مدرسه طبیعت زنگوله
صفحه اینستاگرام: https://www.instagram.com/zanguleh.ns
نمایش بیشتر132
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
درسهایی از مدرسهی طبیعت
----------------------------
من در طی این سی سال خدمتم(به حیث یک معلم:م) متوجه پدیده ی شگفتی شده ام:مدرسه و امر مدرسه هرچه بیشتر ربط خود با امور مهم این کره را از دست می دهد.دیگر کسی را باور آن نیست که دانشمندان از کلاس علوم برخیزند،یا سیاستمداران از کلاس تعلیمات مدنی،یا شعرا محصول کلاس ادبیات باشند.حقیقت اینکه مدرسه هیچ چیز نمی آموزد جز سرسپاری به نظم.
این معمای عجیبی است برای من چرا که هزاران انسان شریف و خدوم به عنوان آموزگار،مدیر و خدمه در مدرسه مشغول به کارند اما جوهر منطق این نهاد تلاشهای آنان را پایمال می کند.گرچه آموزگاران بسیار بسیار سخت کوشند اما مدرسه روانپریش و عاری از شعور است.زنگ را می زند و پسرک در میانه ی نوشتن قطعهیی شعر باید بساطش را جمع کند و به سلول دیگری برود که در آنجا می بایست حفظ کند که (مثلا) انسان و میمون از تبار مشترکی برخاسته اند.
جان تیلور گاتو: بخشی از سخنرانی او در مراسم انتخابش به عنوان معلم سال از سوی مجلس سنای ایالت نیویورک،برگرفته از کتابش با عنوان " خنگمان میکنند".
#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
@madresehtabiat
درسهایی از مدرسه طبیعت
گلنون دویل در کتاب خود به نام «رامناشده» مینویسد: آنچه اکنون ما به آن بیش از پیش نیاز داریم، زنانیست که در
خود احساس غنی بودن کنند. آنچه که آنان را عقب نگه میدارد، باورها و عقاید نادرست و ناسالم در مورد مادر بودن است.
هر نسلی از والدین هنگام تولد فرزند، از همان زمانی که پا از بیمارستان به بیرون میگذارند، پیغامی را دریافت میکنند که الگویی برای چگونه والد بودن است.
الگوی نسل مادربزرگ من چنین بود: «این بچه را به خانه ببر و بگذار تا بزرگ شود. زمان صحبتش که برسد، حرفش را خواهد زد. تو به زندگی خود ادامه بده.»
الگوی مادر من این بود: «این بچه را با خود به خانه ببر و زندگی خودت را داشته باش. لحظاتی را با دوستانت شریک میشوی که درگیر همین چیزها هستند و سپس دورهمی به صرف نوشیدنی یا سیگاری در بعدازظهر یا ورقبازی. بچه را هم به بیرون بفرست و او را به خانه راه نده تا اینکه هنگام غذا خوردن و وقت خوابش رسیده باشد. این وروجکهای خوشاقبال را ببین!»
الگوی نسل ما چنین میگوید: «این بچۀ تو است. لحظهای که تمام عمر منتظرش بودی فرا رسیده است. زمانی بود که حفرهای درون قلبت حس میکردی، یک جای خالی که سرانجام با وجود این بچه پر خواهد شد. از این به بعد دیگر کامل شدهای. اگر پس از گرفتن او در دستان خود احساس دیگری جز این داری، یا چیزی جز تحقق مطلق این حس را از وجود او دریافت میکنی، فوراً به دنبال مشاور باش! بعد از آن با یک مربی تماس بگیر و از آنجا که تا همین جا هم سه دقیقه از صحبت ما گذشته است، فرزندت در حال عقب ماندن است! هنوز برای کلاس زبان چینی ثبت نامش نکردهای؟! بچۀ بیچاره!
یادت باشد که والد بودن دیگر فقط یک اسم نیست، بلکه حالا یک فعل است و اعمالی که باید انجامشان دهی. افعال و اعمالی شامل محافظت کردن، طوری که هیچ اتفاق بدی برای او نیفتد؛ و اینکه دایم نگران او باشی و سپر بلایش شوی؛ مدام برایش برنامهریزی کنی و همه چیز را تمام و کمال برایش انجام دهی.
