cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🍀 Abizngarr🔥 ‌آ‌بیزنگار 🍀

« ‌آبیز » نوشهری است کهنسال اما باصفا در شمال شرق خراسان جنوبی. « آبیز نگار » پیشتر برای سالها در بلاگفا فعال بود. کسی که به ندای درونش گوش فرا دهد نیازی به آواهای بیرون ندارد. «امیرکبیر»

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
253
مشترکین
+224 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-730 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

‌ قانون مکث 3 ثانیه: کسی از شما سؤالی ميپرسد، سريعا جواب ندهيد، سه ثانيه مكث کرده، سپس جواب دهيد. يا در ماشين نشسته ايد و خیلی هم عجله داريد، قبل از روشن كردن ماشين، بر روی صندلی ماشین به آرامی، سه ثانيه مكث كنيد بعد ماشينتان را روشن كنيد.         اين مكث های سه ثانيه باعث افزایش قدرت وصبر شما شده و در نتیجه باعث ماندگاری و افزون شدن انرژی مثبت شما ميشود. در اين كار ممارست بخرج دهيد تا اينكه ملكه ذهن شما شده و درحافظه تان ثبت گردد. مهم ترين فايده مكث سه ثانيه جلوگیری از بروز خشم و عصبانيت می‌باشد و به شما ترمزی ميدهد كه خودتان را كنترل كنيد. #آبیزنگار
نمایش همه...
👍 2
سخن آشنا آموزش و پرورش در احتضار! میدانیم که مهمترین نهاد انتقال دهنده فرهنگ و معانی مشترک آدمیان در هر جامعه آموزش و پرورش است. همچنین این نهاد، پس از خانواده مهمترین نهاد جامعه پذیری و آماده کردن افراد برای نقش پذیری در آینده کشور میباشد. بانیم نگاهی به وضعیت این نهاد معتبر فرهنگی در ممالک دیگر بویژه کشورهای توسعه یافته روشن میشود که آنها به نقش موثر و توسعه آفرین آموزش و پرورش بیش و پیش از ما رسیده اند. حال چرا در کشور ما اوضاع این نهاد بسامان نیست؟ شاید در نگاه نخست به این جواب برسیم که اصولا مدیران جامعه به آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد مولد وموثر نمینگرند.وانرا فقط مصرف کننده میپندارند. اینچنین برداشتی ،بسیار سطحی و عوامانه خواهدبود و هیچ بار منطقی ندارد. پس سوال اساسی تر اینست که چرا در بودجه ریزی و برنامه ریزی ها همیشه دچار خلا و کاستی است؟ چرا بعد از وزارت دانشمندان وادبایی چون مرحوم دکتر علی اصغرحکمت و شادروان پرویز ناتل خانلری دیگر این وزارت خانه بدست افراد قوی سپرده نشده است؟ بعد از انقلاب والبته انقلاب فرهنگی بغیر از مرحوم دکتر غلامحسین شکوهی در کابینه مرحوم بازرگان دیگر از اندیشمند آن طراز اول در راس این وزارتخانه‌ خبری نیست؟ این روند این تصور رادر ذهن زنده میکند که نکند این نهاد دیگر چندان از اهمیت در جمهوری اسلامی برخوردارنیست. مشکل دیگری که البته حاصل دو عنصر پیشین است دیون و بدهیهای کلان و مزمن آموزش و پرورش به فرهنگیان است .که سالهاست اعتبارو شوکت این نهاد را نزد افکارعمومی ساقط کرده است. همیشه مسئله کمبود بودجه دامنگیر این وزارتخانه است و مطالبات فرهنگیان سالهاست روی هم انباشته شده است و کسی هم پاسخگو نیست. حقوق ومزایای فعلی فرهنگیان بیانگر نگاه حقارت آمیز مدیران کلان جامعه به فرهنگ است چراکه حقوق معادل ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار مایه شرمساری است.مایه سرافکندگی تصمیم گیران و قدرتمداران جامعه ای است که شعارهای تهی از معنویت و اخلاق و انسانیت را بر تابلوها ودر رسانه ها تبلیغ میکنند. بنظر می رسد آموزش و پرورش سخت ترین دوران خودرا از بدو تاسیس دارالفنون و مدارس نوین میگذراند وشاید دوران احتضارش فرارسیده است وقتی مدیران جامعه از واریز مبلغ ناچیز سرانه دانش آموزی و حق التدریس دبیران غیررسمی وپرداخت قبوض آب و برق و گاز و....مدارس ناتوان هستند چه جای امیدواری برای ما باقی میماند. اگر مدیران تصمیم‌گیر از اداره کردن آموزش و پرورش بدلایل فوق ناتوان اند درب وزارتخانه را گل بگیرندو مکتبخانه های قدیمی را راه بیاندازند شاید مشکلات شان کاهش پیدا کند. به هرحال دوران مدرن با آموزش مدرن و فرهنگ مدرن واقتضائاتش همزاد و همراه است.نمی توان بدون آموزش نوین و مدرسی و دانشگاهی وارد دوره مدرن شد........بحث ناتمام است.
