حس خوب زندگی: Hesekhobezendegi
این کانال نه مذهبی است نه سیاسی اینجا تنها مکانی برای آرامش است🌺 @parivashkarimii ارتباط با ادمین Hesekhobezendegi
نمایش بیشتر9 200
مشترکین
-1324 ساعت
-907 روز
+54730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
امشبی را که در آنیم
غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
#عماد_خراساني
خداجان!!!
یاد تُو ..
مثل گلِ یاسِ، حیاطمان می ماند
ڪه هر صبح و شام
از عطر آن مست میشوم
چشمهایم را می بندم، نفس
میڪشم تو را
بویت هوای ریه هایم را تازه میڪند،
و من
پُر می شوم، از عطرِ دوست داشتنت
جانان!!!
دوست داشتنت"
بذرِ ڪوچڪیست در دلم،
ڪه هر روز ، چند شاخهاش
با هوایِ یادِ تو شڪوفه میدهند...!
شبتون بهشت
@Hesekhobezendegi0
به خود
پناهم ده
که در پناه تو
آواز رازها جاری ست ....
#حمید_مصدق
خدا کند غیرمنتظرهترین اتفاقِ ممکن بیفتد، خدا کند حال همه خوب شود
شبتون خوش
@Hesekhobezendegi0
با من حرف بزن.من از جنس تار پیراهن توام از جنس پود نگاه تو.وقتی به آسمان نگاه میکنم ابرها تو را به من نشان می دهند باد تو را می وزد.راه که میروم عقربه پاهایم به سمت تو نشانه میرود.با من حرف بزن من از جنس نداشته های توام .چشمهایت بسته اند ولی دردهای کهنه ت از لای مژه هایت پیداست.صبر از شانه هایت می ریزد وقتی در جواب سوال «چخبر» تکانشان میدهی. هر چقدر بیشتر در تو عمیق میشوم کمتر کشف ت میکنم،مثل هزارتویی میمانی که انتهایی ندارد.با من گریه کن حرف بزن من از جنس نداشته های توام...
#بابک_جلالی
@Hesekhobezendegi0
👍 3❤ 2
#دوقسمت صدوسیزده وصدوچهارده
📝پری
غذای خوشمزه ی محلی
منم از خدا خواسته گفتم چه خوب پس زحمتش با خودت منم نظارت میکنم حامد رفت تو آشپزخونه و مشغول شد البته منم کنار دستش بودم و خورده فرمایشاتش رو انجام میدادم آخر کار هم شام همون کتلت خودمون بود با سیب زمینی و گوجه ی سرخ شده ،گفتم این چه جور غذای محلیه ؟این که همین شامیه خودمونه حامد در حالی که روی میز رو میچید گفت نه دیگه این یه مدل کتلت ماله همین محله ،محله ی عاشقی بیا بخور ببین چقدر خوشمزه است چون من با عشق پختمش خندیدم و گفتم ای کلک باشه بخوریم ببینیم چه کردی ،واقعا دست پختش عالی شده بود ،آخر هفته شد و قرار گذاشتیم حامد تو یه کافی شاپ شیک منتظر باشه من هم مامان رو بردارم بیارم ،رفتم سراغه مامان
،به خودم رسیده بودم مامان هم حسابی تیپ زده بود وچادر مجلسیه گرون قیمتش رو سرش کرده بود باهم رفتیم سمت کافی شاپ ،مامان یکم معذب بود و میگفت بابا اینجا جای جووناست نه من با این چادر و تیپ و ...با خنده گفتم نگران نباش همه چیز به خوبی پیش میره ،نزدیکه کافه که شدیم گفتم مامان پسره آشناست ،همینجور که وارد کافه میشدیم گفتم قبلاً دیدی خواستگار منو مامان متعجب شده بود اما فرصتی برای بیان سوال نداشت چون دیگه رسیده بودیم به میز حامد ،حامد با دیدنه ما از جاش بلند شد و با احترام از جاش بلند شد و سلامی گفت و صندلی ها رو برای نشستنه منو مامان عقب کشید و گفت خوش اومدین خانم ،مامان کمی مکث کرد و نگاهی به صورته حامد انداخت و بعد از کمی نگاه کردن حامد رو شناخت با شناخت حامد انگار دست و پاش شل شد آروم نشست روی صندلی و از آبی که روی میز بود ریخت توی لیوان و کمی خورد و رو به من گفت پریاااا انتخابت بعد از این همه سال سختی و عذاب و دوری اینه؟؟با انگشت حامد رو نشون داد و گفت کسی که عامل همه ی بدبختیات بوده ؟پریاتوداری باخودتو ماوزندگیت چکارمیکنی؟