والد بودن تو یعنی از تمامی ظرفیت ذهن و بدن و روحت مایه بگذاری. والد بودن اکنون مذهب جدید تو است که باید بند به بند آن را عمل کنی و اعمالش را موبهمو بجا بیاوری تا به رستگاری برسی! حالا انتظار از تو این است که دیگر تمام تلاشهای زندگیات باید متوقف شوند. فرزندت باید در هر رقابتی که وارد میشود، پیروز شود. او باید احساس کند که همه او را دوست دارند و میخواهند همیشه در کنار او باشند و باید دایماً سرگرم شود!»
چنین الگویی باعث میشود که فکر کنید نباید هیچ چیز نامطلوبی برای فرزندتان اتفاق بیفتد یا در صف دیزنیلند معطل شود، او باید فوراً به خواستهاش برسد یا اگر دوستانش با او بازی نمیکنند، شما باید پیگیر آن شوید و با صحبت کردن با والدین آن بچهها از آنان بخواهید که این قضیه را برطرف کنند. در فضاهای عمومی باید در نقش بادیگارد و محافظ او قدم بردارید و او را از هرگونه صحنه و چهرۀ ناخوشایندی که ممکن است باعث شود احساس بیقراری کند، محافظت کنید. وقتی در مدرسه با مشکلی روبهرو شد، با معلمش تماس بگیرید و با صدای بلند ثابت کنید که کودک شما اشتباه نمیکند و اصرار کنید که معلم بابت اشتباهش عذرخواهی کند!
هرگز اجازه نمیدهید حتی قطرۀ باران بر روی سر و صورت ظریف و شکنندۀ فرزندتان فروافتد و چون چتری او را مدام در بر میگیرید؛ بدون آنکه اجازه دهید هرگونه احساسات ناراحتکنندۀ انسانی را احساس کند. به او زندگی میدهید، بدون اینکه اجازه دهید زندگی برای او در جریان باشد.
ما چه الگوی وحشتناکی از اینگونه والد بودن ساختهایم! با این الگو همیشه خستهایم، عصبی هستیم و احساس گناه میکنیم، هم در قبال خود و هم در قبال بچهها.
و این همان دلیلی است که چرا فرزندان ما دایماً در حال مکیدن زندگی حاضر و آمادهای هستند که ما در اختیارشان گذاشتهایم.
باید گفت انسانهایی که صرفاً مکندگان ناتوان نیستند، همانهایی هستند که زمین میخورند، گردوخاک را از خود میتکانند و تلاشی دوباره میکنند. همانهایی که زخم برمیدارند، پس با کسانی که زخمی شوند، احساس همدلی و همدردی پیدا میکنند. آنان از شکستها و پیامد اشتباهاتشان درس میگیرند. کسانی که یاد گرفتهاند چگونه با عزت نفس، شکست را بپذیرند و با فروتنی به پیروزی برسند.
مسلماً وقتی همۀ این تجربیات را از فرزند خود دریغ کنیم، فقط کسی را بار آوردیم که در حال مکیدن یک زندگی حاضر و آماده است.
چنین الگویی باعث شده است که ما از فرزندان خود چیزی را برباییم که میتواند آنان را به افراد قدرتمندی تبدیل کند: مبارزه و رویارویی با مسائل و مشکلات.
این الگوی مخرب همچنین ما را به چیزهای بیاهمیت مشغول نگه میدارد در این حالی که جهانی که فرزندان ما با آن روبهرو هستند، در حال فرو ریختن است.
ما نگران میانوعدۀ روزانهشان هستیم و آنان در مدرسه با دنیایی روبهرو میشوند که در آن تیراندازی با اسلحۀ واقعی مانند یک تمرین معمول در مدرسه است، گویی که وارث جهانی رو به نابودیاند. و در حالی که ما وسواسگونه نگران انتخاب کالج و دانشگاه آنان هستیم، این واقعیت را از یاد بردهایم که جهان ما با پدیدههای جدی و پرخطری مانند گرمایش زمین روبهرو شده است.
