cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Aixi novels

📚کتاب‌های کانال: 👸🏼ازدواج سلطنتی: (دیانا) 🧛‍♂️جلد پنجم انجمن برادری: (فروزان) 🧿ناشناس: https://t.me/Nashenastel_bot?start=u473909130 🧿جوابا: @aixinovels

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 895
مشترکین
-224 ساعت
-157 روز
-8330 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
یادتونه نات کوین رو براتون گذاشتیم و تبدیل به پول شد؟ بعد از نات کوین که خیلیا جا موندن پروژه‌های جدیدی اومد مثل همستر و تپ سواپ و... https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716818915966665 اما حالا یکی از جذاب‌ترین پروژه‌ها اینه که خیلی راحت تر از بقیه‌ست و بعد از استارت ربات باید بزنین خودش فارم می‌کنه و راحته. این فرصت رو از دست ندین❤️‍🔥 اگر از همستر جا موندین روی این کلیک کنید.😁
2300Loading...
02
ویشس برادر بی‌رحم و با استعداد، نفرینی ویران کننده و توانایی ترسناکی در دیدن آینده داره. به عنوان عضوی از انجمن برادری هیچ علاقه‌ای به عشق و احساسات نداره، فقط با انجمن لسنینگ می‌جنگه. اما وقتی بر اثر زخمی مرگبار تحت مراقبت جراحی انسان قرار می‌گیره دکتر جین ویتکام مجبورش می‌کنه درد درونیش رو بفهمه‌ و مزه لذت واقعی رو برای اولین بار در زندگیش بچشه. تا اینکه سرنوشتی که خودش انتخاب نکرده اون رو به آینده‌ای می‌بره که... #پنجمین‌جلد‌از‌مجموعه‌بی‌نظیر‌انجمن‌برادری‌خنجر‌سیاه🧛‍♂️🗡 ❗️علاقه مندان از هم اکنون می‌توانید با واریزِ 50 تومان به شماره کارتِ 6219861909894676 به نام ریحانه یغمائی و ارسال فیش واریز به آیدیِ @nik9cr رمان رو خریداری بفرمائید❗️
2381Loading...
03
باچ اونیل یه جنگجوی بالفطره‌ست. پلیس سابق دایره جنایی، تنها آدمی که اجازه پیدا کرده وارد حلقه انجمن برادری خنجر سیاه بشه. می‌خواد بیشتر وارد دنیای خون آشام‌ها بشه_ بخشی از جنگ با لسرها. هیچ چیز برای از دست دادن نداره. قلبش متعلق به خون‌آشام اشراف زاده زیباییه که امکان نداره بهش برسه. اما اگه نمی‌تونه ماریسا رو داشته باشه حداقل می‌تونه کنار برادرها بجنگه، غافل از اینکه سرنوشتش با ماریسا گره خورده و... #چهارمین‌جلد‌از‌مجموعه‌بی‌نظیر‌انجمن‌برادران‌خنجر‌سیاه🧑‍✈️🧛‍♀️ ❗️علاقه مندان از هم اکنون می‌توانید با واریزِ 45 تومان به شماره کارتِ 6219861909894676 به نام ریحانه یغمائی و ارسال فیش واریز به آیدیِ @nik9cr رمان رو خریداری بفرمائید❗️ پ.ن: {لازم به ذکره که رمان بار اول توسط فرد ناشی‌ای ترجمه شده که خراب کرده بود کتاب رو و الان دوباره ترجمه شده و خیلی جاها داستان کلا عوض شده، علاقه‌مندان مجموعه فرصت خوندنشو از دست ندین:)}
2120Loading...
