cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

آن روزهاى جام

گذرى بر تاريخ و فرهنگ و سالهاى نه چندان دور تربت جام لینک زیر جهت ارتباط با مدیر کانال عبدالمجید جامی الاحمدی👇 @majid_jamialahmadi

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
616
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
+1030 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
🎧 آهنگیفای: جستجوی موزیک
743Loading...
02
قطعه #ارغوان آلبوم ارغوان خواننده : مژگان شجریان 🎼 @Shajarian ☑️کانال استاد محمدرضا شجریان
1373Loading...
03
زیبایی ببینیم...
10Loading...
04
زیبایی ببینیم...
1322Loading...
05
خدا رحمتش کنه...تو این چند دقیقه کلی درس داد...با حوصله گوش کنید🤲👍
1865Loading...
06
Media files
2990Loading...
07
#حڪایتی‌جالب حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟  چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند. سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت  هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟ گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.. 🌺خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید اما.... @daanestaanii
10Loading...
08
Media files
3310Loading...
09
Media files
3722Loading...
10
Media files
2280Loading...
11
Media files
2150Loading...
12
مغازه فروش کارهای دستی زنان ماسوله
2370Loading...
13
Media files
2620Loading...
14
زن عروسک ساز و فروشنده بازار سنتی ماسوله
2250Loading...
15
Media files
2420Loading...
16
Media files
2560Loading...
17
Media files
2592Loading...
18
Media files
2710Loading...
19
Media files
2702Loading...
20
Media files
2320Loading...
21
Media files
10Loading...
22
Media files
2391Loading...
23
فردا میایم تا به شبستان بروم.شاه موبد را گفت: فردا صبح سیاوش را به شبستان ببر و سودابه را گفت که با خواهرانش گوهر و زعفران نثار او کنند.سیاوش دل نگران بود وچون هیربد پرده را بالا زد همه اهل شبستان به پیشباز آمدند.چون سیاوش چون نزدیک ایوان رسید یک تخت فیروزه دید که سودابه ماه روی مانند عقیق درخشان یمنی بران لمیده بود و موهایش تا پشت کمرش آویزان بود سودابه چون سیاوش را بدید از تخت پایین آمدو تعظیم کرده او را در بغل گرفتو چشم و رویش را ببوسید.سیاوش دانست که آن مهر عاشقانه است.فورا پیش خواهران رفت.خواهران برو افرین خواندند و بر کرسی زرین نشاندند.سیاوش از آنجا پیش شاه رفت و گفت: شکوه و عظمت کاخ تو همچون کاخ جمشید است .شاه پیش سودابه رفت و گفت: سیاوش را چگونه دیدی؟ سودابه گفت: باللاتر از تو کسی نیست ولی سیاوش از تخمه تو و بسیار دان و زیباست و اگر مرد شود جانشین شایسته ای است .اگر او دختران مرا بخواهد بسیار نیکوست و اگر دختران کی آرش و کی پشین برادران تو را بخواهد نیز نیکوست.شاه به سیاوش گفت: اگر دختر سودابه را بخواهی یا دختران برادران مرا پسندیده است .سیاوش دل نگران از نیرنگ سودابه بود وبه شاه گفت: مرا با او کاری نیست .شاه خندید و گفت: نگران او نباش او مثل مادری مهربان برای توست .سیاوش از نگرانی بیرون آمد و دلشاد شد سیاوش ز گفتار او شاد شد نهانش ز اندیشه آزاد شد بشاه جهان بر ستایش گرفت نوان پیش تختش نیایش گرفت نهانی ز سودابه چاره گر همی بود پیچان و خسته جگر بدانست کان نیز گفتار اوست همی زو بدرید بر تنش پوست http://T.me/majidjamialahmadi
3212Loading...
