cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بیدِ مجنون

اگه بخوام یه روزی خودمو توو یه خط معرفی کنم، می‌گم: مجنون آبی، معتاد به چای و بوی کتاب. 🌱 گوش شنوا : https://t.me/Harfmanrobot?start=409715262

نمایش بیشتر
إيران220 207زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
398
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

حلال بفرمایید. دیر یا زود، مجددا با بیدمجنون یا هر اسم دیگه‌ای، حیاتی و توفیقی باشه برمی‌گردم. نکتهٔ مهم این‌که از دعاهاتون محرومم نکنید و یاعلی.
نمایش همه...
من واقعا می‌تونم ساعت‌ها با این تک‌مصرع شهریار غمین بشم که: «رفتم از کوی تو... لیکن، عقب سر نگران.» بعد از سال‌ها غصه و حسرت تووش موج می‌زنه. :(
نمایش همه...
{يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ}
نمایش همه...
«گویا دنیا پایان یافته، و وداع خویش را اعلام داشته است. خوبی هایش ناشناخته مانده به سرعت پشت کرده می‌گذرد، ساکنان خود را به سوی نابود شدن می‌کشاند و همسایگان را به سوی مرگ میراند. آنچه از دنیا شیرین بود تلخ شده و آنچه صاف و زلال بود تیرگی پذیرفت و بیش از ته مانده‌ی ظرف آب ریخته شده از آن باقی نمانده است، یا جرعه ای آب، که با آن عطش تشنگان دنیا فرو نخواهد نشست.» نهج‌البلاغه؛ خطبه ۵۲
نمایش همه...
خب وسوسهٔ اولی داره می‌چربه.
نمایش همه...
حقیقتا بین زدن کانال جدید و فعالیت با اسم دیگه و ازسرگیری بیدمجنون مردد و معلقم.
نمایش همه...
-آرامش-
نمایش همه...
Mohammad-Motamedi-Arame-Man-320.mp39.44 MB
به غار برمی‌گردم.
نمایش همه...
دیگه هیچی حس سابق رو نداره. حتی گذاشتن بریده‌کتاب. باید رفت.
نمایش همه...
آن‌وقت دیشب، خواب بودی تو. من بیدار شدم دیدم صدا می‌آید. گوش که دادم فهمیدم باران می‌بارد. نرم‌نرم می‌بارید و گاهی یکی دو تا به همین شیشه می‌خورد. خواستم چراغ روشن کنم که ببینم، گفتم بیدار می‌شوی. خب، دست بردم، آهسته تلفن را از عسلی برداشتم، گذاشتم روی سینه‌ام. می‌خواستم به یکی زنگ بزنم که بلند شود؛ اگر می‌تواند چراغ روشن کند؛ برود توی حیاط؛ برود توی مهتابی؛ سرش را همینطور کجکی بگیرد زیر باران تا دانه‌های ریز و سرد بخورد به پیشانی‌اش؛ بچکد روی گونه‌هاش. همینطور هم فق فق گریه می‌کردم و فکر می‌کردم به کی تلفن کنم که نگوید زده به سرش. راستش باز ترسیدم که تو بیدار بشوی و دیگر بی‌خوابی بزند به سرت. بعد گفتم خودم بلند می‌شوم. خودم را اول می‌کشم بالا، می‌نشینم، می‌چرخم، بعد هم دست دراز می‌کنم، یک دیلاق به زیر این بغل و یک دیلاق به زیر این یکی، بلند می‌شوم. خرده خرده می‌روم تا برسم به در، برسم به آسانسور. بعد دیگر می‌توانم به مش رحمت یا آن یوسف یا هر کس که نگهبان ورودی ما باشد بگویم کمکم کند بروم تا حیاط ساختمانمان. نشد. این تن وفا نکرد امینه آغا، نامردی کردند این دو تا پا... [انفجار بزرگ - هوشنگ گلشیری]
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.