[رمان مافیای مغروره عاشق]

ببخشید چند وقت نبودم الان اومدم بیرون اومدم خونه چند تا پارت میدارم واستون((:

جواباتونو.

واکنش بدید

پارت بذارم؟(:

سلامم

#پارت‌سی‌و‌شش‌مافیای‌مغروره‌عاشق🫂❤️‍🔥 بعد سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت : + چ...چی میگی چرت و پرت نگو من با کسی در ارتباط نیستم! _ آره نیستی فقط عکسایی که آریو رو بغل کردی و داری میبوسیش هم منم! و پو زخندی زد! شیرین هم گفت: + تو هم انگار نمی‌دونم همچیت الکی نقشس و نمی‌خوای با اون دختره پاپتی ازدواج کنی! _ این دیگه به تو مربوط نیست! عصبانی شدم و از همون بالا گفتم : + بزرگ تر از دهنت حرف نزن اگه نمی‌خوای جر بخوره! نگاه هردوشون به من افتاد آریو با خونسردی و شیرین با تعجب! شیرین سریع گفت : + از کیه اینجایی ؟ اومدم پایین و گفتم : + اوم نمیدونمم ولی شاید از همون موقعی که از بوسه تو و آریا گفت! شیرین دوباره کمی رنگش پرید ولی گفت: _ به کسی نمیگی فهمیدی؟ + اامم بذار فکر کنم!! نمی‌دونم آخه اختیار زبون من دست خودم نیست کسایی که دوست نداره رو خودش لو میده مخصوصا به نزدیکانش مثلا.. مکث کردم و رفتم جلو تر و زل زدم تو چشماش و گفتم : + بابات! شیرین چشماش درشت شد تند تند گفت : _ تو تو به بابام نمیگی نه؟ نگاهی بهش کردم و گفتم : + نمیدونم گفتم که! _ چقدر بدم؟ نگاهی به آریو کردم که داشت خونسرد نگاهمون میکرد! نگاهمو ازش گرفتم و رفتم یک قدمیه شیرین وایستادم و تقریبا فریاد زدم: + گمشو از زندگی منو و آریو بیرون! خواست چیزی بگه که ادامه دادم: + بخدا قسم یه بار دیگه دور بر زندگی من و آریو ببینمت بدون معطلی میرم لوت میدم به بابات اون وقت چی میشه؟ میدونی دیگه بهتر از من! شاید زندانیت کنه شاید... الانم گمشو برو وسایلتو جمع کن از اینجا گورتو گم کن و واسه بابات هم یه چیز میگی که تقصیر ما نباشه وگرنه مارو تقصیر کار بدونه و بیاد و بخواد با آریو باز هم ازدواج کنی همچیو بدون چون و چرا میگم بهش! شیفهم شد!؟ نگاهم کرد که فریاد زدم : - برو دیگه چرا زل زدی تا پشیمون نشدم همین الان برم بگم! سری با حرص تکان داد و بدون حرفی رفت!

#پارت‌سی‌و‌پنج‌مافیای‌مغروره‌عاشق 🤍🌸 آریو : خودم جواب خودم و دادم : + نمی‌دونم ، نمی‌دونم نمیدونم... در حال حاضر که حسی ندارم و نخواهم داشت..! ولی الان که فعلا قول دادم به خانواده اش و شیرین باید نقش بازی کنم و سالم برگدونمش! بهتره این دختر رو درگیر انتقام خودم نکنم!.. ___________ فاطم‌ه: هوف! کاری که ندارم و حوصلمم سر رفته! پس بهترین کار چیه؟ خواااب! خواستم بخوابم که متوجه صدای شیرین و آریو شدم که دعوا میکردن! به کل از یادم رفته بود که شیرین هم تو این خونس! سریع یه شال انداختم رو سرم نگاهی به خودم و لباسام تو آینه کردم لباسام که خوب بود خودمم خوب بودم! پس وقتو تلف نکردم و سریع رفتم پایین: +من که میدونم از پسره مایک دوست پسره این دخترس به بابام هم حتما میگم بس دروغ نگو! _ خفه شو چطور جرعت میکنی به کسی که زن منه تهمت بزنی و ننگ کارای خودتو بهش بچسبونی؟! + هه کارای خودم؟ مگه چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟ _ کاری نکن که همه کاراتو برم بگمااا مثلا کوچیک ترینش هم که با آریاا در ارتباطی دشمن بابات! به وضوح رنگ صورت شیرین پرید!