و این نسلی است که نسبت به تمام نسلهای پیش از خودش تحت بیشترین حفاظت و مراقبت پدر و مادر قرار دارد. پس چه کنیم؟
پیشنهاد الگوی جدید چنین خواهد بود: «این فرزند تو است. عاشقانه دوستش بدار، نزدیکش باش در همه جا و در همۀ لحظات، اما بگذار زندگی را خود تجربه کند و بگذار همه چیز برای او اتفاق بیفتد.»
#درسهایی_از_مدرسه_طبیعت
@madresehtabiat
ترجمه : نگار گودرزی - رویا اشرفی
دوستان گرامی، مجله ی صنوبر در این شماره به طور اختصاصی به موضوع « کودک، طبیعت و محیط زیست» پرداخته است.
پیشنهاد میکنیم این شماره را از سایتها یا دکهها، تهیه و مطالعه بفرمایید.
مجله ی صنوبر از روز سهشنبه ۲۹ بهمن در دکههای روزنامهفروشی و کتابفروشی های سراسر کشور در دسترس خواهد بود.
برای اطلاع بیشتر از مراکز خرید به آدرس اینستاگرام مجله صنوبر و هایلایت فروش مراجعه بفرمایید.
https://www.instagram.com/p/B8od2YpguLq/?igshid=oqyploi6mdpk
نمایش همه...
کودکان فراموش شدگانی در هجمه اخبار ناگوار
اما اگر شما فقط تجربه داشته باشید تنها یک افزارمند و متخصص خواهید بود که ممکن است چرخ را دوباره اختراع کنید.اینجاست که قدرت تخیل به کار می آید که او آنرا نه یک تخیل محض بلکه تفکر بیرون از جعبه می نامد.اگر فکر شما محدود به درون جعبه باشد این صرفا بخاطر آوردن یافته ها و مهارتهاست.آنچه برای نوآوری لازم است از جنس نوعی یگانگی است و اینجاست که تفکر بیرون از جعبه ضرورت پیدا می کند.
بسیاری گمان می کنند که تخیل یعنی ناگاه و به تصادف به چیزی فکر کردن و رسیدن و بی مقدمه به نتیجه شگفت انگیزی دست یافتن ، حال آنکه در واقع همه چیز بر تجارب و مهارتها استوار است. می باید مواد خام بسیاری باشد تا تخیل بر روی آن کار کند: چیزی ناگهان و از ناکجا ظاهر نمی شود.
از یافته های تکان دهنده ی کیم در مورد نظام آموزش ما چه می توان استنباط کرد؟ نظامی که کودکان را در خلاق ترین سالهای عمر رو به تخته در فضاهای بسته می نشاند؟ از پرسشهای یکسان،پاسخ های یکسان،لباسهای یکسان،فقر تجربه در محیط بیرون ، فقدان تحرک و شادمانی و نشاط می توان انتظار چه معجزه یی داشت؟ به کدام خلاقیت می توان امید بست ؟
و نسل بی بهر ه از خلاقیت آیا صرفا با اتکا به نمرات و مدارج تحصیلی قرار است برای برون رفت از کدام مشکلات پیش رو چیزی در آستین داشته باشد؟ تا کی غفلت؟
#درسهایی_از_مدرسه _طبیعت
@madresehtabiat
@natureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت
================
بحران خلاقیت
پروفسور کیو هی کیم،کره یی و شاگرد تورنس که به پدر خلاقیت معروف بود و آزمونهای خلاقیت او در بیش از چهل کشور برای شناسایی نوابغ به کار گرفته می شود، در مصاحبه یی اخیر در مورد نتایج مقاله جنجالی اش به نام “بحران خلاقیت” سخن گفته است.
به گفته ی او از اواسط دهه ی ۹۰ خلاقیت در بین امریکاییان رو به کاهش مداوم و مستمر داشته حال آنکه ضریب هوش آنها در حال رشد بوده است.
