TheatreAcademy III
🎓 آکادمی تئاتر سه ویژه ادبیات دراماتیک نمایشنامه، فیلمنامه و اسکریپت
نمایش بیشتر3 383
مشترکین
+424 ساعت
+147 روز
+5730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
🎓 خاطره
در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیر نشین در شهر واشنگتن دی سی، صبح زود مردم آن منطقه که اکثرا کارگران معدن و یا صاحب مشاغل سیاه بودند از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند.
زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف آنها زندگی نمی کردند! بلکه به اجبار زنده بودند، ریاضت می کشیدند تا نمیرند...
آن روز طبق معمول مردم بینوا در حالی که خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند، نمی دانستند آیا امشب هم با چند دلار به خانه باز می گردند و یا باید با دستان خالی به خانه های محقرانه شان بروند و شرمنده فرزندانشان شوند...
با این افکار خود را برای روزی مشقت بار آماده می کردند که ناگهان! صدای ویولن زیبایی از گوشه یک خرابه به گوش رسید...
آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود که پای آن مردم فقیر را از رفتن باز نگه داشت...
اکثرا آنها با اینکه می دانستند اگر دیر برسند جریمه می شوند ولی بدون توجه به این مشکل در آن خرابه که اندازه یک سالن اجرای کوچک بود جمع شدند.
حدود دو ساعت و نیم با گوش دادن به آن آهنگهای زیبا و استثنایی اشک ریختند، خندیدند و به خاطراتشان فکر کردند...
سرانجام نیز ویولونیست خیابانی که مردی سی و پنج ساله بود کارش که تمام شد ویولن خود را برداشت و آماده رفتن شد اما در میان تشویق بی امان مردم و همان حال و احوال همه را به صف کرد و به همگی که حدود سیصد نفر بودند مقدار پولی داد و سپس در حالیکه برای آنان بوسه می فرستاد سوار تاکسی شد و آنجا را ترک کرد تا مردمان فقیر از فردا این ماجرا را همچون افسانه ها به دوستانشان بگویند...
اما در آن روز هیچکس نفهمید ویولونیست سی پنج ساله کسی نیست جز جاشوا بل، یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که سه روز قبل بلیت کنسرتش هر کدام صد دلار به فروش رفته بود...
فردای آن روز جاشوا به یکی از دوستانش که از موضوع با خبر شده بود گفت: من فرزند فقرم، آن روز وقتی در اجرای کنسرت فقط مردم ثروتمند را دیدم احساس کردم که تهی دستان را از یاد برده ام به همین خاطر به آن محله فقیرنشین رفتم و قطعاتی از همان کنسرت را تکرار کردم، می دانستم اکثر آنها دیر به سرکارشان می رسند و به خاطر من باید جریمه شوند، پس تمام پولی که از کنسرت نصیبم شده بود را در میان آنها تقسیم کردم.
خاطره ای از #جاشوا_بل.
#موزیسین معروف
👁 http://T.me/TheatreAcademyIII
❤ 5👍 2
🎓 نعریف
#دریدا در یکی از مصاحبههای منتشر شده در کتاب «نکتهها» (Points) میگوید:
«آنچه را نمیتوان گفت، نباید به دست خاموشی سپرد، باید آن را نوشت.»
این یکی از بهترین تعاریف برای «نوشتن» است: نوشتنِ اصیل و خلاقانه، گفتنِ آن چیزهاییست که نمیتوان گفت.
👁 @TheatreAcademyIII
❤ 6
🎓کوتاه
خلاصهی تاریخ جهان :
آدمها به دنیا آمدند ،
رنج کشیدند و مُردند !
#آناتول_فرانس
👁 @TheatreAcademyIII
❤ 5👍 3
کتاب 2023 راهنمای فیلمنامه نویسی، شخصیت، ساختار است
@Filmkootahh
Ted_Wilkes,_Phil_Hughes_Character_is_Structure_The_Insider’s_Guide.pdf9.04 MB
👍 1
🎓 گزیده
تا امروز بهترین خصوصیاتم را دیدهای و دوست داشتهای. شاید این اسمش دوست داشتن نباشد. شاید دوست داشتنت واقعی نباشد مگر وقتی که مرا با تمام ضعفها و خطاهایم دوست بداری. اما تا کی؟ سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد.
