The service is also available in your language. For translation, pressEnglish
Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
دسته بندیمشخص نشده است
زبان جغرافیایی و کانال

audience statistics حس خوب

2 6590
~568
~40
21.36%
رتبه کلی تلگرام
در جهان
972 384جایی
از 7 308 251
در کشور, ایران 
54 504جایی
از 398 196

جنسیت مشترکین

می توانید بفهمید که چند زن و مرد در این کانال مشترک هستند.
?%
?%

زبان مخاطب

از توزیع مشترکین کانال بر اساس زبان مطلع شوید
روسی?%انگلیسی?%عربی?%
تعداد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

طول عمر کاربر در یک کانال

بدانید مشترکین چه مدت در کانال می مانند.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
رشد مشترکین
چارت سازمانیجدول
D
W
M
Y
help

بارگیری داده

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
🔺آنچه زنان در رابطه باید بدانند..💯 https://t.me/+osYlWFhhWaNiZjFk https://t.me/+osYlWFhhWaNiZjFk 👈 روانشناسے ویژه زنان
◽مجله "زن"◽
کانال دیگرمان👇 🕊 t.me/zaneh_emroozi
372
1
چند سطر نیایش... خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم؛ مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را؛ مبادا گم کنم اهداف زیبا را مبادا جا بمانم از قطار موهبت هایت مرا تنها تو نگذاری... که من تنهاترین تنهام؛ انسانم خدا گوید: تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم تو ای انســــان...! بدان همواره آغوش من باز است شروع كن... یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من...

file

382
2
تو سالِ جدید رایگان لاغر شو😱 بیش از ۱۰۰۰ تمرین شکم و پهلو داخل کانالِ زیر👇 🔥🔥 🔥🔥 🔥🔥

IMG_5630.MP4

185
0
شرایط تغییر می کنه گل قشنگم بهار نزدیکه امیدوار بمون پا بگیر بزرگتر شو کم آوردن سختیارو ببین...

file

324
0
📌 اگه دوست دارین در کمترین زمان ممکن فقط در 6 روز یک دستخط زیبا رو یاد بگیرید 😍 📣 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر 👇 👤 🖊 کانال تلگرامی ما و نمونه کار ها 👇👇👇✏️ 🆔 🆔

IMG_4731.MOV

177
0
🐶🐶 مجموعه بزرگ پرورش سگ 🆔 🐶🐹🦊🐻🐕🐩🦮واردات و پرورش انواع نژادهای مرغوب و باکیفیت برتر دنیا 🐕‍🦺🐕 آموزش سگ نگهبان 🐨🐼 آموزش پت خانگی 🏬🏬 مشاوره در خرید و نگهداری  انواع پت ✈️🚍🚕 ارسال به تمام نقاط ایران و جهان 💰💰 نازلترین قیمت با بهترین کیفیت جهت ملاحظه انواع نژاد به کانال تلگرام ما بپیوندید 🆔 📲📲آقای محمدی9120936180 📲📲 خانم دانش9120936190 لینک کانال ما👇👇👇 🆔

IMG_0950.MOV

175
0
‎‌‌┄┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄┄ موزیک موزیک ویدیو💕👌 هوروش بند❤️