پیشتر فلاین نشان داده بود که ضریب هوش در همه جای جهان ، با پیشرفت هر دهه ، افزایش نشان میدهد. این روند را که به تاثیر فلاین معروف است ،به عواملی چند و از جمله تغذیه بهتر که به رشد مغز انجامیده و امکانات آموزشی بهتر نسبت می دهند.
کیم در مقاله یی در ۲۰۰۵ به نام “ آیا آدمهای باهوش خلاق اند؟” در یک فراتحلیل گسترده ، رابطه هوش و خلاقیت را در تمام مقالات مربوطه بین سالهای ۱۹۶۵ تا ۲۰۰۵ می کاود و رابطه چندانی بین این دو نمی یابد.
مطالعه قبلی او در مورد برندگان جوایز نوبل نیز حاکی از آن بوده که همه ی این برندگان ضریب هوشی بسیار بالایی ندارند.لذا نتیجه گیری او آنست که هوش و خلاقیت مرتبط نیستند.
کیم در مقاله “بحران خلاقیت” با بررسی نتایج تستهای خلاقیت تورنس از ۱۹۶۶ تا ۲۰۰۸ که بالغ بر ۳۰۰ هزار مورد است ،نشان داده که خلاقیت در امریکا تا ۱۹۹۰ رو به افزایش بوده اما انگار بین سالهای ۹۰ تا ۹۸ اتفاقی صورت گرفته که خلاقیت شروع به کاهش نموده و مطالعه اخیر او در ۲۰۱۸ نیز همان روند کاهنده را همچنان نشان می دهد.
او علت این کاهش را اینطور توضیح می دهد که آنها همیشه قدرت خویش را در فردیت، اصالت و خلاقیت می دانستند حال آنکه ما آسیایی ها بر تمرین ، تکرار و حافظه متکی بوده ایم که حاصلش درنمرات امتحان و آزمون و مسابقات تحصیلی منعکس است. آمریکایی ها برای جبران این کمبود به سراغ آزمونها و امتحانات رفته اند و بر نتایج آنها تاکید گذارده اند و وقتی شما در صدد کاهش ضعفهای خود هستید ممکن است از قدرت خویش غافل بمانید و حاصلش جز میانمایگی چیزی نباشد. او بعلاوه وجود همه جایی مانیتورها و کاهش بازیهای ساختارنیافته در محیط بیرون را از جمله ی علل کاهش خلاقیت می داند. به گفته ی او نشستن رو به روی کامپیوتر،تلویزیون و آیفون و سرگرم شدن با بازیهای منفعل موجب افسردگی،اضطراب و اختلالهای روانی می شود و اینها خود نمره خلاقیت را پایین می آورند.کودک بجای آنکه فعالانه در محیط بیرون و طبیعت بازی کند،محیط را بکاود،گاه زخمی شود و از آن تجربه چیزی بیاموزد رو به روی صفحه مانیتور می نشیند و همه چیز بی اختیار در دسترس اوست.فرصتی برای تفکر عمیق وجود ندارد و این به مهارتهای فکری او نیز آسیب می زند .
در پاسخ به اینکه چه عوامل دیگری سبب کاهش خلاقیت در دانش آموزان گردیده پوشیدن یونیفورم را عامل افزایش انطباق و همرنگی و در نتیجه کاهش فردیت،قدرت تخیل و خلاقیت می داند و اضافه می کند که آنچه در محاسن پوشیدن یونیفورم ادعا شده ،از جمله کاهش مصرف و احساس برابری ،هم در مطالعات وی اثبات نگردیده است.
به گفته ی او اساس خلاقیت بر قدرت تخیل است و تخیل نیازمند عدم انطباق و همرنگی با دیگران و داشتن اصالت است. شما به چیزی می اندیشید که دیگران به آن فکر نمی کنند ، چیزی که او نامش را تفکر بیرون از جعبه می نهد.اما پوشیدن لباس یکسان به معنی همشکل بودن است.همزمان دیگرانی را که به شکل شما نیستند بیگانه خواهید دید.لذا هر که متفاوت به نظر رسد و متفاوت عمل کند و بیاندیشد خوب نیست.
