cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

مجنون بی کلام 🍃

🌹﷽🌹 ܩܟٜߺࡅ࣪ߺ❟ࡍ߭ ࡅߺ߲ܨ ܭࡋߺߊ‌‌ܩܢ‌‌🍃 ژانـر:عـاشـقـانـه،اجتماعي،معمایی🥂 به قلم: Mahsa,Az✍ #پارت‌_گذاری_هر_روز_به_صورت_منظم🤍 کپی حتی با ذکر نام نویسنده اکیدا ممنوع🚫 پیگرد قانونی دارد و حرام می‌باشد.❌ #انسان_باشیم🍃 محافظ چنلمون👇♥️ @majnon_bi_kalam

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
3 326
مشترکین
-1124 ساعت
-477 روز
-18630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

آهنگ قشنگ پارتمون😍❤️
نمایش همه...
4_6010416180785844894.mp36.78 MB
18👍 1😍 1
پارت جدیدمون قشنگا❤️ ری اکشنا کم نباشه😘
نمایش همه...
26👍 3
#part722 از بقیه فاصله گرفتیم بودیم، ولی نگاه نیلوفر از همان فاصله هم، فقط به بچه‌ها بود. دستم دور شانه‌هایش انداختم. _انقدر نگران اون دو تا وروجک نباش. نگاهش را به من دوخت و جوابم را داد. _دست خودم نیست. یکمی شیطون شدن. _ببین راحت تو آلاچیق نشستن، کیف‌شونم کوکه، تنها نیستن که، بقیه کنارشون هستن! پس نگران نباش. سری به تایید تکان داد. کنار دریا که رسیدیم. مهرداد عینک آفتابی‌اش را برداشت نگاهی به ما انداخت و با لودگی گفت: _ایشالله سال بعد منم عیال‌دار بشم. دیگه از سینگلی خسته شدم. با این حرفش خندیدیم و نیلو خودش جوابش را داد. _ایشالله تو هم تشکیل خانواده میدی و خوشبخت میشی داداش. اینجوری مام سال بعد تعدادمون بیشتر میشه و بیشتر خوش می‌گذره! مهرداد تشکر کرد و همانطور چند لحظه مارا به حرف گرفت. کلافه که شدم. با دست به شانه مهرداد کوبیدم. _داداش درستِ ما از هم صحبتی باهات سیر نمیشیم ولی بسه انقد چونه نزن. تا صدای بچه‌ها در نیومده. می‌خوایم تنهایی یکم قدم بزنیم‌. نیلو با پایان حرفم، چشمانش گرد شد و دستپاچه نگاهش بین من و مهرداد رد و بدل شد. مهرداد قهقهه‌ای زد. _حله خوش بگذره بهتون. عینکش را به چشم زد و سمت بقیه رفت. نیلو با صدای آرامی زمزمه کرد _وای امیر این چه حرفی بود؟ نمیگی طفلکی ناراحت بشه؟ با خودم سمت آب دریا و موج‌هایش کشیدمش و جوابش را دادم _ناراحت نمیشه. چیکار کنم ول نمیکنن دو دقیقه تنها باشیم. بعدا وقت برای حرف زدن هست. سه ساعت کامل، تو راه بودیم تا برسیم اینجا، الان باید فقط از اینجا بودنمون لذت ببریم. با برخورد آب سرد با پاهایش به خودش آمد. هینی کشید و با یک دستش جلو دامنش را بالا کشید و با یک دستش از بازویم آویزان شد. _امیر وایسا جلوتر نریا، موجاش زیاده. وای با کله میفتم تو آب هم خیس میشم هم آبروم میره! با نرمی به صورت ترسیده‌‌اش خندیدم. _امیر سرگیجه میگیرم. ولم نکنی! عه، ببین خیس شدیم. دستانم را دور تنش پیچیدم و و خیره به چشمانش، خیره به مردمک‌های لرزانش برایش پچ زدم. _ببین محکم تو بغلمی، محکم گرفتمت. از چی میترسی؟ هوام گرمه هیچی‌مون نمیشه! همانطور خیره به چشمانم، لبخند محوی روی لب‌هایش شکل گرفت. آن کلاه ساحلی لبه‌دار زیبای روی موهایش جوری دلبرش کرده بود که نمی‌توانستم نگاهم را از او بگیرم. _میخوای رو دستام بلندت کنم جلوترم بریم؟ به اطرافمان نگاهی انداخت و سری به نفی تکان داد. _نـــه، نکنه میخوای دو نفری بیفتیم تو آب غرق بشیم؟ بعدشم زشته بقیه نگاهمون میکنن. با دست آزادم موهای کنار صورتش را نوازش کردم. با شیطنت گفتم: _پس بزار ببوسمت. همیشه دلم می‌خواست تو این حالت ببوسمت! متحیر نگاهم کرد. تا بتواند حرفم را تحلیل کند خم شده و بوسه‌ای روی لب‌هایش زدم. با این کارم چند لحظه خشکش زد. گونه‌هایش رنگ‌ باخت و با حالت شرمگینی، سر به زیر اطرافش را زیر نظر گرفت. دلم برای هر حالت و حرکتش مالش می‌رفت. لبخند کنج لبم را که دید چشم غره‌ پر غضبی برایم رفت. _خیلی بی‌ادبی امیر... نمیگی یکی ببینه؟؟ نچی کردم و بی توجه به غر زدن‌هایش بازویش را گرفته و از آب بیرون رفتیم. خواست سمت بقیه برود که اجازه ندادم. دلم می‌خواست چند دقیقه‌ای باهم کنار ساحل قدم بزنیم‌. _کمی قدم بزنیم بعد برمی‌گردیم. باشه‌ای گفت. روی شن‌های ساحل شروع به قدم زدن کردیم. هوای ابری و خنکای نسیمی که میوزید. بوی دریا و صدای آرامبخش آن، و بودن اویی که دنیای من بود‌‌. واقعا حس نابی را به من تزریق میکرد. چند دقیقه‌ای کنار هم بودیم. به جای خلوتی که رسیدیم. همانجا روی شن‌های ساحل نشستم و به دریا خیره ماندم. او هم کنارم نشست. دستانش را دور بازویم حلقه کرد و سرش روی شانه‌ام گذاشت. از دور صدای آهنگ مازنی قشنگی که گذاشته بودند به گوش می‌رسید. _وﻗﺘﻰ ﺗﺮه ﺑﺪﻳﻤﻪ اﻧﮕﺎری ﺧﻮ ﺑﻴﻤﻪ… ﻳﮏ دل ﻧﻪ ﺻﺪ دل ﻛﻴﺠﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﺑﻮﻣﻪ… ﺗﻮ ﺣﺎل ﺧﻮب ﻣﺴﺘﻰ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻴﻤﻪ! ﺗﻰ روی ﻣﺎﻫﻪ ﻳﻜﺒﺎر ﺷﻰ روﺑﺮو ﺑﺪﻳﻤﻪ ﺗﻮﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺟﺎن و ﺟﻬﺎﻧﻰ! دﻟﺒﺮ ﻣﺎزﻧﺪراﻧﻰ… ﮔﻤﻪ ﻫﻤﻪ ﺗﻰ دور ﺑﮕﺮدن… ﺧﺎر ﺷﻰ دﻟﻰ ﻛﻬﻜﺸﺎﻧﻰ! 🍃🍃🍃
نمایش همه...
