رمان خوانی
لینک دعوت از دوستانتان برای خواندن رمان های این کانال https://telegram.me/joinchat/AAAAAEEv3mK9BoWFfEZYug
نمایش بیشتر6 177
مشترکین
-224 ساعت
-137 روز
-5630 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
‼️احضار 72 موکل اعظم‼️‼️
فقط وووووووووفقط
توسط استاد علوم غریبه
سید عباس چراغی
♥️احضار فوری معشوقه یاهمسر♥️
🖇رام و مطیع کردن معشوقه یاهمسر🖇
💢بستن معشوقه از تمامی اموری که میخواهید 💢
🔗مجنون و شیفته کردن🔗
❌رخنه به جسم و روح معشوقه یاهمسر❌
🔐اوردن معشوقه یاهمسراز راه بسیار دور🔐
❗️رجعت زدن به هر شخصی از هر جایی به نزدشما❗️
🪡حذف تمامی رقیبان شما🪡
⛓بدست اوردن راحت طرف مقابل⛓
🚫بازگشت فوری زوجین حتی پس از طلاق و جدایی 🚫12R
@seyed_abbas1340🧑💻
09199884477☎️
@seyed_abbas40📣
اون لحظه رو براتون آرزومیکنم!
که الله بهتون بگه:(قَـدْاُوتـِیت سُـوْلَکَ)
خواسته ات به تو داده شد.
صبحتون بخیر 🦋
🍃 @infostorie 🍃
Repost from تور لحظه آخری✈️نقد و اقساط
✅آفرهای ویژه تورهاے داخلے و خارجے 🛎
💯شرکت رسمی دارای کلیه مجوزها🌼
✈️تور کامل کیش👈 ۳،۷۹۰،۰۰۰تومان
✈️تور کامل قشم👈 ۴،۷۹۰،۰۰۰تومان
✈️تور کامل مشهد👈 ۳،۵۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل استانبول👈۹،۹۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل دبی👈۱۳،۹۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل آنتالیا👈۱۴،۹۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل گرجستان👈 ۹،۶۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل ارمنستان👈 ۹،۹۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل تایلند👈 ۳۵،۹۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل هند👈 ۳۸،۹۹۰،۰۰۰تومان
🌸تور کامل روسیه👈 ۴۷،۹۹۰،۰۰۰تومان
☎️ 02149773000
☎️ 02149773000
🌺و دهها تور ویژه با نرخ های استثنایی👇
💐عضو کانال شوید 👇
🆔 @qasrtravelll
🆔 @qasrtravelll
✈️آژانس مسافرتی قصرمرواریدآریا✈️
کانال تخصصی علوم غریبه استاد 🍀سید عباس چراغی 🍀
💥 پیشگویی، تشخیص و بررسی فقط و فقط با پرسیدن اسم و سن شما ناگفته هایی که شما را شگفت زده خواهد کرد
👫بازگشت معشوق ۲۴ ساعته تضمینی💯
💀 دفع سحر و جادو و چشم زخم ۲۴ ساعته تضمینی💯
🏠فروش ملک ۲۴ ساعته تضمینی 💯
💥افزایش رزق و روزی و گره گشایی در کمترین زمان تضمینی💯
🌟با ضمانت کتبی معتبر برگشت وجه.
🧞♂تنها کاتالیست که با احضار موکلین اعظم مشاوره، علت یابی و تحریر ادعیه و طلسمات انجام میگیرد 💯
🚚 ارسال ۳ روزه به تمام نقاط کشورو خارج از کشوربصورت کاملا محرمانه 🚚
☄☄☄☄☄☄☄☄☄
منتظرتان هستیم؛ 11♧♧A
@seyed_abbas1340🧑💻
09199884477☎️
@seyed_abbas40📣
🌟در این شب آرام ..
🌙دعایتان میکنم بخیر
🌟نگاهتان میکنم به پاکی
🌙یادتان میکنم بخوبی
🌟هرجا هستید
🌙بهترینها را برایتان آرزو دارم
🌟شبی زیباو سراسر آرامش
🌙در آغوش پر مهرخدا داشته باشید
💙 شب بخیر 💙
🍃 @infostorie 🍃
🚩#مثلث_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1093656162/74423
#قسمت_سیصدوچهلوسه
ارباب سر ی تکون دا د و گفت :
- اما دومین دلیلی که بای د به خاطرش تنبیه بشی و قبلش بهم
بگو این دو روز غذا چی خوردی؟
مظلومانه نگاهش کردم و لب زدم :
- خ ب غذا خوردم دیگه .
ارباب ب ا خشم ضربه ی دوم رو هم حواله ی کتفم کر د و
غری د:
- د دروغ نگو تخم س گ !
از در د صورتم جمع ش د اما دستام رو تکون ندادم تا حداقل
تنبیه م رو بیشت ر از این نکنم .
- غذا چی خوردی، هان؟ پش ت سرهم و ی ه نفس، صبحونه
تا شام ت رو اسم ببره .
