cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

مُحَمٌد ( رِضا ) استْ

سفر نوشته های یک مسافر نیمه وقت معتقدم هر شخص باید مسیری رو که براش اماده شده طی کنه این هم مسیر منه . از تقلید به شدت بیزارم ٬ معتقدم باعث حماقت میشه ! حرف های زیادی هست که توی کانال نمیگم پس فکر نکنید فقط همینم ! @MajNooNAst

نمایش بیشتر
إيران375 996زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
139
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

کاش تو نغمه ای حزین ، سوزان ، جان گداز بودی و من با هر نوازش آوای ت را به جان غمین خود می‌پذیرفتم .
نمایش همه...
https://www.instagram.com/tv/CNQIIUdJIX_/?igshid=17tfmx2sscxnh بی تو اندوه جنوبم ، جنونم مثل کارون ، صدای سنج و‌ دمام و نی انبون بی تو شلویک گلولم به یک نخل و تمامم مثل اروند ، من غم‌ انگیز ترین ظهر دو‌شنبم ، بی دلیلم بی رفیقم ، مثل یک ماهی دودی بی حشوام ، بی تو افیون رفته تو خونم ، نه تو خونم تو خونم بزار این بار براشون از تو بخونم ، بش میگفتم جونم و جنونم و جنوبم ، لب کارون براش شعر میخوندم عربی ، پاش میافتاد ام کلثوم میخوندم ، تا که اخم می کرد براش فارسی می خوندم ، از عشق براش دور موهاش شعر می گفتم ، رنگ موهات من و برد تو نخلا و پیش خارک رطب و خرما و ای به قربون چشات که من و برد به کافه های لب آب آبادان . لبات شکر و قند و نبات ، حرف میزد میرخت به هم شعر و وزن ادب و شعر کلام . قد و بالات تکبیر ، صدایی که پیچید تو خرداد از منار بلند جامع تو خرمشهر دستاش ظریف و ناز و با مسما مثل سیم توی عود خوشکل و ریز و خوش آوا ، بهش میگفتم جونم و جنونم و جنوبم اما زمونه . . .
نمایش همه...

