cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

استاتيرا

اينستاگرام روشنک آرامش؛ Instagram.com/roshanak_aramesh وبسایت روشنک آرامش: https://roshanakaramesh.com/ ارتباط با ادمین @roshanakaramesh

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
574
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
-230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailableShow in Telegram
من کشف یک مرد غمگینم مردی که با دست های خالی کوزه ی دلم را چون باستان شناسی از خاک سینه ام بیرون کشید من یک شعر تا شده ام در جیب پیراهن شاعری که در لحظه ی وقوع عشق روی پاک سیگارش نوشته شدم من تلفن همراه مردی هستم که همسرش را لابه‌لای معشوقه هایش پنهان کرده و به عشق های یک شبه معتاد است . من لحظه ی عمیق دوست داشتنم آنجا که زمان و مکان در هم فرو می روند و بوسه ،کارش از لمس می گذرد من خاطره ی آن شب پاییزی ام نیمه شب در اتاق هتلی دور افتاده که زیر تختخواب ماوا گرفته ام و آن قدر دوستت دارم که اتاق را ترک نمی کنم #روشنک_آرامش
نمایش همه...
4👍 3😢 1
Photo unavailableShow in Telegram
لشکرکشی شب به آسمون، فقط ستاره‌ها رو قشنگ‌تر کرده، اگه ستاره بشی از هیچ شبی نمی‌ترسی. #روشنک‌آرامش
نمایش همه...
3🔥 1
لشکرکشی شب به آسمون، فقط ستاره‌ها رو قشنگ‌تر کرده، اگه ستاره بشی از هیچ شبی نمی‌ترسی. #روشنک‌آرامش
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
داستان #کوتاه بیمارستان آتیه را در سایت من بخوانید چند نفر دارند پچ‌پچ می‌کنند، صدایشان مثل فرو رفتن نوک سوزن روی پوست، آزارم می‌دهد، به این فکر می‌کنم که چرا باید شنوایی اولین حسی باشد که به محض بیداری برگردد، سرم تیر می‌کشد، به نظرم میگرنم عود کرده، کاش این‌ همه نور توی اتاق نبود... رو لینک زیر بزنید و ادامه داستان را بخوانید https://roshanakaramesh.com/atiyeh-hospital/
نمایش همه...
2👍 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
داستان #کوتاه بیمارستان آتیه را در سایت من بخوانید چند نفر دارند پچ‌پچ می‌کنند، صدایشان مثل فرو رفتن نوک سوزن روی پوست، آزارم می‌دهد، به این فکر می‌کنم که چرا باید شنوایی اولین حسی باشد که به محض بیداری برگردد، سرم تیر می‌کشد، به نظرم میگرنم عود کرده، کاش این‌ همه نور توی اتاق نبود... رو لینک زیر بزنید و ادامه داستان را بخوانید https://roshanakaramesh.com/atiyeh-haspitsl/
نمایش همه...
🔥 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
تکرار بی پایان     ساعت هشت و ده دقیقه بود که به کلاس رسید، استاد کامیار سر ساعت هشت، یعنی بعد از ورود خودش به کلاس، اجازه‌ نمی‌داددانشجویی وارد کلاس شود، در واقع اگر دانشجویی می‌خواست کنفت نشود، بهترین راه این بود که اگر دیر یرسد بی‌خیال آمدن به کلاس شود. استاد عادت نداشت عصبانیت خود را نشان بدهد اما برایش وقت‌شناسی خیلی اهمیت داشت پس فقط از یک کلمه استفاده می‌کرد. «بیرون!» و شاگردی که اصرار می‌کرد ممکن بود کلاس درس استاد را برای همیشه از دست بدهد. رنگ از صورت ستاره پریده بود، آب دهانش را قورت داد، نفس عمیقی کشید و آرام در زد، بعد با طمانینه در کلاس را باز کرد و در آستانه‌ی در ایستاد. استاد کامیار بدون آن‌‌که سرش را از روی کتاب بلند کند، گفت: «بیرون!» همه‌ی بچه‌ها به هم نگاه کردند، بعد به ستاره خیره شدند، «ستاره» دانشجوی مورد علاقه‌ی استاد بود، …. آقای کامیار برای یک لحظه مردد شد که چه واکنشی نشان دهد، اما با کمی مکث، به آرامی گفت: «بیرون!» ستاره نگاهی به بچه‌ها انداخت، نگاهی به استاد کامیار و بعد روی زمین افتاد. بقیه‌ی این داستان رو در لینک زیر بخونید:
نمایش همه...
2🔥 1
Photo unavailableShow in Telegram
داستان ققنوس و ارغوان را در سایت من بخوانید سرش را میان دو دستش گرفته بود و دور درخت ارغوان وسط حیاط  می‌چرخید، جیغ می‌زد که ولم کنید، کسی او را نگرفته بود، اما می‌خواست تنش ولش کند، از بدنش به ستوه آمده بود، می‌خواست پرواز کند، اما پر نداشت، دو تا پا داشت که شبیه پاهای ‌پرنده‌ها نبودند، بال‌هایش را بریده بودند و جایش دست چسبانده بودند، «دست؟» این را بلند گفت: «دست می‌خوام چکار؟» بعد حرف آخر چکار را کشید، آن‌قدر که صدایش گرفت…. روی لینک زیر بزنید و داستان رو مطالعه کنید https://roshanakaramesh.com/phoenix-purple/
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
داستان بید مجنون مامان‌کتی سیگارش را با شعله گاز روشن کرد و در تراس را باز کرد و نشست روی صندلی‌های سفید آهنی که قبلا در باغ عمارت گذاشته بودند و حالا پایشان به تراس آپارتمان باز شده بود. پک عمیقی به سیگار زد و لبخند محوی گوشه لبش ظاهر شد. پا کشان و تنبلانه رفتم و روی صندلی روبه‌رویش لم دادم. درخت‌بید باغچه کوچک بود، به پای درخت بیدمجنون عمارت نمی‌رسید، نگاهی به درخت کردم و آه کشیدم، دلم بید مجنون خودمان را می‌خواست. مامان‌کتی نگاهم کرد و گفت: «من به خاطر تو اومدم تراس که سیگار اذیتت نکنه، چرا دنبال من راه می‌افتی؟» این داستان رو در لینک زیر بخونید https://roshanakaramesh.com/crazy-willow/
نمایش همه...
1
داستان ققنوس و ارغوان را در سایت من بخوانید سرش را میان دو دستش گرفته بود و دور درخت ارغوان وسط حیاط  می‌چرخید، جیغ می‌زد که ولم کنید، کسی او را نگرفته بود، اما می‌خواست تنش ولش کند، از بدنش به ستوه آمده بود، می‌خواست پرواز کند، اما پر نداشت، دو تا پا داشت که شبیه پاهای ‌پرنده‌ها نبودند، بال‌هایش را بریده بودند و جایش دست چسبانده بودند، «دست؟» این را بلند گفت: «دست می‌خوام چکار؟» بعد حرف آخر چکار را کشید، آن‌قدر که صدایش گرفت…. روی لینک زیر بزنید و داستان رو مطالعه کنید https://roshanakaramesh.com/phoenix-purple/
نمایش همه...