cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🧝‍♀بـاکلـــاس باشیم🧝‍♀️

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
3 678
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

《بگومگو 🤖》 هستم،بامن میتونی 📡 افراد #نزدیک ، #هم‌سنی ، #هم‌استانی خودتو پیداکنی و باهاشون #ناشناس چت کنی و آشنا شی😍 پس منتظر چی هستی؟🤔 بدووو بیا که منتظرتم!🏃‍♂️ همین الان روی لینک بزن 👇 t.me/BegoMago_Bot?start=_2I0iIe ✅ #رایگان و #واقعی 😎
نمایش همه...
《اسنپ چت 🤖》 هستم،بامن میتونی 📡 افراد #نزدیک ، #هم‌سنی ، #هم‌استانی خودتو پیداکنی و باهاشون #ناشناس چت کنی و آشنا شی😍 پس منتظر چی هستی؟🤔 بدووو بیا که منتظرتم!🏃‍♂️ همین الان روی لینک بزن 👇 t.me/SnappChat_Bot?start=_2R0iRe ✅ #رایگان و #واقعی 😎
نمایش همه...
برای نوشتن رمان جدید ب حمایت شما نیاز داریم کمک کنیم همه استارت و ثبت نام کنین هردو ربات رو تا انشالله بتونیم رمان جدیدمون رو شروع کنیم☝️😍❤️
نمایش همه...
بچه ها لطفا برا حمایت از نویسنده دوتا ربات پایین رو استارت و ثبت نام کنین بعد پارت هارو مطالعه کنین ممنونم 👇👇❤️ t.me/BegoMago_Bot?start=2I0iIe http://t.me/gapoGramBot?start=iyhTHs
نمایش همه...
#Part_647✨🔥 #آرامــشـ✨ °•آرکا•° دستم رو روی دستش گذاشتم و همونطور که نگاهم به رو به رو بود گفتم:خوبی؟ _آره بهترم...آرکا روی بچه ها رو زمین نندازیم مریم از صبحه کلیک کرده روی رقص پاشو دیگه قول میدم فقط همین یه بار رو برقصیم. مشکل من رقص نبود آرامش زیاد تحرک داشت و می ترسیدم نکنه اتفاقی بیوفته. _مثل اینکه نمی دونی وضعت چطوریه عزیزم؟ ل‌ب و لوچه اش آویزون شد. _به خدا خوبن پاشو دیگه یه دوره...الکی بقیه رو مشکوک نکن. نمی خواستم زیاد هم محدودش کنم و نذارم هیچ کاری کنه...اسیرم که نبود! سری تکون دادم و از جام بلند شد. دستم رو به طرفش دراز کردم:باشه مادمازل پاشو بریم که قول دادم نذارم آب تو دلت تکون بخوره حیف که دلم نمیاد رو حرفت حرف بزنم. ذوق زده دستم رو گرفت و از جا بلند شد. _فدات بشم که. _خدا نکنه،هر وقت حس کردی سرت گیج میره یا حالت بد شده بهم بگو...باشه؟! تند تند سری تکون داد. _چشم چشم چشم. این توله خودش بچه بود و اونوقت چند وقت دیگه خودش صاحب بچه می شد. دستش که روی سی‌نه ام قرار گرفت دستم رو پشت کمرش گذاشتم و آروم شروع به همراهی اش کردم. _آرکا؟ _جان دلم؟ _خیلی خوشحالم از اینکه بلاخره به هم رسیدیم...سه سال پیش همین موقع بود که نبودی و من از نبودت داشتم دیوونه می شدم ولی حالا هم تو کنارمی و هم ثمره ی عشقمون. بدترین دوران زندگی من همون دوسالی بود که از عشقم دور بودم و حتی با یادآوری اش هم بهم می ریختم،و خداروشکر می کردم که بلاخره تموم شده و رفته. بوسه ای روی سرش زدم. _قربونت بشم،ببخش که دو سال عذابت دادم عشقم ولی الان این چیزها مهم نیست عشقم...