خانم کیم در کتابی به نام “ چالش خلاقیت” چهار عرصه موثر در پرورش خلاقیت را چنین برمی شمارد: عرصه ی آفتاب: ترغیب ،تشویق و برانگیختگی. عرصه ی طوفان: وجود چالش و توقع و انتظار بالا.عرصه تجربه و دیدگاه های متنوع و متفاوت.و بالاخره عرصه ی آزادی در تفکرعمیق و متفاوت از دیگران.
او در پاسخ به این انتقاد که شاید آزمونهای خلاقیت تورنس نشان دهنده تفکر واگرا باشد و نه فقط خلاقیت ، می گوید شاید فرمهای اولیه تست او چنین تمایزی نمی داد اما پس از اصلاح آنها در ۱۹۸۴ این آزمونها نشان دهنده خلاقیت است و نه فقط قدرت تخیل صرف. عناصر تشکیل دهنده خلاقیت بس جامع تر از تخیل است.خلاقیت فرایندیست که به نوآوری می انجامد؛ ساختن چیزی یگانه و مفید. اما نباید فراموش کرد که بنیاد تفکر خلاق مهارتها و تجارب است نه داشتن ضریب هوشی بالا.بدون ضریب هوش بالا هم شما می توانید در زمینه یی خوب باشید.همانطور که گفته شد برندگان جوایز نوبل و سایر افراد خلاق مدارج تحصیلی بالا و ضریب هوش زیاد ندارند.آنچه در همه ی آنها مشترک است داشتن تجارب ویژه در یک عرصه مشخص است.
به بهانه روز صلح و رسیدن مهرِ آموختن.
از کودکی چموش بودم. نه کلاس را تاب می آوردم. نه معلم را. نه نشستن پشت میزی که محدودم می کرد از بالا و پایین پریدن. از دید معلمانِ چهارچوب قورت داده؛ تنبل ترین دانش آموز کلاس و حتی مدرسه می شدم. مدرسه را شاید فقط برای بازی دوست داشتم. برای کتاب و دفتر نو. برای منتظرشدن تا زنگ تفریح. برای فواره خواهش شدن دستم در گچ های رنگی به دست گرفتن. در مزه مزه کردن از لقمه و سیب زنگ تفریح. گاهی هم حسرت خوراکی ها، دفتر و کتاب و لباسی که دیگران بهترش را داشتند اما آن هم لازم بود تا طعم داشتن پس از نداشتن را ،پررنگ تر بچشم. چقدر لَه لَه می زدیم برای باران تا بیاید تا زیرش در حیاط مدرسه برقصیم و شاید داشتن یک چتر رنگ رنگ که هیچ وقت نشد که بشود و داشتن کاپشنی نو با برادر دوقلویم به بهانه زمستان. اصلا مدرسه را برای هر چیز دوست داشتم جز درس خواندنش. بازیگوش بودم. شاید چون تابستان کودکی را در دامنه های البرز با وحشی کلاغی که می گرفتم و دستم را گاز گرفته بود، با ملخ هایی که ماهرانه به دام می انداختم.با پروانه هایی که دو انگشت متخصص برای به اسارت انداختنشان داشتم با ذوق بی پایان ورود گربه، سگ و جوجه تیغی، قورباغه نزدیک خانه روستاییمان یا جوی آبی که همیشه میزبان پاهای دو کودک بیگدار به آب زده بودند، سپری شده بود.
با چشمان دو کودکی که از نزدیک شیر دوشیدن از گاو و گوسفند را شاهد بودند و پنیر و ماست شدن و خوردن آنها را.
یا الاغ سواری، وقتی عمو صورت، الاغش را می بست و تا برگردد مخفیانه من و برادرم سوار بر زیباترین اسباب بازی دنیا می شدیم . یا اسبی که پسر همسایه گه گداری ما را با آن به ارتفاع متحرکِ بلند ِ نزدیکتر به آسمان می برد. یا گله گاو ِفضه عمه که گاوی وحشی داشت، که خیلی از اهالی روستا را با شاخ هایش بی بهره نگذاشته بود. یا مسعود و عباس پسرهای روستا که ما دوقلوهای کوچک را سوار بر گوسفند می کردند تا تجربه های متفاوت ما وحشیمان کند. تا امان آموزگار را ببریم، که برنامه ریزی نشده بودیم برای یکجا نشستن .