04
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#عاشق_بیدار_شده❣️ داستان #نجات بلا توسط زسادیست، #جنگجویی که قبلا #برده خون بوده و سال ها مورد #آزار جنسی بانو قرار #گرفته، و هنوز هم #زخم های گذشته رو با خود حمل می‌کنه. #تنها همراهش #خشم و تنها چیزی که باعث #شهوتش میشه به #وحشت انداختن دیگرانه. تا زمانی که با #بلا آشنا #می‌شه و ... به گفته خوانندگان این کتاب هیجان انگیزترین در بین مجلد انجمن برادری ست! #سومین‌جلد‌از‌مجموعه‌بی‌نظیر‌انجمن‌برادران‌خنجر‌سیاه ❗️در صورت علاقه از هم اکنون می توانید با واریزِ 38 تومان به شماره کارت 6219861909894676 به نام ریحانه یغمائی و ارسال فیش واریز به آیدیِ @nik9cr فایل کامل رمان را دریافت کنید❗️
2090Loading...
05
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #816 و به این معنی بود که از این به بعد زندگی‌اش این طور خواهد بود: فقط کالبدی خالی بود که در کنار خاکستر معشوقش می‌خوابید. و بدون شک در میان گریه‌هایش صدای باچ و ماریسا را شنید که از راهرو گذشتند، صدای مکث آنها پشت در اتاق خوابش را شنید و بعد صدای بستن در اتاق خودشان آمد. هیچ صدای سکسی از دیوار بین اتاق‌ها شنیده نشد، نه تاج تخت تکان می‌خورد و نه ناله‌های تو گلویی به گوش رسید. درست همان‌طور که پیش‌بینی کرده بود. در سکوتی که ایجاد شده بود وی گونه‌هایش را پاک کرد و بعد به دست‌هایش نگاه کرد. دست چپش به خاطر آسیبی که به آن زده بود هنوز کمی درد می‌کرد. و دست راستش مثل همیشه می‌درخشید... و اشک‌های رویش به خاطر تابش دستش سفید به نظر می‌رسیدند مثل عنبیه‌های چشم‌هایش. وی نفس عمیقی کشید و به ساعت نگاه کرد. تنها چیزی که او را به نفس کشیدن وا می‌داشت رسیدن شب بود. او حتما تا الان خودکشی می‌کرد... تفنگش را بر می‌داشت و داخل دهانش می‌گذاشت و سرش را از عقب متلاشی می‌کرد... اگر شب در پیش نبود.
2112Loading...
06
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #815 وی نه تنها می‌توانست افکار آنها را در سرش بشنود، بلکه می‌دانست باچ ماریسا را با سوتین مشکی و شلوار جین آبی روی تختشان تصور می‌کند. و ماریسا هم باچ را تصور می‌کرد که شلوار جین آبیش را در می‌آورد و سرش را بین پاهایش می‌گذارد. وی می‌دانست که تا شش دقیقه دیگر باچ آب پرتقالی که ماریسا در دست دارد را می‌گیرد و روی میز می‌گذارد. باچ آن را می‌ریخت زیرا لیوان را گوشه مجله ورزشی می‌گذاشت، و آب پرتقال روی شلوار جین ماریسا می‌ریخت. پلیس این را بهانه می‌کرد تا او را از راهرو رد و کاملا لخت و برهنه کند. فقط آنها سر راهشان، مقابل درب اتاق وی می‌ایستادند و حس و حال رابطه جنسی را از دست می‌دادند. با چشم‌هایی غمگین به رختخواب می‌رفتند و در سکوت یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند. وی بازویش را روی صورتش گذاشت و بدون اختیار گریه کرد. رویاهایش برگشته بودند. نفرین آینده‌بینی‌اش برگشته بود. تقاطع زندگی‌اش را پشت سر گذاشته بود.
2092Loading...
