cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ارباب سالار💦🔞

-START📝99/12/14 •~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• #ارباب_هات🔥🔞💧 لفت نده بیصدا کن :) فاقد از تبادلات آزاردهنده .. کپی پیگیر قانونی دارد❌

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
87
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

اگــه بــهم نــیــاز داری مــن ایــنــجــام اگــر هم نــیــاز نــداری بــاز مــن ایــنــجــام :)🍂
نمایش همه...
اگه نمیتونی دوسش داشته باشی یه کاری نکن که اون عاشقت بشه🥀
نمایش همه...
#پارت153 #ارباب_سالار 🔞 بعد از رفتنه ارام و ملوک السلطنه ارباب خیلی عصبانی شد بود و بازوم تو دستش بود فشاز میداد بازوم خیلی درد میکرد فکر میکردم الانه بازوم از جاش در بیاد چشامو رو هم گذاشتم و لبم رو گاز گرفتم که صدام در نیاد اما فشاد دسته ارباب رو دستم رفته رفته بیشتر میشد که کمتر نمیشد درد به کل بدنم زده بود نتونستم چیزی نگم _ اخخخخخ دستم ارباب دستو ول کرد ارباب : دوباره چجوری ارام رو پر کردی ؟؟؟مگه نگفتم حرف زدن ممنوع ازش فاصله کرفتم _ من الان هرچی بگم شما باور نمیکنید ارباب : معلومه ... من نه احمق نه کودن خواست خیز برداره طرفم که جای خالی دادمو فوری از دسته ارباب فرار کردم و رفتم پشت میز ارباب : با من بازی نکن از اونجا بیا بیرون _ نمیام نمیام نمیدونم بابام باهات چیکار کرده اما هرکاری که با تو عه کثافت کروه حقته ازت متنفرم ارباب با هر بار دیدنت احساس تهوع بهم دست میده تو ادم نیستی حیوون حیییوووونننن ارباب : صدای دوهل از دور خوش است الان اون پشتی هرچی که دلت میخواد میگی اما بالاخره از اون پشت میای اونوقت منم روتخت هرکاری دلم میخواد بکنم یه بطری رو میز بود برش داشتم پرتش کردم سمته ارباب که اونم جای خالی دادو بطری خورد به دیوار هزار تیکه شد _ مگه اینکه مرده باشم تا یه بار دیگه ببریم رو تخت ارباب : میبرمت خوبم میبرمت رعیت _ من رعیت نیستم اما خوب میدونم تو یه رعیت زاده ای
نمایش همه...
#پارت153 #ارباب_سالار 🔞 بعد از رفتنه ارام و ملوک السلطنه ارباب خیلی عصبانی شد بود و بازوم تو دستش بود فشاز میداد بازوم خیلی درد میکرد فکر میکردم الانه بازوم از جاش در بیاد چشامو رو هم گذاشتم و لبم رو گاز گرفتم که صدام در نیاد اما فشاد دسته ارباب رو دستم رفته رفته بیشتر میشد که کمتر نمیشد درد به کل بدنم زده بود نتونستم چیزی نگم _ اخخخخخ دستم ارباب دستو ول کرد ارباب : دوباره چجوری ارام رو پر کردی ؟؟؟مگه نگفتم حرف زدن ممنوع ازش فاصله کرفتم _ من الان هرچی بگم شما باور نمیکنید ارباب : معلومه ... من نه احمق نه کودن خواست خیز برداره طرفم که جای خالی دادمو فوری از دسته ارباب فرار کردم و رفتم پشت میز ارباب : با من بازی نکن از اونجا بیا بیرون _ نمیام نمیام نمیدونم بابام باهات چیکار کرده اما هرکاری که با تو عه کثافت کروه حقته ازت متنفرم ارباب با هر بار دیدنت احساس تهوع بهم دست میده تو ادم نیستی حیوون حیییوووونننن ارباب : صدای دوهل از دور خوش است الان اون پشتی هرچی که دلت میخواد میگی اما بالاخره از اون پشت میای اونوقت منم روتخت هرکاری دلم میخواد بکنم یه بطری رو میز بود برش داشتم پرتش کردم سمته ارباب که اونم جای خالی دادو بطری خورد به دیوار هزار تیکه شد _ مگه اینکه مرده باشم تا یه بار دیگه ببریم رو تخت ارباب : میبرمت خوبم میبرمت رعیت _ من رعیت نیستم اما خوب میدونم تو یه رعیت زاده ای ارباب عصبانی شد و با دو امد سمت میز . ترسیدم از پشت میز در اومدم بیرون ارباب : دستم بعت برسه همش چند قدم مونده بود تا برسم به در که ارباب روسریم رو گرفت کشید دستمو بردم سمته گیره روسریم گره رو باز کردم خواستم دوباره فرار کنم که دستشو انداخت لای موهامو کشید سمته خودش ارباب : خب داشتی چی زر زر میکردی پشته میز دو سه قدم اونور تر خورده شیشه های بود که شکسته بود ارباب : چیه لال شدی ؟؟ دستش که نزدیک صورتم بود گرفتمو محکم گاز گرفتم که ول کرد فوری رفتم سمته شیشه خورده و یکیش رو برداشتم ارباب : وحشییییی هنوز به خودش نیومده بود که با دو رفتم سمتشو شیشه رو کشیدم رو دستش خواستم فرار کنم که دستشو انداخت دوره کمرم نگهم داشت ارباب : اشهدتو امشب بخون منو فوش میدی ؟؟؟؟منو با شیشه میزنی ؟؟؟؟ محکم لاله گوشم رو گاز گرفت گوشم داشت از جاش کنده میشد _ ایییی ولم کن ولممممممم کن ارباب : تازه شروع شده جوجه امشب یه درسی نیدم بهت که تا عمر داری فراموش نکنی و پرتم کرد رو تخت از دستش داشت خون میومد با عجله از رو تخت بلند شدمو رفتم پشته تخت ارباب : سوگل بیشتر از این عصبانیم نکن _ تو همیشه عصبانی .. خدا ازت نگ پرید سمتم از دستم کشید و انداختتم رو تخت ارباب : کوتاه میکنم زبونیو که بخواد برای من بلند بشه خواستم جیغ بزنم که لباشو گذاشت رو لبام 💋
نمایش همه...
#پارت152 #ارباب_سالار🔞 دیگه چیزی نبوده بود که سرم نیاد خدمتکاری ، فلک،تجاوز ، حالا هم صیغه منتظر بودم ببینم بدتر از چی قراره سرم بیاد ... به حال روز خودم پوزخند زدم . واقعا پوزخند زدنی بود نسبت به همه چی سرد شده بودم بی حس شده بودم از همه دوری میکردم باکسی حرف نمیزدم از صب تا شی فقط کار میکردم میخواستم خودمو تو کار غرق کنم تا همه یادم بره اما زهی خیاله باطل هیچی از یادم نمیرفت همه چی جلو چشمم بود شبا کابوس میدیم روزام که همه چیز جلوی چشمام رژه میرفت خسته شده بودم دلم میخواست برم بلندترین نقطه عمارتو خودمو پرت کنم پایین .... اما انقدر سست ضعیف بودم که جرعتشو نداشتم فقط به این امید زندگی میکردم که خدا یه روزی نفسمو ببره تو اشپز خونه بیکار نشسته بودم که گوشی زنگ خورد از جام بلند شدم بیحال رفتم اتاق ارباب در زدم بعد با اجازه ارباب رفتم تو اتاق ملوک اسلطنه و ارام تو اتاق بودن _ امری داشتین ارباب ؟؟ قبل از اینکه ارباب حرفی بزنه ملوک اسلطنه گفت ملوک السلطنه : سلام کردن بلد نیستی بی پدر ؟ دیگه بریده بودم به من هرچی دوست داشتن بگن اما به بابام نه _ خانم دستوره اربابه موقع وارد شدن فقط طرفه صحبت کردنم ارباب باشه نه کسه دیگه شما میتونین به خودم هرچی خواستین بگین اما به پدرم نه ملوک اسلطنه از جاش بلند شد و بازوم رو گرفت ملوک اسلطنه : دختره پیتاره به من جواب برمیگردونی ؟؟ تو یه رعیت برای من بلبلی میکنی ؟؟؟ بدم اعدامت کنم ؟؟؟ _ اگه این کارو کنید یه عمر دعاتون میشم خانم ملوک اسلطنه بازوم رو ول کرد و یکی زد دره گوشم ساکت موندم برام سخت بودم _ بیشتر از اینم از شما انتظار نمیره تو عمرم از شما ظالم تر ندیدم به بزرگیه خدا ندیدم برگشتم از اتاق برم بیرون که بازوم از پشت کشیده شد برگشتم بازوم تو دستای بزرگ ارباب بود بغض داشتم اما نمیخواستم جلوی این ظالما سر باز کنه ارباب : از ملوک السلطنه عذر خواهی کن ملوک السلطنه : زود باش با بغض گفتم من کاری نکردم که عذر خواهی کنم ملوک السلطنه : دیگه داری عصبانیم میکنی ارباب زنگ بزن به کیان فلک رو اماده کنه ارباب : فلک نیازی نیست شکنجه ای رو بلدم که همون قدر به من لذت میده اینو عذاب میده بعد سرشو اورد پایین ارباب : یه ماه پیش رو تخت جای بلبل زبونی التماس میکردی مثله این که یادت رفته میخوام یاداوری کنم ؟؟؟ تنم لرزید انقدر بد لرزید که ارباب فهمید ارباب : چیه یادت اومد ؟؟ داری میلرزی ؟؟؟ ارام داد زد ارام : بسه دیگه از این بدبخت چی میخواین؟؟؟ من جای این خسته شدم همش تبیه هم تحقیر یه نگاهی هم این بدبخت بکنین .... خب اینم ادمه اینم انسانه دل داره سریه قبل که با من اومده بود روستا جیگرم براش کباب شد انقدر با ذوق به این ور اون ور نگاه میکرد که از داشتن خانواده ای به این ظالمی شرمم شد شما حتی اجازه نمیدید زندگیه عادی مثله همه خدمتکارا رو داشته باشه معلوم نیست از اون شب تاحالا باهاش چیکار کردی که اصلا با کسی حرف نمیزنه بعضی وقتا نمیفهمم که چرا برگشتم تو این خراب شده ؟؟؟ دستم هنوز تو دسته ارباب بود ارام دقیقا حرفای دلمو زد میخواستم برم از رو لپش ببوسم اما نمیشد ارباب : کسی برای برگشتت دعوت نامه نفرستاده بود ارام حالا هم برای بشتن دیر نیست میتونی برگردی ارام با بهت زده و ناباوری به ارباب نگاه کرد ارام : فکر نمیکردم انقدر مزاحمتم ارباب و بعد با گریه از اتاق رفت بیرون ملوک السلطنه : ای وای چیکار کردی سالار .... وملوک السلطنه از اتاق رفت بیرون دوباره من موندم ارباب و یه دنیا ترس
نمایش همه...
🤍
نمایش همه...
#بک_گراند و #تم استوری خوجمل🐼🐾🌱 @profileprints📸
نمایش همه...
#پارت151 #ارباب_سالار 🔞 تو اتاقه ارباب بودم . این اتاق برام اتاقه عذاب بود تمام صحنه های اون شب میومد جلوی چشمم اون صحنه ها حتی یه لحظه ام بعد از یه هفته که گذشت جلوی چشمام نمیرفت . چیزه اسونی نبود . که فراموش کردنشم آسونه باشه . نفسه عمیقی کشیدم شروع کردم به جمع جور کردنه اتاق . تو این هفته اصلا با زهرا حرف نمی زدم . بی بی هم انقدر باهام سنگین برخورد میکرد که انگاری تقصیر من بوده . دیگه با هیچ کدوم کاری نداشتم نه زهرا نه بی بی . زهرا خیلی اسرار میکرد باهاش حرف بزنم اما دیگه برام زهرای سابق نبود دیگه مورد اعتماد نبود ....... ارام بعد از سه روز از اتاق اومد بیرون اما هنوز باهام روبه رو نشده تو این یه هفته روز به روز افسرده تر و نحیف تر شده بودم حوصله ی هیچ چیز رو نداشتم ارباب برام نفرت انگیز ترین موجود دنیا بود . اربابی که یه زمانی دوسش داشتم احمق بودم ......احمق داشتم میز LED رو دستمال میکشیدم که چشمم به چیزی مثل شناسنامه افتاد از روی میز برش داشتم و بازش کردم شناسنامه ی ارباب بود خواستم ببندمش که یاد حرف زهرا افتادم که گفته بود عقدت کرده زهر خنده ای زدم و زدم صفحه ی بعد تا این اسمه نحسو تو صفحه بعد ببینم اما در کمال تعجب صفحه خالی بود . خالیه ؟! یعنی چی ؟!! زهرا خودش گفت شنیده بودم عقدت کردن پس اون کلمه های عربی و بله گفتن من چی بود ؟؟؟؟ داشتم با شناسنامه نگاه میکردم با خودم حرف میزدم که در باز شد و ارباب اومد تو . برای پنهون کردن شناسنامه دیر شده بود چون ارباب دستم رو دیده بود ارباب با اخم گفت : ارباب : شناسنامه ی من دست تو چیکار میکنه ؟؟ _ رومیز بود داشتم میز رو تمیز میکردم برش داشتم تا میز رو تمیز کنم . ارباب : حتما میخواستی تو شناسنامه رو تمیز کنی که بازش کردی ؟؟؟ _ خیر ارباب میدونم که شناسنامه تمیز شدنی نیست . ارباب اومد جلو و شناسنامه رو از دستم گرفت . ارباب : بلبل شدی دلت تنبیه میخواد ؟ چیزی نگفتم دیگه برام هیچی مهم نبود . هیچی ..... ارباب پشتشو برگردوند و خواست بره که یه دفه وایساد ارباب : به کیان گفته بودم زهرا مورد اعتماد نیست وارد ماجراش نکن اما کیان قبول نکرد و میگفت معتمده !!! دیده بودم پشته در اتاق وایساده بود و داره فالگوشی میکنه اما تا منو دید پنهون شد پس همه چی رو بهت گفته اومد جلو و شناسنامه رو دوبار زد به شقیقم ارباب : اما احمق جون تو در حدی نیستی که بخوای زنه عقدیه و دائمی من بشی، برای بسته شدن دهنه بابای بی همه چیزت مجبور شدم تو یه رعیتو دو سال صیغه کنم دیگه چیزی نمیشنیدم انگار از بالای یه کوه خیلی بلند پرتم کردن پایین قلبم میسوخت خیلی میسوخت چراااااااامگه من چند سالم بود باید این همه درد میکشیدم . من صیغه بودم صیغههههههه نشستم جلوی پای ارباب قلبم تیر میکشید بد تیر میکشید ....... _ چرا نمیمیرم تا از این همه حقارت خلاص بشم . ارباب : اونم به موقش
نمایش همه...