نمایش همه...
نگاهی به یک بیت از #حافظ ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار آیا تاکنون به این بیت حافظ دقت کرده‌اید؟ مفهومش خیلی ساده به نظر می‌رسد. «می‌ترسم در روز قیامت تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار مثل هم شود.» آن چه در قدم اول برداشت می‌شود این است که می‌ترسم ذکر و عبادت شیخ، هم‌عنان و هم‌ردیف خرقۀ آلودۀ رند شرابخوار بشود؛ یعنی بیم دارم که شیخ با آن همه عبادت بازنده شود. اما این یک برداشت اولیه است. سخن حافظ چون غنچه، تو در تو و پیچیده است. حافظ بازنده بودن شیخ در برابر رند شرابخوار را بارها و بارها علام کرده است پس دلیلی ندارد که نگران این امر در آینده باشد. پس در اینجا بیم و شک و تردید جایگاهی ندارد. باید به کل دیوان حافظ مراجعه کرد تا بتوان از رخ اندیشۀ حافظ نقاب انداخت. با وجودی که حافظ خودش یک فقیه است (از نظر سطح علمی، نه از نظر رفتاری) خودش تفسیر خوانده و بارها به آن اشاره کرده است اما در هیچ کجای دیوان حافظ، شیخ یک آدم مثبت نیست. اگر دنبال کاراکترهای دائم‌المنفی در دیوان حافظ هستید این اشخاص را در دیوان جستجو کنید: شیخ، فقیه، زاهد، صوفی، محتسب در دیوان حافظ 25 بار از واژه «شیخ» استفاده شده است. 3 مورد بخشی از نام یک شخص است. شیح احمد جام و شیخ صنعان و احمد شیخ اویس حسن ایلخانی حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان «شیخ جام» را گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن «شیخ صنعان» خرقه رهن خانۀ خمار داشت احمد الله علی معدله السلطان احمد «شیخ اویس» حسن ایلخانی در دو مورد شیخ به معنای لغوی آن یعنی فرد مسن و پیر در برابر شابّ و جوان استفاده شده است. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جانِ «شیخ» و شاب انداز درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به «شیخ» و شاب زده و در 20 مورد دیگر شیخ به همان معنای شناخته شده به کار می‌رود. در این 20 مورد تماما چهرۀ شیخ منفی است و اگر منبر یعنی جایگاه شیخ را هم به آن بیافزاییم 23 مورد می‌شود. در سخن حافظ هرگاه شیخ در برابر رند و شرابخوار قرار گرفته است شخصیت رند برتر و مثبت است. اصولا حافظ، رند را شخص مثبتی می‌داند که در کارش روی و ریا و دروغ و دغل وجود ندارد. به همین خاطر بنده معتقدم می‌توان معنای دوم و دقیق‌تری هم از لابلای این بیت حافظ برداشت کرد و آن این است که ترس و بیم حافظ از آن جهت است که در روز محشر، رندِ صادق بی ریا با شیخ ریاکار هم ارزش شوند و چون یکی از مصادیق رند شرابخوار، خودِ حافظ است بیم دارد که مبادا در قیامت او را با شیخ در یک ردیف قرار دهند و این است که حافظ را آزرده خاطر می‌کند. در جای دیگری به زبانی دیگر به همین نکته که در بیت مورد نظر اشاره کرده است؛ پرداخته است منتها مستقیما مخاطبش شیخ است، به شیخ می‌گوید این قدر مغرور مباش و به رندان شرابخوار به دیدۀ تحقیر نگاه نکن چه بسا این زهد و ذکر ریایی‌ات در برابر آب حرام ما بی ارزش شود و برایت سودی نداشته باشد: ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما فرصتی بشود خاطره‌ای حافظانه در بارۀ یکی از ابیات که در این متن به آن اشاره کردم خدمت دوستان عرض کنم. بیت شیخ صنعان. (اگر فراموش کردم یادآوری بفرمایید.) 🌺🌺🌺🌺🌺 https://t.me/ShekarestaneParsi 🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید. اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید. آیدی مدیر کانال @abbasi2153 🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷
نمایش همه...