سر به زیر گوشه ی لب م رو ب ه دندون گرفتم و جواب دادم:
- هیچ ی... هیچی نخوردم چو ن دل تنگ بو.. .
و سومین ضربه درست جای ی مابین دو کتف م خور د و ارباب
با خشم گف ت :
- که دل تنگ بودی؟
مگه من نگفت م سلامتیت و غذا خوردنت از هرچیزی برام
مهمتره، هان ؟
نفس عمیقی از در د کشیدم و جواب دادم:
- گفتی د اما خ ب من.. .
ضربه ی بعدی رو به ران پام کوبی د.
- توجیه و بهونه ی الکی نیار که زنده ت نمیذارم !
شای د حق با ارباب بو د اما من واقعا نم ی تونست م بااون حجم
دلتنگی و نگرانی به غذا خوردن فکر کن م و ب ه شکمم
برسم .
- دستتو اینبار که عقب بکشی، به جا ی پنج ضربه، هفت
ضربه میخور ی.
چشمی گفتم و سه ضربه رو با صدای بلن د شمردم.
این بار شای د چون به در د عادت کرده بودم کمتر پوست
دستم سوخت و در د کشیدم.
آقا دوباره با کمربن د ر د باقی مونده روی دستم رو نوازش
کر د و گف ت :
- خ ب حال بری م سراغ سومین غلطی که کرد ی و خودتو به
بی خبری زد ی .
آب دهنم رو قورت دادم و نالیدم :
- به خدا این دو روز من هرکاری ک ه کردم ا ز سر دلتنگی
و نگرانیم بوده.
ارباب سر ی تکون دا د و پرسی د:
- که دلتن گ بودی؟
سرم رو ب ه نشونه ی مثب ت تکون دادم و درست همون
لحظه آقا ضربه ای به بازوم ز د و غری د:
- دستاتو بب ر پشت، یا ل .
کاری ک ه گفت رو انجام دادم و کف دست ها ی دردناکم
پشتم گرفتم .
ارباب آروم در حالی که کمربندش رو روی پوست تن م م ی
لغزوند، دورم ز د و گفت :
- تشکرتو نشنیدم .
نفسم رو خسته بیرون دادم، چرا من برا ی کت ک خوردن و
زخم شدن دستم بای د تشکر می کردم؟!
لبم رو به دندون گرفتم و زمزمه کردم :
- خیلی ممنون که حواستون به غذا خوردنم هست، ممنون
که وقت میذاری د تا م ن حواسم رو بیش از این جمع کن م .
آقا پشت سرم خم ش د و کنا ر گوشم لب ز د :
- همیشه وقتی من نیستم چشم منو دور میبینی و تن گ و
کوتاه تن می کنی؟ غذا خوردنتو می پیچون ی و بعدم ب ه من
دروغ میگی و قسم الکی میخوری؟
در حالی که ب ه سمتش برم ی گشتم زمزمه کردم :
- به خدا اینطوری که فک ر م ی کنی نی.. .
اما ارباب توجهی به حرفم نکرد، این بار دیگ ه نه من
شمردم و نه خودش.
پشت سره م و بی مکث، ضربات کمربندش به کمر و بازوم
کوبی د.
از در د توی خودم جمع شدم و نالیدم:
- دلتنگیو اینطوری رفع می کنن؟
سزای د ل شکسته و دل تنگ ، ضربه ی کمربنده؟!
جوابی بهم ندا د و انقدر کمربندش روی تن م ر د انداخت که
دیگه نتونستم بشینم و زمین خوردم .
ارباب کمربندش رو کنا ر گذاشت، گوشیش ر و دست گرفت
و بی توجه ب ه من که نا ی تکو ن خوردن نداشتم از اتاق
بیرون رف ت .
به خاطر باز بودن درب، سوز و سرمای هوا داخل میوم د
و زخم های تنم رو میسوزون د.
💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
🍃 @infostorie 🍃
🔘داستان کوتاه
مردی نابینا درون قلعهای گرفتار شده بود و نومیدانه میکوشید خودش را نجات دهد.
چاره را در این دید که با لمسکردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند.
پس گرداگرد قلعه را میگشت و با دقت به تمام دیوارها دست میکشید.
همچنان که پیش میرفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.
ناگهان برای لحظهای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش میکرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا میتوانست رهاییاش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد.
بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذتهای گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم میکند.
🍃 @infostorie 🍃
🌹آیا دوست داری قرآن رو یاد بگیری و با روش های تدبر در قرآن آشنا بشی؟؟؟
بله✅
خیر ❌
وقتی با "خدا" حرف می زنی
هیچ نفسی "هدر" نمی رود...
وقتی منتظر خدا باشی
هیچ لحظه ای "تلف" نمی شود...
وقتی به خدا اعتماد کنی
هرگز "شکست" را نخواهی دید...
با خدا هیچ چیز را از
دست "نخواهی داد".....
🍃 @infostorie 🍃