مهم اینه که الان کنار همیم و خوشبختیم و به هیچ چیز دیگه ای نیاز نداریم،مگه نه؟ _اوهوم...همینکه تو باشی بسمه. خواستم چیزی بگم که صدای بقیه بلند شد:حالا نوبتی هم که باشه نوبت بوسه... و همه باهم یکصدا گفتن:عروس دومادو ببوس یالا،یالا یالا یالا...عروس دومادو ببوس یالا،یالا یالا یالا... دوباره لپ هاش سرخ شد که با خنده گفتم:عروس خانوم می شنوی دیگه؟ مطمئن بودم توی دلش داره بهم فحش میده. "فرصت طلب"ای نثارم کرد و خودش رو به سمتم کشید و بوسه ی کوتاهی روی ل‌‌بم نشوند که دوباره صدای سوت و جیغ بلند شد،ماشالله کل جمع هم پایه بودن! از فرصت استفاده کردم و به سمتش خم شدم و دم گوشش آروم و زمزمه وار گفتم:تا ابد و یک روز عاشقتم آرامشم! #پایان💛💛 1399/9/23 17:55 هفته ی بعد فایل رمان رو توی کانال می ذارم عزیزان که دانلود کنید بخونین و چون ویرایشش کردم و بعضی قسمت هاش رو کم و زیاد کردم پیشنهاد می کنم که فایل رو هم دانلود کنین،یاحق🌹💛
نمایش همه...
#Part_646✨🔥 #آرامــشـ✨ شنلم رو سرم انداختم که مریم با ذوق گفت:وای آرامش چه ناز شدی همونطوری وایسا یه عکس ازت بگیرم خیل خوب شدی. کلا مریم عشق عکاسی داشت و کافی بود یه گوشی یا دوربین بدی بهش. با خنده گفتم:حالا وقت گیر آوردی ها. _خوب می خوای از اینجا بری آتلیه دیگه تا وقتی برسیم تالار نمی بینمت دیگه. _باشه بابا بیا بگیر.و ژستی براش گرفتم. _عالی شد حالا سر و وضعت رو درست کن که الان شوهر جونت میاد. بی شعوری نثارش کردم و شنلم رو روی سرم مرتب کردم. *** ماشین رو دور زد و خودش هم توی ماشین نشست. با مهربونی گفت. _چه خوشگل شدی خانومم. پشت چشمی نازک کردم:می دونم...چرا انقدر ساکت بودی پیش بقیه؟ ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. _این فیلم برداره همچین نگاه می کرد که گفتم اگه حرف بزنم می گیره من رو می زنه...آخیش از دستش خلاص شدیم الان می تونم یه دل سیر نگاهت کنم. چپ چپ نگاهش کردم. _چقدر هم که تو خجالت می کشی آخه! _به خاطر خودت گفتم عزیزم چون با هر حرفی که من می زنم تو آب میشی میری تو زمین گفتم که تو فیلم عروسیمون بد نیوفتی! مشتی به بازواش زدم که گفت:قبل عروسی نگفتن عروس دسته بزن داره ها. _کور بودی قبل عروسی ندیدی؟! _نچ...عشق تو کور و کرم کرده بود. _الانم دیر نیست ها. دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت:من غلط بکنم از بودن تو و نی نی مون پشیمون باشم. _خوب دیگه یکم تند تر برو...بوی ماشین بهم می خوره حالم بد میشه. _چشم عزیزم. و سرعتش رو بیشتر کرد.
نمایش همه...
