cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Red Room | اتاق قرمز

﷽ اتاق قرمز 🩸| Redroom [ طرحِ لبخندِ تو پايان پريشانی‌هاست! ♥️✨] پارت گذاري هر روز بجز پنجشنبه و جمعه ها🍃 #کپی_پیگرد_قانونی_دارد_و_حرام_ميباشد #رمان_ثبت_شده_است @Redroom_roman_bot

نمایش بیشتر
إيران231 930زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
350
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#tb_18
نمایش همه...
#پسره_وسط_مهمونی_شق_میکنه_دختره_رو_میکشونه_تواتاق_که_مادرهاشون_سر_میرسه😱🤣--------- کوبیده شدم تو دیوار جیغی از ترس کشیدم به آرسین زل زدم که خمار دم گوشم لب زد -آتاناز دارم از شق درد میمیرم فشاری به کمرم آورد با چشم های گرد شده دستم رو عضوش گذاشتم دیدم سفت شده آروم گفتم -چرا اینجوری شدهه لاله‌ی گوشم رو تو دهنش کرد میک زد آروم گفت -اینقدر خوشگل کردی که با دیدنت تحریک شدم لبخندی رو لبم اومد با ناز خندیدم خودم رو بهش مالیدم دست هام رو دور. گردنش پیچوندم که محکم لبش رو گذاشت رو لبم با دست هاش سینه هامو میمالید تو بغلش تابی خوردم دست‌ش کم کم پیشرویی کرد از زیر دامنم رد شد توی ساپورتم کرد شروع کرد به فشار دادن.... که با صدای هینی وحشت زده طرف در نگاه کردم دیدم مامان و زن عمو دارند با چشم های گرد شده نگاه میکنند آرسین هنوز به خودش نیومد بود داشت گردنم رو میبوسید دستش تو شورتم بود... سریع هلش دادم اونور لباسم رو درست کردم که زن عمو زد رو گونه ش گفت -خدا مرگم بده آخه وسط مهمونی جای اینکاراست نگاهی به آرسین کرد رو به خاله گفت -این بچه حالش بده بنظرم برند بهتره! -آرههه -آتاناز وسایلت رو جمع کن برو که بچه م نابود شد... خجالت زده تو دیوار جمع شدم با حرفی که آرسین زد جیغی از خجالت کشیدم.... https://t.me/joinchat/BCCHhk-QVDswMDlk 🤣😂پشمام مگه داریم مگه میشه خانواده به این خنده داری😱🤣آرسین مغرور و هات آتاناز دلبر و شیطون چه زوجی شدند آخه هر روز سوتی هر روز مچشون رو بگیرن😂بدووو جوین بدید یک ساعت دیگه لینک باطل میشه🔞بچه مچه جوین نشه🔞 https://t.me/joinchat/BCCHhk-QVDswMDlk https://t.me/joinchat/BCCHhk-QVDswMDlk
نمایش همه...
#پسره_داره_ممه_میخوره_دخترشون_میاد_فقط_حرف_پسره😐🤣😱🤣 آرسین نوک سینه م رو. محکم میک میزد آهییییی کشیدم سرش رو فشار دادم با دست هاش به سینه هام فرم میداد سرش رو بلند کرد نوک سینه رو با دندون‌ش کشید جیغی از درد کشیدم با صدای برلیان وحشت زده طرف در نگاه کردم دیدم با تعجب داره نگاه میکنه وقتی دید داریم نگاه ش میکنیم گفت -پاپا دالی چیکار میکنی؟! آرسین با خنده گفت -دارم مامانت رو برا شیر دادن به داداشت آماده میکنم جیغی از حرص کشیدم رو بهش گفتم - بی ادب به بچه چرا این چیزارو میگی -میخوای راستش رو بگم؟؟ -هیچی گل بابا دارم ممه میخورم تو هم برو به پرستارت بگو یه چیزی واسه ت آماده کنه بخوری -باسهه از در زد بیرون که آرسین سرش رو بین سینه هام کرد گفت -اوففف چه گرمه چه نرمه سرش رو بلند کردم گفتم -آرسین برو الان یکی دیگه میاد نوچییی کرد نوک سینه رو گاز محکمی گرفت جیغی از درد کشیدم.... ----------- وای جر🤣کراش فقط این پسره مگه داریم این همه جذاب و شیطون🤤😂بدووو جوین بده کار های خنده دار آرسین مغرور بخون غش کنی از خنده🔞زیر هیجده جوین نشه🔞 https://t.me/joinchat/leJ-hg9NY6dlNmI8 https://t.me/joinchat/leJ-hg9NY6dlNmI8
نمایش همه...
💫♥رُمــــان فـــــــرامــــــوشــــم نــــــکـــــن♥💫