*کلام هشتم* یک جایی از شعر های فاضل نظری شعری هست که فکر می کنم هر کدام از ما حداقل یک جایی از زندگی خواسته ایم بگوییم احسنت همین چند بیتی را روی پیشانی مان حک کنید فراموشش نکنیم . " از باغ می برند چراغانی ات کنند . . . گاهی بهانه است که قربانی ات کنند " [شعر این نیست اگر خواستین کاملش در نت هست بخونید ] مثل همین تبریک های سال نو ، انتشار برنامه های سال جدید (انگار وی فاکینگ کِیر اِبَوْت یور پلَنز ) ، یا آرزو هایی برای سال نو ( انگار آرزو های سال های قبل تان الان در دامن مان دست و پا می زنند ) و قس علی هذا . . . . نه اینکه مخالف باشم که شاد باشی یا حرف بزنی که صد البته حق شماست اما من هم حق دارم بپرسم چند مرده ( با اجازه برادران و‌ خواهران فمنیست بابت استفاده از کلیشه های جنسیتی توسط نویسنده ی گوه خورنده ) حلاج بودی ! حالیت هست ۳۶۵ روز و شب با یک کبیسه از اخرین بار که توده وار پیام های این طوری رو برای همه سند تو آل کرده بودیم گذشته ؟ به نظرت اگر‌ کارنامه داشتیم امسال و مثل امتحان های مجازی از روی کتاب نمی نوشتیم چیزی جز قهوه ای میشد روی کاغذامون گذاشت ؟ [کپس لوک ] آقا من تو رو نمی دونم اما از طرف خودم گو میخورم و میگم که امسال حالم بد بود . نه اینکه اتفاق بدی افتاده باشه یا شکستی خورده باشم ، نه اینکه پولمون تو بورس به فنا رفته شده باشه ( که رفته قسمتیش ) نه اما حالم خوب نبود که هیچ بد هم بود . بابت این حال بد شاکی نیستم و شکایتی هم به جز دوستان جان ( به معنی واقعی جان ) نکردم چون کسی مقصر نیست ! این یک جور انتخاب شخصی بود ، نه عزیز منظورم این نبود حال رو انتخاب کرده باشم ، بلکه اکت ها و کار هایی که انتخاب کردم در مسیر رشد انجام بدم و هر کدوم ازین تغییر ها و رشد ها با مقاومت عادت ها و‌ باور های گذشته مواجه شد و تغییر و ترنسفورم بدون درد امکان پذیر نبوده و نیست . من خود درونم را مدت هاست در معرض کسی نمی گذارم ، خود ایده آلم هم این اطراف نیست ، خود بیرونی م هم چندان حوصله شوآف ندارد اما امسال با همه بالا و پایین های غیر منطقی و منطقی اش آدم رنج کشیده تر ، آگاه تری شدم . و همین برای رفوزه نشدن در سال سیاه کافی بود . عکس هم گواهی است از روز های خوب ، که جایی در مسیر منتظرم هستند و من به شوق نه ، به امید هم نه ، به تصادف در برخورد با آنها در آینده خوش بینم . تمشک سال رو به دکتر مجتبی شکوری ، مهری گل ، و قشر روانپزشک و روانشناس زرشک سال رو هم‌ به فمنیست تیپیکال ایرانی ، کارشناس های تلوزیون ، رستوران های مشهد و راننده های تبریز اهدا می کنم .
نمایش همه...
2.74 MB
1.29 MB
*کلام هفتم * جایی در ورای داستان های دیالوگ دار سرزمینی هست که نشانی اش را به ما نداده اند . جهانش لزوما سفید و سیاه نیست لزوما حتی صاحب رنگ نیست ! در ستایش عشق یا دوست داشتن اگر احساسات را کنار بگذاریم حرف های غیر منطقی و عجیبی استخراج می شوند . منیت ها و مقاصد و ارزش های  ورای معمول روابط انسانی کمرنگ می شود و این حسن ظن تمام است که در حق ستایش شونده اعمال می شود !  دوست داشتن نوازشی است مطلوب از طرف طالب با سرانجام یا بی سرانجام ! در واقع نهایت دوست داشتن مد نظر نیست بلکه زندگی در ترشحات دلپذیر لحظه خلاصه می شوند ! و عجیب لحظه هایی است توقف زمان در بالاترین پله های ترشحات دلپذیر که شاید درک متشابه از لحظه و حیات باشد ! شاید مثل همانجا که شریعتی می گوید : نمی خواست در کویر عدم تنها نفس بکشد . در پس پرده ی غیب برای ابد مجهول بماند . نیاز همیشه زاده نقص نیست زاده فقر هم نیست . نیاز هایی هست که زاده کمال است و اقتضای غنی ! و چه بدبختی آزار دهنده است تنها خوشبخت بودن . در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است . در شرایط گوناگون معمولا با شریعتی تضاد بی نهایت دارم اما به عنوان یک  ( سیپیوسکشوال انگونه که الناز می گوید- که خودش مبجث دیگری است )  ، تنهایی اش را و نیازش را درک می کنم . ترسش را و کابوسش را هم .  جهانی ساخته ایم که ترس دارد ، منفور است و دلخوش کننده نیست و این برای آدمی درد آور و عذاب دهنده است اما التیام بخش هایی هم هست مثل همین نوازش ها مثل همین دوست داشتن ها ، مثل همین لا انسان بازی ها ! مثل آخرین بارش باران ، مثل آخرین متولد روی جهان  ! 
نمایش همه...
*کلام ششم* در جایی از افلاطون میشنوم : روان از آنِ خدایان و عده ای قلیل از آدمیان است . هنوز مضحک به نظر می رسد که بخواهیم فلسفه و اندیشه ی اندیشیدن ( به معنی فحوای ذهن ) را آنگونه که هست علم به حساب بیاوریم !؟ اما در صورت دچار بودن به آنچه افلاطون آنها را به « عده قلیل » محدود می کند ناچار به‌ پذیرش عجیب سر درد ها ، خاریدن یا حتی اعتلا به پذیرش کلمه آگاه ( در معنا و مفهوم دانایی یا توانایی درک کردن و کسب معرفت ) خواهیم بود . برای من که هنوز هم به گرد بودن زمین شک می کنم و ماهی یک بار یک ویدئو برای آشنایی با نظریه " فلت ارث" میبینم یا شاید اگر آدم های پیرو نظریه توطئه کمی موجه تر بودند طرفدار حقیقی ش می شدم گاهی دچار توهم «ترومن شو» شدن چیز عجیبی نیست . شاید برای هر کدام از ما پیش آمده باشد که جایی سرنخی از جریانات زندگی برایمان سوال برانگیز باشد که : نکند ما در یک امتحان و تست مزخرف ایم که هدف و غایت آن بازی کردن و به قهقهرا و قعر کشاندن این من است که شاید نباید آگاه می شده ! شاید این آگاه شدن یک جرقه ژنتیک یا اتفاقی از روی سهو و اختلال در عملکرد سیستم مغزی باشد حتی ! چه کسی می داند مشکل کجاست ؟! گاهی فکر می کنم به اندازه ترومن تنها شده‌ام ! فکر می کنم حقایق را نمیبینم و یا اینکه دیگران کورند ! فکر می کنم بازیگران آماتور دارند راهی نشان می دهند که فرار کنم دری پشت اقیانوس شاید منتظر هر کدام از ما باشد ، برای تمام کردن بازی و سلام کردن به برنامه نویس پارانویید یا سایکویی که خودش را با نام خدا معرفی کرده . به‌ این فکر می کنم که شاید من مثل یک ویروس کامپیوتری در جهانی واقعی عمل می کنم و نیم آگاه شدن هیچ وقت در دستور العمل های ورودی من وجود نداشته و این یک آپگرید بی اخلاق است که هویت مرا به چالش می کشد . . . اینکه ما در مقابل جهان اطراف مان به قول افلاطون خدای روان آگاه باشیم یا عده ی قلیل آدمیان نا آگاه انتخاب همه گیری شده یا نه نمی دانم ، شاید چون به اندازه ترومن به همه جای جهان شک دارم . اینکه ما آگاهیم ، نا آگاهیم را نمی‌دانم اما دوست دارم نگاهم را به مساله آگاهی ، به طبیعت تشبیه کنم و رویکرد انسان ها در مقابل طبیعت ! شاید مثل انسانی در لبه ی پرتگاه که هلش می دهند شاید مثل امیدواری که به سمت یورش آبشار سوق داده می شود شاید مثل گل هایی که از مغز بازیکنان شهید و برنده بازی سبز شده یا مثل بازیکنی که ترجیح داده دیگر جزئی از بازی نباشد
نمایش همه...
#اپیکور اگر به لذت بردن علاقه دارین ( شاید حتی از نوع مریض گونه ش ) بشنوین
نمایش همه...
30076_221248_8.mp327.48 MB
باغ سنگی درویش خان ، سیرجان
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.