مذاکره در روز هشتم محرم ۶۱ هجری امام حسین (علیه السلام) مردی از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند، عمر سعد نیز پذیرفت. شب هنگام امام حسین (علیه السلام) با 20 نفر از یارانش و عمر بن سعد با 20 نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند. امام حسین (علیه السلام) به همراهان خود دستورداد تا برگردند و فقط برادر خود حضرت عباس بن علی (علیه السلام) و فرزندش حضرت علی اکبر (علیه السلام) را در نزد خود نگاه داشت و همین طور عمر بن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش به بقیه همراهان دستور بازگشت داد. ابتدا امام حسین (علیه السلام) آغاز سخن کرد و فرمود: « ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدایی که بازگشت تو بسوی اوست، هراسی نداری؟ من فرزند کسی هستم که تو بهتر می دانی. آیا تو این گروه را رها نمی کنی تا با ما باشی؟ و نیک می دانی که این موجب نزدیکی تو به خداست. » عمر بن سعد گفت: « اگر از این گروه جدا شوم، می ترسم که خانه ام را خراب کنند. » امام حسین (علیه السلام) فرمود: « من برای تو خانه ات را می سازم.» عمر بن سعد گفت: « من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند.» امام فرمود: « من بهتر از آن به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. » عمر بن سعد گفت: « من در کوفه بر جان خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم که آنها را از دم شمشیر گذراند.» امام حسین (علیه السلام) هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود بازنمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: « تو را چه می شود؟ خداوند جان تو را به‌زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد. به خدا سوگند من می دانم از گندم عراق جز به مقداری اندک نخوری!! عمر بن سعد با تمسخر گفت: « جو ما را بس است!....»
نمایش همه...
🔺 نرخ‌های جدید جرائم رانندگی اعلام شد 🔹سرپرست ریاست جمهوری مصوبه دولت درباره جزئیات نرخهای جدید جرائم رانندگی را ابلاغ کرد. این جدول‌ها را به تفکیک کلانشهرها، شهرها و روستاها ببینید. مهم‌ترین‌ها: ▫️عبور از چراغ قرمز: ۴۰۰ هزار تومان ▫️ورود ممنوع: ۲۵۰ هزار تومان ▫️توقف ممنوع: ۱۰۰ هزار تومان ▫️توقف دوبله: ۱۵۰ هزار تومان ▫️استفاده از موبایل: ۱۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان ▫️دنده عقب در بزرگراه: ۵۰۰ هزار تومان ▫️لایی کشیدن: ۵۰۰ هزار تومان ▫️نداشتن بیمه شخص ثالث: ۱۵۰ هزار تومان سرعت غیرمجاز: ▫️تا ۱۰ کیلومتر: ۱۰۰ هزار تومان ▫️تا ۲۰ کیلیومتر: ۱۵۰ هزار تومان ▫️تا ۳۰ کیلومتر: ۲۰۰ هزار تومان ▫️تا ۴۰ کیلومتر: ۲۵۰ هزار تومان ▫️تا ۵۰ کیلومتر: ۳۰۰ هزار تومان ▫️بیش از ۵۰ کیلومتر: ۵۰۰ هزار تومان رکورد: رانندگی در حالت مستی یا روان‌گردان: یک و نیم میلیون تومان ┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
نمایش همه...