♡﷽♡ درحال تایپ: فصل یکِ رمانِ فراموشم نکن. ژانر: #کل_کلی_صحنه_دار_عاشقانه زمان‌‌‌پارت‌‌گذاری: هر‌شب یک پارت، به‌جز جمعه و تعطیلات رسمی🍡 به قلم: Hande🌿 🚫کپی‌‌‌‌ حتی با اسم نویسنده حرام هست🚫 زیر🔞 به هیچ وجه جوین نشه🔞

#tb_16
نمایش همه...
#شطرنج زیر شکم #ترمه رو گرفتم و باس*نش رو کمی سمت خودم قوس دادم. ترمه با ترس گفت: ماریو آروم بکن وحشی نباش. خندیدم و دستی به باس.نش کشیدم.. -نه عشق ماریو میخوام یه عشقو حال کوچک کنیم. فعلا خشن نمی*گ*امت باشه وقتی که خودتم آماده بودی... حالا خودت رو شل کن و...❌👇 https://t.me/joinchat/GIndHywQccllMDdk #پیشنهاد_ویژه_ما #بچه_نره😡😡
نمایش همه...
شـٖٖـۘۘ℘ـʘ͜͡طـٖٖـۘۘ℘ـʘ͜͡رنـٖٖـۘۘ℘ـʘ͜͡جـٖٖـۘۘ℘ـʘ͜͡(بــًهــً قــًلــًمــً: ســًوًًنــًیــًا فــًارًســًیــً)

رمان شطرنج🖤🦋 به قلم سونیا فارسی🦋 پارت گذاری منظم و برنامه ریزی شده💜🦋 هر روز معرفی سه رمان به همراه فایل پی دی اف💙🦋 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی به دنبال دارد🚫 روز های تعطیل ‌پارت گذاری نداریم❌ ادمین تب👇 @Salma_alizadeh

+تحریکم میکنی اونم وقتی که پریودی؟! با ناز لبخندی زدم _هوم نمیدونستم اینقدر سست عنصری به کمرم فشار اورد که درده خفیفی رو حس کردم +نکن نوشین من کسی نیستم که بیشتر از این خودداری کنم شونه ای بالا انداختم و با بیخیالی لب زدم _خب نکن لاله ی گوشمو به دندون گرفت که آخ ریزی گفتم +خب من اگه خودمو کنترل نکنم که تو درده پریودیت صد برابر میشه جوجه لبمو به دندون گرفتم و زمزمه کردم _من با تو دردم به جون میخرم ابروهاش بالا پرید... +مطمعنی؟ میدونی که میتونم پشیمونت کنم لبمو کنار گوشش بردم و زمزمه کردم +ولی میتونی لذتم بدی... انگار با شنیدنه حرفم وحشی شد که خوابوندتم روی مبل و با یه حرکت...🔞 https://t.me/joinchat/ANwIOhraKBUwZjI0
نمایش همه...
کوله بار گریه.🖋سارا برنده (در دست چاپ)

بسم الله الرحمن الرحیم رمان (کوله بارگریه)درام عاشقانه. کپی حرام.❌❌❌❌حتی با ذکر نام نویسنده. قرار داد چاپ بسته شده.شابک رمان اخذ شده. .

چون انگشتش خشک بود #سوزشی رو احساس کردم. به آرومی گفتم: - #انگشتتو... خیـ..س کن💦 انگار منتظز همین حرفم بود چون #انگشتشو توی دهنم کرد. چند بار میـ..ک زدم و خیـ..سش کردم و بعد #دوباره فرو برد.. 🤤💦💜 #زوج_سکسی❤️‍🔥🔥 شامپوی بدن رو هم برداشت و روی لیف ریخت. با دقت مشغول تمیز کردن #لکه های خون خشک شده بین پام شد. بعد از چند دقیقه حرکت دستش به #مالیـ..دن تبدیل شد. لبمو گاز گرفتم تا آه نکشم. به چشمام نگاه کرد تا واکنشمو ببینه. م گشت و وقتی پیداش کرد و درست روش رو مالـ..ید که با انگشتش دنبال چو** گشت. نتونستم خودمو کنترل کنم و آهم از گلو خارج شد. شامپو رو برداشت و روی #سـ..ینه هام ریخت. با دستش مالـ..ید و دست دیگش بهـ..شتم رو می مالید. رو ابرا بودم که #انگشت #وسطش رو وارد بهشـ..تم کرد. 🍑❤️‍🔥🤤 https://t.me/joinchat/mUK8IUC_WHQ3ZWM0
نمایش همه...
رمان" محکوم به عشقِ تُـ♡ "

