کانال رسمی الناز محمدی
هر گونه کپی برداری از مطالب این کانال ممنوع میباشد. الناز محمدی.نویسنده
نمایش بیشتر6 153
مشترکین
-124 ساعت
-217 روز
-11130 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Photo unavailableShow in Telegram
یک فرصت خوب و استثنایی برای اهالی قلم
نویسندگان و فیلمنامهنویسان
ورکشاپ چهارساعتهی شخصیتپردازی
توسط استاد جعفر گودرزی برگزار خواهد شد.
زمان برگذاری:
روزجمعه، ۲۹ تیرماه
مکان: فرهنگسرای ارسباران
این دوره همزمان به صورت مجازی و در فضای گوگل میت هم برگزار میشود.
برای ثبتنام در این دوره حضوری/مجازی به آیدیهای زیر پیام بدید دوستان.
@Zahra_mraftari
@elnazmohamadi
👌 7
با من، گوش بدید.🎼🎧
ای آرزوی مخفی شب میلاد من
بهانهی سرور این دل ناشاد من
ای آشناتر از خودم، ای تو همزاد من
نمیرود خیالت از، خاطر و یاد من...
#النازمحمدی
#مصطفی_عابدینی
Mostafa Abedini - Arezooye Makhfi.mp39.22 MB
❤ 16❤🔥 4
Photo unavailableShow in Telegram
مامان میگفت، سهشب تمام رنج کشیده برای به دنیا اومدن من! میگفت انگار نمیخواستی به این دنیا بیای! تهشم آخرِشب، دنیا حریفت شده و بالاخره صدای گریهت پیچید توی اتاق زایمان...
یه غم و رنج عجیبی توی روزهای تولده اما رنج این زندگی رو تا رسیدن به عمق معنا پذیرفتم...
رنجی که هرسال، یادم میآره که زندگی کردن، خیلی سختتر از مرگه... رنجی که تا ابد حریف میطلبه و تمام تلاشم اینه، کسی که میبازه، من نباشم...
ممنونم از مهربونیهاتون...
هجدهم تیرماه ۱۴۰۳
❤🔥 66❤ 29
Photo unavailableShow in Telegram
سالها نوشتیم، نوشتیم، نوشتیم و رنج کشف و شهود دنیاهایی را به جان خریدیم که در چهارچوب عقاید و سلایق عدهای جا نشد و سلاخیشان کردند اما... هویت یک نویسنده تا جایی است که قلم شکستهش را هم محکم نگه دارد، در خون دل بزند و بنگارد... با دل و قلمی که میشکند، بغض میکند، توهین میبیند و باز در پی خوشرقصی ایدهها و کشف دنیاهای ناشناخته است، باز هم ادامه میدهیم.
روز قلم بر تمام عزیزانی که بهش وفادار ماندند، مبارک.
ممنونم از تمام عزیزانی که امروز رو گرامی داشتند و تبریک گفتند. ❤️
❤🔥 64❤ 24
بامن، گوش بدید.🦋🎼🎧
نوشته بود:
«زندگی بد نبود، روزهای خوبی هم داشت که هرگز نیامدند!»
و میان امید به این روزهای نیامده، بارها و بارها جان دادیم... جانی که کاش، فقط یکبار ستانده میشد، نه هر روز و هر روز و هر روز...
#النازمحمدی
03. Low Mist Var. 2 (Day 1).mp313.33 MB
❤ 29💔 6
00:39
Video unavailableShow in Telegram
_آدما اگه نتونن مایهی آرامش هم باشن، با هیچ عشقی کنار هم دووم نمیآرن...
#آخرین_دروغ
#النازمحمدی
#بهزودی...
14.89 MB
❤ 46❤🔥 5😢 3
من بمیرم، تو باخودت چه کردی
تویی که مطمئنم، قراره برنگردی
من میمیرم، از این همه جدایی
تمام آرزوهام، به من بگو کجایی
چه کنم با خاطرههات، تو بگو!
چه کنم با فکر چشات، تو بگو!
من و باید این همه درد، بکشه...
