cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

رومان ✍🏻های من👸🏻

کانال‌ رومان های من اولین کانال پخش رمان های هراتی و منبع بهترین رمان ها به لهجه خاص و زیبای هراتی فقط در اینجا از خواندن رمان های هراتی لذت ببرید❤ t.me/DuBiti_Harati https://t.me/BiChatBot?start=sc-423964-G0f9Uxp

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 849
مشترکین
+1124 ساعت
+437 روز
+22130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

اول بگم آنلاین شاپ نیه یک چیز خیلی جدیده😃
نمایش همه...
😁 1
سلام سلام دوستا خوب اگ یاد شما باشه گفته بودم قراره یک کار خیلی جدید شروع کنم بخاطر ازو مصروفم👀 حالی بیایین حدس بزنین که کار جدید چیه هرکس درست حدس زد جایزه داره زیر ازی پست کمنت بگذارین حدس بزنین😉
نمایش همه...
👍 1
هوای حبس نفسگیر است بتاخت، قفل مرا وا کن بتاز ای که پر از راهی..🙃🖤
نمایش همه...
💔 4 1
Photo unavailableShow in Telegram
2
رمز امشب همستر برای جایزع یک میلیونی Walletاست
نمایش همه...
دخترایو و بچه یا شاه توت مام 😔🥲
نمایش همه...
💔 2🤔 1
#کهکشان_چشمانت #part_5 مه : باشه بفهمیدم... مادر: ناراحت نشو مه: نه بابا گپی نیه😃 لبخندی زدن و از اتاق بیرون شدن حس نفس تنگی دیشتم اه لعنتی باز دوباره... زود رفتم داخل دسشویی محکم محکم نفس نفس میردم شیر اب باز کردم چند مشت اب سرد زدم به رو خو کمی حال مه بهتر شد از دسشویی بیرو شدم رفتم رو تخت شیشتم ای خدا دگ... اگ گریه کنم خیلی بهتره تا که سر ادم حمله بیایه کولر درجه سرد زدم رفتم یک لیوان اب سرد خوردم اما بیحد دستا مه میلرزید بغض دیشتم گریه کرده نمیتونستم وقتی ناراحتم همچین علایمی دارم رفتم داخل اتاق خو سر خو رو بالشت گذیشتم خدا دگ ... خیلی دلم گریفت فک نمیکردم مادر مه همچین فکری دیشته باشن هیچوقت رو نکرده بودن... چیرقمه خدایا
نمایش همه...
💔 13👍 7
#کهکشان_چشمانت #part_4 بعد از فکر کردن دو ساعته مادر خو صدا کردم داخل اتاق خو یک شوق و ذوق زیادی دیشتم تا ایی گپ بگم مادر: بله بله آذر دیوونه کردی مر😐 بشیشتن رو تخت مه هم جلونا ایستاد شدم مه: مادر مایم درباره اولین قدم خو به شما بگم😍 مادر مه سوالی دیدن و مه شروع کردم مه: سی کنین مادر جان یک ایده خیلی خوبی دارم مه مایم (نفس عمیق)انلاین شاپ بزنم مادر چیشما خو تعجب وار کردن مه ادامه دادم + اگر ایی کار بکنم به در امد خودخو میرسم و میتونم به ایی وضعیت بد تا که بخیر از افغانستان برم ایی کار بکنم☺️ مادر: یک دقیقه چوپ کن آذر! برینا دیدم _ چی میگی تو دخترمه؟ کجا ماییم بریم؟ کدو کار کدو در امد میگی ؟ تو به هوش خو هستی حس کردم داخل دل مه خالی شد مه: منظور شما چیه مادر: دخترمه اولا ما هیج جا نمیریم دوما اینجی افغانستانه ها درسته دختر حق کار داره اما مه تحمل ندارم که پشت سر دختر مه گپ بزنن که کار میکنه مه:اگ...