cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Toxic text (:

@Tapesh12_bot نظراتونو با ما به اشتراک بذارید 🌸🌱🙂

نمایش بیشتر
إيران354 599زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
157
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#پارت_هفدهم آراد با دیدن قیافه ام خندید . _ خیلی با نمک شدی ... همیشه وقتی فکر میکنی همین شکلی میشی!؟ اینو گفت و بازم خندید من بیشتر حواسم به این بود که بشناسمش و ببینم چرا حرفاش واسم آشناس و من و از کجا میشناسه .‌.. _لنتی چقدر تمرکز کردی . هنوز نشناختی منو ؟؟؟ توی چشماش زل زده بودم و هیچ حرفی نمیزدم . آره خودشه ، همون پسره اس که توی آسانسور دیدمش. شاید حرفاش و یادم بره ، شاید چهره اش تو ذهنم کم رنگ بشه ، ولی این نگاه و خیلی خوب یادمه . این چشم ها رو یادمه یادمه یبارم توی حیاط بیمارستان دیدمش که دنبال یکی از دکترای بیمارستان میگشت . بذار اذیتش کنم یکم . +نه متاسفم ، نشناختم ... _یه ساعته داری نگاه میکنی ، بازم نشناختی؟؟؟؟ سرم و به نشونه ی منفی تکون دادم و سمت پله ها حرکت کردم همینجوری که داشتم میرفتم سمت پله ها گفتم +احتمالاً توی بیمارستان یا دانشگاه یا سمت باشگاه دیدیم همو . شایدم کتابخونه . یه لبخند زدم و گفتم کی میدونه !؟ _ که اینطور ، مشکلی نیس . الان که دیگه همدیگرو میشناسیم ... البته تا حدودی ... + منم نگفتم مشکلی هس ... آراد خندید و گفت _عجب باباها
نمایش همه...
#پارت_شانزدهم ساکت مونده بودم و حرفی نمیزدم . سکوتم و که دید اون چند تا پله رو هم اومد پایین و کنار صندلی وایساد . وقتی اومد پایین فهمیدم که آراده . + فکر کنم ترسوندمت _ نه ، نترسیدم ، فقط شوکه شدم ... یه لبخند خیلی کوچیک زد و سرش و انداخت پایین . منم همینجوری داشتم نگاش میکردم :/ سرش و بلند کرد و بهم نگا کرد . +اجازه هست؟! یکم خودمو جمع و جور کردم تا بتونه بشینه . _ بفرمایید ... کنارم نشست و یه نفس عمیق کشید + کاملاً مشخصه که از شلوغی زیاد خوشت نمیاد ... _ چطور!؟ + خب همه اون بالا مشغول رقص و حرف زدن و نوشیدنین ، به عقل هیچکس نمیرسه که کسی توی همچین مهمونی نسبتاً بزرگی بیاد و کنار رودخونه با خودش خلوت کنع ... یا کلاً آدم درون گرایی هستی یا ... نگاهش و از رودخونه گرفت و بهم خیره شد . منم بهش نگاه کردم و منتظر بودم جمله اشو کامل کنع _ یا!؟ + یا شایدم عاشقی !!! واسه اولین بار جلوش خندم گرفت و از اون حالت جدی و خشک برای چند دقیقه ی کوتاه فاصله گرفتم . با صدای بلند خندیدم و گفتم _من!؟؟ عاشق!؟؟؟ این دیگه از کجا دراومد!؟؟؟ با صدای خنده ی من اونم خندش گرفت . +چرا انقدر تعجب میکنی؟ _ نباید تعجب کنم؟ + نه ، خب همه عاشق میشن . با خنده گفت :مگه تو دل نداری ... _ عشق و عاشقی به گروه خونی من نمیخوره ... +اوه ، نه بابا _ آره بابا + خب پس درون گرایی _ نمیدونم ، شاید آره . شایدم نه ... دیگه هیچکدوممون حرفی نزدیم و به صدای آب گوش میدادیم . من سکوت بینمون و شکستم _منظورتون از اون حرفی ک زدین چی بود؟ با تعجب پرسید + کدوم حرف!؟ _همون حرفتون که به آقا بهداد گفتین " خانوم دکتر و اذیت نکن یهو دیدی یکی خوردی " +ببینم ، تو واقعاً من و نشناختی!؟ _باید می شناختم!؟ آراد خندید + عجب ، من فکر کردم وانمود میکنی نشناختی ... _ چرا باید همچین کاری کنم!؟ با یه لبخند ریز گفت _کی میدونه !؟🤷‍♂️ زهر مار . پسره ی خل ... چقدر دلم میخواست اداشو در بیارم ولی ادب مانع شد :| دیگه چیزی نگفتم . حدوداً 5 دقیقه بود که تو سکوت نشسته بودیم . _ میگم دیگ بهتر نیست از این خلوت بیرون بیای و بریم بالا ؟ بچه ها نگران میشن ... +بسیار خب بریم . ولی همچین زیادی خلوتم نبود ...( آروم خندیدم) _ عجب بابا ، بفرمائید برید بالا از روی صندلی بلند شدم و دنباله پیراهنم و جمع کردم تو دستام . همین که خواستم برم جلو آراد بلند شد از جاش . میشه گفت تقریباً 5 سانت صورتمون فاصله داشت . _ مراقب باش زیر دست و پای کسی له نشی، خانوم کوچولو ... با لبخند نگام میکرد و انگار منتظر واکنش من بود . "خانوم کوچولو " چقدر این حرف واسم آشنا بود ... ♡♡♡
نمایش همه...
