Mashti Golianous
مینیمال های مشتی ارتباط با من : @pertook_support ************************************** ربات کتاب دست دوم پرتوک: @pertookBot
نمایش بیشتر1 367
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
سوای اینکه بهمن چقدر دوست داشتنیه برام خیلی جالبه و آموزنده اس که اینقدر با ویژگی های خودش آشناست و شناخت داره و راجع بهشون صحبت میکنه. حالا اینجا بعضی از اونهارو گفت که در جهت رسوندن هدف پستش بود. بهمن خیلی مهربونه، مطلع و دقیقه و به جزئیات توجه میکنه، خیلی پشت کار و صبر داره و خیلی ویژگی های دیگه.
به نظرم این شناخت از خود، بزرگترین کمک رو به روابط آدما میکنه.
Repost from سوتهدلان
به نظرم زندگی کردن با من خیلی سخته. گاهی از کاه، کوه میسازم. ضعفهای رفتاری زیادی دارم. آدم بد قلقیام. کینهای و زود رنجم. وسواس دارم. گاهی تو خودمم، سکوت مطلق، بطوریکه با انبردست هم نمیشه ازم حرف کشید !!
با اینحال، خواهرم میگه همیشه میترسم تورو از من بدزدن! ❤️
محمود برای اینکه غر نزنم من رو ادمین کانالش کرده.
حالا که من تریبونش دستمه میخوام از جانب خودش بگم: مریم خیلی قشنگه، من خیلی دوستش دارم، براشم قراره سورپرایزی گوشی سامسونگ s22 اولترا با رم ۱۲ گیگ بخرم. تازه، شام امشبم با من.
سلام
من ماریام
حسابی شرمندهی دوستانی هستم که نگران شدم و نتونستم بهشون پیام بدم.
مساله اینه که صرفا یه مدت (یا حداقل یه مدت) نمینویسم و کمی از این فضا فاصله گرفتم. حالم خوبه و خیلی ممنون از محبت همهی شمام💙
Repost from مملکته
حتا اگه چهارصد سال دوام بیاری، از حمله محمود افغان و آقامحمدخان جون سالم در ببری، تو کل دوران قاجاریه و دوتا جنگ جهانی و مشروطه و... یه خراش هم برنداری، باز آخرش توسط آخوند نابود میشی.
Mokaraaa
@mamlekate
عادت دارم زمان کار در شرکت پادکست گوش کنم. امروز به یاد بِهبُد افتادم و سری به آرشیو جلساتش در انجمن زدم. اگر به تاریخ ایران علاقه دارید به نظرم شنیدنش خالی از لطف نیست.
دوره ی تکرار عجیبیه. عموی من ۶ سال از برادرم بزرگتره و برادرم ۶ سال از من.
یادمه شرایط خاصی رو داشتیم تجربه میکردیم و عموم داشت با برادرم صحبت میکرد و بعضی از این حقایق رو بهش میگفت و اون هم قبول نمیکرد. چند سال بعد خودم رو در حالی می دیدیم که برادرم داره همون حرفارو به من میزنه و برای من قابل قبول نبود چون درکی ازش نداشتم. تیر خلاص رو زمانی خوردم که دیدم خودم دارم همون حرفارو به پسرعموی کوچکترم میزنم و حدس بزنید چی شد. اون هم قبول نمیکرد :)
بعضی چیز ها واقعیته. اما انسان تو اون لحظه از درکش عاجزه چون داده های کافی نداره و تا وقتش نشده باشه و خودش تجربه اش نکنه چیزی عوض نمیشه.
ممکنه در لحظه ای که متوجهشون میشی فرو بریزی. اما اینکه در ادامه چه رویکردی رو در پیش بگیری و از تجربه ی جدیدت چه استفاده ای بکنی، درجا زدن و یا پیشرفتت رو تعیین میکنه.
Repost from سیم.
برای من عجیب ترین لحظات زندگی وقتیه که به شعار ها میرسم،
اونجا که با پوست و گوشت و استخونم حس میکنم
"اگه چیزی که میخوای رو، سر وقت تجربه نکنی بعدا برات بی ارزش میشه" یا
"زندگی به چشم برهم زدنی تموم میشه و درحالی که درگیر فردایی، امروز از دستت میره" یا حتی
"بو ها بهتر از تصاویر، کلمات یا صدا ها، خاطرات رو در خود ثبت میکنن"، حتی خیلی کلیشه ای تر،
"وقت طلاست"؛
رسیدن به گوهر وجودی کلماتِ همیشه شنیده شده؛ تجربه های زیستهی آدمهایی در گذشته های دور و نزدیک، که تا قبل از اینکه شخصاً حس نکردم عمراً نپذیرفتم؛ لحظهی رسیدن به شعار ها لحظهی مواجهه با حقیقته، لحظهی کثافت رویارویی با آدم بزرگ بودن، وقتی که متوجه میشی مسیر انسان بودن همینه، رسیدن به شعار ها، حسرت گذشته خوردن، بر باد رفتن، مردن، خوراک کرمها شدن و فنا.
ببینید بچه ها. در هنگام استفاده از کلمه ی "گوج" باید احتیاط کنید.
چون معنی اون با توجه به اینکه چه کسی، در مقابل چه کسی، در چه موقعیتی، با چه لحنی و با چه تن صدایی ازش استفاده کنه، متفاوت و بسیار متغیر خواهد بود. 😅
امروز هوا دقیقا همونجوری بود که از فردای یلدا انتظار میره. تصویری ساخته بود که انگار یکی از کارت پستالهای تاریخ این خطهست.. آسمان تماما آبی، و چنارها و تبریزیهای کاملا برهنهای که در پشتزمینهشون کوههایی دیده میشن که فقط قسمتهایی بالاییشون برف گرفته و قسمتهای پایینتر خیسه. و گنجشکهایی که معلوم نیست کجا هستند، ولی همهجا هستند. و آفتابی که به طور غیرعادی همهجا رو زرد کرده، و حتی وسط ظهر سایههای طولانی درست میکنه. و دلت میخواد موقتا یه پیرمرد باشی، که چهارپایه میذاره دم حجرهش و میشینه زیر نور آفتابی که اصلا بش نمیاد بتونه انقدر درون آدم رو گرم کنه، ولی میکنه، و تضاد این گرمی زیرپوستی با سرمای ملایمی که باد میکشه روی پوستت، حالت خلسهآوری میسازه که به سختی میشه ولش کرد و به کارهای روزمره رسید. اگه یه نهر آب هم بود، صداش میتونست عمق این خلسه رو بیشتر کنه. این تصویر شهرهای کوهپایهای ایران، از کردستان گرفته تا افغانستان، چشمهای چندنفر رو در طول تاریخ ما سیراب کرده؟ چند نفرشون میدونستند از چه نعمتی برخوردارند که این صحنهها و این حسها براشون فقط یکی دو روز در سال نبوده؟ اصلا میدونستند چی دارند؟
باید به سبک ژاپنیها در برابر طبیعت ایران تعظیم کرد که با اینهمه شقاوت و شرارت، هنوز زیبایی رو ازمون دریغ نمیکنه. ما چیزی ازش طلب نداریم، ولی یه جوری هنوز قشنگه که انگار بمون بدهکاره.