file

326
0
اینجا یه لیست کامل از ادمین‌های حرفه‌ایه که می‌تونن: پیج و کانالت رو مدیریت کنن، رشد بدن و محتواهای جذاب تولید کنن 👇
148
0
⚫️یه دوستی دارم آقا نگم براتون خیلی وضع مالیش خوبه یجوری پول خرج می کنه که برگی برات نمیمونه تو رفیقام همه فکر می کنن کت جادویی داره تا یروز که پیشش بودم دیدم تو این کاناله میچرخه بعلههه فهمیدم همه چی زیر سر این کاناله و همه پولارو داره از اینجا در میاره
150
0
#نزدیک ترازسایه شقیقه هام رو ماساژ میدم و مینالم: - سرو صدا میشه میکشونتشون این سمت. - راه دیگه ای نداریم. نفسم رو بیرون میدم. نم بارون اواخر آبان تنمون رو خیس کرده و لرز بدی بدنم رو گرفته اینقدری که نمیتونم چونم رو مهار کنم. لعنتی خوب میدونم از استرسه وحشت مرگه واسه خودم نه واسه اطرافیانم شاهد، یکتا، بهگل... بهگل... سرم رو تکون میدم. درگیرم با خودم آرامش میخوام فقط یه کم آرامش تا بتونم کارم رو دقیق انجام بدم. - صبر کن نگاه کنم ببینم چه خبره؟ سرم رو کمی بلند میکنم. دور تا دور قسمت جنوبی رو از نظر میگذرونم. اینجا از اون جلو خرابه تره پر از سنگ و چوب و آشغالهایی که باعث شلوغی بیش از حد اینجا شده. از نبودن نگهبان که مطمئن میشم، بهش اشاره میکنم و از دیوار کوتاه میپریم و داخل باغ میشیم. با کمری که تا آخرین حد ممکن خم شده، از لای آشغالها و نخاله هایی که همه جارو گرفته سمت اون پنجره میریم و دو طرفش پناه میگیرم. خیلی زود صداها به گوشمون میرسه. میگم دختر همایون سفارشیه، این یکیو دیگه ندیم بره بمونه واسه خودمون. یکتا جیغ جیغ میکنه و دست شاهد مشت میشه. - گوریل بد فرم واسه ننت نقشه بکش. صدای اون مرد عصبی میشه. - چه زبونی هم داره نیم وجبی. ببین دختر جون به ما گفتن دختر شمس باید تحتو الحفظ باشه نه تو، یه کاری نکن همین الان جرواجرت کنم. نفس خشمگینم رو بیرون میدم و زمزمه ی آروم شاهد به گوشم میرسه. - دهنتو باز نکن دختر، جوابشو نده. اما صدای یکتا باعث میشه چشمهاش رو محکم ببنده و من فکم رو به هم فشار میدم. - تو خیلی غلط میکنی حیوون، حق نداری به من دست بزنی... از گوشه ی پنجره سرک میکشم. اون مرد عصبی سمت یکتا که کنار بهگل به یه صندلی بسته شده میره. از جا بلندش میکنه و توی صورتش فریاد میزنه: - تا صبح که دادم تو آدمهام این دستو اون دست شدی میفهمی با من چطوری حرف بزنی. ممد بازش کن ببینم. شاهد زیر لب فحش میده.
ادامه مطلب ...
409
1
#نزدیک ترازسایه _فعلا راه بیوفت حامین وقت تنگه. سرم رو تکون میدم و پام رو روی پدال گاز فشار میدم. - با سرهنگ هماهنگ کن به علیرضا هم بگو چند نفرو با خودش بیاره اگه موفق نشدیم لااقل بچه های تیم دخترها رو نجات بدن. سرش رو به تأیید تکون میده و من دستهام رو روی فرمون مشت میکنم. رانندگی این مسافت طولانی، با اعصاب خوردی و سردرد فجیعی که گریبانم رو گرفته، اینقدر غیر قابل تحمل هست که جایی واسه جواب دادن به تلفنی که یه ریز زنگ میخوره ندارم. - حامین جواب بده عبده. نیم نگاهی به شاهد که واسه دیدن صفحه ی گوشی گردن کشیده میندازم. من خوب میدونم عبده و حوصله ی مسخره بازیهاش رو ندارم. همین یه ساعت پیش آمار عمارت رو از حامد گرفتم، پس خبره خاصی نمیتونه داشته باشه مگه عصبی کردن من با وراجیهاش. من به ناچار جواب عبدرونمیدم اما شاهد باز تأکید میکنه ومن جوابش رو میدم. - بله؟ خو شکر خدا صداتو شنیدوم، گفتوم مردین جواب مونه نمیدین لامصبا. با دست چپ فرمون رو گرفتم و با انگشت اشاره دستی که گوشی رو کنار گوشم نگه داشتم شقیقه ی دردناکم رو فشار میدم. - چی اینقدر مهمه که پشت هم زنگ میزنی وقتی من آمار لحظه به لحظه ی اون خراب شده رو دارم نکنه دختره برگشته؟ احمقانه به نظر میرسه ولی از ته دلم میخوام جوابش به این سؤالم یه بله ی قاطع باشه و بگه بهگل الان تو عمارته، اما جوابش باعث میشه چشمهام رو ببندم. - نه کاکو از دختره خبری نیست... ولی نبودی ببینی چی شد. گوشه ی لبم رو میگزم و خیره به جاده ی سنگلاخی و حرکت کند ماشینمون میگم: - چه خبره؟ صداش رو پایین میاره و من حس میکنم مدام اطرافش رو چک میکنه تا کسی متوجهش نشه اینو از خش خش گوشی و کم و زیاد شدن صداش متوجه میشم. - شمس افرادشو جمع کرد، باورت نمیشه ولی همشون مسلح بودن اونم نه این سلاح کمریها سلاحااا... خب این چیز جدیدی نیست، من خوب میدونم شمس چقدر جانیه، درسته از وقتی که ما وارد عمارت شدیم خیلی محتاطه اما این از درصد کثافت بودنش کم نمیکنه پس خیلی عادی حین چک کردن آینه ها میگم: خب؟ - هیچی رفتن بیرون از عمارت. اخم میکنم و عصبی میتوپم: - واسه همین مغز منو خوردی یه ریز زنگ میزنی؟ صداش خندون میشه و من عصبی تر. من از خشم زیاد لرزش تنم رو نمیتونم مهار کنم این بچه میخنده. - نه خب اینا همه که رفتن، مو رفتوم سراغ زیدوم. - سراغ کی؟! بابا ترانه جونومو میگوم. رفتوم خفتش کردوم..."مکث میکنه و متفکر میپرسه" میگوم کاکو یه کوچولو لب بازی خیانت که به حساب نمیاد میاد؟ تازه در راه مأموریت بود. باورم نمیشه تو این جنگ اعصاب دارم به این مکالمه ی احمقانه گوش میکنم. - مزخرف گفتنو تموم کن عبد، تو اصلا میفهمی ما تو چه وضعیتی گیر کردیم؟ - آره میفهموم عاموو... مییون همون جنگ اعصابت خواستوم بدونی با همون ماچو بوسه جای گاوصندوقو پیدا کردوم. چشمهام درشت میشه و ابروهام بالا میپره. - گاوصندوق شمس؟ - بله گاوصندوق خود ناکسش، توی اتاقه بهگله بالاخره سوتی داد. اون عصبانیت امروز کار دستش داد. وقتی ترانه توی حموم اتاق بهگل بوده واسه تمیزکاری، شمس ندونسته اومده توو رفته سراغ گاوصندوق. این زیدیه مو هم دیدهو گذاشت کف دستوم. خداییش باید بگیرومش زن اینقدر وفادارو باید چسبید. لبم رو با زبون تر میکنم. دلم میخواد لبخند بزنم ولی یه حس مزخرف خیلی قوی جلوش رو میگیره پس فقط صدام رو ملایم تر میکنم تا بدونه قدردان این کارشم. دمت گرم عبد، کمک بزرگی کردی، اقدامی نکن تا من برسم. - خیالت تخت دست خودتو میبوسه. مو مگه جرأت داروم بروم اتاق اون هند جگر خوار. فرصت جواب دادن پیدا نمیکنم وقتی شاهد محکم حین کوبیدن رو داشتبورد میگه: - حامین قطع کن رسیدیم. نگاهم رو به اطراف چرخ میدم، فقط کلی درخته که تو سیاهی پنهون شده و نم بارونی که اجازه ی تابیدن مهتاب رو هم نداده، اینجا دیگه کدوم جهنمیه. - عبد بعد حرف میزنیم. تماس و بدون اینکه جوابی بگیرم قطع میکنم و سمت شاهد میچرخم. - اینجا کجاست؟ - ماشینو خاموش کن. اطاعت میکنم و با خاموش شدن ماشین سکوت سنگینی همه جارو میگیره. تنها صدایی که به گوش میرسه صدای جیرجیرکها و صدای چند تا شغال که خیلی دور به نظرمیرسه و واق واق سگهای ولگردی که ازشون متنفرم. نگاهم به سیاهی شب و درختهای سر به فلک کشیده هست که شاهد ادامه میده: سه ساعت پیش سیگنال دو کیلومتر بعد اینجا رو نشون داده. سرم رو تکون میدم. - سه ساعت پیش یعنی چی؟ - یعنی به احتمال زیاد گوشیو خاموش کردن یا خاموش شده نمیدونم ولی نمیتونیم ریسک کنیم باید پیاده بریم. سرم رو به نشونه ی مثبت تکون میدم و با سر به بیرون اشاره میکنم. - پس زود باش.
ادامه مطلب ...
409
0
#نزدیک ترازسایه واقعا نمی تونم عصبی نشم. - تو توی گوشی یکتا رد یاب گذاشتی؟ واسه چی؟ شاهد به خدا تو مریض شدی. لبش رو میگزه و شرمنده جواب میده. - وقتی گفت اتابک تهدیدش میکنه به سرم زد... میپرم توی حرفش و با صدای بلندی فریاد میکشم. - تو غلط کردی سر خود همچین خبطی کردی یعنی چی اون دختر حریم شخصی داره میفهمی؟ میدونه خودش؟ نفس عمیق میکشه و خیره به جلو با صدای پایین تری میگه دلم رفته براش. شوک چیزی که شنیدم لالم میکنه. دهنم خشک شده و با همه ی تلاشم نمیتونم بهتم رو نشون ندم. - چی گفتی؟ سرش رو میچرخونه و نگاهم میکنه. بایدم اینقدر شرمنده باشه، من هشدار دادم اونم به دفعات، من گفتم مواظب دلت باش گفتم نمیشه، با اینا نمیشه حین مأموریت نمیشه وای... - میدونم نباید میشد ولی شده، میخوامش چیکار کنم به دلم نشسته. متأسف سرم رو تکون میدم. مگه تأسف خوردن دردی رو هم دوا میکنه؟ همه چیز این مأموریت بهم پیچیده. سعی میکنم نفس عمیق بکشم تا شاید یه کم آروم بشم. اما همه ی سعیم میشه یه صدای مرتعش از خشمی که میخوام با مشت و لگد تو سر کله ی شاهد پیاده کنم. - تمام این مدت واسه خر یاسین خوندم؟ چشمهاش رو روی هم فشار میده. حالا دیگه نبض دردناک سرم به پلک چپم هم سرایت کرده، من از این دردهای میگرنی متنفرم. واسه من روضه نخون حامین وقتی با تمام خودداریت نسبت به هر چی زنه، وقتی عشقت راست راست کنارت راه رفتو روزهاو ساعتها باهات درس خوندو تو حتی دستشو نگرفتی اما الان بهگلو میبوسی... با فریاد میپرم توی حرفش. اینا تا منو سکته ندن بیخیال نمیشن. - میگم دست من... اینبار شاهد حرفم رو قطع میکنه. - تو اینو میگی که خودتو گول بزنی ولی در اصل اون دختر واست با همه فرق داره. تو خواستی که امتحانش کردی، دلت واسش سریده حامین، وگرنه چه لزومی داره واسش غیرتی بشی؟ چه لزومی داره وقتی کنارته قلبت اونجوری بتپه که انگار داره از تو سینت بیرون میزنه؟ انکار نکن که همین الان صدای ضبط شده ی قلبتو واست میذارم بارها تو سیستمم کپی شده. فقط اگه تلفنم یه ثانیه دیرتر به صدا در میومد قطعابا مشت به جون اون فک خوش تراشش میوفتادم تا دیگه نتونه مزخرف بزنه. تا نتونه واسه من از اون سیستمهای کوفتی که بهم وصله مدرک جور کنه. واقعا قلب من تندمیزنه وقتی با بهگلم؟ گوشی رو از روی داشبورد برمیدارم و با دیدن شماره ی شمس با عجله جواب میدم. بهگل رفته پیشش و موضوع رو گفته. حتما - قربان؟ صدای فریادش توی گوشم میپیچه و من گوشی رو از گوشم دور میکنم. - لعنتی کدوم گوری هستی بهگل غیبش زده... زمان میایسته. حس میکنم توی گوشم یه صدای بوق ممتد میپیچه. دستم روی یقه ی تیشرتم میشینه و به پایین میکشمش. لعنتی الان کی پشت اون دستگاهیه که ضربان قلبم روچک میکنه دیگه نمیزنه. یعنی چی بهگل غیبش زده؟ مگه تو اتاقم نبود؟! مگه نگفتم بمونه اونجا؟ وای... عبد رسید بهش اسپری بده یا نه؟ داشت خفه میشد. یعنی یه بازی بود واسه رد کردن من؟ یعنی این واقعاا کار پاکسیماست... این افکار داره مغزم رو از تو میخوره. میبینم که شاهد بازوم رو تکون میده و میخواد چیزی بگم ولی مغزم کار نمیکنه. - چرا خفه خون گرفتی؟ میکشمت شایگان یه تار مو از سرش کم بشه میکشمت. فریادش باعث میشه بالاخره به بدن نیمه جونم تکونی بدم و زبونم رو توی دهنم بچرخونم. - یعنی چی غیبش زده؟ من که اومدم بیرون گفتم بمونه توی اتاقم چک کردین اونجا رو؟ باز فریاد میکشه و کم کم سیگنالهای عصبانیت باز به مغزم هجوم میارن. - نگهبان دیده از خونه رفته بیرون سوار یه ماشین شده، تعقیبش کردن. ولی احمقها گمش کردن، لعنتی تو کجا بودی؟ مگه نگفتم سایه ی بهگل باش کدوم گوری رفتی؟ مثل خودش فریاد میکشم. لعنت بهش، لعنت به اون دختره کم عقل خودسرش. - همش نیم ساعته از عمارت زدم بیرون اومدم دنبال یکتا، اتابک دزدیدتش. مکث میکنه و اینبار از لای فک قفل شده میغره: - میکشمشون هم اتابکو هم قبادو اونها با تو بهگلو پیداش کن تا جونتو ببخشم شایگان "میخوام چیزی بگم که با ادامه ی جملش دهنم باز میمونه ولال میشم" بدون دخالت پلیس یا هر خر دیگه ای فقط خودت. اخم میکنم. - چرا باید به پلیس خبر بدم؟ - چرا نباید بدی؟ غیر از اینه که من یه تاجر آبرومندم که به خاطر پول دخترمو دزدیدن؟ من نمیخوام با وسط اومدن پلیس زندگی دخترم به خطر بیوفته. مشکوک به شاهد نگاه میکنم و یه کلمه میگم: باشه. تماس که قطع میشه از شوک بیرون میام. گوشی رو روی داشبورد میکوبم و پشت هم حین مشت کوبیدن روی فرمون لعنتی رو فریاد میکشم. - لعنتی... لعنتی... لعنتی... - آروم باش با همن. نگاهش میکنم. حس میکنم از چشمهام خون بیرون میزنه، من همین قدر عصبانیم همین قدر داغونم. - از کجا میدونی؟ - نمیدونم حدس میزنم.
ادامه مطلب ...
423
0
#نزدیک ترازسایه شاهد پیاده میشه و من استارت میزنم و ماشین رو داخل فرعی ناهموار میکشم تا لای بوته های بزرگ پر از برگ پنهانش کنم. کارم که با ماشین تموم میشه با شاهد همراه میشم، امیدوارم دیر نرسیده باشیم، اگه پای پاکسیما وسط نباشه میشه امیدوار بود به زنده بودنشون. بیشتر از یک ساعت پیاده روی کردیم تا تونستیم اینجا رو پیدا کنیم، خرابه ای که تمام فضای اطرافش رو بوی گند گرفته و حالم رو خراب کرده. یه ساختمون خرابه اما شبیهه یه اردوگاه با کلی آدم لعنتی... کلافه چنگی به موهام میزنم. به شاهد که با اخمهای توی هم کنارم پشت اون دیوار سنگی پناه گرفته نگاه میکنم. اینقدر عصبیم که تمام پوست لبم رو با دندون کندم و طعم شور خون رو توی دهنم حس میکنم. مدام از پشت اون دیوار سنگی کوتاه به حیاط و تعداد نگهبانها سرک میکشم. داخل حیاط زیادی بزرگ ساختمونی که شبیهه یه تالار متروکه هست پر از نگهبانه دو گوشه ی پله های ورودی آتیش روشنه و هر طرفش سه نفر واسه گرم شدن دستهاشون رو جلو گرفتن نگاهم رو ازشون میگیرم و اینبار عصبی میغرم: - خیلی زیادن چیکار کنیم؟ نگاهش همچنان به تبلت و سرش رو تکون میده. نور کم سوی تبلتش تو صورت اخموش تابیده و خط بزرگ اخمش روی پیشونیش به خوبی دیده میشه. - هیچ راهی نداریم جز اینکه بزنیم به دلشون نمیتونیم منتظر پلیس باشیم تا برسن میکشنشون. تازه این خوشبینانشه. صدای عربده ی از روی درد یه مرد توی فضا میپیچه و پشت بندش قهقهه ی چند تاشون به هوا میره. لبهام رو محکم گاز میگیرم و عصبی با پشت دست به بازوش میکوبم. یعنی چی این خوشبینانشه چی بدتر از مردنشون؟ اخم میکنه. بالاخره سرش رو بلند میکنه و جوری نگاهم میکنه که انگار یه احمق جلوی روش نشسته. من واقعا نمی دونم منظور شاهد چیه یا خودم رو زدم به اون راه تا آتیش نگیرم؟ - بدتر از مردنشون اینکه اون بیناموسها بهشون... دستم رو جلوی صورتش نگه میدارم تا ساکت بشه. حسی که دارم غیر قابل تحمله مزخرف ترین حس دنیا... نمیخوام بشنوم و نمیخوام بهش فکر کنم که دست یکی از اون عوضیها بهشون بخوره. لعنتی حتی نمیدونیم توی کدوم اتاق این خرابه هستن. شاهد تبلتش رو جلوی صورتش میگیره و تند تند انگشتهاش رو تکون میده، از همه ی ابزارش واسه رسیدن به یه نشونه استفاده کرده. همه ی حواسم به اون ساختمون و تعداد زیاد نگهبانهاست. چطوری میشه بریم داخل و زنده بمونیم؟ امکانش نیست، از طرفی با این تعداد آدم اصلا نمیتونیم صبر کنیم معلوم نیست چه اتفاقی تو این دقیقه ها داره میافته و ما این بیرون از همه چی بیخبریم. فکم رو بهم فشار میدم. - شاهد عجله کن. - چطوری عجله کنم وقتی گوشی یکتا خاموش شده؟ هیچی ندارم، چطور پیداشون کنم؟ - پس چه غلطی بکنیم اینجا نشستیم که چی بشه؟ - صبر کن حامین من از تو عصبی ترم بهم وقت بده ببینم چه غلطی میکنم. چشمهام رو محکم روی هم میذارم که با یه پوف بلند تبلت رو سمتم میگیره. - پوف... پیدا کردم ببین. نگاهم رو به صفحه ی تبلت و اون نقطه ی قرمز رنگ میدم. - این چیه؟ با سر به ساختمون اشاره میکنه. - قسمت جنوبیه ساختمون، همکف. الان سیستمی که من دارم تشخیص داده اونجا چند تا موجود زنده هستن که ساکنن حدس میزنم اونجان، با این نظریه که احتمالا گوش ی آب بستنشون. باید یه سر بریم. نگاهی به ساعت میندازم، سه و سی دقیقهی صبحه و این لعنتیها هنوز بیدارن. - باید بی سرو صدا بریم ببیننمون زنده نمیمونیم. دقیقا تبلت رو خاموش میکنه روی شکمش زیرکمربندجاساز میکنه و تیشرت مشکیش رو روش میکشه. اینجا رو دور بزنیم بریم همون قسمت جنوبی شاید دری، پنجرهای چیزی بود. سرم رو به نشونه ی مثبت تکون میدم و خمیده راه میوفتیم تا دیده نشیم. اون دیوار طویل سنگی که دورتا دور اون ساختمونه رو طی میکنیم و به قسمت جنوبی ساختمون میرسیم اما از در خبری نیست، فقط یه پنجره هست که حفاظ داره. چشمهام رو روی هم فشار میدم و سرم رو به دیوار تکیه میدم. - اه گندت بزنن از اینجا راهی نیست دستش رو روی شونه ام میذاره. هر دو نفس نفس میزنیم هم واسه مسافتی که طی کردیم هم استرس. هیچوقت تو این حال نبودم حتی وقتی حین مأموریت گیر میوفتادم و میدونستم که مردنم حتمیه. الان خیلی مضطربم... - حامین چند تا دونه میله گرد زنگ زدهست، شاید بتونیم با کشیدن بکنیمش. این ساختمون داغونه لااقل سی ساله کسی بهش نرسیده. دستی به صورتم میکشم. حس میکنم از درد زیاد شقیقه هام چشمهام تار تر شده شاید باید عینکم رو عوض کنم.
ادامه مطلب ...
409
0
#زن،عشق،سیاست❤️💥 آنچه یک زن باید بداند..👌
394
0
هدیه کن به زیبا ترین آدم زندگیت❤

