cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Reborn🌱

⁶⁵ هیچکس کاش نباشد نگهش بر راهی چشم بر در بُوَد و دلبر او دیر کند ...🖤 فاطمه🌱 https://telegram.me/TeleCommentsBot?start=sc-396755-nAGp3J9

نمایش بیشتر
إيران145 443فارسی140 807دسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
641
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-2630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

نمایش همه...
•عطش انتقام•

⁶⁸ 🖤_من روح‌ خستم رو بهت نشون دادم و تو بغلش کردی! • ناشناس سالپر✍️🏻:

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-897057-RB0QqGe

• چنل ناشناس🗣:

https://t.me/+oBCsdBXTV8llNzk0

https://t.me/+HBGEeJVCEY03ODc8 فیک جدید یکی از بچهاست دوس داشتین جوین شید🤍
نمایش همه...
دزامور

عشق را ای کاش زبان سخن بود...

هرچی سرد شی حتی مثل برف شی قشنگ تر از تو واسه من کسی نبوده واسه تو میشه مرد هربار خواستی بری وایساد کی جلوت🫰🤍 #شول
نمایش همه...
Youna-Mowj-320.mp36.30 MB
«ریبورن عزیزم، تو، توی قلبت داستانی رو به دوش کشیدی که عشق داشت، خستگی داشت، درد داشت، غم از دست دادن داشت، خطا داشت، دخالت بیجا دیگران داشت و درآخر شخصیت هاتو کنار هم برگردوندی. صلاح دونستی درآخر هردوشون توی نقطه ای بایستند که بدون ما و خالق داستان برای هم تصمیم بگیرن. دنیاشون رو رها کردیو اجازه دادی لابه‌لای داستانت عشق و دردشون باقی بمونه. مرهم گذاشتی و زخم هارو به حال خودشون رها کردی و این یکی از چیزهاییه که تورو زیبا میکنه. خیلی دوست داشتنی هستی ریبورن تو و شخصیت های منحصر به فردت همیشه توی قلبم باقی میمونین🫂» #سارینا 🫰🤍
نمایش همه...
و آخرین نظرتون رو درمورد ریبورن دریغ نکنید🫰🤍 https://telegram.me/BChatsBot?start=sc-gRxj5UpfG8
نمایش همه...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @BChatsSup

