین آورد و خودم را شدیدتر مالید و نالید. توی گوشش زمزمه کردم: "به تو فکر کردم.دیشب وقتی توی تختم بودم به تو فکر کردم." احساس کردم انگشتانش بیشتر در پهلوهایم فرو رفتند. غرید و مرا دوباره و دوباره بوسید و به سختی نفس می کشید. لبهایش به سمت گردنم حرکت کرد و به سختی متوجه شدم که بند پیراهنم روی بازویم افتاده است و گرمای دهانش شانه ام را پوشاند.
نمایش همه...
👍 5 2
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۵ خندیدم و بوسیدمش. دستانش روی پهلوهایم افتادند و من خودم را نزدیکتر کشیدم. پشت گردنش را گرفتم و بوسه را عمیقتر کرد. گرمای دهانش به سمت انتهای هر عضو از بدنم سرازیر شد. ولی عقب کشیدم سرم را به سمت شیشه جلو چرخاندم. لعنتی. آدمها پرسه می زدند و می توانستم چند پسر در ماشین روبروییمان مانند چند نفر دیگر در ماشین کناری ببنم. میسن لبهایش را در گردنم فرو کرد. می بوسید و گاز می گرفت. روی پوستم زمزمه کرد: "شیشه ها سیاهن. آنقدر که غیرقانونیه." به سمتش برگشتم و دوباره به سمت دهانش شیرجه زدم صدای موسیقی و خنده شان را در اطرافمان تنها در چند قدمی می شنیدم ولی به هیچ جایم نبود. تنها رد شدن کسی از کنار ماشین را دیدم و ناله ای کردم. دوباره از دهانم به سمت گردنم حرکت کرد و داشت حریص می شد. چشمانم را بستم و او را در آغوش گرفتم. دوباره بالا آمد و صورتم را دوباره بین دستانش قاب کرد و با انگشت شست اشکهایم را پاک کرد و گفت: "یه حقیقت بهم بگو." خم شدم و پیشانی ام را دوباره روی پیشانی اش گذاشتم و گفتم: "دوست ندارم ساندویچم پنیر داشته باشه. پلی به ترابیتیا کتاب مورد علاقه مه." معلم کلاس پنجم آن را برای ما خواند و من همیشه عاشقش شدم. "گاهی دوناتهای مخصوص درست می کنم چون یه بار مادرم گفت که پدرم اونا رو دوست داشت." به او نگاهی انداختم و دیدم چشمانش باز است و به من نگاه می کند. "وقتی چهار سالم بود رفت و از اون موقع ندیدمش. وقتی مادرم هست اونا رو درست نمی کنم."
نمایش همه...
👍 7 2
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۴ همچنان به چشمانش نگاه کردم و رنگ التماس را در آنها دیدم. برای اولین بار نیاز را دیدم. برای شنیدنش از زبان من داشت له له می زد. و من درست همان موقع می دانستم که تنها دختری هستم که اینطور به او نگاه کرده است. به نرمی گفت: "تو کسل کننده نیستی. تو متوسط نیستی و پر فیس و افاده هم نیستی. منو دلخور می کنی ولی فقط تو هیجانزده ام می کنی." صورتش پشت سایه پنهان شده بود ولی می توانستم او را همه جا احساس کنم. پیشانی اش را روی پیشانی ام گذاشت و صدای زمزمه اش خشدار و سنگین بود و مانند یک گردباد درونم فرو می رفت. "اونا من و تو رو نمی فهمن. می دونم این چیزیه که ازش می ترسی. تو عالی هستی. من هرگز مثل تو نیستم. تو زیبایی و من بدم درسته؟" نفسش به لبهایم می خورد و دست دراز کردم و دستش را که روی صورتم بود را لمس کردم. انگشتان سردم را بین انگشتان گرمش لغزاندم. "اونا هیچوقت برامون مهم نخواهند بود راین. هیچ کس نمی فهمه این چه احساسیه." اشک پشت چشمانم را اذیت می کرد و من به سختی نفس می کشیدم. رانم را روی پایش کشید و سوارش شدم. تی شرتش را در مشتم گرفتم و لبهایمان تنها چند سانتی از هم فاصله داشت. به آرامی گریه کردم و گفتم: "اگر بهش دست می زدی، هیچ وقت قشنگ نمی شد." سرش را تکان داد. "می دونم. چاقو رو اینجا برای تو نگه داشتم."
