cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

-𝐒𝐩𝐞𝐜𝐢𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞

من زندگی را در آغوش ت تجربه خواهم کرد😻🙊 چشات دنیامه ت هر صبح دنیامو بازش میکنی😍♥️

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
1 127
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

🔴سایت معتبر میخای برای بازی همین الان عضو تک_بت شو ⭐️ چرا بايد در #تک_بت پیشبینی كرد ؟ 🎁 بالاترین ضرایب براى پیشینی 🎁 شارژ با ارز ديجيتال تتر ،دوج و.. 🎁 حساب دلاري شارژ وبرداشت نامحدود 🎁 ‌کازینو اختصاصی بادیلرهای فارسی هرجمعه‌‌300میلیون‌‌جایزه‌بدون‌مبلغ‌ورودی 🎁15%كش بك مختصص کازینو تورنومنت بلک جک با 💯 میلیون جایزه 🔰كسب درآمد ميليونى تنها در #تک_بت👇 🌐 http://trfvzxcm.com 💠 همين امروز ثبت نام کنید و تفاوت را احساس کنید4r👌 https://t.me/+mII_Xed0F6MxNDg8
نمایش همه...
casef21---.mp42.48 MB
تک‌بت‌معتبرترین‌سایت‌بازی‌انلاین🤤
YOU'RE MY 𝗙𝗜𝗥𝗦𝗧 AND 𝗟𝗔𝗦𝗧 LOVE ‌﮼تو‌اولین‌و‌آخرین‌عشق‌منی!❤️
نمایش همه...
#پارت_5 #خـԋoイــان‌زاده ♥️ خان زاده خیلی سرد گفت : _ بیرون خانوم دکتر سرش رو با تاسف تکون داد و بعدش از اتاق کوچیک کلبه خارج شد ، خان زاده به سمتم اومد که باعث شد تو خودم جمع بشم خواستم بلند بشم بشینم که با صدایی خشک و خش دار شده پچ زد : _ پس میخواستی فرار کنی اینجا زندگی کنی آره ؟ اشک تو چشمهام جمع شد چقدر درمونده شده بودم که داشت همچین چیزی میگفت به من به سختی لب باز کردم ؛ _ من فرار نکردم شما میخواستید انتقام داداشتون و خواهرم رو از من بگیرید ک گرفتید حالا من اومدم پیش بی بی زندگی کنم که شما ... وسط حرف من پرید : _ من چی ؟ _ مردم رو تحریک کردید من و کتک بزنند نگاهش سرد شد یخ بست هیچ چیزی نمیشد از نگاهش خوند _ واقعا فکر کردی من انقدر ترسو هستم که اگه خواستم بلایی سرت بیارم از مردم بخوام ؟ داشت درست میگفت خان زاده چ ترسی میتونست از من داشته باشه وقتی خیلی راحت به من تجاوز کرده بود وقتی دید ساکت هستم جدی شد و ادامه داد : _ برمیگردی عمارت خطبه ی عقد امشب خونده میشه و تو زن رسمی من میشی چشمهام گرد شد انقدر شوکه شده بودم که زبونم تو دهنم نمیچرخید چیزی ازش بپرسم  بلاخره به خودم اومدم با درد از روی تشک کهنه داخل اتاق بلند شدم بهش چشم دوختم : _ هیچ مشخص هست شما چی دارید میگید ؟ _ فکر نمیکنم احمق باشی _ من به هیچ عنوان زن شما نمیشم بهتر هست شما هم از اینجا برید و ... به سمتم قدم برداشت که باعث شد ساکت بشم با چشمهای ترسیده داشتم بهش نگاه میکردم ک پوزخندی حواله ی صورت ترسیده من کرد _ تو زن منی ، ناموس من به حساب میای به دست من زن شدی فکر کردی بهت اجازه میدم تنهایی اینجا باشی ؟ با من میای عمارت به عنوان زن من ! _ شما بهم تجاوز کردید گوشه ی لبش کج شد ، نگاهش واقعا ترسناک بود جوری که باعث میشد نتونم چیزی به زبون بیارم دیگه _ دهنت رو ببند و لباست رو بپوش از اینجا میریم یا با زبون خوش میای یا ... به سختی گفتم : _ یا چی ؟ خم شد کنار گوشم با صدای بم و ترسناکش گفت : _ بی بی عزیزت رو به کشتن میدی ! 🌹🍂🍂🍂🍂🍂🌹
