🖤ᴅᴀʀᴋ ꜱᴛᴏʀʏ 📖
در دل این شهر کسی نالهای از عشق سر داده همهی ما از غم نالهی او به دامِ عشق لیلی افتادیم نویسنده vip رمان اجبار داغ ، به کانال شخصی من خوش اومدین حرفی ، سخنی ، انتقادی ، تبادلی چیزی .. https://t.me/BChatBot?start=sc-189756-k4woBJe ♥️🖤 @mohafez_Dstory
نمایش بیشتر276
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
-2230 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
🔞💦🔞💦
💦🔞💦
🔞💦
💦
« @mohafez_Dstory »
رویـ♥️ـای صــادقــه🍃
#پارت16
همون یه ذره اشتهایی هم که داشتم کور شد و جاش دوباره بغض به گلوم چنگ زد، چرا من؟! چرا؟! فقط چون ردش کرده بودم؟! خب من دوستش نداشتم، من نمیخواستمش، نمیخواستمش!
با دستن سینی غذا رو پس زدم و با صدای بلند زدم زیر گریه، دستام رو گذاشته بودم روی صورتم و به پهنای صورت اشک میریختم!
صدای باز و بسته شدن در اومد و بعد از اون دستایی که دور مچم نشست و به زور دستام رو اورد پایین! با وحشت نگاهش کردم، تقلا میکردم از دستش فرار کنم ولی انقدر زورش زیاد بود که خیچ جوره حرفش نمیشدم!
سرش رو اورد نزدیکم و با فک منقبض شدهای توی صورتم با صدای بلندی گفت:
-واسه چی صداتو انداختی تو سرت؟! تو هم هرزهای لنگه بقیتون، واسه چی گریه میکنی؟! حالا باکره بودی یا نبودی چه فرقی داره؟! کسی که با هزار نفر لاس میزنه دست کمی از جندهها نداره!
موهام رو توی مشتش گرفت و کشید که جیغ آرومی زدم، سیلی به صورتم زد و گفت:
-میتمرگی مثل بچهی آدم غذاتو کوفت میکنی، یه ربع دیگه برمیگردم، این بشقاب خالی نشده باشه...
لحنش رو ترسناک کرد و با صدای ارومی ادامه داد:
-شب همخواب توله سگام میشی!
از ترس به سکسکه افتاده بودم، با ضرب ولم کرد و از اتاق رفت بیرون و در رو چنان به هم کوبید که از صداش یه متر پریدم بالا!
با گریه سینی غذام رو کشیدم جلو و به اجبار و با زور آب، هر لقمه رو قورت میدادم!
« @mohafez_Dstory »
🔞💦🔞💦
💦🔞💦
🔞💦
💦
2300
🔞💦🔞💦
💦🔞💦
🔞💦
💦
« @mohafez_Dstory »
رویـ♥️ـای صــادقــه🍃
#پارت15
با هق هق دستم رو گذاشتم روی دستش که وحکم پرتم کرد ری زمین، با برخورد تنم به سرامیکای کف اتاق تازه یادم اومد لختم! دستم رو روی تنم گذاشتم و توی خودم جمع شدم، خدا لعنتتون کنه، ایشالا همین بلا سر مادر و خواهر خودتون بیاد!
خودم رو آروم کشیدم سمت تختی که اونجا بود و روتختیش رو کشیدم سمت خودم که یه دفعه بین راه، روتختی از دستم کشیده شد، با زور نگهش داشتم که صدای یکیشون اومد:
-بابا ولش کن، حوصله داریا! بیا ببینم چه خاکی فعلا باید توی سرمون بریزیم! بفهمن کار مازیاره پای ماا هم گیر میافته!
روتختی رو ول کرد و منم سریع کشیدمش سمت خودم و بدن برهنم رو باهاش پوشوندم، توی خودم جمع شدم و گریه کردم، دلم میخواست بمیرم، خدایا این چه بلایی بود سرم اوردی؟ به کدوم گناه به این حال افتادم، من که دختر بدی نبودم!
بعد از مدتی با قرار گرفتن یه جفت کفش جلوی روم، با ترس سر بلند کردم و نگاهش کردم، پسری که رو به روم بود با اخم داشت نگاهم میکرد و یه سینی که داخلش غذا بود رو دستش گرفته بود!
آروم نشستم که بازم با اخم بهم خیره شد و خیلی جدی توی چشمام خیره شد و گفت:
-بی حرف اضافه غذاتو میخوری، من حوصلهی جمع کردن غش و ضعف ندارم!
بعد نیشخندی زد و همونجور که بلند میشد ادامه داد:
-بخور تا برای سرویسای بعدیت جون داشته باشی!
« @mohafez_Dstory »
🔞💦🔞💦
💦🔞💦
🔞💦
💦
2100
جرررررررر🤣🤣🤣🤣
من جای این دوتا باشم خودم به مردن می زنم😆😆😆
والا مردن بهتر از این حجم بی شرف شدنه🤣🤣🤣
320
با فرو رفتن دستی توی شورتم نفسم حبس میشه!
مضطرب نگاهی به سمت راستم که مادرجون و آقاجون خوابیدن میندازم.
_رادین داری چیکار می کنی؟!
_حالم خوب نیست آرامش امشب هرطور شده باید آرومم کنی!
_اینجا بغل دست آقاجون ومادرجون؟!
_اونا بدون سمعک توپ نمیتونه بیدارشون کنه خیالت راحت..
لباس هامو توی اون تاریکی بامشقت در میاره.
سرعت دستش بین پام زیاد شده و صدای ناله هام و بلند کرده..
_جوووون آه بکش برام!
اما با فشرده شدن کلید برق تن هردوتامون زیر لحاف یخ میزنه!
_رادین مادر این بچه چشه شاید جاییش درد میکنه انقد ناله می کنه پاشو ببریمش درمونگاه!
بی هوا لحاف از روی جفتمون که حتی نفس هم نمی کشیم کنار می زنه و...
https://t.me/+gMpV2y9WbAhkYTlk
https://t.me/+gMpV2y9WbAhkYTlk
100
با #ویبراتور دختره رو به فاک میده!🔞💦
https://t.me/+iOKaRfDw2MswZTY0
درحالی که دست و پاهام به تخت بسته شده عصبی جیغ کشیدم:
-دست و #پاهام و باز کن!
نیشخندی زد و چند قدم #نزدیکم شد و انگشتش رو روی صورتم کشید.
کشدار گفت:
-قراره با ویبراتور #تحریکت کنم!💦
ترسیده آب دهنم رو قورت دادم و خیره بهش شدم که ادامه داد:
-زوده برای #ترسیدن دختر #کوچولو تازه اولشه!🔞
#جیغ کشیدم و با تقلا کردن گفتم:
-خواهش میکنم دست و پام و باز کن، ولم کن..
بیاهمیت با #ویبراتور توی دستش نزدیکم شد و غرید:
-قراره از این بازی #لذت ببری🤤
ترسیده نفس #عمیقی کشیدم و دستش رو به سمتِ شلوارم برد و نفس تو #سینهم حبس شد.
طولی نکشید که با برخورد دستش به بدنم جیغ کشیدم و..😈🫦
https://t.me/+iOKaRfDw2MswZTY0
https://t.me/+iOKaRfDw2MswZTY0
100