#پارت‌سی‌و‌پنج‌مافیای‌مغروره‌عاشق 🤍🌸 آریو : خودم جواب خودم و دادم : + نمی‌دونم ، نمی‌دونم نمیدونم... در حال حاضر که حسی ندارم و نخواهم داشت..! ولی الان که فعلا قول دادم به خانواده اش و شیرین باید نقش بازی کنم و سالم برگدونمش! بهتره این دختر رو درگیر انتقام خودم نکنم!.. ___________________

༄⃕ϟمنبع متن های ناب🔏🌿 ⌈ @mahenogreii ⌋ ⌈ @mahenogreii ⌋ ྅᭄بهترین چنل پر از عکس گوگولی🤌🏽❤️‍🩹 ⌈ @mahenogreii ⌋ ⌈ @mahenogreii ⌋ ๛﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏๛ ༄↴❤️‍🔥آتش درون ᭄🧋᭄@shadowCannel ༄↴💜بی تی اس تواخبار ᭄🥯᭄@bangtan_wrold ༄↴🎀بلک پینک ᭄🧋᭄@qgockbo1401 ༄↴💕خانه پلینکز ᭄🥯᭄@blacktsir ༄↴ 🔥دنس کره ای ᭄🧋᭄@denc_a ༄↴🔴لالیسا مانوبان ᭄🧋᭄@lisa_tumblr_2022 ༄↴🪅دنیای جادو ᭄🥯᭄@HellOfCarroll ༄↴❤️‍🩹سریال موود ᭄🧋᭄@SER_Korea ༄↴🟪باربی من ᭄🥯᭄@barbimn ༄↴ 🫂 استوری رفیقونه ᭄🧋@best_friend_7᭄ ༄↴🌪استایل گرانچ ᭄🥯᭄@colorful_girll ༄↴💙خانه بی تی اس ᭄🧋᭄@bang_tang_7 ༄↴💗پاتوق بلینک ᭄🥯᭄@black_pink_w_o_r_l_d ༄↴ 🛍هورتاش شاپ ᭄🧋᭄@Hurtash_shop0 ༄↴✅درساتو بترکون ᭄🥯᭄@darsaminophen ༄↴🍉دیلی آرمی ᭄🧋᭄@iambittersea ༄↴🩸رمان اَربابی ᭄🥯᭄@Mafiyayemaghroreashegh ༄↴ 🌻ویسای مود ᭄🧋@moonzjr_1᭄ ༄↴🍓پروفایل انیمه ᭄🥯᭄@animebookir ༄↴🌚دارک موود ᭄🧋᭄@World_Dark_o_o ༄↴💟کافه پروفایل ᭄🥯᭄@Donyay_sargrme ༄↴ 🔞 ادیت اسکیز ᭄🧋᭄@STRAYKIDS12 ༄↴🤤همه چی انیمه ᭄🥯᭄@animeh_xzy ༄↴ 🍷سوج گرلز ᭄🧋᭄@kdfloverm01 ༄↴✨پروانه جات ᭄🧋᭄@Parvane_jat ༄↴🧝‍♀️رمان تخیلی ᭄🥯᭄@dokhyaran_siah_sefid ༄↴🍦زندگی شکلاتی ᭄🧋᭄@cutelannnnnd ༄↴🔞رمان آشوبگران ᭄🥯᭄@hanatajnovel ༄↴ 🧘🏻‍♀️دختر روانشناس ᭄🧋l᭄@nightskyoriginal ༄↴👻خاطرات خیس ᭄🥯᭄@khateratkhis3848 ༄↴🤎آوار پاییز ᭄🧋᭄@zakhmiazavarepaeez ༄↴🫀دختر سوارکار ᭄🥯᭄@aymahnovel ༄↴ 🕷تکستای مود ᭄🧋᭄@Insensitives ༄↴ت‍‌ک‍‌س‍‌ت ل‍‌او ⛔️ ᭄🥯᭄@mymoontori ༄↴🔥خرمگس مزاحم ᭄🧋᭄@KolbehRoman123 ༄↴💛پروفایل زرد ᭄🥯᭄ @yellow240 ༄↴ 🌒پروفایل دونفره ᭄🧋᭄@dardonjastke ༄↴🩸استوریت اینجاست ᭄🥯᭄@chanelzhelofnmn ๛﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏๛ ꦸ᭄↝Tab list Cute🔥🖇

#پارت‌سی‌و‌چهارمافیای‌مغروره‌عاشق 🌙🤍 مایک با تعجب زل زد به آریو که با پوزخندی از طرف آریو به خودش اومد و گفت: + این دروغ میگه نه؟! _ تقریبا ولی همسر واقعیش نی.. با حرف آریو جملم نصفه نیمه موند: _ نامزدمه به زودی ازدواج میکنیم تو هم دعوتی! به آریو نگاهی کردم و گفتم: + چی میگی برا خودت؟ نگاهی بهم کرد و تو چشمام زل زد و گفت: _ همین که گفتم ، حرفی نباشه. پوزخندی زدم و رو برگردوندم که با صدای در فهمیدم اونم رفته! مایک هم با نیم نگاهی به من نگاه کردن رفت بیرون و برای بار دوم از صدای در فهمیدم مایک هم رفته بیرون! __________ آریو : الان تو تراس آپارتمانمم! دارم فکر میکنم اگه همه این حرفایی که زدم واقعی بود چی میشد؟ من واقعا با فاطمه ازدواج میکردم یا ولش میکردم؟!