به بهانهٔ سالروز درگذشت مریم میرزاخانی ۱. اسم « مریم میرزاخانی» را بار اول دبیرستانی که بودم شنیدم. کسی بود که نشنیده باشد یعنی؟ با دو طلای المپیاد ریاضی جهانی المپیادی المپیادیها بود. یک جور مظهر نبوغ. بعد که رفتم شریف، آن روزهای اول که هنوز "المپیادیها" رفقای صمیمی نشده بودند و  یواشکی به هم نشانشان می‌دادیم که مثلا "این رضا صادقیه‌ها! طلای ریاضی جهانی!"مریم میرزاخانی بازهم جایگاهش ویژه بود. دوستی داشتم که وقتی مریم را جلوی ساختمان ابن‌سینا می‌دید،  می‌گفت "نگاه مریم میرزاخانی به من افتاد، به آی‌کیوم چند تا اضافه شد‌." دیگری سری تکان می‌داد و می‌گفت "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند."  ۲. بعد سالیان دراز گذشت و خبر دکترا گرفتن و پیشرفتهای علمیش دورادور رسید. نه که انتظار دیگری باشد البته. می‌چرخید بین هاروارد و پرینستون و استانفورد و در بالاترین سطوح می‌درخشید. تعجبی نداشت. حتی مدال فیلدز را هم که برد باز تعجب نکردم. یعنی فیلدز را به جز او کس دیگری باید می‌برد؟ به جایش آنچه همیشه متعجبم می‌کرد بی‌سر و صدا بودنش بود و افتادگیش‌. هستند آدمهایی که با یک دهم دستاوردهایش خدا را هم بنده نیستند. مریم میرزاخانی ولی ساکت بود. یادم هست آن روزهای بعد از مدال فیلدز، که اسمش دوباره سر زبانها افتاده بود و باز شده بود اسم خاص، با برادرم صحبت می‌کردم و به مصداقِ مشک آنست که خود ببوید می‌گفت "دیدی حتی وبسایت شخصی نداره؟ دمش گرم واقعا." ۳. خبر سرطانش را از تلگرام که دیدم، فرستادم برای یکی از آن صمیمی‌ترین دوستان زندگی که دوست مشترکمان بود و پرسیدم که واقعیت دارد یا نه، و گفت که ایکاش این لامذهب هم جزیی از آن این همه دروغی بود که از تلگرام در می‌آید، واقعیت است و بیمارستان است. گفت که همه می‌پرسند "چرا مریم؟" ده دقیقه‌ای حرف زدیم، حرف از دنیا و از بد نشستن تاس و از بخت و اقبال بد. بهتر از من می‌دانست که "چرا" سوالی نیست که اینطور مواقع معنی و کاربردی داشته باشد، ولی غم راستش با منطق و استدلال میانه خاصی ندارد. خداحافظی که کردیم دیدم قادر به کار نیستم. نیم ساعتی نشستم جلوی پنجره‌های بزرگ کتابخانه و بیرون را نگاه کردم و ملودی آقای گلاکِ دوست‌داشتنی را گوش کردم و بعد وسایل را جمع کردم و رفتم. بعضی روزها هست که آن "که چی؟" ِ درون آدمی قویتر از آن است که کار کند. ۴. مریم میرزاخانی دوست من نبود، ولی بیست و دو سال مثالِ من بود از آدمی که از سختکوشیش و همتش و نبوغش بهترین استفاده را کرده؛ از آدمی که با خودش در صلح است و عشقش نه به اسم در کردن و معروفیت، که صرفا به ریاضی است و به کارش؛ از آدمی که در کمتر از چهل سال روی این کره خاکی، یک انحنایی به مرزهای کائنات داده. امروز صبح بیدار شدم به این خبر گند که آن دختر ساکتِ مانتوخاکستریِ دانشکده ریاضی، آن خانم موقر پیراهن آبی کوتاه‌موی برنده مدال فیلدز، آن "مریم" ِ گفتگوهای طولانی من و دوستانم درباره نبوغ و سختکوشی، یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت. ایکاش مثالها نمی‌رفتند. یادش گرامی. علی فرنوديان
نمایش همه...
attach 📎

Photo unavailableShow in Telegram
مریم میرزاخانی
نمایش همه...