خطاب به عشق
نامههای عاشقانه آلبرکامو و ماریا کاسارس
ترجمه: زهرا خانلری
👁 @TheatreAcademyIII
❤ 6👍 2
🎓 اطلاعات عمومی
تجربههای نوشتن به زبان ساده
■ بخش دوم
● تعلیق
برای اینکه خواننده را در داستان، همراه خود کنید و اشتیاق او برای مطالعه داستانتان چند برابر شود از #تعلیق استفاده کنید. خواننده بهدنبال ماجراجویی است و تنها چیزی که میتواند او را تا آخرین بخش داستانتان همراه کند برانگیختن حس کنجکاوی است.
سعی نکنید تمام اتفاقات و اشخاص را در فصول نخست داستانتان وارد کنید، چرا که اینگونه خواننده از ریز به ریز جزئیات باخبر میشود و دلیلی برای خواندن باقی داستان شما نخواهد داشت. فصل آخر داستانتان را با اتفاقی شگرف و غافلگیرکننده بهپایان برسانید تا برگ برنده همیشه دست شما باشد.
مثال:
زنی قصد کشتن همسرش را دارد. وقتی غذای او را آماده میکند میخواهد مقداری از سم را در غذای او بریزد تا او به قتل برسد. زمانی که غذا آماده است و وقت ریختن سم فرا رسیده ناگهان تلفن زنگ میخورد و مانع این کار میشود. حال، زن پس از صحبتکردن با دوستش که با او تماس گرفته بود به آشپزخانه بازمیگردد اما دیگر فکر ریختن سم در غذا از سرش خارج شده و در آشپزخانه به چیزی میاندیشد.
بر اساس مثال بالا، میتوانیم بهتر تعلیق را درک کنیم. دوست او چه چیزی گفت که او از تصمیم خود منصرف شد؟ شاید به شیوه دیگری برای به قتل رساندن همسرش میاندیشد؟ یا...
● #نویسندگی_خلاق
موضوع خاصی را انتخاب کنید و ۱۰۰ کلمه درباره آن بنویسید. موضوع چندان مهم نیست، اما اینکه بتوانید دقیقا در ۱۰۰ کلمه آنچه در ذهن دارید را بیان کنید و نوشته قابل قبولی را ارائه دهید به شما کمک میکند که در استفاده از کلمات دقت بیشتری بهخرج دهید. سادهتر بخواهم بگویم: «این کار تمرین کم گفتن و گزیده گفتن است.»
کانال سوم آکادمی تئاتر ویژه ادبیات دراماتیک👁 https://t.me/TheatreAcademyIII
❤ 2👍 1
🎓 اطلاعات عمومی
تجربههای نوشتن به زبان ساده
■ بخش اول
دو نوشته زیر را در نظر بگیرید که میخواهند جنگ را توصیف کنند.
یک: «در این فاجعه خانهها ویران شدند. آجرها در کوچه و خیابان ریخته شده و اثراث انفجار و دود در فضا دیده میشد.»
دو: «وسط خیابان اصلی شهر یک جوراب نیمه سوخته کودکانه افتاده بود و شهر، ساکتِ ساکت بود.»
نوشته دوم تاثیر بیشتری بر مخاطب میگذارد و از طریق این مثال قصد دارد نکته زیر را به ما بیاموزد:
«برای تاثیرگذاری بیشتر بهتر است اجازه کشف به مخاطب بدهیم و همهچیز را صراحتاً بیان نکنیم و در هر موقعیت چیزهایی را ببینیم که همه نمیتوانند ببینند.»
● #زاویه_دید
در دنیای نویسندگی، زاویه دید مانند دوربین فیلمبرداری است که نویسنده از طریق آن داستان خود را به تصویر میکشد. انتخاب زاویه دید مناسب میتواند تأثیر شگرفی بر نحوهی درک و ارتباط خواننده با داستان داشته باشد.
۱. زاویه دید اول شخص:
در این زاویه دید، داستان از زبان یکی از شخصیتهای داستان، معمولاً شخصیت اصلی، روایت میشود. نویسنده از ضمایر «من»، «ما» و «مان» استفاده میکند و خواننده را مستقیماً در ذهن و قلب شخصیت قرار میدهد. این زاویه دید به خواننده اجازه میدهد تا عمیقترین افکار، احساسات و تجربیات شخصیت را تجربه کند و با او همذات پنداری نماید.