اگر منظور شما پوله... مادر: منظور مه پول نیه باباتو له حدی که میفهمه به شما خوبه پول میده! بس شمانه! بفهمیدی؟ دگ اصلا ازی رقم گپا نمام بشنوم یکی دگ درسته هر کس بهر کاری ساختن اما ایی گپ به دخترا افغان امکان پذیر نیههه! خلاص! بغض شدیدی گریفته بود مر خیلی شدید مه:...
نمایش همه...
👍 5
#کهکشان_چشمانت #part_3 دگ شاو تیر شد صبح عمه بیامادن فرامرز ببردن ساعتا دوازده بود که داخل تلگرام خودی سمانه گپ میزدم _راستی آذر خبر داری همو دوست ما آرزو آنلاین شاپ زده همیته فایده میکنه که چی بگم مه: ایشته خوب 😳 همیته درباره آرزو گپ زدیم و اینا کمی به فکر رفتم اگر مه آنلاین شاپ بزنم چی؟🦋😜 خوب اول نیاز به یک سرمایه داره اما چی بفروشم... کمی فکر کردم🧐 به موبایل داخل دست خو نگاه گردم آیفون بود اما x بود به قیمت که مایم فروخته نمیشه از طرف دگ پول هم که از بابا خو بگیرم ایی یک ریسک هم هست... خبببببب چکار کنم پس🤨 گوشی بگذیشتم رو تخت وخیستم خودی خو گفتم مه: نه نه آذر ایی رقمی نمیشه که بی گدار به آب بزنی😐باید اول فکر کنم ببینم میتونم همی کار بکنم یا نه همیته خودی خودخو فکر میکردم ای بابا چیقذر تصمیم گیری سخته😐
نمایش همه...
👍 1 1
#کهکشان_چشمانت #part_2 دیدم فرامرز خاو شده سر خو مه هم رو بالشت گذیشتم خب خببببب😊😊😊 مه آذر مولوی هستم یک خواهر و یک برادر دارم عاطفه و سهیل عاطفه 21 هست قابلگی میخونه سهیل 25 و خودی بابامه کار میکنه بابامه هم صرافن مادر مه هم خانم صدف در قدیم معلم بودن ولی حالی خانم خانه بابا مه هم فربد خان مه هم آذر کمبخت😐 پارسال مکتب مار بسته کردن بعد امتحان ها صنف دوازده😔 حالی اول سال است و مه هم از بیکاری به رو خو رفتم دگ همی فرامرز بچه عمه خورد منه گاهی میارن خودیو بازی میکنم😂 شاو بود دگ سر سفره بودیم فرامرز هم نون میخورد ایی خودی مه عادت دیشت حتا بیشتر از مادر خو گاهی😂 بابا: خانم جان اخر هفته میریم باغ مادر:همه گی ما؟ سهیل:همه غیر از آذر😂 مه:مرض😐 بابا:بسه دگ😐اخر هفته یک ادم مهمی مهمون کردم میریم باغ مهمونی مردانه باز دفعه بعدی خانواده یو هم دعوت میکنم سهیل: رفیق منه😊 عاطفه: خوب حالی چری ایته قیافه گریفتی سهیل جان😐 + خاطری شریک مانه بخیررر😆 مادر: ها فربد جان؟ بابا: هنوز معلوم نیه انشاالله اگر بشه خوب میشه خلاصه بحث شریک صاحب خاتمه دادن مه سهیل: فرامرز اروم بخور دگم هست نون😂 فرامرز:ب ت چی😐 همه گی ما برفتیم و بیامادیم از خنده😂 سهیل سعی میکرد نخنده _ زنگ زنین به پیر ازی بیایه ایر ببره😂 یکدفعه فرامرز به گریه شد خور به بغف مه انداخت🥺😂 مه: چوپ کن شوخی میکنه😂❤️ اور بغل کردم...
نمایش همه...
👍 4 2