[آرکانا]
تامیلا هستم و... این طرف آهنگ گوش میدم: @heroldjukebox اینجا: @dudeimtam و اینجا https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-47201-6XtWkdZ
نمایش بیشتر374
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-130 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
از این همه حرومزادگی این آدما واقعا خسته شدم. دیگه حتی اذیت هم نمیشم اونقدر، سر شدم، ولی دلیل نمیشه مردم تمام سعیشونو بکنن که حرومزادگیشونو اثبات کنن.
❤ 4👍 1😢 1
۱۴۰۳/۴/۳
عزیزک من، سلام.
امروز فقط خشمم و غم و نفرت. مدام سوال بیجوابم. یکی میگه هرچی سعی میکنم دل ببندم نمیشه. بهش لبخند میزنم و با خودم میگم دل بستن که تلاش نمیخواد، همهی اینها تلاش برای دل کندنه. از همهی این چیزها هم منزجر میشم. باورت میشه، اونقدر که حتی دماغم چین میخوره و پیشونیم خط میافته، انگار که حال بهمزنترین چیز ممکن رو دیده باشم. از همهی این راههایی که میدوام و نفس نفس میزنم و جون میکنم و تهش بنبسته. از تمام اون چیزهایی که حتی برای تو هم نمیتونم بگم. همهی اونهایی که دفن کردم یه جایی توی قلبم و روز به روز بیشتر روشون خاک میریزم. اونقدر منزجر میشم که دلم بهم میپیچه و سرم گیج میخوره. حس میکنم همین الانه که همهچی از دستم در بره و بذارم هر اتفاقی که نباید بیافته. که دیگه جلوی هیچی رو نگیرم، که دیگه سعی نکنم، دیگه مراقب نباشم، دیگه چیزی رو درست نکنم. تو همین لحظه غم دست میندازه تو گلوم و نفسم رو بند میاره. یاد تمام اون وقتهایی میافتم که این شکلی نبود. اینقدر همهچی به هیچی نمیرسید، که قلبم اینقدر خالی و همزمان سنگین نبود. فکر کنم بالاخره دارم سوگواری کردن رو یاد میگیرم. دارم میفهمم چطور باید غمگین باشی برای چیزی که از دست میدی. که نمیتونی بدون سوگوار بودن بگذری و بری. فقط هنوز نمیدونم آدم چقدر باید به غمگین بودنش زمان بده. چقدر باید اجازه بده توی همهی این نفرت و غم غرق بشه و کی میتونه خودشو بیرون بیاره؟ اگه برای همیشه موندگار بشه چی؟
اگه برای همیشه همون ته دره موندگار بشیم چی؟
۱۴۰۳/۴/۲
عزیزکم، سلام.
امروز بیشتر از همیشه دلم میخواست باهات حرف بزنم. تقریبا بیشتر روزهایی که این شکلی میگذره، بیشتر دلم میخواست که باهات حرف میزدم. مهم نیست چقدر بشینم و برای آدمها قصه تعریف کنم، یه چیزهایی که هست که باید برای تو بگم تا احساس کنم بالاخره از دلم بیرون اومدن.
واقعیت اینه که وقتی خوب بهش فکر میکنم میبینم روزهای خوبی رو میگذرونم. یه مدتی میشه که این شکلیه. معمولا یه کاری برای انجام دادن دارم، یه چیز درست و حسابیای برای فکر کردن، یه تصمیم مهم برای گرفتن. کمابیش آدمهایی هستن که بودنشون فایده داشته باشه. نه اینکه کار خاصی بکنن، ولی خوبه که باشن و کمابیش هستن. نمیدونم تداوم اون احساسی که همیشه داشتم از چیه. شاید چون زندگی قبل از این، کم پیش میومد که اینطوری پیش بره. کم پیش میومد همهچی آروم آروم سرجای خودش قرار بگیره. شاید آدم باید به خوب بودن هم عادت کنه و عادت جدید پیدا کردن کار آسونی نیست. شاید به خاطر همینه که با وجود بودن همهی اینها، اون جای خالی توی سرم یا شاید قلبم پر نمیشه. همیشه یه چیزی هست که نیست، که کمه، که گم شده، که پیدا نمیشه. بیشتر از همه فکر میکنم همونقدر که دلم میخواد این چیزها رو برات تعریف کنم، دلم میخواست یکی مثل تو باشه. یا اصلا خودت، خودت اینجا باشی. دلم میخواست یه کسی میتونست همهی این لحظههای من رو نظاره کنه، همونطوری که من نگاهش میکنم. که نگاه کنیم آدم چطور راه خودش رو از یه هزارتو پیدا میکنه. که چطوری صبحها از خواب پامیشه و به همهچی ادامه میده. میخواستم ببینی که دارم یه کاری بیشتر از دووم آوردن انجام میدم و شاید میتونستم اونجوری بهت بگم آدم چجوری میتونه یه چیزی ییشتر از صرفا طاقت آوردن داشته باشه. دلم میخواست وقتی حتی خودم کاری ندارم، بشینم و تماشا کنم که یکی دیگه چطوری با جریان زندگی پیش میره. که روزمره و تصادفات چجوری تو دل هم چفت میشن و روند زندگی رو ادامه میدن.
جای خالی این ندیدن و دیده نشدنها بعضی اوقات نمیذاره حواسم به اون چیزهایی باشه که باید. که هرچی باید یادم بمونه رو فراموش نکنم و ازشون دست نکشم. خیلی بیشتر سعی میکنم. بیشتر از همیشه و هر لحظهای که من رو شناختی. حس میکنم خیلی تغییر میکنم، برای همین از این جای خالی میترسم. از اینکه اینقدر این جا خالی بمونه که یه روزی دیگه من رو نشناسی. که من با این جریان برم و خودم رو ببرم جایی که کسی فکرش رو هم نمیکنه. که اگه یه روز هرچی از من بوده و کسی شناخته، گم بشه و محو بشه، کسی پیداش نکنه. کسی حتی یادش نیاد. حتی خودم. خود خود من. چون انگار به مرور زمان آدم یادش میره که حداقل خودش میتونه خودش رو نظاره کنه.
تمام این وقتهایی که دوری، زمین و آسمون بهم نمیرسن، ولی یه نقطهی خیلی کوچیک، توی دل کوچیک من خالی میمونه.
از خودت بیشتر بنویس.
دوستدار تو
-ت.-
❤ 2👍 1
یک سال پیش داشتیم به شوخی میگفتیم:
Kant was a real cunt.
الان اصلا شوخی نیست. خیلی جدی ازش متنفرم. اشکم رو درآورده.
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.