○ مثال:
"صدای تپش قلبم در گوشهایم میپیچید. هر قدمی که برمیداشتم، سایهها در کوچههای تاریک درازتر میشدند. میدانستم که تنها نیستم."
۲. زاویه دید سوم شخص محدود:
در این زاویه دید، داستان از زبان یک راوی دانای کل محدود روایت میشود. این راوی به افکار، احساسات و تجربیات یک شخصیت خاص (معمولاً شخصیت اصلی) دسترسی دارد و داستان را از دریچه نگاه او روایت میکند. این زاویه دید به نویسنده اجازه میدهد تا داستان را با جزئیات بیشتری روایت کند و در عین حال، تمرکز را بر روی یک شخصیت خاص حفظ کند.
○ مثال:
"او با هر قدم، به سایههای دراز شده در کوچههای تاریک مینگریست. ضربان قلبش تند شده بود و احساس میکرد کسی او را تعقیب میکند."
۳. زاویه دید سوم شخص دانای کل
در این زاویه دید، راوی دانای کل بر تمام زوایای داستان احاطه دارد. او به افکار، احساسات و تجربیات تمام شخصیتهای داستان دسترسی دارد و میتواند اطلاعاتی فراتر از دانش شخصیتها را در اختیار خواننده قرار دهد. این زاویه دید به نویسنده آزادی عمل زیادی میدهد تا داستان را از زوایای مختلف بررسی کند و اطلاعات بیشتری را به خواننده منتقل کند.
○ مثال:
"او در خیابانهای خلوت قدم میزد و از سایهها میترسید. اما نمیدانست که آن سایهها، تنها انعکاس ترسهای خودش بودند. در همین حال، در خانهای نه چندان دور، کسی او را از پنجره زیر نظر داشت."
کانال سوم آکادمی تئاتر
ویزه ادبیات دراماتیک
👍 4❤ 3👎 1
🎓 گزیده
زندگی دام تاسفباری است. وقتی انسان متفکر به بلوغ میرسد و ذهنش پخته میشود، بیاختیار خود را در دامی میبیند که خلاصی از آن ممکن نیست. در حقیقت او برخلاف میلش به واسطهی تصادفهایی از نیستی به هستی رسیده...برای چه؟ او میخواهد از معنا و هدف زندگیاش سر دربیاورد، ولی به او جواب نمیدهند یا جوابهای پرت و پلا میدهند؛ در میزند، در را برایش باز نمیکنند؛ مرگ به سراغش میآید، باز برخلاف میلش و مثل زندان، همان طور که آدمهای اسیر یک بدبیاری مشترک، وقتی کنار هم قرار میگیرند احساس راحتی و سبکی بیشتری میکنند، در زندگی هم وقتی آدمهای اهل تجزیه و تحلیل و جمعبندی کنار هم جمع میشوند و وقتشان را با رد و بدل کردن افکار آزاد و پرغرور میگذرانند، متوجه این دام نمیشوند. از این نظر عقل لذتی است که هیچ چیز جای آن را نمیگیرد.
اتاق شماره ۶
#آنتوان_چخوف
#آبتین_گلکار
نشر هرمس
👁 @TheatreAcademyIII
👍 3
00:40
Video unavailableShow in Telegram
••
بی حوصله ، روی یک نوار صدای خودش را ضبط کرده بود که :«هنوز کاری نکرده ام . مخصوصا دارم این نوار را پیش از آنکه کاری بکنم، یعنی در حقیقت، همان دیگر ، تنها کاری که برایم مقدور است . برای اینکه کلک تمامی این فضاحت ها و این بحث ها را بِکَنَم، تنها چیزی که دارم قُرصه ...» ساعت یک ونیم ظهر اما آن کار را کرده بود . یک مشت قرص به دهان برده بود و پیش از جان دادن نوشته بود : «خدا کند، خدا کند، خدا کند تا سه روز کسی در این خانه را نزند، تا جنازهام حسابی بو کُند، بِگندد!» …
آن روز اول خرداد ۱۳۶۸ بود . ده سال از آن روزی که کارگاه نمایش منحل و او خانه نشین شده بود گذشته بود ...
••
پ.ن: صدای ضبط شدهٔ عباس نعلبندیان پیش از خودکشی | عکس مربوط به سفر او در سال ۵۷ به لهستان
••
#عباس_نعلبندیان ،
3.49 MB
❤ 5👍 2
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.