دل من تنها به همین غصه خوشه!
#روزبه_بمانی
#الناز_محمدی
ROOZBEH BEMANI - TARIK.mp310.54 MB
💔 21❤ 3❤🔥 1
بامن، گوش بدید.🦋🎼🎧
گفتم اگر نمانی
این خانه ویران میشود
سخت است دل کندن ولی
جان کندن آسان میشود...
#الناز_محمدی
#مصطفی_عابدینی
Mostafa Abedini - Agar Namaani.mp38.05 MB
❤ 17❤🔥 6
جدیدترین رمان خانم خیری عزیز رو از دست ندید. قلم ایشون نیازی به توصیه و تبلیغ نداره دوستان❤️
❤🔥 10👌 2
روزنامه را روی میز انداخت و مقابل آینه به موهایش دست کشید. بوی شامِ جُمانه خانه را پر کرده بود. اصرار ماهطلعت بود. میخواست به سبک و سیاق خودش، با قیمه و مرغ بریانِ سفره شجاعالدین را راهی کند طهران.
نازخانوم به شجاعالدین نگاهی انداخت و به سردی گفت:
-به سلامتی... فردا راهی هستین؟
سیدشجاع شماتتبار نگاهش کرد و طعنه زد:
_سوالی که جوابش رو پیشکی میدونی، نپرسیدنش بهتره دخترخانوم!
او لبخند زد. بیهدف دستی به دامنش کشید و گفت:
_شما هیچوقت از حرّافی و حاشیهبافی خوشتون نیومده.
-پس الآنم حاشیه نرو و بگو حرفی رو که آخر میخوای بگی!
_ من هم با شما میآم سیدشجاع!
_ ما قبلا دربارهی این مسئله مبسوط گفتوگو کردیم نازخانوم!
او بیتابانه گفت:
_ شما گفتید، اما من قبول نکردم!
سیدشجاعالدین با دو سه کراوات از کمد دور شد. آنها را روی تخت گذاشت و از همان فاصله به نازخانوم نگاه کرد. لحنش بیحالت بود. گفت:
_ حرفم همونه که گفتم و البته... تمکینِ تو باعث میشه راحتتر با این مسئله کنار بیای... دخترخانوم!
https://t.me/joinchat/AAAAAEJ3vnJsR9XlPiTdCg
نازخانوم ابرویی بالا انداخت. دستهایش را پشت دامن کرمرنگش در هم قلاب کرد و جواب داد:
_باشه سیدشجاع! به شما زحمت نمیدم!
این را گفت و روی پاشنهی پا به عقب چرخید، اما شجاع با تردید پرسید:
_ منظورت چیه؟
نازخانوم بدون اینکه به عقب برگردد با لحنی بهظاهر خونسرد جواب داد:
_ با شما نمیرم، تنها میرم!
میخواست از اتاق خارج شود، اما سیدشجاع به او مهلت نداد. بازویش را گرفت و به سوی خودش کشید. دخترک اخمآلود مقابلش ایستاد و تقلا کرد خود را عقب بکشد، اما شجاع رهایش نکرد. با نگاهی اخمآلود گفت:
_ در این وضعیت ابدا نمیخوام بابت خونه و خونوادهم نگرانی داشته باشم. متوجهای نازخانوم؟
_بارها قصد رفتن کردم و شما و ماهطلعت مانعم شدین.
شجاع به تندی گفت:
_خیرت در این کار بود.
_خیر من یا خودخواهی شما شجاعخان؟!
نگاه شجاعالدین رنگی از حیرت و ناباوری به خود گرفت.
نازخانوم با خشم نگاه از شجاعالدین گرفت و به عقب برگشت. نرسیده به راهپله صدای سیدشجاعالدین میخکوبش کرد:
_به قاعدهی سرمای پایتخت لباس بردار!
جرعه چین جدیدترین اثر آزیتاخیری
عاشقانهای از دل تاریخ
https://t.me/joinchat/AAAAAEJ3vnJsR9XlPiTdCg
😍 7❤ 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.