و اما شماها که خود قلب منین🫀 مرسی بابت این سه سال هیچ کلمه ایی ندارم برای توصیفتون، ممنونم ازتون که چه تو شادی چه غمِ ریبورن همراهم بودید و تا اینجا تحمل کردید. بلاخره این قصه هم به سرانجامش رسید امیدوارم تا جایی که میتونستم باب دل شما نوشته باشم🤍 مرسی از همتون خیلی دوستون دارم🫰♥️ کاچی🌱
نمایش همه...
سه سال نوشتنت طول کشید از روز اولی که شروع کردم به نوشتنت فکرشم نمیکردم ی روزی برسه انقدر برام عزیز بشی که برای تموم شدنت امروز گریه کنم. روزای اول همه چی عادی بود ی سری نوشته که از ذهن من میومد درمورد دوتا عاشق که تو دنیای واقعی و دنیای تو خواننده بودن ولی از ی جایی به بعد همه چی تغییر کرد دیگه شبیه دنیای واقعیه اون دوتا خواننده نبودی، شدی ی کوهِ غم شدی درد و ناراحتی ولی من بازم ادامه دادمت بازم نگهت داشتم حتی تو بدترین روزای زندگیم نوشتن تو شده بود مرحمِ دردام، ی روزایی شده بودی تنها دلخوشیم، تو باعث شدی من خیلی چیزارو بفهمم باعث شدی خیلی دوست و رفیق پیدا کنم، دوستایی که همشون تورو دوست داشتن و مشتاقانه دنبالت میکردن. ولی خب هر قصه ایی باید تموم شده. ریبورن عزیزم تو برام قصه نبودی تو برام خودِ زندگی بودی گاهی وقتا میشدی تنها همدم من، ادمای قصه ات میشدن خودِ من، حرفای دلمو میزدن، اما امروز هم روز غم انگیزیه هم روز دل انگیزیه... قشنگیش به اینه به سرانجام رسیدی و غمش بخاطر اینه دیگه نیستی🤍 از طرف کاچی به ریبورن🫀
نمایش همه...
+نه تو گوش کن خوب گوش کن رهام همه چی همینجا برای همیشه تمومه تموووم، آره همینجوری میشه همینجوری که تو همه این چند روز تلاش کردی همینجوری میشه ما دیگه به چشمای همدیگه نگاه نمیکنیم، فهمیدی؟ وگرنه من دیگه نمیتونم، من نمیتونم تحمل کنم دیگه فهمیدی رهام نمیتونم... بدون هیچ حرفی نگام میکردو اشک میریخت، سرمو برای ی لحظه انداختم پایینو دوباره تو چشماش نگاه کردم. + رهام تو باید بهم قول بدی باید قول بدی باشه؟! تو دیگه نباید منو دوست داشته باشی نباااید منو دوست داشته باشی چون من هرکاری میکنم برای اینکه دیگه دوستت نداشته باشم، به نبودنت عادت میکنم به زندگیم ادامه میدم مثل تو شیش سال که به نبودن من عادت کرده بودی.. با پشت دستم اشکامو پاک کردمو به رهام نگاهی انداختم که تو چشماش پر از غم بودو تو سکوت نگام میکرد، صدام رفته رفته بالا میرفت اونقدری که برای خودمم گوش خراش شده بود. + نمیدونم چطوری این کارو میکنم چطوری قراره دیگه دوست نداشته باشم ولی این کارو میکنمو تو مانع من نمیشی. گفتن حرفام برای خودم خیلی سخت بود ولی باید به زبونشون میاوردم تا ببینم واقعا دوسم داره یا تمام آرزوهام آوار شده بود من فقط منتظر ی نیم نگاه از سمتش بودم همیشه تا همه چیو فراموش کنم این یکبار هم فرقی نداشت با اون همیشه... رهام بلافاصله با ی دستش تمام ماشینای تزئینی روی میز رو ریخت روی زمینو با تمام توانش فریاد زد. _ باشه باشه قول میدم بهت قول میدم باشه.. از ترس تمام بدنم میلرزید و اصلا انتظار اینو نداشتم واکنشش به تمام حرفام این باشه که بهم قول میده، با دستم چنگی رو قلبم زدم، آخرین خواسته ام رو بدون هیچ اراده ایی به زبون آوردم. + حداقل برای آخرین بار ببوس منو.. با حرفم انگار پرواز کرد سمتم بعد اینکه بهم رسید سریع صورتمو قاب گرفتو لبامو با لبای خودش درگیر کرد، دستامو دور گردنش حلقه کردمو چشامو بستم که اگه آخرین باره لحظه به لحظه اش رو برای خودم نگه دارم، نمیدونم چقدر گذشت که نفس کم آوردیمو از هم جدا شدیم ی قدم ازش دور شدم همه امیدم پر کشیده بود سرمو انداختم پایین خواستم برای همیشه رهامو خاطراتش رو توی این اتاق بذارم و برم ولی یهو دستمو کشیدو پرت شدم توی بغلش _ بمون، گفتم قول میدم مانع تو نشم، نگفتم قول میدم خودم عاشق نمونم و عاشق تر نشم و دوباره عاشقت نکنم...
نمایش همه...
