cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

مشاهدات

از انسان و ادبیات و فلسفه و غیره محمد حسین عارفی

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 502
مشترکین
+424 ساعت
+147 روز
+10630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

💬دروغ‌هایِ درونی [inner lies] "It is easy to show that man is actually guilty of many inner lies, but it seems more difficult to explain how they are possible; for a lie requires a second person whom one intends to deceive, whereas to deceive oneself on purpose seems to contain a contradiction." «نشان دادنِ این‌که انسان متهم به دروغ‌هایِ باطنیِ [درونی] بسیاری می‌باشد کارِ آسانی است؛ زیرا عملِ گفتنِ دروغ حضورِ شخصِ دوّمي نیاز دارد که فرد قصدِ فریفتن‌اش را دارد، حال‌آن‌که خود را عامدانه فریفتن حاویِ یک تناقض است.» -مابعدالطبیعه‌یِ اخلاق، ایمانوئل کانت، انتشاراتِ کیمبریج، ص ٢٢۶
نمایش همه...
«Et chaque fois qu'une œuvre littéraire est censurée, la démocratie est en danger, tout Ie monde en est d'accord. La possibilité de la littérature, l'autorisation qu'une société lui accorde, la levée de la suspicion ou de la terreur à son endroit, tout cela va de pair - politiquement - avec Ie droit illimité de poser toutes les questions, de suspecter tous les dogmatismes, d'analyser toutes les présuppositions, fussent-elles celles de l'ethique ou de la politique de responsabilité.» -Passions, Jacques Derrida, Galilée, 2006, p. 65-66 «و هر بار که یک اثرِ ادبی سانسور می‌شود، دموکراسی به خطر می‌افتد، همه بر سرِ این مسئله توافق دارند. امکانِ ادبیات، اقتداری که یک جامعه به آن [ادبیات] اعطا می‌کند، رفعِ ظن، گمان و وحشتی که بر علیهِ آن ایجاد شده است، همه‌یِ این موارد-- سیاسیاً -- در یک راستا همراه هستند با این حقِ نامحدود که [ادبیات] همه چیز را به پرسش بکشد، به همه‌یِ دگم‌ها شک نماید، همه‌یِ پیش‌فرض‌ها را تحلیل کند، چه آن پیش‌فرض‌ها اخلاقی باشند چه با سیاستِ مسئولیت مرتبط باشند.» -ژاک دریدا
نمایش همه...
«آزادیِ طبیعیِ انسان چیزی جز این نیست که از هر گونه قدرتِ مافوقِ زمینی آزاد باشد و تحتِ نفوذِ اراده و اقتدارِ قانون‌گذاریِ یک انسان نباشد، بلکه فقط قانونِ طبیعی برایِ فرمانرواییِ خود دارد. آزادیِ انسان، در جامعه، بدین معناست که تحتِ نفوذِ هیچ قدرتِ قانون‌گذاریِ دیگری، مگر آن‌چه بر اساسِ رضایتِ آن‌ها، در یک جامعه‌یِ مشترک‌المنافع، بر پا شده است، و تحتِ سلطه‌یِ هیچ اراده‌ای، یا قید و بندِ هیچ قانونی، نباشد، جز آن‌چه که قانون‌گذاران وضع می‌کنند، بر حسبِ اعتمادی که به آن‌ها واگذار می‌شود.... آزادی‌ای که تابعِ اراده‌یِ متلوّن، نامشخص، و دلبخواهانه‌یِ انسانِ دیگری قرار نگیرد.» -دو رساله‌یِ حکومت، جان لاک، ترجمه‌یِ فرشاد شریعت، نشرِ نگاهِ معاصر، ١٣٩٢، ص ١٩٠
نمایش همه...
Repost from مشاهدات
💬اسپینوزا: آن‌چه را نمی‌توان از آن جلوگیری کرد لزوماً همان بهتر که مجاز شمرده شود. "بااین‌همه، نمی‌خواهیم منکرِ آن شویم که نظرهایی هستند که می‌توانند به انگیزه‌یِ زیان رساندن منتشر و ترویج شوند گرچه به ظاهر به نظر می‌رسند که تنها دغدغه‌شان خطا و حقیقت است...جایِ تردید نیست که گاهی برخی زیان‌ها از چنین آزادی‌ای ناشی می‌شود. ولی چه چیزی هرگز چنان زیرکانه طراحی شده است که هیچ زیانی بر آن مترتب نباشد؟ کوشش برایِ تحتِ نظارت درآوردنِ همه چیز به حربه‌یِ قانون به جایِ تصحیحِ فساد باعثِ اشاعه‌یِ آن می‌شود. آن‌چه را نمی‌توان از آن جلوگیری کرد لزوماً همان بهتر که مجاز شمرده شود. حتی اگر اغلب مضر نیز باشد. چقدر شرّ از تجمل‌پرستی، حسادت، طمع، مستی و غیره به پا می‌شود! معهذا این‌ها را تحمل می‌کنند چون نمی‌توان جلوی‌ِ آن‌ها را به زورِ قانون گرفت، گرچه آن‌ها به‌واقع ناصواب‌اند." -رساله‌یِ الهی-سیاسی، بندیکت اسپینوزا، ترجمه‌یِ علی فردوسی، شرکتِ سهامیِ انتشار، ١٣٩۶، ص ۴٧٣
نمایش همه...