#پارت150 #ارباب_سالار 🔞 بی بی : سوگل با توام اینا جای کتک نیست جای چیه؟؟ اشکامو پلک کردم _ بی بی میخوای جای چی باشه حرف ارباب رو گوش ندادم ارباب عصبانی شد و .... بی بی : شاید با این اراجیفا بتونی زهرا رو گول بزنی ولی من بچه نیستم ، سوگل دارم جای گاز زدنت روی گردنت رو میبینم و بازوی راستتم جای کبودی هستش بگو چیشده ؟؟؟ درده خودم کم بود بی بی هم با این گیر دادنش ها بدترش میکرد خدایا چرا جونمو نمیگیری راحتم کنی . بی بی : سوگل باتوام _ ارباب بهم تجاوز کرده خوب شد ؟حالا فهمیدی بی بی دوباره زدم زیره گریه بی بی عین مسخ شده ها نگاهم میکرد حرفی که زده بودم رو باور نمیکرد بایدم باور نکنه بالاخره ارباب نوه اشه بود عزیز کردش بود اقاش بود حالا بخواد بحال بخواد متجاوز باشه ؟؟باید باور نکردنی باشه اما بود ارباب یه متجاوز بود . بی بی : حقیقت نداره ! _ ای کاش نداشت بی بی ای کاش نداشت همش یه کابوس بود ای کاش صبح از خواب بلند میشدم میدیم همه ی اینا خواب بود اشک تو چشمای بی بی جمع شد اما نبارید . بی بی : راجبه این اتفاق به کسی چیزی نمیگی به هیچ کس انگار نه انگار اتفاقی افتاده اینجوری هم برای سالار بهتره هم برای تو با این حرفش انگار یه سطله اب ریختن روم باورم نمیشد بی بی این حرفارو زده باشه بی بی که همیشه هوامو داشت میگفت سکوت کنم میخواست تنهام بزاره از جاش بلند شد . بی بی : بهتره به حرفام گوش کنی و به کسی چیزی نگی چون کسی حرفاتو باور نمیکنه هرچی باشه تو یه رعیتی و سالار ارباب اینو گفت و منو با یه دنیای بهت زده تنها گذاشت تو یه شب مردم هرچی داشتمو از دست دادم دخترونه هامو بی بی رو و زهرای پنهون کار و همه رو . حالا تنها بودم مثله همیشه تنها سوگل تنها .... از جام بلند شدم اما مثله همیشه نه . کمرم خم شده بود افسرده بودم و تنها دیگه سوگل قبل نمیشدم . دیگه نمیشدم رفتم تو اتاق زهرا هنوز تو اتاق بود زهرا : امروز ارباب و ملوک السلطنه رفتن بیرون و ارام خانوم هم تو اتاقشون بیرون نمیاد تو عمارتم کاریم نیست منم بیکار بیا تو عمارت ..... حرفشو بریدم _ از من دور باش زهرا دیگه نمیخوام نزدیکم باشی زهرا : اخه چرا سوگل ؟؟!!! من که ....... _ نمیخوام چیزی بشنوم داد زدم _ خفه شو زهرا حالم ازت بهم میخوره حالم از همتون بهم میخوره دیگه با من حرف نزن زهرا ساکت شد و چیزی نگفت لباسمو عوض کردم و ملافه رو شسته بودم برداشتم و بردم که بهت کنم که دلم هنوز درد میکرد ملافه رو پهن کردم و رفتم آشپزخونه و یه قرص برداشتم و خوردم تا دردمو اروم کنه درد دل شاید اروم بشه اما قلبم نه و روحم هیچ وقت اروم نمیشه هیچ وقت ........
نمایش همه...