دربهدر
دربهدرتر از باد زیستم در سرزمینی که گیاهی درآن نمیروید ای تیز خرامان! لنگی پای من از ناهمواری راه شما بود"شاملو"
نمایش بیشتر2 119
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+27 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from ART CHANNEL
01:09
Video unavailableShow in Telegram
❗️عباس نعلبندیان و تصویری کمیاب از او در جشن هنر شیراز!
▪️جواد عاطفه: «تصویری خاص از مردی خاص، آنهم از سر اتفاق! پشت مرد حرفزن، جوان بلندبالایی بلند میشود و چون سایهای در انتهای قاب میماند! میخندد، سر تکان میدهد، زنده است؛ او عباس نعلبندیان است! و در این تصویر و در آن تاریخ، سالها مانده که به مرگ برسد، به مرگ برسانندش! چند شاهکار نوشته، و دهها نوشته را قرار است بنویسد و خودش را با کلماتش تا ابد منتشر و رها کند در تاریخ این سرزمین! سیوپنجسال پیش، در چنین روزی، در یکم خردادماه ۱۳۶۸ خورشیدی، ساعت ۱:۳۰ ظهر، با خوردن دهها قرص ریز و درشت، خودش را از این دنیا و دنیا را از خودش تُهی کرد! و پیش از مُردن هم نوشت: «خدا کند، خدا کند، خدا کند تا سه روز کسی در این خانه را نزند، تا جنازهام حسابی بو کند، بگندد!» و…
@artchanel
Photo unavailableShow in Telegram
بویت را میشنوم. بوی تنت را.
بدنت آیا در زیر کدامین خورشید میگندد؟
ناگهان
#عباس_نعلبندیان
@gadaboutmitsl
🔸عباس نعلبندیان نام بسیار متفاوت تاریخ هنرهای نمایشی ایران است. کسی که تنها ۴۰ سال عمر کرد و فقط حدود یک دهه در تئاتر ایران حضور داشت اما نامش به عنوان یکی از پیشروترین نمایشنامه نویسهای ایران در خلق آثار نمایشی مدرن ثبت شد. او پیش از انقلاب مدیریت نهاد جریان ساز «کارگاه نمایش» را برعهده داشت.
سرنوشت عباس نعلبندیان پس از انقلاب ۵۷ به شدت تلخ بود. به کارگاه نمایش حمله شد و خود او اواخر اسفند سال ۵۷ بازداشت شد. این بازداشت که حدود ۴ ماه به طول انجامید، تاثیر روحی و روانی عمیقی بر آقای نعلبندیان گذاشت. عباس نعلبندیان خرداد سال ۱۳۶۸ در حالی به زندگیاش خاتمه داد که پس از انقلاب فعالیتی بر صحنههای نمایشی نکرد.
🔸این شماره پادکست صحنه یادی است از عباس نعلبندیان، نمایشنامه نویس متفاوت تاریخ هنرهای نمایشی ایران در گفتوگو با علیرضا مجلل، بازیگر. آقای مجلل در دهه ۵۰ از بازیگران نمایشهای اجراشده در کارگاه نمایش از جمله نمایش «هذا حبیبالله» نوشته عباس نعلبندیان بود و پایاننامه دانشگاهش را هم درباره آثار این نمایشنامهنویس نوشت.
@babakgha
Repost from دربهدر
05:07
Video unavailableShow in Telegram
سکانسی از بازی منوچهر آتشی و محمدعلی سپانلو در فیلم «آرامش در حضور دیگران» به کارگردانی ناصر تقوایی که بر اساس داستان غلامحسین ساعدی ساخته شده.
تماشای نسخۀ کامل:
◀️ آرامش در حضور دیگران
@gadaboutmitsl
Photo unavailableShow in Telegram
آیا آزادی فریاد را داریم که در خیابانها فریاد بکشیم و به برادران و خواهران خود بگوییم که شماها زنجیرهای پوسیده ما را کنده و به دور انداخته و زنجیرهای جدید و با قدرتی برای ما ارمغان آوردهاید. آیا آزادی فریادی را داریم که بگوییم شماها مهرههایی را انتخاب کردید که اسرارآمیز و وحشتانگیزند و بگوییم که تبرهای تیزتری به دست جلادان دادهاید و بگوییم که این انقلاب بازی دو شطرنجباز است.
چرا ما را سربازان شطرنج خود کرده و ما را از سیاه به سیاه برده و بالاخره به دور میاندازید.
هادی رسولیان - دانشآموز
بخشی از نامههای رسیده به مجلۀ تهران مصور
فروردین ١٣۵٨
@gadaboutmitsl
حتی در زندگی خصوصی، نوشتن مقولهای عمومی است
نگاهی به «شرم» اثر آنی ارنو
مریم فرنام
«شرم» با این جمله آغاز میشود: «بعدازظهر روز یکشنبهای در ماه ژوئن پدرم میخواست مادرم را بکشد». جمله چنان کوبنده و سرد است که مثل صدای پتک در سر خواننده میپیچد. ما شرح مختصری از واقعه میخوانیم و بعد یکباره طنین این صدا خاموش میشود. مثل صدای قطعهای گوشخراش که اوج گرفته فرود میآید. اینجا همان نقطۀ آغاز خلأ است، لحظهای که نوشتن از آن، گفتن از آن، تا خود این لحظۀ نوشتن کتاب امری ممنوعه بوده است، حتی در دفتر خاطرات، آن لحظه که «خدایان کودکی به زمین میافتند»، زندگی ناگهان به دونیم میشود.
ادامۀ مطلب:
حتی در زندگی خصوصی، نوشتن مقولهای عمومی است
حتی در زندگی خصوصی، نوشتن مقولهای عمومی است
«شرم» با این جمله آغاز میشود: «بعدازظهر روز یکشنبهای در ماه ژوئن پدرم میخواست مادرم را بکشد». جمله چنان کوبنده و سرد است که مثل صدای پتک در سر خواننده میپیچد. ما شرح مختصری از واقعه میخوانیم و بعد یکباره طنین این صدا خاموش میشود. مثل صدای قطعهای گوشخراش که اوج گرفته فرود میآید. اینجا همان نقطۀ آغاز خلأ است، لحظهای که نوشتن از آن، گفتن از آن، تا خود این لحظۀ نوشتن کتاب امری ممنوعه بوده است، حتی در دفتر خاطرات، آن لحظه که «خدایان کودکی به زمین میافتند»، زندگی ناگهان به دونیم میشود.
Repost from از کتابها...
بروز آشفتگی در هیچ خانهای ناگهانی نیست؛ بین شکافچوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند، به انتظار بادی که از در گشوده به خانه بیاید و اجزای پراکنده را از کمینگاه آزاد کند.
#خانۀ_ادریسیها
#غزاله_علیزاده