رمان محکوم به عشقِ تُـ♡ تاسیس‌چنلـ: 1400/6/15 🐼🤍 ‌بهـ‌قلمـ: 𝐌𝐚𝐡𝐬𝐚 پارتـ‌گذاری هرروز 🤍 جمعه پارتـ نداریمـ.. ‌ جهتـ‌تبـ👇🏻 @Salma_alizadeh

#رمان_مافیایی_عاشقانه⭕❌ #ضلالی_نگاهت 👁️🛀 با ذوق دست‌هام رو به هم کوبیدم و لپ‌تاپ رو بستم که با دیدن کسی که روی تخت نشسته بود ترسیده پریدم بالا و هینی کشیدم، با حرص گفتم: - تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟! از کی اینجایی؟! دستی که زیر چونش گذاشته بود رو جلوی دهنش گرفت تا جلوی خندیدنش رو بگیره. با اخم گفتم: - فکر نکنم چیز خنده‌ داری گفته باشم! همون‌طور که سعی می‌کرد نخنده حالت فکر کردن به خودش گرفت و گفت: - وایستا فکر کنم، اها! از اونجایی که داشتی به خاطر این که یک فرش نیم متری چهار ملیون دلاره من و داداشم رو فوش کش می‌کردی رسیدم، یا نه! اون موقع ای که به خاطر تنبلی به مستانه بدبختت رو... با صورتی سرخ شده از خجالت و چشم‌هایی گرد شده پریدم وسط حرفش و برای عوض کردن بحث گفتم: - باشه! باشه، چی‌کارم داری حالا؟ با همون‌ ته خنده‌ای که روی لبش بود گفت: - فکر کردم قرار بود بیای اتاقم با هم متن های قرار داد رو ترجمه کنیم! - دیدم خودم می‌تونم تمومش کنم برای همین نیومدم. با خنده گفت: - اها! برای همین آرزو می‌کردی توی شو.ر.تم...🤨👇 https://t.me/joinchat/JKxd5U977YoxMTdk 👆👆👆👆👆👆 😂😭وای خدا چرا این دختر نمی‌تونه دو دقیقه با آرامش یک جا بند بشه؟؟؟ 🤭یاد دعوا ها و بحث هاشون میفتم جررر میخورم🤣 😌رمان آبکی میخوای نیاااااا💋🔴 https://t.me/joinchat/JKxd5U977YoxMTdk
نمایش همه...
𝓩𝓮𝓵𝓪𝓵𝓲 𝓝𝓮𝓰𝓪𝓱𝓪𝓽

باشد که در اینجا، در کنار هم دنیایی دیگر بسازیم. نویسنده: تیدا ترنج✨ پارت گذاری: شنبه_دوشنبه_چهارشنبه ژانر: عاشقانه- مافیایی حرفی سخنی: @nashenas_zelali_negahat ادمین تب: @Salma_alizadeh عضو انجمن نویسندگان ایران✨

+بابایی اون گوسفنده چرا رفته رو اون یکی؟🐑😂 با شنیدنه صدای النا با بهت به مسیره نگاهش نگاه کردم دنیل با شیطنت نگاهی بهم انداخت و روبه النا گفت +دارن عملیاته تولیده بچه انجام میدن _با هیجان گفت +یعنی پسره همسایه هم بیاد رو من میتونم بچه داشته باشم؟🔞 با دیدن چهره ی سرخ شده از عصبانیت دنیل لبمو گزیدم تا نخندم از پشت دندون های جفت شدش غرید +پسره همسایه غلط میکنه باتو پدر سگ حق نداری با پسرا بازی کنی النا النا لب برچید و مظلوم گفت +یعنی چی بابا جِیک شوهرمه مگه من،به مامان میگم شبا باتو بازی نکنه با چشم های گرد شده به دختره ۵ سالم نگاه کردم _چ..چی میگی النا بازی چیه قیافه ی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت +به بابا بزرگ گفتم شبا از اتاقه تو و بابا صدا های عجیب غریب میاد اونم گفت دارن بازی میکنن مزاحمشون نشو دنیل فریاد زد +تو چیکار کردی پدر سگ🔞 https://t.me/joinchat/Wprg0S3bFekwNzg0
نمایش همه...
𝘿𝙖𝙡𝙞𝙖🤍

دالیا(نماد تعهد و پیوند قوی که تا ابد ادامه خواهد یافت) ❌هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد

یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.