07
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #814 «فصل پنجاه و دوم» ویشس قبلا هرگز گریه نکرده بود. در تمام عمرش به هیچ عنوان گریه نکرده بود. بعد از آن همه بدبختی که پشت سر گذاشته بود، به این نتیجه رسیده بود که بدون مجرای اشکی به دنیا آمده است. و اتفاقاتی که الان افتاده بودند هم چیزی را تغییر نداده بود. وقتی که جین در آغوشش مرده بود گریه نکرده بود. زمانی که درون مقبره سعی کرده بود دستش را به عنوان قربانی قطع کند و دردش بسیار غیرعادی بود هیچ اشکی نریخته بود. وقتی مادر منفورش او را از کاری که می‌خواست بکند کنار زده بود، گونه‌هایش خشک بود. حتی زمانی که اسکرایب‌ورجن دستش را روی بدن جین گذاشته و او با گیجی نگاه کرده بود که معشوقش به خاکستر تبدیل شد اشکی نریخته بود. ولی حالا داشت گریه می‌کرد. برای اولین بار از زمان تولدش، اشک‌ها روی صورتش جاری شده و بالشش را خیس می‌کردند. گریه‌اش زمانی شروع شد که تصویری از باچ و ماریسا روی کاناپه اتاق نشیمن پیت، به ذهنش آمده بود. واضح... کاملا واضح و شفاف.
2062Loading...
08
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #813 شکی نبود که دایرکتریکس آنقدر باهوش و کثیف بود و آنقدر از قلمرویش محافظت می‌کرد تا دیگر برادری وجود نداشته باشد یا به نظر برسد پرایمل شدن یک نفرین است. فیوری پرسید: - می‌خواستی یه چیزی بگی، مگه نه؟ ‌دایرکتریکس گردنبندی که به گردن داشت را صاف کرد. - شما پرایمل هستید. شما اینجا حکمرانی می‌کنید. - خوبه‌. خوشحالم که هر دو در این مورد هم عقیده هستیم. فیوری دوباره به دفتر خاطرات داریوش ضربه‌ای زد. - من اینو با خودم می‌برم. - آیا ما با هم ملاقات نمی‌کنیم؟ فیوری به سمت او قدم برداشت و با خودش فکر کرد که اگر او مرد بود گردنش را می‌شکست. - نه همین الان، نه. یه چیزی هست که باید با اسکرایب‌ورجن بهش رسیدگی کنم. فیوری خم شد و دهانش را کنار گوش او گذاشت. - اما برای تو برمی‌گردم.
2302Loading...
09
Media files
2220Loading...
10
شت صد ساله اینجا رو یادم رفته🦦
2220Loading...
یادتونه نات کوین رو براتون گذاشتیم و تبدیل به پول شد؟ بعد از نات کوین که خیلیا جا موندن پروژه‌های جدیدی اومد مثل همستر و تپ سواپ و... https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716818915966665 اما حالا یکی از جذاب‌ترین پروژه‌ها اینه که خیلی راحت تر از بقیه‌ست و بعد از استارت ربات باید بزنین خودش فارم می‌کنه و راحته. این فرصت رو از دست ندین❤️‍🔥 اگر از همستر جا موندین روی این کلیک کنید.😁
نمایش همه...
ویشس برادر بی‌رحم و با استعداد، نفرینی ویران کننده و توانایی ترسناکی در دیدن آینده داره. به عنوان عضوی از انجمن برادری هیچ علاقه‌ای به عشق و احساسات نداره، فقط با انجمن لسنینگ می‌جنگه. اما وقتی بر اثر زخمی مرگبار تحت مراقبت جراحی انسان قرار می‌گیره دکتر جین ویتکام مجبورش می‌کنه درد درونیش رو بفهمه‌ و مزه لذت واقعی رو برای اولین بار در زندگیش بچشه. تا اینکه سرنوشتی که خودش انتخاب نکرده اون رو به آینده‌ای می‌بره که... #پنجمین‌جلد‌از‌مجموعه‌بی‌نظیر‌انجمن‌برادری‌خنجر‌سیاه🧛‍♂️🗡 ❗️علاقه مندان از هم اکنون می‌توانید با واریزِ 50 تومان به شماره کارتِ 6219861909894676 به نام ریحانه یغمائی و ارسال فیش واریز به آیدیِ @nik9cr رمان رو خریداری بفرمائید❗️
نمایش همه...