#Part_645✨🔥 #آرامــشـ✨ حقی که آرامش واقعا خوش شانس بود! سینی رو برداشتم و از جام بلند شدم. _چشم سارابانو...دمت گرم. بوسه ای به سرش زدم و از آشپزخونه بیرون زدم. امروز هم رد می شد دیگه خیالم راحت میشد،همش نگران بودم که نکنه حالش بد بشه و غش بکنه یهو. *** °•آرامش•° _حواست باشه ها زیاد تحرک نداشته باشی. نفس عمیقی کشیدم. _باشه باشه حواسم هست به خدا. تک خنده ای کرد. _می دونم کلافه ات کردم عزیزم ولی خوب درکم کن دیگه. _درکت می کنم باشه مراقبم برم دیگه مریم داره چپ چپ نگاهم می کنه. خم شد و بوسه ای روی گونه ام زد:برو عزیزم...خدا به همراهت. خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم. همزمان با رسیدنم به مریم صدای شیطونش بلند شد:جون بابا...فکر کنم من مزاحم بودما نه؟آقاتون از بودن من معذب بود انگار. والا اون آرکایی که من می دیدم کلا نمی دونست معذب بودن چیه. پشت چشمی نازک کردم‌ _آقامون از بودن کسی معذب نیست خوشگلم بریم تا سر و صدای آرایشگره بلند نشده. ایشی گفت و پشت سرم راه افتاد. مانتوام رو روی صندلی گذاشتم. _خوبی گلم؟!چه خوشگل شدی. _مرسی مهلاجون لطف داری...ببخشید اگه دیر شد ها. _نه گلم این چه حرفیه اتفاقا به موقع اومدی. _قربونت عزیزم. _خوب بیا بشین که کارم رو شروع کنم...هر چند که تو خودت ماهی! لبخندی زدم و تشکر کردم که مریم گفت:خوب حالا مهلا هی زیر بغل این هندونه بزار ها این که همینطوریش پررو هست. _از همین حالا می خوای ادای زن داداش ها رو در بیاری دیگه؟ _نچ،من غلط بکنم...می خوای شر درست کنی؟!
نمایش همه...
#Part_644✨🔥 #آرامــشـ✨ _قربون خودت و بچمون برم الهی...تو نیم ساعت بخواب بعدش دیگه واقعا مجبوری بیدار بشی خوشگلم...عروسیته و انقدر بی هیجانی؟ انقدر که حرف زده بودن و اومده بودن بالا سرم که خواب از سرم کلا پریده بود. این وسط من گیج خواب بودم و آرکا از هیجات داشتن و نداشتن حرف می زد. روی تخت نیم خیز شدم. _خوابم پرید دیگه...نخیر بی هیجان نیستم ولی یکم که راه میرم حالم بد میشه. دستش رو روی شکمم گذاشت. _قربونت بشم یه امروز مامانت رو اذیت نکن و آتیش نسوزون. اینطوری می گفت و توقع داشت بچه هم گوش بده و عمل کنه؟ تک خنده ای کردم:از یه جنین یه ماهه چه توقعی داری آخه دیوونه؟ پشت چشمی نازک کرد. _بچه ی من عاقله خانوم خانوما. ریز ریز خندیدم و از جام بلند شدم. _بله همینطوره حالا که خوابم رو پروندین حداقل یه حموم برم اگه اجازه بدین. _برو عزیزم منم برم پایین یکم به بقیه کمک کنم. سری تکون دادم و سمت حموم راه افتادم. °•آرکا•° _آرامش خوب بود پسرم؟ روی صندلی نشستم. _آره سارا بانو خوب بود خداروشکر. با نگرانی گفت:آرکا حالش بد نشه یهو؟هرچند من خودم نمی ذارم زیاد تکون بخوره خیالت از این بابت راحته راحت باشه. _تکی سارابانو...فقط نفهمه چیزی می دونی، می دونی که یکم خجالتیه. _نه پسرم حواسم هست مگه توی این یک هفته چیزی فهمید که امشب بفهمه؟ نوچی گفتم. _نه کلی گفتم. لبخندی زد و سینی رو روی میز گذاشت. _پاشو مادر این سینی رو ببر بالا جفتتون صبحونه تون رو بخورین اون الان استرس داره پیش ما نمی تونه راحت باشه. آرامش دیگه از کجا می خواست مادرشوهری به این پایه ای و با درکی پیدا کنه آخه؟
نمایش همه...