file

456
0
تو سالِ جدید رایگان لاغر شو😱 بیش از ۱۰۰۰ تمرین شکم و پهلو داخل کانالِ زیر👇 🔥🔥 🔥🔥 🔥🔥

IMG_5630.MP4

194
0
‏• آدم‌های امن، چه کسانی هستند؟! آدم های امن، افرادی هستند كه همه چیز را می‌توانی بهشان بگویی و بدون اینکه قضاوت یا تحقیرت کنند، میتوانی کنارشان احساس بودن کنی... • اینها تا لباسی تازه تنت ببینند نمی‌پرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیه؟ چند خریدی؟ می‌گویند: ‏چقدر قشنگه، بهت می‌آید، من عاشق این جنس ژاکتم. •از سفر که برگردی نمی‌پرسند با کی و چرا رفتی؟ اسم هتلش؟ چه‌قدر هزینه شد؟ می‌گویند :خوش گذشت؟ سرحال شدی؟ • دانشگاه قبول شوی، نمی‌پرسند شهریه‌اش چه قدره؟ وای چقدر دوره! می‌گویند چه رشته‌ای به سلامتی؟ این رشته بازار کار خوبی دارد، ‏اگر تلاش کنی. • مشغول کاری تازه‌ شوی، نمی‌پرسند حقوقت چه قدره؟ اسم شرکتش چیه؟ جایش کجاست؟ می‌گویند شغلت را دوست داری؟ صاحبکارت یا همکارهایت آدم‌های خوبی هستند؟ این‌جور شغل‌ها جای پیشرفت دارد... آدم های امنی باشیم
ادامه مطلب ...
454
1
📌 اگه دوست دارین در کمترین زمان ممکن فقط در 6 روز یک دستخط زیبا رو یاد بگیرید 😍 📣 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر 👇 👤 🖊 کانال تلگرامی ما و نمونه کار ها 👇👇👇✏️ 🆔 🆔

IMG_4731.MOV

191
0
🐶🐶 مجموعه بزرگ پرورش سگ 🆔 🐶🐹🦊🐻🐕🐩🦮واردات و پرورش انواع نژادهای مرغوب و باکیفیت برتر دنیا 🐕‍🦺🐕 آموزش سگ نگهبان 🐨🐼 آموزش پت خانگی 🏬🏬 مشاوره در خرید و نگهداری  انواع پت ✈️🚍🚕 ارسال به تمام نقاط ایران و جهان 💰💰 نازلترین قیمت با بهترین کیفیت جهت ملاحظه انواع نژاد به کانال تلگرام ما بپیوندید 🆔 📲📲آقای محمدی9120936180 📲📲 خانم دانش9120936190 لینک کانال ما👇👇👇 🆔