«چگونه است که سلامتی‌ها همچون بیماری‌ها مسری نیستند، به‌خصوص و به‌ویژه در سلیقه؟ یا شاید هم بیماری‌هایِ همه‌گیرِ سلامت نیز وجود دارد؟» -آواره و سایه‌اش، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ سعید فیروزآبادی، جامی، ١٣٩٨، ص ۶٠٧
نمایش همه...
«شناخت شاید برایِ دیگران چيزي همچون یک رختخواب برایِ استراحت، یا راهی به رختخواب برایِ استراحت، یا راهِ تفریح و گردش باشد، اما برایِ من دنیایی از مخاطرات، دنیایی از پیروزی‌هاست که در آن احساساتِ حماسی عرصه و صحنه‌یِ خاصی برایِ رقص و بازی دارند. انسان با ایمانِ قلبی به این اصل که "زندگی وسیله‌ای است برای شناخت" می‌تواند نه فقط شجاعانه زندگی کند، بلکه شاد زندگی کند و شاد بخندد. آن کس که بدواً با مبارزه و پیروزی آشنایی نداشته باشد چگونه می‌تواند خوب بخندد و خوب زندگی کند
نمایش همه...
💬زندگی یک تجربه است نه وظیفه، جبر یا فریب گزین‌گویه‌یِ ٣٢۴ (در اواسطِ زندگانی) «نه، من از زندگی متأسف نیستم. از روزي که منجیِ بزرگ، یعنی این اندیشه که "زندگی می‌تواند برایِ آن‌هایی که در جستجویِ دانستن هستند یک تجربه باشد و نه یک وظیفه، جبر یا فریب" بر فرازِ سرم ظاهر شد، زندگی برایِ من هر سال بهتر، مطلوب‌تر و اسرارآمیزتر شد.» -حکمتِ شادان، فردریش نیچه، ترجمه‌یِ گروهِ مترجمان، انتشاراتِ جامی، ١٣٩۶، ص ٢٨۴
نمایش همه...
(نويسندگانِ غمگین و جدّی) «هر کس رنجِ خویش را بنگارد، نویسنده‌ای غمگین می‌شود، اما نویسنده‌یِ جدّی کسی می‌شود که به ما بگوید چه رنجی کشیده است و حال به چه دلیل غرقِ در شادکامی، آسوده به سر می‌برد.» -آواره و سایه‌اش، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ سعید فیروزآبادی، جامی، ١٣٩٨، ص ۶٠۶
نمایش همه...
💬فلوبر اگرچه مطمئن بود که خودش فانی است و به زودی باید با دنیا خداحافظی کند، ولی کرکتری خلق کرده بود که می‌دانست باعثِ جاودانگیِ او خواهد شد: «مادام بواری». ولی نکته این‌جاست که او تحملِ (حسادت آیا؟!) جاودانه شدنِ شخصیت‌ِ خلق‌شده توسطِ قلمِ خودش را هم نداشت. بنا بر گواهیِ زندگی‌نامه‌نویسانِ او، معروف است که او در آخرین لحظاتِ زندگی‌اش و در حالتِ احتضار چنین گفته: "Cette pute de Bovary va vivre et moi je vais mourir come un chien." «آن [مادام] بواریِ هرزه قرار است زندگی کند و من [هم] مثلِ یک سگ خواهم مرد
نمایش همه...
