هَذیان!
و افکارم شده زندانی مغزم که تب دارد و هذیان است محصولش.🕊️ http://t.me/HidenChat_Bot?start=2123170783
نمایش بیشتر8 251
مشترکین
-624 ساعت
-167 روز
-8830 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 چه شد آن رنگِ من و، آن حاِل من
محو شد آن اولین آمال من !
شد پریده رنگِ من از رنج و درد
این منم: رنگ پریده، خون سرد
دیدمش گفتم منم
نشناخت او ؛
-نیما | 134 | 6 | Loading... |
02 نه زمان رخت است و نه زمین خواب
درختان عشق برهنه اند
ومکانی که عشق خواهان آن بود همچنان بدون پوشش است
آیا، شب خواب های رویایی اش را بیدار نموده است؟
وهمچنان در خیابان آفتاب دوان دوان راه می پیماید
-ادونیس | 126 | 2 | Loading... |
03 +حالم خوب نیست مه
حتی حوصله خیابان و بهار و بوی یاس را ندارم
چیزی از من باقی نمانده
بدنم را جنون گرفته
حوصله هیچ چیز را دگر ندارم
هذیان! | 301 | 13 | Loading... |
04 توی خواب صدای سم را میشنوم که در شکاف های مغزم رخنه میکند. «کجایی جولی… چرا پیدات نمیکنم؟» لامپی بالای سرم سوسو میکند. زیر نور ملایمی در محاصره تاریکی ایستاده ام. دوروبرم چیزی نمیبینم جز وزوز لامپ بالای سرم. چیزی نمیشنوم، چمدانی کنارم است. وقتی مه دور کفش هایم می پیچد میفهمم باز دارم خواب میبینم. بخشی از وجودم میخواهد بیدار شود. بخش دیگرش کنجکاوست که ببیند آخر ماجرا عوض میشود یا نه؟
-سم هستم بفرمایید | 298 | 2 | Loading... |
05 باد میوزد
همه خاطرات کودکی ام را به تاراج می برد
شکوفه های جوانی ام بر میخیزند
چه نابرابر شاخ وبرگ میگیرند
گهگاهی عاشق میشوند
باد میوزد
سردم میشود
برگهای پاییزی نامم رانجوا میکنند
هنوز به خورشید امیدوارم ..
- بهمن آقایی نژاد | 377 | 2 | Loading... |
06 کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بیخواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد
-چشمهایش | 397 | 3 | Loading... |
07 عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیده ی تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در ارامش جاوید
نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی اسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از انجا سرخوش و ازاد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو،راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو همچنان در ظلمت رازش گرد ان دیوار میسازد
-فروغ فرخزاد | 454 | 9 | Loading... |
08 مثل لالایی های بچگی
همونقدر لطیفه
حیف دیگه مثل قدیما با صدای مامانمون خوابمون نمیبره | 427 | 13 | Loading... |
09 هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
-اخوان ثالث | 457 | 4 | Loading... |
10 از تو نوشتم
از همین خندههایت
از آتشی که چشمانت به جانم انداخت
از طنین خوشِ صدایت
از آن زیباییه زنانهات
از آن قدمهایی که آرام آرام
فاصلهی میانمان را کُشت
-حامد | 448 | 5 | Loading... |
11 لوتوس
ای نیلوفر آبی تنها
به چه فکر میکنی !
هذیان! | 526 | 20 | Loading... |
12 کلمه گرفتار را در صفحه گوگل سرچ کردم
کلمه ها ، نمایش داده شد
مترادف گرفتار: اسیر، بازداشت، دربند، محبوس، دامنگیر، دچار، دستخوش، مبتلا، پرمشغله، غرق، مشغول، دلباخته، عاشق، برده، پای بند، مقید، صید، نخجیر
من هنوز نمیدانم برای بیان حالم
از کدام کلمه باید استفاده کنم؟
چند کلمه را در کنار یکدیگر بزارم ؟ | 514 | 5 | Loading... |
13 عشق ما بیرون٫ پشتِ دیوارها زاده شد
در باد، در شب ، در زمین
از این روست،که خاک و گُل،
گِل و ریشهها
نام تو را میدانند.
-پابلو | 501 | 4 | Loading... |
14 تمام
صحرا
یک جای خالی بود
کدام درخت
تمام صحرا را با خود برد؟
کدام باد
در گوش درخت خواند؟
که ریشه رفتنی است؟
-درخت نام اوست | 516 | 6 | Loading... |
15 صدایات
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشتِ رگبار میایستد روبهروی نگاهام
و عطری هوسناک بالا میآید در آهام
تو میگویی و لاله میروید از سنگ
تو میگویی و غنچه میجوشد از چوب
تو میگویی و تازه میروید از خشک
تو میگویی و زنده میخیزد از مرگ…
-منوچهر آتشی | 568 | 7 | Loading... |
16 🌾🌬☀️🌊
هذیان! | 584 | 3 | Loading... |
17 ✨
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
_شهریار | 569 | 7 | Loading... |
18 Peace
هذیان! | 557 | 14 | Loading... |
19 مانند رود جاری میشود
از سبزها. میگذرد
بر روی شب نم می نشیند
اما هرگز دست از رفتن به سوی تو نمیکشد
هذیان! | 634 | 9 | Loading... |
20 -شهریار | 601 | 4 | Loading... |
21 ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی | 604 | 11 | Loading... |
22 با چون منی نازکخیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی | 603 | 10 | Loading... |
23 . | 705 | 0 | Loading... |
24 شازده کوچولو پرسید:
کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره…
-آنتوان دوسنت اگزوپری | 715 | 10 | Loading... |
25 «ما اجمل ان تكون مثل البحر لا احد يعرف اسرارك
خارجك هادىء وانيق و داخلك عالم عميق»
چه زیباست که مانند دریا باشی
که هیچکس رازهایت را نداند،
بیرونت آرام و زیبا و درونت دنیایی ژرف.. | 680 | 17 | Loading... |
26 بن بستی را زندگی می کنم ،
که دیوارهایش مرا از صمیمیت
خیابان ها دور کرده !