IMG_0950.MOV

193
0
آهنگ شاد مازندرانی😍🌸

file

454
1
اینجا یه لیست کامل از ادمین‌های حرفه‌ایه که می‌تونن: پیج و کانالت رو مدیریت کنن، رشد بدن و محتواهای جذاب تولید کنن 👇
200
0
⚫️یه دوستی دارم آقا نگم براتون خیلی وضع مالیش خوبه یجوری پول خرج می کنه که برگی برات نمیمونه تو رفیقام همه فکر می کنن کت جادویی داره تا یروز که پیشش بودم دیدم تو این کاناله میچرخه بعلههه فهمیدم همه چی زیر سر این کاناله و همه پولارو داره از اینجا در میاره
197
0
#نزدیک ترازسایه یعنی اتابک قاچاق دختر میکنه؟ با دهن بسه نمیتونم جواب بدم. فقط چشمهام رو باز و بسته میکنم تا بدونه به حرفهاش گوش میدم. کاش میدونستم اینجا چه خبره، اینقدر گیجم که مغزم کار نمیکنه. باز نگاهم رو واسه پیدا کردن راه فرار توی اون اتاقک متروکه میچرخونم جز اون پنجره راهی نیست که اونم حفاظ داره. درمونده چشمهام رو میبندم و سرم رو روی سینه خم میکنم. "حامین" پام رو روی پدال گاز فشار میدم. اینقدر عصبی هستم که تمام صورتم یکپارچه میلرزه. واسه چی وارد این بازی شدم و الان کجام؟ من باید دنبال شمس باشم. اصلا کجا رفته؟ چرا تنها رفته؟ چرا من نباید کنارش باشم؟ پس واسه چی دارم جون میکنم من ماههاست خانوادم رو ندیدم، که چی بشه؟ که با شاهد یکی از مهمترین افراد و مغز متفکر گروهم برم دنبال یه دختر که دزدیده شده؟ اگه بازی باشه واسه رد کردن من چی؟ اگه حتی بهگل هم... مکث میکنم. عصبی با کف دستم روی فرمون میکوبم. اصلا نمی خوام به این احتمال فکر کنم. نگاهم رو از رو به رو و مسیری که داریم طی میکنیم میگیرم و رو به شاهدی که تند تند دکمه های لپ تاپش رو فشار میده، با صدای خشنی میتوپم: - حرف بزن دیگه کجا باید بریم؟ نیم نگاهی به من میندازه و من دستم رو واسه ماشین جلویی روی بوق میذارم، لعنتی چرا نمیره؟ الان مگه اینجاجای آروم روندنه؟ - شاید باورت نشه ولی اینجایی که من سیگنال گرفتم یه منطقهی کوهستانی تو کردستانه. چشمهام درشت میشه و فریاد میکشم. - چی؟! صورتش رو جمع میکنه. - چرا داد میزنی؟ اینقدر عصبی هستم که دارم منفجر میشم. لب پایینم رولای دندونم میگیرم و فشار میدم نفسهای عمیقم اینقدر بلنده که فضای ماشین رو پر کرده. نگاهی به عقب و ماشینهایی که باهام فاصله ی زیادی دارن میندازم و ماشین رو کنار میکشم. بدون توجه کردن به اینکه اینجا پارکینگ نیست کنار اتوبان نگه میدارم و سمت شاهد میچرخم. - یعنی الان باید بریم کردستان؟! یعنی چی؟ اخم میکنه و فکش رو بهم فشار میده. - منکه گفتم خودم میرم چرا اومدی؟ صورتم رو جمع میکنم و بیتوجه به نبض دردناک کنار شقیقه ام میغرم: مزخرف نگو، منظورم اینه بسپریم به بچه ها تو کردستان یا بچه های خودمون چه میدونم. - زده به سرت؟ اونوقت لو نمیره که چرا ما کاری نکردیمو چه راحت پلیس پیداشون کرده؟ جواب بهگلو چی میدی؟ کلافه دستی به صورتم میکشم و مشکوک نگاهش میکنم. _اصلا تو از کجا میدونی کجاست؟ لبخند یه وری میزنه و دستی پشت سرش میکشه. - یه تراشهی کوچیک تو گوشی یکتا...
ادامه مطلب ...
522
1
#نزدیک ترازسایه در اون مرد از پشت بهم لگد میزنه و من وسط اتاق پرت میشم. کف هر دو دستم به خاطر بر خورد با زمین خراشیده میشه و من با نفرت نگاهم رو از زمین میگیرم و بالا میکشم. یکتا بسته شده به یه صندلی وسط اتاق و با دیدن من چشمهای اشکیش درشت میشه و زمزمه میکنه. - بهگل؟ با درد از جام پا میشم. دیدن صورتش با اون کبودی زیر چشمش و خونی که از بینیش جاریه من رو تا سر حد مرگ عصبی میکنه. جوری که نمیتونم خودم رو کنترل کنم. سمت اون عوضی که پشت سرمون با لبخند کثیفش ایستاده حمله میکنم و چنگم رو تو صورت زمختش فرو میکنم. صدای فریاد از روی دردش یه مرد دیگه رو به اتاق میکشونه یکتا با گریه فقط جیغ میکشه. - بهگل... مواظب باش... وای بهگل... گلوم که چنگ اون مردی که جای ناخونهام رو صورتش مونده میشه، نفسم میگیره. فریاد میکشه و پنجه هاش رو بیشتر فشار میده تا واقعا اینبار دیگه خفم کنه. - وحشی عوضی میکشمت... موقعیت مناسبه و انگار من خیلی جرأت پیدا کردم که با زانوم محکم به وسط پاش میکوبم. دیگه ضربه فنی شده که دستش جای ضربه میشینه و با فریاد پر دردی، روی زمین زانو میزنه. میخوام لبخند بزنم و تو صورتش تف کنم که تو یه لحظه اون یکی چاقوش رو زیر گلوم میذاره و من رو قدم به قدم به عقب میبره.