عیارسنج عاشق بی‌قید و شرط.pdf9.55 KB
باچ اونیل یه جنگجوی بالفطره‌ست. پلیس سابق دایره جنایی، تنها آدمی که اجازه پیدا کرده وارد حلقه انجمن برادری خنجر سیاه بشه. می‌خواد بیشتر وارد دنیای خون آشام‌ها بشه_ بخشی از جنگ با لسرها. هیچ چیز برای از دست دادن نداره. قلبش متعلق به خون‌آشام اشراف زاده زیباییه که امکان نداره بهش برسه. اما اگه نمی‌تونه ماریسا رو داشته باشه حداقل می‌تونه کنار برادرها بجنگه، غافل از اینکه سرنوشتش با ماریسا گره خورده و... #چهارمین‌جلد‌از‌مجموعه‌بی‌نظیر‌انجمن‌برادران‌خنجر‌سیاه🧑‍✈️🧛‍♀️ ❗️علاقه مندان از هم اکنون می‌توانید با واریزِ 45 تومان به شماره کارتِ 6219861909894676 به نام ریحانه یغمائی و ارسال فیش واریز به آیدیِ @nik9cr رمان رو خریداری بفرمائید❗️ پ.ن: {لازم به ذکره که رمان بار اول توسط فرد ناشی‌ای ترجمه شده که خراب کرده بود کتاب رو و الان دوباره ترجمه شده و خیلی جاها داستان کلا عوض شده، علاقه‌مندان مجموعه فرصت خوندنشو از دست ندین:)}
نمایش همه...
عیارسنج عاشق آشکارشده.pdf6.93 KB
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#عاشق_بیدار_شده❣️ داستان #نجات بلا توسط زسادیست، #جنگجویی که قبلا #برده خون بوده و سال ها مورد #آزار جنسی بانو قرار #گرفته، و هنوز هم #زخم های گذشته رو با خود حمل می‌کنه. #تنها همراهش #خشم و تنها چیزی که باعث #شهوتش میشه به #وحشت انداختن دیگرانه. تا زمانی که با #بلا آشنا #می‌شه و ... به گفته خوانندگان این کتاب هیجان انگیزترین در بین مجلد انجمن برادری ست! #سومین‌جلد‌از‌مجموعه‌بی‌نظیر‌انجمن‌برادران‌خنجر‌سیاه ❗️در صورت علاقه از هم اکنون می توانید با واریزِ 38 تومان به شماره کارت 6219861909894676 به نام ریحانه یغمائی و ارسال فیش واریز به آیدیِ @nik9cr فایل کامل رمان را دریافت کنید❗️
نمایش همه...
عیار سنج عاشق بیدار شده.pdf3.61 MB
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #816 و به این معنی بود که از این به بعد زندگی‌اش این طور خواهد بود: فقط کالبدی خالی بود که در کنار خاکستر معشوقش می‌خوابید. و بدون شک در میان گریه‌هایش صدای باچ و ماریسا را شنید که از راهرو گذشتند، صدای مکث آنها پشت در اتاق خوابش را شنید و بعد صدای بستن در اتاق خودشان آمد. هیچ صدای سکسی از دیوار بین اتاق‌ها شنیده نشد، نه تاج تخت تکان می‌خورد و نه ناله‌های تو گلویی به گوش رسید. درست همان‌طور که پیش‌بینی کرده بود. در سکوتی که ایجاد شده بود وی گونه‌هایش را پاک کرد و بعد به دست‌هایش نگاه کرد. دست چپش به خاطر آسیبی که به آن زده بود هنوز کمی درد می‌کرد. و دست راستش مثل همیشه می‌درخشید... و اشک‌های رویش به خاطر تابش دستش سفید به نظر می‌رسیدند مثل عنبیه‌های چشم‌هایش. وی نفس عمیقی کشید و به ساعت نگاه کرد. تنها چیزی که او را به نفس کشیدن وا می‌داشت رسیدن شب بود. او حتما تا الان خودکشی می‌کرد... تفنگش را بر می‌داشت و داخل دهانش می‌گذاشت و سرش را از عقب متلاشی می‌کرد... اگر شب در پیش نبود.
نمایش همه...