53👍 5🥰 2
"بعضی آدمها دنيا رو زيبا ميکنند"؛ آدمايی که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ ميگن خوبم. وقتی بهشون زنگ میزنی و بیدارشون میکنی! میگن بیدار بودم! یا میگن خوب شد زنگ زدی... وقتی ميبينن يه گنجشک داره رو زمين غذا ميخوره راهشون رو کج ميکنن که اون نپره  اگه يخ ام بزنن، دستتو ول نميکنن بزارن تو جيبشون. آدم هايی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شينن! همينها هستند که دنيارا جای بهتری ميکنند؛ مثل آن راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشينش را محکم ببندی بلند ميگويد: روزخوبی داشته باشی... آدم‌هايی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان ميشوی، رو بر نميگردانند. لبخند ميزنند و هنوز نگاه ميکنند. دوستهايی که بدون مناسبت کادو ميخرند و ميگويند اين شال پشت ويترين انگار مال تو بود. يا گاهی دفتر يادداشتی، کتابی.. آدمهايی که از سر چهارراه، نرگس نوبرانه ميخرند و با گل ميروند خانه کسانيکه غم هيچکس را تاب نمياورند و تو رابه خاطرخودت ميخواهند و خلاصه در یک کلام، بامعرفتن. ای کاش میشد این ادم ها رو قاب کرد و به در و دیوار شهر زد.❤️
نمایش همه...
10👍 2
00:28
Video unavailable
❤️🍃
نمایش همه...
8.71 MB
6👍 1
دکتر مهراد رادفر ... متخصص قلبی که برای فرار از شلوغی تهران میاد لواسون و ویلای خالی ای رو اجاره میکنه بی خبر از اینکه یک همسایه شیطون و پر سر و صدا داره . همسایه ای که عجیب تو دلش جا خوش میکنه و اونو وادار میکنه که هر روز ببرتش تهران سرکار و برگردونه ... همسایه ای که پر از رمز و رازه ... رازهایی که اگر برملا بشه اتفاقات عجیبی برای هردوشون می افته . حالا باید دید که مهراد خان چی توی دختر قصه مون دیده که دل سنگیش رو نرم کرده و اخلاقش رو از این رو به اون رو کرده یا این علاقه چه طور ادامه پیدا میکنه ؟! باهامون همراه باشین تا یک قصه همسایگی قشنگ رو بخونین 🥹🥹 https://t.me/+gQkZCUPcX-hhYmJk https://t.me/+gQkZCUPcX-hhYmJk
نمایش همه...
#پیام_ناشناس 👤18423 سلاممم قبلا تبلیغ یک رمان گذاشته بودین که عشق همسایگی بود ... همسایه دختره خیلی بداخلاق و مغرور بود و آشنایی عجیبی با هم داشتن ، دختره فوبیای آسانسور داشت و پسره برای اینکه نترسه بوسیدش و بعد از یه مدتی پسره فهمید که دختره برای یکی از دشمناش کار میکنه و بهش هشدار داد که عقب بکشه و اینا ولی دختره گوشش بدهکار نبود تا یک روز همون دشمن پسره میخواد به دختره تعرض کنه و .... #پاسخ سلام عزیزم ، این رمان تو vip تموم شده و مخاطب های زیادی پیدا کرده . یک بار دیگه به درخواست شما لینک رو قرار میدم https://t.me/+gQkZCUPcX-hhYmJk https://t.me/+gQkZCUPcX-hhYmJk
نمایش همه...
Photo unavailable
🎈هدیه گرفتن سخت نیست فقط کافیه اینجا جوین بشی تا با کمترین بودجه پیشنهاد هدیه بگیری 😎🎁 https://t.me/+MqJ1AsFrTyUyZDBk
نمایش همه...
00:11
Video unavailable
بالاخره این ماسک ضد جوش خفنو پیدا کردم و خریدمش 🧴🧖🏻‍♀️ از اینجا 👈🏻 @Vanili 🧴
نمایش همه...
IMG_0297.MP43.56 MB
سوین دولت شاهی... یه دختر ریزه میزه لوند و دلبر😢 با فوتِ پدر و مادرم، مجبور میشه توی عمارت عموش زندگی کن! اما پدربزرگ مستبدش شرط میذاره که باید صیغه‌ی پسر عموش بشه تا بتونه پیششون زندگی کنه. امیر حسامی که کراش همه دخترای فامیل و نور چشمی طایفه بود! امیر حسامی که با اینکه تنها ۳۲ سال داشت، قیم برادرزاده کوچیکش بود و حالا دختر کوچولوی ما هم عقدش شده بود و...🔞🔥 https://t.me/+JmADGl6LlllmNDU0 #همخونه‌ای
نمایش همه...