24
از داستانهای شاهنامه داستان سیاوش و سودابه یک روز پهلوانان ایرانی طوس و گیو گودرز با عده ای رزمنده و خدمتکار برای شکار به دشت دغو ( احتمالا دشت دغارون) نزدیک مرز توران رفتند و به اندازه چهل روز شکار کردند .یک روز طوس و گیو با هم به دنبال شکار اسب می تاختند که ناگاه در پشت سنگی دختری دیدند بسان ماه و پری . چنین گفت موبد که یک روز طوس بدانگه که بر خاست بانگ خروس خود و گیو گودرز وچندی سوار برفتند شاد از در شهریار بنخچیر گوران بدشت دغوی ابا باز و یوزان نخچیر جوی ... ببیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند بدیدار او در زمانه نبود برو بر زخوبی بهانه نبود گیو به آن دختر گفت: اینجا چکار می کنی؟ دختر گفت: من از توران آمدم و نوه گرسیوز هستم .یک شب پدرم از جشن مست به خانه آمد و مرا کتک زد و قصد داشت سرم را ببرد ،من با اسب فرار کردم اما اسبم از پا افتاد و در بالای تپه دزدان تاج طلا و گردنبند و دیگر زیور آلاتم را دزدیدند و خود مرا با غلاف شمشیر زدند . طوس گفت: من اول او را پیدا کردم و او مال من است اما گیو گفت: ما هر دو دوش به دوش هم اسب میراندیم و به او رسیدیم .دعوای بین آن دو در گرفت .آخر به این نتیجه رسیدند که او را بکشند .خردمندی از همراهان گفت: این دختر را پیش کاوس شاه ببریم و او قضاوت کند .طوس و گیو این رای را پسندیدند و او را به کاخ کاوس بردند .چون کاوس دختر را دید از نژادش پرسید ؟ دختر گفت: من از نسل فریدونم و نوه گرسیوز برادر شاه توران و ماجرای فرار خود را گفت .شاه او را پسندید و به عقد خود در آورد و به طوس و گیو هر یک ده اسب. و خلعت داد . پس از یک سال آن دختر پسری زیبا رو بدنیا آورد که اسمش را سیاوخش گذاشتند .چندی بعد ستاره شناسان آینده پسر را تیره و تاریک پیش بینی کردند .شاه اندوهگین شد .رستم پهلوان گفت: این پسر را بمن بسپارید تا برسم شاهان و پهلوانان تربیت کنم چون در اینجا کسی نمیتواند او را تربیت کند .شاه پذیرفت و رستم او را با خود برد و بزرگ کرد و انواع فنون رزمی و سوار کاری و آیین دربار را آموخت . چنین تا بر آمد برین روزگار تهمتن بیامد بر شهریار چنین گفت کاین کودک شیر فش مرا پرورانید باید بکش چو دارندگان ترا مایه نیست مر او را بگیتی چو من دایه نیست بسی مهتر اندیشه کرد اندر آن نیامد همی بر دلش بر گران برستم سپردش دل و دیده را جهانجوی گرد پسندیده را تهمتن ببردش بزابلستان نشتنگهش ساخت در گلستان سواری و تیر و کمان و کمند عنان و رکیب وچه وچون وچند نشستن گه مجلس ومیگسار همان باز وشاهینوکار شکار ز داد و ز بیداد وتخت وکلاه سخن گفتن رزم و راندن سپاه هنرها بیاموختش سربسر بسی رنج بر داشت و آمد ببر چون حدود چهارده پانزده ساله شد سیاوش از رستم خواست تا او را پیش پدر برد تا او هنرهای او را ببیند .رستم با سیاوش و عده ای سوار به پیش کاوس رفت و از او استقبال گرمی بعمل آمد .چون سیاوش پدر را دید زمین ادب بوسید تا او اجازه ایستادن داد .کاوس از ادب و تربیت او ونیز جمالش سپاس ایزد را گفت و او را بر تختی در کنارش نشاند .وبه رستم خلعت و جواهر بسیار داد .مدت هفت سال او را از هر نظر آزمود بسال هشتم او را تاج گوهر نشان و کلاه و کمربند زرین داد و حکم فرمانروایی کهستان یا ماوراالنهر را داد . چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاک زاده نبود بهشتم بفرمود تا تاج زر ز گوهر درافشان کلاه و کمر نبشتند منشور بر پرنیان برسم بزرگان و فر کیان زمین کهستان ورا داد شاه که بود او سزای بزرگی و گاه روزی سودابه همسر شاه که دختر شاه هاماوران یا یمن بود روی سیاوش را بدید و دلش به عشق او تپید و در اندیشه شد تا او را وسوسه کند تا پنهانی به خوابگاه او بیاید. ز ناگاه روی سیاوش بدید پر اندیشه گشت و دلش بر دمید چنان شد که گفتی طراز نخ است وگر پیش آتش نهاده یخ است کسی را فرستاد نزدیک اوی که پنهان سیاوش را این بگوی که اندر شبستان شاه جهان نباشد شگفت ار شوی ناگهان فرستاده رفت و بدادش پیام بر آسفت زان کار او نیکنام بدو گفت مرد شبستان نیم مجویم که با بند و دستان نیم سیاوش چون پیام سودابه را شنید گفت: من مرد شبستان و نیرنگ و افسون نیم و در خواست او را رد کرد .