پوزخندی زدمو، دیگه نخواستم حرفاشون رو گوش کنم، وارد استودیو شدمو همون گوشه اتاق نشستم، به همه‌ی اتفاقات فکر میکردم به اینکه چرا منو مقصر میدونست، تمام این مدتی که به هم برگشته بودیم سعیم رو کرده بودم بهترینِ خودمو براش بذارم حتی تو بحثها و ناراحتیا بازم کنارش باشم تا حس نکنه مثل شیش سال پیش داره از دستم میده، فکر میکردم همه چی براش تموم شده دیگه به اون روزا فکر نمیکنه ولی اینجوری نبود‌. من هنوز دردناک ترین قسمت زندگیش بودم، من هنوزم اون بخشی از زندگیشم که پر از غم و غصه است، من هنوز آدمیم که به عشقمو وجودم اعتماد نداره تا پا روی خیلی چیزا برام بذاره ولی بازم نمیتونم خودمو قانع کنم که دوسم نداره با همه اینا مطمئنم دوسم داره ولی هنوز امیرِ شیش سال پیش که درد و غم بهش داده اذیتش میکنه و گاهی وقتا جلوی نفس کشیدنش رو میگیره. از روی زمین بلند شدم رفتم پشت سیستم تا چیزی بخونم ولی چشمم خورد به دفتری که توش شعر مینوشتم، خیلی وقت بود سراغش نرفته بودم خواستم از صفحه اولش بازش کنم که یهو خودکار از لای دفتر افتاد روی زمین، منم کنجکاو شده بودمو همون صفحات رو باز کردم، دست خط رهام بود ی شعر نصفه رو که خودم قبلا نوشته بودم رو تکمیل کرده بود ولی با چیزایی که میخوندم هر لحظه حالم بدتر و بدتر میشد با هر کلمه ایی که میخوندم ی قطره اشک میریختم، گیتار پایین پامو برداشتمو شروع کردم به خوندن آهنگ... + آرزومه دوباره مثل ماهو ستاره با هم باشیم آرزومه بزنه بارون با صدای هم از خواب پاشیم کی فکرشو میکرد اینجوری نباشیم همون تیکه اش رو فقط خودم نوشته بودم و از اینجا به بعد فقط نوشته های رهام بود، با گریه و درد دستمو روی سیم های گیتار حرکت میدادم. +نمیخوام باور کنم که این دوری از حماقتت باشه بعید بدونم این حرفا بتونه حرفای دلت باشه این دوری عزیزم مبارکت باشه نمیبخشمت چرا درد دل نکردی باهام نذاشتی ببینمت من که علم غیب نداشت دلم تا تورو بفهمتت نمیفهممت نمیشناسمت از همون شبی که منو تنهام گذاشتی با غمت میرم هی سراغ گوشیم دلم میخوام بگیرمت نمیبخشمت دستمو از رو سیم های گیتار برداشتمو سرمو تکیه دادم به قسمت تنه گیتار به این فکر میکردم که اینا حرف دلش باشه حالم رو هر لحظه بدتر میکرد، دوباره شروع کردم به گیتار زدن انگار دوست داشتم خودمو عذاب بدم. + بیا غماتو بذار اومدی بارونو بیار بارون هوای خاطراتمونو زنده میکنه بهونه نیار منو تو دوراهی نذار میشه کنار هم باشیم به جون چشمات آسونه من تو یه روح بودیم دوتا جسم باز میشه صدام کنی تو به اسم یعنی میشه حرف بزنی باهام بهم بگی سلام بگی دلتنگی الان بهم فکر میکنی یا چی بگو اگه حرفی داری بگی کاشکی بگی باز در گوشم میمونی تو پیشم منو تو میفهمی نمیبخشمت... خواستم ادامه بدم که درو باز کردو وارد اتاق شد سریع از جام بلند شدم با تند ترین حالت ممکن اومد سمتم خواست بغلم کنه که خودمو عقب کشیدمو نذاشتم بهم دست بزنه. _ امیر من معذرت میخوام خب؟ خودت خوب میدونی تراپیستمون هم گفته من گاها حس شک و دو دلیم بر میگرده بخاطر گذشته بابت اتفاقات این چند روز من... + نمیبخشی منو؟ نمیشناسی منو؟ من تورو نمیفهمم رهام؟ ها؟ _ امیر نکن اون... دیگه دست خودم نبود هیچی دست خودم نبود صدای فریادم باعث شده بود رهام ازم بترسه و یکه بخوره + چیکار نکنم؟ تو بگو من چیکار کنم چیکار نکنم تو راه حل بذار جلو پام رهام تو بهم بگو چیکار کنم برات، وقتی منو نبخشیدی چرا چرا دوباره این قلب لامصب منو به بازی گرفتی ها؟ _ نه امیر خواهش میکنم اون طور نیست
نمایش همه...
بعد از حرفش مشت آرومی روی میزِ کنارش زدو رفت سمتِ تراس، کفشامو درآوردمو پشت سرش وارد تراس شدم سیگار رو لبش بودو با فندک سیگارش رو روشن میکرد هر کاری میکرد فندک نمیگرفت و داشت هر لحظه عصبی تر میشد بهش نزدیکتر شدمو فندک رو گرفتم، دوبار فندک رو زدم که بار دوم روشن شد گرفتم زیر سیگارش تا روشن بشه. دستمو بردم سمت صورتشو چین گوشه چشماش رو نوازش کردم، چشماشو بست. اروم خودمو بین دستاش جا دادم میدونستم راضی نیست میدونستم تحمل داره میکنه ولی باید آرومش میکردم، بین نرده های تراس و رهام وایساده بودم و نگام بین لباش و چشماش در گردش بود. + چرا عصبیت کردم؟ به من نگاه کن... سیگارشو روی نرده خاموش کرد دستاشو گذاشت روی نرده و دقیقا صورتشو مماس با صورتم قرار داد و زل زد بهم، انقدر جنس نگاهش سردو بی حس بود که تمام وجودم یخ بسته بود. _ چون برای بار دوم باعث شدی عزیزترین چیزی که تو زندگی دارم از دستم بره، اولین بار شیش سال پیش که خودتو ازم گرفتی دومین بار هم چند شب پیش که بچمو گرفتی. + حالت خوبه رهام؟ من ؟ امیر ماکان رو پریسان برد اخه به من چه ربطی داره حصار دستاشو دو طرف بدنم نزدیکتر کرد داشتم ازش میترسیدم و نمیدونستم باید چیکار کنم. + درک نمیکنم رهام واقعا درک نمیکنم بازم داری همه چیو میندازی گردن من، خب اون مادر بچ.. با دادی که زد خودمو بیشتر فشردم به نرده ها که درد بدی تو کمرم پیچید. _ نگووو اون کلمه رو نگو امیر، چجوری با اینکه میدونی این همه بلا سر منو اون بچه اورده بازم بهش میگی مادر + چون با همه اون اتفاقات توام به فرزانه میگی مامان خواستم از حصار دستاش جدا شم حتی دستمو سمت مچ دستش بردم و هرکاری کردم دستشو جدا کنم از نرده نتونستم و تو همون حالت وایسادم. _ زبونت وا شده مقاره، ناراحتی؟ + من هیچ دخالتی توی کار پریسان نداشتم رهام، خواهش میکنم ول کن منو، باورم نمیشه داری با من اینکارو میکنی. انگشت دستش رو آروم روی پوست گردنم کشید با چشمای لرزون و نگران نگام کرد انگار میخواست چیزی بگه ولی از عاقبت حرفش میترسید، چشماشو باز کرد من فقط تکون خوردن لباش رو میدیدم کاش هیچ وقت گوشم حرفاشو نمیشنید. _ مطمئن باشم نمیدونی بچم کجاست؟ بدون هیچ وقت تلف کردنی کف دوتا دستمو زدم رو قفسه سینه اش و هلش دادم عقب، بدون هیچ اراده ایی دستم بالا اومد و صورتش رو به خشن ترین حالت ممکن لمس کردو صورتش به سمت راست خم شد. + ازت متنفرم خیلی ازت متنفرم شیش سال پیش من گذاشتم رفتم بدترین دردا رو کشیدم فقط برای اینکه مادرت منو هرزه دونست برای اینکه منه احمق فقط عاشق پسرش شده بودم... اخم روی صورتش غلیظ تر میشد میدونستم که خبر نداره از حرفای مادرش اونو فقط منو مادرش و ایمان میدونستیم، ی قدم اومد جلو ولی با دادی که زدم یکه خوردو عقب رفت، همزمان فرزانه و پرهام هم از داد و بیداد من وارد تراس شدن. + رهام تو حتی یک سال برای من صبر نکردی، تو حتی مقاومت نکردی که مادرت کسیو وارد زندگیت نکنه، شاید توام فکر میکردی من ی هوس زودگذرم مثل مادرت که این فکرو میکرد، نه تنها مقاومت نکردی سالها باهاش زندگی کردیو ازش بچه دار هم شدی ولی خیلی بی انصافی خیلی... پرهام: امیر داداش الان واقعا وقت این حرفا نیست چشمامو آروم چرخوندم سمت پرهام و نگاه بی حسی بهش انداختم و سرمو ی جوری تکون دادم تا مطمئن بشه چیز خاصی نیست ی قدم به رهام نزدیک شدمو دستمو گذاشتم رو شونه اش + حتی اگه من ی هوس زودگذر بودم برات حتی اگه عاشقمم نبودی و نیستی کور که نبودی کورم بودی؟ ندیدی چقدر امیر ماکان رو دوس دارم، همیشه بی انصاف بودی همیشه _ امیر این چرت و پرتا چیه؟ فرزانه امیر چی میگه؟ هااا اینا چیه به خودت میگی؟ پوزخندی بهش زدم، دوتا زدم رو شونه اش و از کنارش رد شدم + حداقل فرزانه رک و راست حرفاشو میزنه ولی تو توی تمام این هشت سال نتونستی اینکارو بکنی تا مشکلاتمون حل شه. آروم قدم برمیداشتم سمتِ اتاقمون صدای جر و بحثشون میومد، خیلی بدتر از اینا میتونستم زهرمو به فرزانه بریزم ولی اینکارو نکردم از پله ها رفتم بالا تا دستم روی دستگیره نشست یهو صدای شکستن چیزی و جیغ و داد بلند شد، تو همون حالت چرخیدمو سمتِ راه پله و تراس دوییدم‌. رهام میز شیشه ایی داخل تراس رو شکسته بود و تمام دستش خونی بود از همون دور نظاره‌گر بودم و بهم دید نداشت. _ برید بیرون از خونه من برید. با آروم ترین حالت ممکن حرف میزد انگار صداش از ته چاه بلند میشد، فرزانه و پرهام از تراس بیرون اومدنو با من مواجه شدن بدون زدن حرفی رد شدن و رفتن تا آماده شن برن. خواستم برگردم برم تو اتاق که گوشی رهام زنگ خورد اونم تماس رو وصل کرد گذاشت رو بلندگو با اومدن صدای پریسان سر جام میخکوب شدم. پریسان: الو رهام _ الو و زهرماررر بچه کجاست؟! پریسان: پیشمه فردا میارم تحویلت میدم..
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.