💬خیام: این کوزه چو من عاشقِ زاری بوده‌است می خور که زمانه دشمنی غدار است -خیام ای خاک اگر سینه‌یِ تو بشکافند بس گوهرِ قیمتی در سینه‌یِ توست -خیام ولی، آن «تکانه‌ای» که فروید از آن سخن گفت و باعث می‌شود که، مثلاً آن شاعر (ریلکه)، بعد از درکِ گذرایی و ناپایداریِ اشیا، دچارِ حزن و اندوه گردد، به نظرم، بعضی مواقع ممکن است که تغییرِ ماهیت بدهد و آن حسِ اندوه و غم نهایتاً به شادباشی و شادخواری تبدیل شود. نمونه‌اش هم شاعری چون خیام. اگر بخواهیم رباعیاتِ خیام را روانکاوانه تحلیل کنیم، می‌شود گفت که سوژه‌ای که در رباعیاتِ خیام با آن مواجه هستیم فردی است که اظطراب و نگرانیِ عمده‌اش چیزی نیست جز گذرایی و ناپایداریِ اشیایِ پیرامون‌اش در این جهانِ بی‌ثبات. در اکثرِ این رباعیات، میلِ (desire) این سوژه خواهانِ آن است که مطلوب‌اش (desired object) همیشه در تصاحب‌اش باشد و از آن لذت ببرد، ولی ازآن‌جاکه این آرزویِ خام هر بار با ناکامی مواجه می‌شود و به مانعی به نامِ واقعیت (reality) برخورد می‌کند، این امر باعث می‌شود که به ایگو (ego) ضربه‌ای سخت وارد آید. یعنی همان چیزی که فروید از آن با نامِ «تکانه» یاد می‌کند. این چنین است که ایگو (ego) با این واقعیتِ خشن مواجه می‌شود که نه خودش تا ابد پایدار خواهد ماند نه اشیایِ مطلوب‌اش (desired objects). ولی این درک و نتیجه‌گیری و مواجهه، بر خلافِ موردِ قبل، باعثِ اندوه و حزنِ سوژه نمی‌شود، بلکه باعث می‌شود به شادی و شورِ افراطی بینجامد. نوعی هدونیسم. اما برویم به سراغِ یک رباعی از خیام تا مسئله روشن‌تر شود: آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهوْ بچه کرد و روبَه آرام گرفت بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گورْ بهرام گرفت -خیام می‌شود چنین گفت که جهان و نیز تاریخی به درازایِ هزاران سال، در این رباعی فشرده شده است. خیام در این رباعی برایِ نشان دادنِ ناپایداریِ اشیا و چیزها از تکنیکِ flashback و flashforward*** استفاده کرده است. او با این کار جهان را به یک کاخِ شنی تشبیه می‌کند که از اساس بی‌بنیان است و هر آن امکان دارد فروبپاشد، و فرقی نمی‌کند که آن انسان «جمشید» باشد یا «بهرام» زیرا پایانِ همه‌یِ چیزها به هم شبیه است: تجزیه شدن و نابودی. این یعنی این‌که انسان حتی اگر «جمشید» و «بهرام» هم باشد، روزی خواهد رسید که بدن‌اش چنان تجزیه خواهد شد که با ذره‌هایِ خاک هیچ فرقی نخواهد کرد، همان خاکی که بعداً، طبقِ روایتِ خیام، در دستانِ «کوزه‌گر» خواهد افتاد و تبدیل به «کوزه‌ای» خواهد شد. به بیانِ دیگر، اگر، مانندِ خیام، از تکنیکِ flashforward (آینده‌نما) یا flashback (گذشته‌نما) استفاده کنیم، میانِ گِلی که سال‌ها قبل گوشتِ تنِ آدمی (چه «بهرام» باشد چه «جمشید») بوده است و آن کوزه‌ای که قرار است توسطِ کوزه‌گر به کمکِ این گِل‌ها ساخته شود، هیچ فرقی نیست. اصلاً اگر ما هم می‌توانستیم از گذشته‌نما (flashback) استفاده کنیم، مانندِ خیام هر کوزه را یک انسانِ عاشق می‌دیدیم: «این کوزه چو من عاشقِ زاری بوده‌است» او حتی تا آن‌جا پیش می‌رود که هر بار که به زمین نگاه می‌اندازد، یادِ (ازطريقِ flashback) بدن‌هایِ تجزیه‌شده‌ای می‌افتد که روزگاری قبل‌تر می‌زیسته‌اند و حال جسم‌های‌شان (چشم، گوش، دست و پا و...) به خاکی تبدیل گشته که لگدکوبِ آدمیان و زمانه شده است: «هر جا که قدم نهی بر رویِ زمین آن مردمکِ چشمِ نگاری بوده است» زیرا در بازه‌هایِ زمانیِ چندهزارساله، خیام می‌گوید که بینِ یک کوزه و انسان هیچ فرقی وجود ندارد، زیرا هر دویِ آن‌ها قرار است تجزیه و نابود شوند. اما نکته در این است که این «تکانه» در خیام، برخلافِ ریلکه، باعث می‌شود که او نه حزن و اندوه، بلکه به شادباشی و شادخواری روی آورد: «می خوردن و شاد بودن آیینِ من است..» ----------------------------------------------------------------- ***ایگو با کمکِ تخیل (imagination) قصد دارد مدت‌زمانِ دوامِ اشیایِ مطلوب‌اش را اندازه بگیرد و این را بفهمد که چه مدت آن اشیا (هر چیزی می‌تواند باشد..) به وجود داشتن‌شان ادامه خواهند داد. و این‌جاست که ایگو این کار را با وسواسی زیاد به‌وسیله‌یِ flashforward یا آینده‌نمایی انجام می‌دهد.
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.