هرگز تو را نشناخته ام
تقدیر من ...!
-محسن پیری | 653 | 10 | Loading... |
27 Say yes to me :)
هذیان! | 676 | 23 | Loading... |
28 چنین گفت با او یل اسفندیار
که تخمی که هرگز نروید مکار
تن خویش را نیز مستای هیچ
به ایوان شو و کار فردا بسیچ
-فردوسی نامدار | 643 | 9 | Loading... |
29 فردوسی در ستایش واقعبینی:
"که تخمی که هرگز نرویَد مکار"
توصیهای است اساسی و جدی و بدردبخور. این حرفِ زیبا البته از زبان اسفندیار خطاب به رستم بود. اما متأسفانه اسفندیار به گفتهی خود عمل نکرد و دانهای که امکان نداشت بروید، کاشت! یعنی بر "خواستهای" که ممکن نبود "محقق" شود، اصرار کرد و آخرِ تراژدی را میدانید: مرگ اسفندیار.
-معین دهاز | 634 | 13 | Loading... |
30 خورشید روزی
برای همه به یک اندازه طلوع خواهد کرد
شاید ما آن روز را نبینیم
امّا زندگی چیزی جز امیدواری نیست...
-ناظم حکمت | 685 | 12 | Loading... |
31 من پارهپارههای تو را جمع خواهم کرد
و خود در تو خواهم خفت و تو در من خواهی رویید
تو در خون من سبز خواهی شد
و من میایستم بر تو باران خواهد بارید
برتو از دو دیدهی ابری من
باران خواهد بارید
-شیرکو بیکس | 710 | 14 | Loading... |
32 صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم...
-وحشی بافقی | 686 | 13 | Loading... |
33 🍃☁️🫧🐚
هذیان! | 777 | 3 | Loading... |
34 خیلی وقته وقتی در اتاق و باز میکنم کسی توی هال ننشسته
هذیان! | 738 | 32 | Loading... |
35 در پستوی بهار ، تابستان را میبینم
نزدیک ، سوزان
همانند مهمان ناخوانده ایی که انتظار لبخند شکوفه های زمین افتاده ی فصل رو به اتمام را دارد
_هستی | 724 | 8 | Loading... |
36 میدونم قدر یه دریاست خاطراتی که داریم
میدونم هرجا که باشی این ته داستان ما نیست🌊
هذیان! | 803 | 51 | Loading... |
37 اینچنین میگذرد روز و روزگارِ من
من روز را دوست دارم،
ولی از روزگار میترسم...
-حسین پناهی | 738 | 10 | Loading... |
چه شد آن رنگِ من و، آن حاِل من
محو شد آن اولین آمال من !
شد پریده رنگِ من از رنج و درد
این منم: رنگ پریده، خون سرد
دیدمش گفتم منم
نشناخت او ؛
-نیما
نه زمان رخت است و نه زمین خواب
درختان عشق برهنه اند
ومکانی که عشق خواهان آن بود همچنان بدون پوشش است
آیا، شب خواب های رویایی اش را بیدار نموده است؟
وهمچنان در خیابان آفتاب دوان دوان راه می پیماید
-ادونیس
توی خواب صدای سم را میشنوم که در شکاف های مغزم رخنه میکند. «کجایی جولی… چرا پیدات نمیکنم؟» لامپی بالای سرم سوسو میکند. زیر نور ملایمی در محاصره تاریکی ایستاده ام. دوروبرم چیزی نمیبینم جز وزوز لامپ بالای سرم. چیزی نمیشنوم، چمدانی کنارم است. وقتی مه دور کفش هایم می پیچد میفهمم باز دارم خواب میبینم. بخشی از وجودم میخواهد بیدار شود. بخش دیگرش کنجکاوست که ببیند آخر ماجرا عوض میشود یا نه؟
-سم هستم بفرمایید
باد میوزد
همه خاطرات کودکی ام را به تاراج می برد
شکوفه های جوانی ام بر میخیزند
چه نابرابر شاخ وبرگ میگیرند
گهگاهی عاشق میشوند
باد میوزد
سردم میشود
برگهای پاییزی نامم رانجوا میکنند
هنوز به خورشید امیدوارم ..
- بهمن آقایی نژاد
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بیخواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد
-چشمهایش
عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیده ی تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در ارامش جاوید
نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی اسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از انجا سرخوش و ازاد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو،راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پرفسون تو همچنان در ظلمت رازش گرد ان دیوار میسازد
-فروغ فرخزاد
مثل لالایی های بچگی
همونقدر لطیفه
حیف دیگه مثل قدیما با صدای مامانمون خوابمون نمیبره
04 Lalayee.mp312.06 MB
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
-اخوان ثالث
از تو نوشتم
از همین خندههایت
از آتشی که چشمانت به جانم انداخت
از طنین خوشِ صدایت
از آن زیباییه زنانهات
از آن قدمهایی که آرام آرام
فاصلهی میانمان را کُشت
-حامد