کودکی ما پر است از عصیان هایی که در طبیعت خالی می شد تا خالی شویم برای پر شدن از معرفت زندگی.
آنقدر کوچک بودیم که وقتی میان علف های مزارع می دویدیم ، سرمان هم پیدا نبود و گویی زیر آب رفته بودیم و ترسی زیبا در عمق ِ سبزه زار های طالقان . در شنا کردن در شاهرود. در دست دردست رد شدن از اعماق رودخانه وحشی. در بالا رفتن از قلهُ قلعه دوش و احتمال سقوط که یکنواختی را پس می زد تا شجاعمان کند برای صعودهای زندگی.
ما اهل یاد گرفتن در چهاردیوارهایی های مدرسه نبودیم. هیچ کس ما را نمی فهمید و هم ما شکنجه می شدیم و هم شکنجه می دادیم. اما چه کسی مقصر بود؟ اکنون در دانشگاه تدریس می کنم. گه گاهی که معلمانم را ،ناظم ذله شده از شیطنت هایم، را معلم ریاضی راهنمایی ام را ؛که می گفت باید مادرت را به مدرسه بیاوری، در اتوبوس و ... می بینم از تعجب شوکه می شوند که چگونه آن شاگرد درس نخوان حالا دکتر شده است.
اما نمی دانند که کودکان باید کودکی اشان را، شاید تا اشباع شدن از خامیِ تجربه کردن، پرکنند تا شاید بتوانند ظرفیت خوب دانستن و خوب یاد گرفتن را به دست آورند. اینکه روح سالم نه نیاز به معلم خصوصی دارد، نه مدرسه غیر انتفاعی ،نه کتاب ها و جزوات کمک آموزشی. اینکه اگر هر کودکی که نمی تواند پشت میز تاب بیاورد را نباید متهم به خنگ بودن کرد. باید پا به پایش، دنیایش را بازی کرد . اصلا باید بقیه کودکانی را که تحمیل مودب بودن، خشک و بی روحشان کرده را با بازی و بازی و بازی، دوباره زنده کرد.
حرف های زیادی دارم. اما بهتر است تا هرکس ادامه حرف های مرا در بهترین بازیگوشی های دوران کودکی اش دنبال کند. تا به یاد آورد ؛ سلامت روح و روانش نه در آپارتمان ها و کلاس های قفس مانند که در طبیعت نابی که خود بزرگترین معلم برای جنگیدن با اندوه و ترس جامعه ماشینی امروز است رقم خورد.
معلمان عزیزم با تمام وجودم دعوتتان می کنم به جاده بازی و آموزش.
آنجا که نیروی کمتری لازم است. شادی بیشتری در انتظار است و نسل پویایی که در دامن بازی و طبیعت آنقدر خالی شده است تا اکنون پرشود از آنچه شناخت خودش، خدایش و فلسفه خلقتش نام دارد.
معلمان عزیزم ما متهمیم اگرظرف کوچک وجودمان را بزرگ نکنیم تا آسیب دهنده لوح سفید فطرت و ذهن پاک کودکان نباشیم.
نخست یاد بگیریم با خودمان در صلح باشیم و خودمان را دوست بداریم.
تا عطر این صلح و دوست داشتن، کودکانمان را دو بالِ ضدضربه شدن و بینش صحیح دهد برای کمال برای شوق خلاقیت.
برای آنکه کودک بتواند کودک بماند تا بزرگ که شد بزرگسالی، پوینده راه کمال باشد.
با آرزوی صلح با تمام اتفاقات زندگی و آرزوی گسترش عشق و بازی و طبیعت به جای رقابت و ترس و اندوه در مدارس ایران زمین و جهان.
کتاب کودکی
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.