نمایش همه...
👍 4😢 2 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۳ به من گفت: "دروغ گفتم. دیروز ازش خواستم باهم غذا بخوریم تا حسودیت بشه و امروز وقتی چیزی که اتفاق نیفتاده رو گفت گذاشتم بگه. ولی بهش دست نزدم." گرمای نفسش به گردنم می خورد و می توانم بگویم که سرش را روی موهایم خم کرده است. صدایش به خاطر احساسات خشدار شده بود و زمزمه کرد: "نمی خوام اذیتت کنم. هیچ کس دیگه رو نمی خوام. فقط به تو فکر می کنم." مکثی کرد و صدایش می لرزید: "فقط به تو فکر می کنم راین." به من. ادامه داد: "متاسفم. باید حساست می کردم. می خواستم بدونم." سرم را چرخاندم و از میان اشکها با خشم به او زل زدم. "بهش دست نزدی؟" سرش را تکان داد. دستم را تکان دادم تا به او بزنم ولی آن را گرفت و مرا روی پایش کشید و صورتم را با دستهایش گرفت. گفت: "من کاملا حق داشتم. مخصوصا چون هنوز به اون قیافه تخمی اجازه می دی که بهت دست بزنه و منو برای یه هفته عین سنگ سفت می کنی." لب پایینم را گاز گرفتم و سعی کردم گریه نکنم. هرگز جلوی آنها گریه نمی کنم. صورتم را بین دستانش قاب کرد و موهایم را از جلوی چشمانم کنار زد و اشکی را از روی گونه ام پاک کرد و گفت: "تو منو تحریک می کنی. خدایا، تو منو تحریک می کنی. منو دیوونه می کنی. می خوام که دستای منو روی تنت بخوای. می خوای؟"
نمایش همه...
👍 5 1😐 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۸۲ گفت: "بهم بگو حسودیت شده." "اگه منو اذیت نکنه چرا باید حسودی کنم؟" جلوتر خم شد و می توانستم بدنش را پشتم و لبهایش را نزدیک گوشم احساس کنم. "بگو که سعی می کنی به این مسئله فکر نکنی که چقدر از اون بدن لعنتیش خوشم اومده. یه حقیقت رو بهم بگو تا بزارم بری." یک حقیقت؟ به او چه بگویم؟ می خواست چه چیز را بشنود؟ این مسئله درد دارد؟ که من عاشق بوسیدنش آخرین باری که اینجا بودیم و هر دفعه بعد از آن شدم؟ اینکه نمی خواهم کسی او را لمس کند؟ لعنت به او. هیچ مزخرفی شبیه این را نمی گویم. صدایش آرام و تقریبا غمگین بود: "نمی تونی مگه نه؟ نمی تونی باهام حرف بزنی." و بعد از پشت چشمان تارم دیدم که خم شد و روی پنجره جلوی من ها کرد تا بخاری روی آن بگیرد و با انگشت کلمه ای روی آن نوشت. ترس. سرم را تکان دادم. تنها، خالی، کلاس، شرم، ترس.... چکار دارد می کند؟ این یعنی چه؟ یک اشک از چشمم چکید و من نفسم را بیرون دادم و کلمه را از روی شیشه پاک کردم. "تو یه آشغالی. فقط از من دور بمون." خواستم در را باز کنم ولی دستم را گرفت. "من باهاش نخوابیدم." خشکم زد و سرم را فقط چند سانت چرخاندم. چه؟
نمایش همه...
👍 4 3😐 1