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #815 وی نه تنها می‌توانست افکار آنها را در سرش بشنود، بلکه می‌دانست باچ ماریسا را با سوتین مشکی و شلوار جین آبی روی تختشان تصور می‌کند. و ماریسا هم باچ را تصور می‌کرد که شلوار جین آبیش را در می‌آورد و سرش را بین پاهایش می‌گذارد. وی می‌دانست که تا شش دقیقه دیگر باچ آب پرتقالی که ماریسا در دست دارد را می‌گیرد و روی میز می‌گذارد. باچ آن را می‌ریخت زیرا لیوان را گوشه مجله ورزشی می‌گذاشت، و آب پرتقال روی شلوار جین ماریسا می‌ریخت. پلیس این را بهانه می‌کرد تا او را از راهرو رد و کاملا لخت و برهنه کند. فقط آنها سر راهشان، مقابل درب اتاق وی می‌ایستادند و حس و حال رابطه جنسی را از دست می‌دادند. با چشم‌هایی غمگین به رختخواب می‌رفتند و در سکوت یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند. وی بازویش را روی صورتش گذاشت و بدون اختیار گریه کرد. رویاهایش برگشته بودند. نفرین آینده‌بینی‌اش برگشته بود. تقاطع زندگی‌اش را پشت سر گذاشته بود.
نمایش همه...
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #814 «فصل پنجاه و دوم» ویشس قبلا هرگز گریه نکرده بود. در تمام عمرش به هیچ عنوان گریه نکرده بود. بعد از آن همه بدبختی که پشت سر گذاشته بود، به این نتیجه رسیده بود که بدون مجرای اشکی به دنیا آمده است. و اتفاقاتی که الان افتاده بودند هم چیزی را تغییر نداده بود. وقتی که جین در آغوشش مرده بود گریه نکرده بود. زمانی که درون مقبره سعی کرده بود دستش را به عنوان قربانی قطع کند و دردش بسیار غیرعادی بود هیچ اشکی نریخته بود. وقتی مادر منفورش او را از کاری که می‌خواست بکند کنار زده بود، گونه‌هایش خشک بود. حتی زمانی که اسکرایب‌ورجن دستش را روی بدن جین گذاشته و او با گیجی نگاه کرده بود که معشوقش به خاکستر تبدیل شد اشکی نریخته بود. ولی حالا داشت گریه می‌کرد. برای اولین بار از زمان تولدش، اشک‌ها روی صورتش جاری شده و بالشش را خیس می‌کردند. گریه‌اش زمانی شروع شد که تصویری از باچ و ماریسا روی کاناپه اتاق نشیمن پیت، به ذهنش آمده بود. واضح... کاملا واضح و شفاف.
نمایش همه...
#عاشق‌بی‌قید‌و‌شرط #813 شکی نبود که دایرکتریکس آنقدر باهوش و کثیف بود و آنقدر از قلمرویش محافظت می‌کرد تا دیگر برادری وجود نداشته باشد یا به نظر برسد پرایمل شدن یک نفرین است. فیوری پرسید: - می‌خواستی یه چیزی بگی، مگه نه؟ ‌دایرکتریکس گردنبندی که به گردن داشت را صاف کرد. - شما پرایمل هستید. شما اینجا حکمرانی می‌کنید. - خوبه‌. خوشحالم که هر دو در این مورد هم عقیده هستیم. فیوری دوباره به دفتر خاطرات داریوش ضربه‌ای زد. - من اینو با خودم می‌برم. - آیا ما با هم ملاقات نمی‌کنیم؟ فیوری به سمت او قدم برداشت و با خودش فکر کرد که اگر او مرد بود گردنش را می‌شکست. - نه همین الان، نه. یه چیزی هست که باید با اسکرایب‌ورجن بهش رسیدگی کنم. فیوری خم شد و دهانش را کنار گوش او گذاشت. - اما برای تو برمی‌گردم.
نمایش همه...
Photo unavailable
شت صد ساله اینجا رو یادم رفته🦦
نمایش همه...
آرشیو پست ها
وارد شوید و به اطلاعات مفصل دسترسی پیدا کنید

ما این گنجینه ها را پس از تأیید هویت به شما نشان خواهیم داد. ما وعده می‌دهیم که سریع است!