205
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from فرهیختگان
كاربرد نابجا
رضا بابایی
دقت و باریكبینی در معنا و نسبت میان كلمات، از بایستههای درستنویسی است. گاهی كلمات در معنای خود به كار نمیروند و گاهی در جای خود نمینشینند. برخی كلماتی كه گاهی در معنا یا در جای خود به كار نمیروند، به این قرار است:
ـ تقدیر، به معنای اندازهگیری یا ارزیابی است، نه قدردانی.
ـ تحكیم، به معنای حكم دادن و داوری است، نه استوار كردن.
ـ تجلیل، به معنای انداختن جُلّ بر پشت چارپا است، نه بزرگداشت.
ـ پایمردی، به معنای وساطت و شفاعت است، نه پایداری.
ـ بهانه، به معنای دلیل ناقص و سست است، نه مناسبت. بنابراین این جمله درست نیست: «به بهانۀ تولد ابن سینا، اول اردیبهشت را روز پزشك نامیدهاند.»
ـ پیرامون، به معنای اطراف و در مقابل كانون است. بنابراین «پیرامون ادبیات» یعنی حواشی و حومۀ ادبیات، نه «دربارۀ ادبیات».
ـ تا، برای بیان مقصد و هدف است، نه نتیجه و حاصل قهری. بنابراین جملۀ زیر نیاز به ویرایش دارد:
«آنقدر غذا خورد تا مریض شد.» زیرا كسی به هدف بیماری، پرخوری نمیكند؛ ولی نتیجۀ قهری آن، همین است. صورت صحیح جمله اینگونه است: «آنقدر غذا خورد كه مریض شد.»
ـ فراری، یعنی آنكه فرار میكند یا كرده است. بنابراین جملۀ « نباید بچهها را از مدرسه فراری داد» درست است، نه جملۀ « نباید بچهها را از مدرسه فراری كرد.»
ـ درب، عربی و به معنای «در بزرگ = درواز» است. بنابراین به جای «درب خانه» یا «درب قوطی» یا «درب مغازه» باید «در خانه» و ... گفت. ناصر خسرو: «انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس.»
ـ اضافۀ اسم به حروف، جایز نیست.
غلط: كتاب من جدای از من نیست.
درست: كتاب من جدا از من نیست.
ـ عبارت «لازم به ذكر است» ساختاری مشوش دارد و باید به جای آن از عبارتهایی مانند «شایان ذكر است»، «گفتنی است»، «ناگفته نماند»، «باید افزود» استفاده شود.
#فرهیختگان راهی به رهایی
🎹🎷🎵🎸🎧🎺
Pink Floyd_Hey You
Hey you
هی تو
out there in the cold
که اون بیرون تو سرما وایستادی
Getting lonely, getting old
تنهایی و داری پیر میشی
Can you feel me
میتونی منو اینجا احساس کنی
Hey you
هی تو
standing in the aisles
که این گوشه و اون گوشه وای میستی
With itchy feet and fading smiles
با پایی که گزگز میکنه و خنده از لبات محو شده
Can you feel me
میتونی منو احساس کنی
Hey you
هی تو
dont help them to bury the light
توی خفه کردن امید و آرزو به اونها کمک نکن
Don't give in without a fight
بدون جنگیدن تسلیم نشو
Hey you
هی تو
out there on your own
تویی که توی خودتی
Sitting naked by the phone
لخت و عریان کنار تلفن نشستی
Would you touch me
میشه منو لمس کنی
Hey you
هی تو
with you ear against the wall
که گوشت رو به دیوار چسبوندی
Waiting for someone to call out
تا کسی صدات کنه
Would you touch me
میشه منو لمس کنی
Hey you
هی تو
would you help me to carry the stone
میشه تو حمل این سنگ به من کمک کنی
Open your heart
درهای قلبت رو باز کنی
I'm coming home
میخوام به خونه برگردم
But it was only fantasy
اما این فقط تخیلاته
The wall was too high, As you can see
همونطور که میبینی اون دیوار خیلی بلند بود
No matter how he tried
مهم نیست که چقدر تلاش کرد
He could not break free
نتونست اون رو بشکنه و خلاص بشه
And the worms ate into his brain
و کرمها تا مغز و استخونش رو خوردن
Hey you
هی، تو
out there on the road
که اون بیرون تو جاده ایستادی
always doing what you're told
و همش کارهایی که بهت میگن رو انجام میدی
Can you help me
میتونی کمکم کنی
Hey you
هی تو
out there beyond the wall,
که اون طرف دیواری
Breaking bottles in the hall
و بطری هارو با دیوار میشکنی
Can you help me
میشه کمکم کنی
Hey you
هی تو
don't tell me there's no hope at all
بهم نگو دیگه هیچ امیدی نیست
Together we stand
در کنار هم مقاومت خواهیم کرد
divided we fall
جدا از هم شکست میخوریم.
Repost from هادی خورشاهیان
#موریانه_ها_نمی_خوابند
#هادی_خورشاهیان
#رمان
#نشر_کتابسرای_تندیس
#چاپ_اول_۱۴۰۲
#دوجلد_۱۱۰۰صفحه
نصرالله کمی آرام تر از جمله ی قبلی گفت:
«خواب دیدم اومده دستبوسم.»
یوکابد انگار خواب نبوده و واقعی بوده هیجان زده شد و گفت:
«برمی گرده؟»
نصرالله گفت:
«اومده بود عذرخواهی.»