به خودتون خیانت نکنین! چرا باید هر شب با گریه بخوابی؟ به خاطر کی، به خاطر چی؟! کسی که حالتو نمیفهمه، اگه میخواست میتونست با یه جمله حالتو خوب کنه. خودتو نابود نکن! بعضیا نمیفهمن؛ بعضیا لیاقت دوست داشتن شما رو ندارن، دوست داشتنت رو هدر نده؛ واسه کسی نگه دار که قدرشو بدونه. رو پاهات بایست تو لیاقت اینو داری که هر لحظه حالت خوب باشه!
نمایش همه...
#پارت_پانزدهم آروم آروم از جمعیت فاصله گرفتم و به سمت رودخونه رفتم . روبروم یک حصار آهنی بود که نمیزاشت نزدیک رودخونه بشم ظاهراً عمق رودخونه زیاد بود و از طرفی سرعت آب انقدر شدید بود که اگر داخل آب میوفتادی معلوم نبود سر از کجا در میاری. به حصار آهنی نزدیک شدم چند تا پله به سمت پایین می خورد و یه صندلی هم از این بالا دیده می‌شد وجود این صندلی یعنی راهی وجود داره که بشه از این حصار رد شد .ولی هیچ دری اون اطراف وجود نداشت که به رودخونه راه داشته باشه. یکم دنبال در ورودی گشتم با دقت که نگاه کردم پشت بوته های گل رز یه قفل دیدم. در ورودی را پیدا کردم با اون لباس نشستن سخت بود ولی نشستم و قفل و باز کردم . عجیب بود ولی کلید رو دقیقا روی قفل گذاشته بودند . فکر کنم فراموش کرده بودند که کلید رو از روی قفل بردارند. بلاخره تونستم در رو باز کنم . دو تا پله اول رو اومدم پایین و پشت سرم در و بستم و قفل رو سر جاش گذاشتم . چند تا پله باقی مونده رو هم اومدم پایین . یه فضای آروم و خیلی قشنگ اطرافم بود . خیلی بزرگ نبود ولی واقعاً آرامش داشت .برای منی که از اون شلوغی خسته شده بودم بهترین‌ جا بود. روی صندلی نشستم . چراغ های رستورانی که اون طرفه رودخونه بود باعث شده بودن که اون اطراف کاملاً روشن بشه . به صدای موج رودخانه گوش میکردم و تو فکر بودم . خودمم نمیدونم به چی فکر می کردم ولی انگار کار تو اون لحظه هیچی برام اهمیت نداشت . در این حد آروم بودم:/ به رقص نورها توی موج آب خیره شده بودم و همه ی حواسم پرت اون محیط بود . + مشخصه که از شلوغی بیزاری ! بسم الله. چشمامو باز کردم و به سمت صدا برگشتم سایه ی مردی رو دیدم که ظاهراً روی پله ها وایساده بود. ♡♡♡
نمایش همه...
میخوای بری؟!خدافظ
نمایش همه...
من کسی که واسم مهم نباشه نمیتونه ناراحتم کنه، اگه ازت ناراحت شدم‌ ینی واسم مهم بودی.
نمایش همه...
مرسی که ریدید رو کلمه اعتماد.
نمایش همه...
گاهی وقتا هم اونی که هندزفری رو با اخرین صدا گوش میده هدفش کیف کردن با آهنگ نیس، میخواد دور شه از خودش دنیاش، زندگیش.
نمایش همه...
بنظر من اگه دیدی کسی قدرِ خوب بودنتو نمیدونه نباید این باعث بشه که فکر کنی خوب بودن بده، تو همیشه خوب باش ولی نه دیگه واسه اونا واسه آدمی که لایقشِ..
نمایش همه...