حامد آروم گفت اجازه بدین من یه توضیح کوچکی بهتون بدم خانم ،باورکنیدقصد من آزار شما و خانواده تون نیست ،من قلبا وعمیقااز اتفاقاتی که سالها پیش به خاطر خامی و جوونیه من برای پریاافتاده شرمنده و ناراحتم،الانم فقط به عشق ومحبته پریا زنده ام ومیخوام جبران کنم ،کیک و چایی که حامد سفارش داده بودبرامون آوردن به مامان گفتم یه کم کیک بخوره تا آروم بشه و باهم صحبت کنیم مامان طفلی نگاهش پر از غم بود و نگران و با دستای لرزون تیکه ای ازکیک رو گذاشت دهنش حامد ادامه دادبه خدامنم در نبود و دوریه پری خیلی اذیت شدم حالا که خدا خواسته و منو پری دوباره همدیگر روپیداکردیم ازتون میخوام کمکمون کنید بتونیم کنارهم زندگی کنیم ,اجازه بدین حالا که خواست خدا این بوده که مادوباره بعد از سالها همدیگر روببینیم بتونیم جبران کنیم گذشته مون رو،حاج خانم اجازه بدین من دخترتون روخوشبخت وراضی کنم بهتون قول میدم نزارم هیچ کمبودی رو احساس کنه مامان باحرفهای حامد آرومترشده بودوبهش گوش میدادبعداز اینکه حامد کلی حرف زد و از خودش گفت و از آینده ای که درنظر داره کنار من بسازه . ...مامان گفت گیرم من حرفی نداشتم پدر پریا روچه میکنی ؟حامد لبخندی زدوگفت شما که راضی باشین یعنی نوددرصدحاج آقا راضی میشه اون ده درصدم من خودم کاری میکنم رضایت بده ،مامان هم ازاین همه چرب زبونی و خوش صحبتیه حامد خوشش اومده بود اما به رونمیآوردبالاخره اون روز گذشت وکار راضی کردنه بابا افتاد گردن مامان ،من که ازخجالت و ترس جرات نمیکردم برم خونمون اون شب خونه تنها بودم وشام یه چیزحاضری آماده کرده بودم که زنگ خونه به صدا درآمددر روکه بازکردم مامان وبابا رو دیدم که با غذای آماده پشت دربودن تعارفشون کردم واومدن داخل مامان گفت شام که نخوردی پریا،بابا کباب گرفته باهم بخوریم وکمی صحبت کنیم ،کباب که عالی بودومنم خیلی وقت بودهوس کرده بودم اماحرف زدن در مورد حامد و ....کمی نگرانم میکرد
البته باباآدم عاقل وپخته ای بود میدونست که تو
این زمونه دیگه نمیشدخیلی توکار جوونا دخالت کرد اونم جوونی که دیگه دوره ی سرکشی روگذرونده و خودش از خامی دراومده،اما حس مسئولیت و پدرانه ش باعث شده بودتحقیق کنه و سرازکارحامددربیاره وپرواقع یه جورایی قبل از ازدواج ماحرفهایش رو به هردومون زده باشه شام روکه خوردیم ،باباگفت زنگ بزن این پسره بیاد اینجا میخوام ببینمش وباهاش حرف بزنم ،ازخجالت یخ کردم،بابا میدونست که خونه ی حامد هم تو همین آپارتمانی که من زندگی میکنمه،باخجالت شماره ی حامد رو گرفتم و گفتم بابااینا خونه ی من هستن ومیخوان توروببینن،حامد گفت من بیرونم تانیم ساعت دیگه خودمو میرسونم ،بیرون بودنه حامد باز آبرومندانه بودحداقل سه سوته خودشو نمیرسوندبالا ،شام روکه خوردیم چای گذاشتم وباشیرینی آوردم سرمیز که حامدازراه رسید،شیک ومرتب باکت چرم قهوه ای ویه جعبه شیرینی ویه دسته گل،بوی عطروادکلنش کل فضای راهروروبرداشته بوداومدداخل وسلامی جمعی کرد
❤ 28
Dance of Love : Sharareh
♦️رقـصِ عشــق
رقص عشق ؛ تلفیقی از رقصهای
ایرانی و عربی، باله و لاتین
رقص درونت را پیدا کن!
با زندگی بچرخ، با زندگی برقص.
صدای هستی،
موسیقیِ زلالِ احساس توست!
🖋 #میلان_کوندرا
@Hesekhobezendegi0
❤ 4
۶ مه #روز_جهانی_آکاردئون است
🔺این ساز در دهه بیست قرن نوزدهم، در فاصله سالهای ۱۸۲۲ تا ۱۸۲۹، اختراع شد و یکی از سازهای پر استفاده و پر طرفدار در کنسرتها و موسیقی خیابانی است.
@Hesekhobezendegi0
👍 1
برخيز و پنجر گي كن
خورشيد را به خانه دلم بياور
سالهاست
عطر زلف هاي تو را
كم دارم
برخيز
مگر نمي داني
يك شب انتظار
هزار سال راه نرفته است
هزار پرنده در خيال من
تا صبح ديدنت
بال زده اند
برخيز
و لبخندت را
سر سفره دلم بياور
من تشنه صداي خنده هاي توأم
@Hesekhobezendegi0
❤ 4🔥 1
#قیصر_امینپور
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
@Hesekhobezendegi0
🥰 3