نمایش همه...
𝚂𝚃𝚊𝚢 𝚆𝙻𝚃𝚑 𝙼𝚎 𝙵𝚘𝚛 𝚎𝚟𝚎𝚛 هَمیشــــــه‌کِنارم‌باش🕊
نمایش همه...
تا زمانیکه قلبم بتپه دوستت دارم!❤️
نمایش همه...
𝑜𝑛𝑙𝑎𝑟 𝑘𝑖𝑚, 𝑠𝑒𝑛 𝑏𝑒𝑛𝑖𝑚 𝑒𝑙𝑚𝑎𝑠𝑖𝑚𝑠𝑖𝑛 بَقیه کین توُ الماسِ منی💎
نمایش همه...
#پارت_4 #خـԋoイــان‌زاده ♥️ با شنیدن سر و صدا هایی که از بیرون داشت میومد ، متعجب از خونه خارج شدم با دیدن همسایه ها و مردم روستا که همشون هجوم آورده بودند بهت زده شده بودم که چخبره به سمت جایی که بی بی ایستاده بود رفتم و صداش زدم : _ بی بی با شنیدن صدام به سمتم برگشت چهره اش حسابی نگران بود ، میخواستم بپرسم اینجا چخبره چرا همه جمع شدند اما فرصت نشد چون یکی به سمتم هجوم آورد و شالم رو از سرم محکم کشید که موهام دورم پخش شد اشک تو چشمهام جمع شده بود قبل اینکه به خودم بیام من و پرت کردند روی زمین و شروع کردن به کتک زدن چند نفر هم داشتند بهم فحش میداد حتی نمیتونستم التماس کنم دست از سرم بردارند فقط صدا های گریه و التماس های بی بی رو میشنیدم که میخواست دست از سرم بردارند اما مگه گوش میدادند ، نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای فریاد آشنایی به گوشم رسید : _ گمشید تا زنده زنده همینجا آتیشتون نزدم ! بلاخره همشون پراکنده شدند ، بی بی با گریه به سمتم اومد دستی به صورت خونی و کبود شده ام کشید _ گل عزیزم ببین چ بلایی سرت آوردند الهی دستشون بشکنه الهی من بمیرم ... به سختی لب باز کردم : _ خدا نکنه نگاهم به فواد خان افتاد که داشت با عصبانیت چیزی به بقیه میگفت انگار گوشام کر شده بود احساس ضعف و ناتوانی میکردم ، چشمهام سیاهی رفت و تاریکی مطلق ... * * * * وقتی چشم باز کردم داخل خونه بی بی بودم ، خواستم بشینم سرجام که بدنم تیری کشید اخ پر از دردی گفتم که احساس کردم کسی به سمتم اومد ، سرم رو بلند کردم با دیدن خانوم دکتر روستا آه از نهادم بلند شد تازه متوجه شدم دیروز چخبر شده بود . لبخندی به صورت پریشون شده من زد و پرسید : _ ببینم خانوم کوچولو حالت بهتره ؟ دو روز هست بیهوش بودی قطره اشکی روی گونم چکید : _ من نمیدونم چرا بهم حمله کردند اصلا من هیچ کاری نکرده بودم که همچین بلایی سرم بیاد همش تقصیر خان زاده هست که باعث شد ... با باز شدن در اتاق کوچیک بی بی ساکت شدم ، خان زاده بود خیلی سرد خطاب به خانوم دکتر گفت : _ مثل اینکه حالش خوب شده زبونش به کار افتاده درسته ؟ خانوم دکتر نگاهی به من انداخت و جوابش رو داد : _ زیاد حالش خوب نیست باید بیشتر مراقب خودش باشه و به وضعیتش رسیدگی بشه _ هر چیزی که لازم هست بیرون به نگهبان بگو _ باشه فقط ... 🌹🍂🍂🍂🍂🍂🌹
نمایش همه...
دَر جَریانی کِه . . . یِه « دِل » دارم اونم درگیرِ'' تُوعِه''
نمایش همه...
ࡅ߳ߊ‌ ߊ‌ࡅ߲ܒ ܝ߳ࡐ ܦ݃ࡋࡅߺ߲ܩܨ ''💜''
نمایش همه...
ࡅߺ߳ࡐ ࡅߺ߳ܩࡐܩܢכߊ‌ܝ‌ߊ‌ࡅ࡙ߺܨ‌ܩࡅ߭ߺܨ‌כܠܥ۪ߺܝ‌ܩܢ🍃
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.