3👍 2
داستانک از مجموعه ی « آن روزها » زلال زلال ! اسوه ی سادگی ست ؛ همگان او را می‌شناسند. مگر می‌شود در آبیز زندگی کرده باشی و این مرد ساده دل و بی شیله پیله را نشناسی؟ به ویژه کسانی که هم محله‌ای او بودند و یا با او سر و کار داشتند از خصال نیکوی وی بهتر و بیشتر بیاد دارند. اکنون دیگر حدود هفتاد سال دارد و گرد پیری بر سر و صورتش نشسته است اما بر خلاف انتظار ، همچنان شادابی ۳۰ ،۴۰ سال پیش را در چهره اش مشاهده می کنی. « آقای علی محمد حسن‌زاده » معروف به «علی محمد آخوند» شاید در چند دهه اخیر برای مردم آبیز شناخته شده‌ترین مرد یکرنگ و بی‌ریا بوده باشد! آری حقیقتا اینگونه هست. ملا علیمحمد، در یک خانواده ی اصیل و ریشه‌دار و البته خرده‌پا متولد و بزرگ شد. پدربزرگش از خاندان گسترده‌ ی آخوندهای آبیز و از خوشنامان این دیار بوده اند ؛ چنانکه امروزه فرزندان و نوادگان و بستگان این خاندان نیز در زمره نیکان و موثران شهرمان هستند. به واسطه آخوند بودن جدشان، در محله آخوندا و در باغستان شان مسکن داشتند. اما علی محمد داستان ما که از همان نوجوانی به کار کشاورزی مشغول شده بود مخلصانه برای دیگران نیز کار می‌کرده ،و هیچگاه دستمزدی از کسی طلب نمی‌کرد . خاک و سنگ‌های کشتمان‌های دو سوی روستا، با دستان پینه بسته ی علی محمد بسیار خاطره‌ها دارند و سایه سار درختان باغستان‌ها زحمات بی شائبه او را در فصل بهار -- و هنگام کولیدن خاک و به اصطلاح بیل زدن زمین -- پر بیاد دارند. ( باغسرای پدرم از یک سمت به کوچه ی « پرسنگ» منتهی میشد که ادامه‌ ی این کوچه ، به محله آخوندا میرسید . و در اواسط دهه ۵۰ در آنسوی باغ ، سمت کوچه ی پرسنگ منزل جدیدی ساختیم که شاید نخستین منزلی بود که با مصالح جدید یعنی آجر و آهن ساخته می‌شد. خوب بالقاعده مسیر رفت و آمدمان نیز از سال ۵۴ به بعد بیشتر مواقع از درب حیاط سمت کوچه پر سنگ بود.) روزی اول صبحی دم در منزل ایستاده بود که مشاهده کردم «ملا علی محمد» با یک کوله پشتی بسیار سنگین که در واقع جابندی بود که بسختی بر پشتش حمل می کرد . سربالایی و سنگستان بودن کوچه و وزن زیاد محتوای جابند ، توانش را تحلیل برده بود. به نزدیکم که رسید،نفس نفس می زد ؛ « ملا علی ممد، خدا قوت! چشی تی جابند دارِن که چنی سنگی دیده مشه؟ تا بیه م کمک کُنم؟» ایستاد و کمکش کردم تا جابند سنگین را آهسته روی زمین گذاشت و خودش روی دیوار روبرو نشست. با همان لهجه شیرین و «تندگوی» اش گفت: « مه در مه هه، آقای رضایی! مه در مه بیماره! فلج شده! اور د پشت خو مبرُم به تی گاراژ که مَه شی بیه ،اور به شهر بَرُم. به دکترا برُم بلکه خوب شه! دعا کنن، پسر حاجی آقا! دعا کنن مَه در مه خوب شه! شما ورمگِن دکترا مَه در مر دَرمو خَن کِه؟ مه در مه خوب خه شُ؟ حالا پس مه خو مِرم دگه !» گفتم: « هنو زوده ملاعلی ممد، هنو اتوبوس از باغ سرتخت بنومده. وقتِ «آقا سرگل» مه یه حرکت کنه، اول چند بوق مزنه بعد ازو دگه میه و سر « بَه دِرآباد » بری مُسه فرا مِسته تا ...» همزمان دیدم صدای ناله ی مادرش برخاست و رفتم به سمت جابند و گروهش را باز و رویش را کنار زدم و با مادرش سلام و حال و احوال کردم. بنده ی خدا ضعیف بود و درهم شکسته و درون جابند مچاله شده بود. فرغونی که داخل حیاط داشتیم آوردم و با علی محمد جابند حاوی مادر را گرفته داخلش گذاشتیم و تا سر بهادرآباد بردیم تا ... اتوبوس آقا سرگل آمد و ... حدود هفت قرن پیش ،چقدر زیبا و بجا سروده است حضرت حافظ: مزرعِ سبزِ فلک دیدم و داسِ مه نو یادم از کِشتهٔ خویش آمد و هنگامِ درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغِ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اخترِ شب‌دزد مکن کاین عیار تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو گوشوارِ زر و لعل ار چه گران دارد گوش دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو چشمِ بد دور ز خالِ تو که در عرصهٔ حسن بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمنِ مه به جُوی خوشهٔ پروین به دو جو آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو امروزه ملاعلی محمد حسن زاده ، همراه با همسرشان فرزندانی شایسته و چون خودش باصفا و بی ریا تربیت کرده و شادمان از اینکه زحمات بیدریغانه و مخلصانه شان نتیجه داده است روزگار خوشی را می گذرانند. عمرش دراز باد. داستان واقعی است. پایان #آبیزنگار @Abiznegar
نمایش همه...
2
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.