برخوردم به دیوار باعث میشه چاقو گردنم رو خراش بده و جوشش خون رو از جای زخم حس میکنم و همه ی تنم لرز میکنه. وحشت زده به اون چشمهای آبیه نفرت انگیزش نگاه میکنم. من این مرد رو بارها کنار اتابک دیدم و الان خوب به خاطر آوردمش. از لای فک قفل شده میغره و من آب دهنم تو گلوم میپره و به سرفه میافتم. امشب شب آخر عمرمه ومن قطعا خفه میشم بی برو برگرد. - حیف که باید سالم برسی اونور گربهی وحشی وگرنه خوب میدونستم چطوری رامت کنم تا گوه اضافه نخوری. انگار صدای گریه ی یکتا رفته روی اعصابش که سرش سمتش میچرخه و فریاد میکشه: - زرزرتو تموم کن هرزه. یکتا لال میشه و من بیتوجه به عصبانیتش با صدای لرزونی میگم: - منظورت از سالم برسی اونور چیه؟ نگاهش رو توی صورتم چرخ میده و پوزخند میزنه: - اتابک گفت بهت بگم تو این شانسو داشتی که واسه اون باشی، پشت پا زدی بهش. حالا باید قاطی بقیه ی دخترها بری اونور. اینم یه تنبیه میشه هم واسه تو هم واسه بابات تا پاشو تو کفش هر کسی نکنه، هر تجارتی سلطان خودشو داره مگه نه؟ حیرون شده از چیزهایی که شنیدم خیره نگاهش میکنم. اما جمله ی آخرش ضربان قلبم رو کند میکنه. منظورش چیه؟ بابا چه ربطی به این چیزها داره؟ مگه اصلا اتابک چیکار میکنه؟ منظورش چیه قاطی دخترا؟ - من... من... نمیفهمم منظورت چیه؟ اونور یعنی چی؟ سرش رو جلوتر میاره نفس گرمش تو صورتم پخش میشه و حالم رو بد میکنه. - مگه اتابک و واسه همین نمیخواستی که بکنی از ایران بری؟ البته راهش فرق داره شاید پیش مامان جونت نری ولی بالاخره از ایران میری. خیره به چشمهای درشت شدم بالاخره اون چاقویی رو که رد خونش تا توی یقم راه گرفته رو از گردنم جدا میکنه و من تازه از شوک بیرون میام و از سوزشش صورتم جمع میشه. عقب میکشه. بهم پشت میکنه حین رفتن سمت در ادامه میده: - از اولم نقشه اتابک همین بود که بفرستت فقط یکمی برنامه عوض شد. میدونی چه پولی بابتت دادن؟ درمونده جیغ میکشم: - کیا لعنتی؟ میخوام سمتش برم که بازوهام اسیر دست اون مرد زخم دیده از من میشه و با فشاری که به بازوهام میده به زور روی صندلی کناری یکتا ثابتم میکنه.جیغ و داد دیگه فایده ای نداره پس حینی که دستم رو میبندن روبه یکتا میکنم. - خوبی؟ حین سکسکه از گریه ی زیاد جواب میده. - آره من خوبم تو چرا اینجایی؟ پس حامین؟ با یادآوری حامین و تأکیدش واسه خارج نشدن از اتاقش، چشمهام رو روی هم میذارم و میخوام دهنم رو واسه گفتن حرفی باز کنم که اون عوضی چسب بزرگ نقره ای رنگی رو روی لبهام میچسبونه. خفم میکنه و زیر گوشم میغره اینم به خاطر زبون درازیت، منتظر من باش تاوان کاری که کردیو باید پس بدی. بغض کرده به یکتای گریون نگاه میکنم. اونم انگار شنیده که اشکهاش تند تر روی صورتش فرو میاد. - بدو تورج کلی کار داریم. اون عوضی که حالا میدونم اسمش تورجه فشاری به شونه هام میده و ازم دور میشه. از اتاق که خارج میشن نگاهم رو به اطراف چرخ میدم. تنها چیزی که نظرم رو جلب میکنه یه پنجره ی مربعی شکله با حفاظهای آهنی زنگ زدهی داغون. این خرابه دیگه کجاست؟ حالا چی میشه بهگل؟ منظورشون چیه!؟ میفرستنمون یعنی کجا؟
ادامه مطلب ...
521
1
#نزدیک ترازسایه چشمهام رو با درد باز میکنم، همه ی تنم کوفته هست. میخوام جا به جا بشم که درد عمیقی توی گردنم میپیچه و با درد ناله میکنم. - آخ... لبهام رو روی هم فشار میدم و با کمک صندلی زوار در رفته ای که کنارمه، روی پاهام میایستم. وای همه ی تنم درد میکنه. اینجا کجاست؟! چه بلایی سرم اومده!؟ اصلا با نقش بستن تصویر مبهمی جلوی چشمهام قلبم به تپش میافته. اتابک و اون راننده ای که سرنگش رو توی گردنم خالی کرد... دستم رو روی سینهم میذارم، قلبم اینقدر بلند میکوبه که صداش تو این اتاقک تاریک میپیچه. نگاهی به اطراف میندازم به جز یه لامپ کم نورنارنجی رنگ که فقط کمی از فضا رو روشن کرده هیچی دیده نمیشه.از پشت سرم بوی نم همه جارو گرفته و دقیقاصدای چک چک قطره ی آب اعصابم رو به بازی میگیره. دستم رو روی سرم میذارم و چرخی به دور خودم میزنم. در رو که میبینم با همه ی بیحالیم پاهام واسه فرار کردن جون میگیره. احمقانه هست ولی از ته دلم آرزو میکنم اون در باز باشه و من بتونم ازش خارج بشم. چند قدم تا در فاصله دارم. پاهام رو به اون سمت میکشم و با بسم الله سعی میکنم بازش کنم. مطمئن بودم که قفله و همینطور هم شد. نگاهی به امید از دست رفتم میندازم. وقت اشک ریختنه و من واسه این کار الان دقیقا زیادی ماهرم که اشکهام پهنای صورتم رو خیس میکنه و من مشت کم جونم رو به در میکوبم. - باز کنین لعنتیها... اتابک عوضی درو باز کن... بابام نابودت میکنه حیوووون... یکتا کجاست؟ میخوام نا امید مشت دیگه ام رو بکوبم که در با صدای قیژی باز میشه و دست مشت شدم توی هوا میمونه. با دیدن مرد درشت هیکل سیاه پوشی که دو برابر منه چشمهام درشت میشه و یه قدم به عقب برمیدارم. جلو میاد و با لبهای زمختش که از زیر اون ریش و سیبیل زیادی بلند چیزی ازش معلوم نیست حرف میزنه و من از ترس میلرزم. - خفه میشی یا همه ی سوراخهای تنتو پر کنم؟ آب دهنم رو پر صدا فرو میدم و یه قدم دیگه عقب میرم. سرکشی آخرین کاریه که میخوام بکنم وقتی اولین تهدیدش همین کلمه ی رکیکه. با سر به در اشاره میکنه. - راه بیوفت. - ک... کجا!؟ - پیش اون دختره رفیقت. انگار جون دوباره میگیرم که سمت در پرواز میکنم. میخوام بیرون برم که یقه ی مانتوم از پشت کشیده میشه و من با حس خفگی تو جام میایستم و اون عوضی زیر گوشم پچ میزنه: - هوششش حیوون کجا واستا با هم بریم ترسیده سری به تأیید تکون میدم که هولم میده و خودشم راه میافته. نگاهی به اطراف میندازم. اینجادقیقایه ساختمون متروکه است، دیوارهای ریخته و سیاه که از لای آجرها کلی گیاه سبز شده و فضا بوی نای شدیدا میده. با گیر کردن پام به آجری که تو راهمه سکندری میخورم و اون حیوون میخنده. - لاغر مردنی بپا نیوفتی زمین لگنت بشکنه که دیگه به درد نخوری چشم غره ی غلیظی بهش میرم که با خشم منو سمت پله ها هول میده. سکندری میخورم و برخورد کتفم به میله ی آهنی که حتماقبلاستون بوده و الان ازش چند تا میله و یه جاهاییش هم سیمان و گچ باقی مونده صورتم رو جمع میکنم و خشن جیغ میکشم: - حیوون عوضی چرا هول میدی خب خودم دارم راه میرم کثافت... جمله ای که از دهنم در اومده اینقدر عصبیش میکنه که دو قدم عقب مونده رو با شتاب برمیداره و دو طرف شالم رو که دور گردنم افتاده رو میگیره و سمت مخالف میکشه. فشار اونقدرا هم زیاد نیست اما نه واسه منی که واسه نفس کشیدن عادیم هم دچار مشکل میشم. به سرفه میافتم و اون تو صورتم میغره: - دلت به چی خوشه دختربه همایون بابای پوفیوزت که اینقدر زبونت درازه؟ میدونی کجا گیر افتادی؟ اصلا میدونی اگه اتابک ندا بده مردهای اینجا جرواجرت میکنن؟ با صدای گرفته از خس خس سینهم میگم: - بابا هیچکدومتونو زنده نمیذاره اول از همه اون اتابک حرومزاده رو. پوزخند میزنه یه پوزخند غلیظ و وحشتناک، بند دلم پاره میشه یعنی بابا ما رو پیدا میکنه؟ یعنی حامین..... - چطوری؟ وقتی نمیدونه الان کجاییو قراره چه بلایی سرت بیاد. وحشت زده تو چشمهای مشکی خشنش نگاه میکنم که من رو با یه هول به جلو پرت میکنه. سرفه میکنم و حین شل کردن شال از دور گردنم از پله ها پایین میرم. از همین جا هم صدای جیغهای عصبی یکتا رو که واسه خلاصیش میکشه میشنوم و قدمهام رو تندتر برمیدارم تا با دیدنم فقط یه کمی از وحشتش کم بشه. - آشغالها بذارین برم چی میخواین از جونم... اتابک کدوم گوری هستی... بمیری ایشاال... ولم کنین. بالاخره به اون اتاق میرسم و به محض باز کردن
ادامه مطلب ...
538
2
#زن،عشق،سیاست❤️💥 آنچه یک زن باید بداند..👌
◽مجله "زن"◽
کانال دیگرمان👇 🕊 t.me/zaneh_emroozi
552
1
𝘛𝘩𝘦 𝘨𝘳𝘢𝘴𝘴 𝘤𝘰𝘮𝘦𝘴 𝘶𝘱 𝘦𝘢𝘳𝘭𝘺,𝘣𝘶𝘵 𝘩𝘢𝘴 𝘯𝘰 𝘳𝘰𝘰𝘵 . علف هرز زود بالا میاد ولی ریشه نداره...
558
0
🫠 افرادی که شکم بزرگ دارند یا با وجود غذای کم اضافه وزن دارند نباید رژیم بگیرند چون رژیم فقط باعث شل شدگی و افتادگی پوست میشه وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌 برای درمان چاقی و لاغری روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 خیلی زود پاک میشه
233
0
‌‌𝗘𝗩𝗘𝗡 𝗚𝗢𝗗 𝗖𝗔𝗡'𝗧 ᴱᵛᴱᴺ ᴳᴼᴰ ᶜᴬᴺ'ᵀ ᶠᴵˣ ᴮᴬᴰ ᴺᴬᵀᵁᴿᴱ     ذات خرابو خدا هم     نمیتونه درست کنه!
565
1
📣 خرید مستقیم ازشهر مرزی فروشکده بانه کلیه لوازم خانگی اصلی ، زیر قیمت بازار 📣 🟥 دنیای کولر‌گازی 🟥سایدو لباسشویی و‌ظرفشویی 🔸 لوازم‌خانگی اصلی با کمترین قیمت 🔹 ارسال فوری و رایگان ، کارشناس فروش ( خانم‌سلیمی)👇👇 📞09182359569 🆔 عضو کانال بشید تمام اجناس موجود👇👇 🆔
243
0
Last updated: ۱۰.۱۱.۲۲
Privacy Policy Telemetrio