#Part_642✨🔥 #آرامــشـ✨ _اه اه چندش. چشم غره ای رفتم. خوبه حرف زدن خودش رو هم دیده بودم ها...البته اولین بارم بود که جلوی مریم با آرکا اینطوری حرف می زدم چون جلوی کسی با آرکا صحبت نمی کردم راحت نبودم. _زهرمار...از تو که بدتر نیستم. _خوب تو اینطور حرف زدن بهت نمیاد... همون آرامش شر و شیطون و غد بیشتر بهت میاد. _حالا دیگه باید عادت کنی دیگه حالا بگیر بخواب که خیلی خسته ام. چپ چپ نگاهم کرد و سرش رو روی بالشت گذاشت. _به خدا که تو خیلی خیلی ریلکسی. _دیگه من آرامشم دیگه. همونطور که خیره به سقف بود گفت:ولی بی شوخی خوش به حالت آرامش که شوهرت وسط مهمونی بهت زنگ می زنه و نگرانته. می خواستم بگم آرین هم کم از آرکا نداشت ولی خوب آرکا نگران جفتمون بود که راه به راه زنگ می زد و حالمون رو می پرسید‌. لبخندی زدم. من واقعا حاضر نبودم آرکا رو با دنیا عوض کنم همونطور که اون هر دقیقه به فکرم بود و نگرانم بود من هم به فکرش بودم. ابرویی بالا انداختم. _دیگه همچین شوهری کم گیر میاد دیگه...حالا هم انقدر فکر و خیال نکن دیگه بگیر بخواب نصفه شبه. تک خنده ای کرد و باشه ای گفت. _خوابای خوب ببینی عروس خانوم شبت خوش. "شب خوش"ای گفتم و چشم هام رو بستم و طولی نکشید که چشم هام گرم شد و به خواب رفتم‌. *** با شنیدن صدای جیغ جیغ مریم بالشت رو به سرم چسبوندم و با صدای حرصی ای گفتم:وای چته اول صبحی؟ _پاشو دیگه اه مثل خرس گرفتی خوابیدی. _دو دقیقه ساکت شو ساعت چنده مگه از الان جیغ جیغ هات رو شروع کردی؟ _هفت یعنی شوهرت اومده اون پایین نشسته ولی تو هنوز کپیدی.
نمایش همه...
#Part_643✨🔥 #آرامــشـ✨ _اه حالا بذار بخوابم اول صبح شروع کردی به پند و اندرز دادن؟ _خوشم میاد از رو هم که نمیری! با باز شدن در بالش رو بیشتر به سرم فشار دادم که صدای آرکا رو شنیدم. _سلام. _سلام استاد خوب هستین؟ببخشید دیگه واقعا نتونستم بیدارش کنم. _ممنون شما خوبین؟بله...آرامش که می خوابه دیگه بمب هم نمی تونه بیدارش کنه. _پس با اجازتون من میرم پایین،با اجازه. _ممنونم ببخشید که شمارو هم به زحمت انداختم ها. _این چه حرفیه زحمت چیه رحمته! من هم خوابم می اومد و این دوتا هم بالای سرم همش حرف می زدن. چند لحظه سکوت و بعد صدای بسته شدن در اتاق اومد. به خیال اینکه رفتن بیرون نفس عمیقی کشیدم و چشم هام رو بستم که صدای آروم آرکا رو شنیدم. _خانومم؟ مریم رفت و حالا جاش رو به آرکایی داده بود که از خودش گیرتر و سمج تر بود. کلافه گفتم:وای آرکا توروخدا گیر ندین دو دقیقه از صبحه مریم هی غرغر می کنه حالا هم نوبت توئه؟!دیشب دیر خوابیدم چشم هام باز نمیشه. تک خنده ای کرد. _باشه کوچولو من که چیزی نگفتم. و دستش رو روی سرم کشید. _خوبی الان؟حالت تهوع که نداری؟! _نه خوبم حالت تهوع هام کمتر شده خداروشکر دیشب حالم بد نشد انگار بچمون فهمیده کسی پیشم بوده و آروم گرفته!
نمایش همه...