سودابه شب دیگر پیش شاه رفت و گفت سیاوش را به شبستان خود و پیش خوهران و زیبا رویان بفرست تا از میان آنها همسری برگزیند .شاه سیاوش را فرا خواند و گفت: در پس پرده ترا خواهرانی از زنان دیگر من است وسودابه هم مثل مادری مهربان برای تو است.ای سیاوش پروردگار تو را بگونه ای آفریده که هر که تو را ببیند مهر تو بر دلش می نشیند.سیاوش در اندیشه شد و دل نگران که شاه نکند میخواهد مرا امتحان کند و چیزهایی می داند.سیاوش گفت: من تنهایی نمی روم با من موبدانی بفرست چون از روبرو شدن با سودابه دل نگران بود .شاه گفت: ای سیاوش اندیشه بد بدل راه مده و برو.سیاوش گفت صبح http://T.me/majidjamialahmadi
3092Loading...
25
Media files
2763Loading...
26
Media files
3082Loading...
27
Media files
4138Loading...
28
Media files
4016Loading...
29
Media files
5374Loading...
30
Media files
5093Loading...
31
Media files
1 18812Loading...
32
Media files
6052Loading...
33
Media files
3890Loading...
34
Media files
57911Loading...
35
Media files
3561Loading...
36
Media files
2991Loading...
37
Media files
3000Loading...
38
Media files
3120Loading...
39
#قابل_تأمل.. هولاکوخان از علمای زمانه‌اش سوال پرسید که آیا «حاکمِ عادلِ کافر» بهتر است یا «حاکم مسلمان ظالم»؟ سید‌بن‌طاووس در پاسخ برایش نوشت که: کافر عادل بهتر از مسلمان ظالم است! حاکم ظالم مسلمان، اسلامش برای خودش هست و ظلمش برای مردم و حاکم عادل کافر، کفرش برای خودش است،عدلش برای مردم!
4329Loading...
40
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: «بین شما کسی است که مسلمان باشد؟» همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم.» جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما است؟» افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیشنماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت: «چرا نگاه می‌کنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود!»🌺
3202Loading...
نمایش همه...
76887964.out.mp39.79 MB
قطعه #ارغوان آلبوم ارغوان خواننده : مژگان شجریان 🎼 @Shajarian ☑️کانال استاد محمدرضا شجریان
نمایش همه...
Mojgan Shajarian, Sourena Sefati Arghavan (320).mp315.36 MB
👍 1
زیبایی ببینیم...
نمایش همه...
Repost from مستانه
01:06
Video unavailableShow in Telegram
زیبایی ببینیم...
نمایش همه...
khoneye_ghadimii_3379430943917005907_17172680421755_Regrambot.mp416.34 MB
13:44
Video unavailableShow in Telegram
خدا رحمتش کنه...تو این چند دقیقه کلی درس داد...با حوصله گوش کنید🤲👍
نمایش همه...
15.04 MB
01:10
Video unavailableShow in Telegram
7.09 MB
👍 1
#حڪایتی‌جالب حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟  چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند. سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت  هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟ گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده.. 🌺خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید اما.... @daanestaanii
نمایش همه...
01:29
Video unavailableShow in Telegram
9.34 MB
00:51
Video unavailableShow in Telegram
5.35 MB
01:20
Video unavailableShow in Telegram
8.36 MB
👍 1