یوکابد گفت:
«تو باید ازش معذرت می خواستی. بهش گفتی برگرده؟ بخشیدیش؟»
نصرالله گفت:
«اومده بود عذرخواهی کنه که مرده.»
ص۳۰۲
@hadikhorshahian
Repost from هادی خورشاهیان
#موریانه_ها_نمی_خوابند
#هادی_خورشاهیان
#رمان
#نشر_کتابسرای_تندیس
#چاپ_اول_۱۴۰۲
#دوجلد_۱۱۰۰صفحه
ممکنه به حرف بیایی و به ارمیا بگی مثلا یه بار برادرت رو فروختی. حالا به هر چیزی. ممکنه اصلا واسه نجات جون خودت این کار رو کرده باشی یا حتی برای نجات ایدئولوژیت. اگه واسه نجات جونت این کار رو کرده باشی، همیشه یه جوری خودت رو آروم می کنی، چون می بینی نفس می کشی و این برات خیلی مهمه و احتمالا اصلا از این موضوع یعنی نجات جونت کوتاه نمیای، ولی اگر برادرت رو برای ایدئولوژیت کشته باشی یا فروخته باشی، یه جایی که نگاهت عوض می شه کم میاری.
ص۷۱۷
@hadikhorshahian
Repost from هادی خورشاهیان
#موریانه_ها_نمی_خوابند
#هادی_خورشاهیان
#رمان
#نشر_کتابسرای_تندیس
#چاپ_اول_۱۴۰۲
#دوجلد_۱۱۰۰صفحه
در چند باری که با او به کوه رفته بود، نمی دانست چه حسی نسبت به او باید داشته باشد. اصلا نمی دانست چرا قبول کرده است با دانیال به کوه برود. هنوز این مشکلش را با خودش حل نکرده بود که حقیقت روی سرش آوار شده بود. دانیال خیلی بد و ناگهانی خودش را به آن ها معرفی کرده بود. خیلی بد. اصلا نیازی نبود در همان یکی دو جمله ی اول خودش را معرفی کند. همیشه این طور نیست که فقط برای دادن خبر مرگ باید مقدمه چینی کرد. گاهی اوقات باید برای دادن خبر زنده بودن و وجود داشتن هم مقدمه چینی کرد. این کاری بود که دانیال نکرده بود.
ص ۱۰۹۶
@hadikhorshahian
Repost from هادی خورشاهیان
#موریانه_ها_نمی_خوابند
#هادی_خورشاهیان
#رمان
#نشر_کتابسرای_تندیس
#چاپ_اول_۱۴۰۲
#دوجلد_۱۱۰۰صفحه
حالا دانیال با فاصله ای هشتصد کیلومتری از نیشابور، دوباره سر و کارش به این کلاف ها افتاده بود. احساس می کرد خودش به تنهایی هم آن کلاف است و هم آن میله های بافتنی و هم آن پنجه های گربه ای بازیگوش. همزمان همه ی این ها بود، ولی نمی دانست چه کسی این بافتنی را می بافد و چه کسی احیانا آن را میشکافد و از هم باز می کند.
حتی وقتی که ساعت ها بود به خوابگاه برگشته و از ویترین کتابفروشی و کتاب آموزش قلاب بافی فاصله گرفته بود، باز هم به آن کلاف فکر می کرد. هیچ وقت نتوانسته بود عاشق خوبی باشد. از دست خودش به شدت عصبانی بود، ولی ته تهش پدرش و سلطنت را مقصر می دانست. حتی همه ی فامیل را. همسایه ها را. چرا هیچ کدام از آن آدم ها عاشقی اساطیری نبودند. چرا هیچ کدام شان به دانیال یاد نداده بودند چطور عاشق شود. پس دانیال از کجا باید عاشقی را یاد می گرفت.
صص۲۲۱_۲۲۰
@hadikhorshahian
Repost from هادی خورشاهیان
Photo unavailableShow in Telegram
#موریانه_ها_نمی_خوابند
#هادی_خورشاهیان
#رمان
#نشر_کتابسرای_تندیس
#چاپ_اول_۱۴۰۲
#دوجلد_۱۱۰۰صفحه
«موریانه ها نمی خوابند» سرگشتگی ها و ماجراها و مصائب زندگی یک مرد را به تصویر می کشد و حدود سه دهه از زندگی او را به نمایش می گذارد، با این حال رمان یک فرد نیست. حتی رمان یک خانواده هم نیست. درواقع رمان یک اجتماع است، اجتماعی زخم خورده که گاه در پی انتقام است؛ انتقام از دیگران و از خود. عزیزترین انسان های زندگی از دست می روند و عشق همچنان پررنگ است. عشق هایی گاه اساطیری که در هاله ای از ابهامند. قهرمانان این رمان بارها و بارها با مرگ دست و پنجه نرم می کنند و بسیار پیش می آید که از آستانه ی پرتگاه جهان نجات پیدا می کنند. با همه ی این مخاطرات، آن ها از اتفاقات هولناک پیش رو پرهیز نمی کنند حتی اگر مرگ دست از سرشان برندارد.
«موریانه ها نمی خوابند» رمان آدم هایی است که هر لحظه منتظر شلیکند، گاه انگشت خودشان بر ماشه است و کسی را نشانه رفته اند و گاه منتظرند کسی که نشانه شان رفته است، ماشه را فشار دهد. این رمان اجتماعی است، ولی از عشق و سیاست هم فاصله نگرفته است.
@hadikhorshahian