cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

معنا

1-هدف کانال پر کردن اوقات زندگی همراهان نیست. 2-محتوای کانال جزء مباحث سرگرم کننده نیست. 3-توصیه موکد کانال بر کتاب خوانی و پرهیز از پراکندگی و اتلاف زمان در کانال های بی محتواست راه ارتباط با ادمین کانال 👇 @Elsololobbo

نمایش بیشتر
إيران186 053زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
550
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

توصیه های مهم کنکوری تقدیم به همه مخاطبینی که فرزندانشان یا اقوامشان یا دوستشان این هفته کنکور دارند شاید گرهی از کار شخصی باز کرد @meaningz
نمایش همه...
توصیه های هفته اخر.pdf6.62 KB
در طی مسیری که برای زندگی انتخاب میکنید هیچوقت نپرسید که این مسیر چه عایدی برای شما دارد همیشه از خود بپرسید من در این مسیر تبدیل به چه آدمی خواهم شد... م.س @meaningz
نمایش همه...
نابینا، ناشنوا و دانشگاهی ۱۴۰ سال پیش آقای آرتور هنلی کلر صاحب دختر سالمی شد که اسمش را گذاشت هلن. نوزده ماه بعد یک بیماری شنوایی و بینایی هلن را از او گرفت. هلن تا شش سالگی به سختی می توانست با اطرافیانش تماس برقرار کند. روح او وقتی متولد شد که معلم او خانم سولیوان به خانه شان رسید، تا آن موقع او انگار در میان مهی زندگی می کرد که دنیا را برایش تیره و تار کرده بود. هلن کلر در ۷ سالگی حرف زدن یاد گرفت. برای درک دنیا باید آنرا لمس می کرد ولی از جستجو دست برنداشت. از لمس حیوانات تا گذاشتن دستش روی گلوی آدمها تا از ارتعاش حنجره شان بفهمد چه می گویند. در آخر او قهرمان زندگی خودش شد. اولین فرد کر و کوری شد که از دانشگاه، دانشگاه هاروارد، فارغ التحصیل شد. نویسنده موفق، استاد دانشگاه و فعال سیاسی. برای دختری که شکاندن فنجان تنها راه حرف زدن برایش بود، دستاورد کمی نیست. هلن کلر ۱۴۰ سالگیت مبارک.
نمایش همه...
حتی با یک زباله کوچک هم شاهد اتفاقاتی این چنینی هستیم... به کودکانمان حفاظت از محیط زیست را یاد دهیم. @meaningz
نمایش همه...
8.49 KB
کوچه هشتم که زندگی می‌کردیم، برای بار اول پای کامپیوتر باز شد به خانه‌مان. همان روز با شروین رفتیم فلکه‌ی آریاشهر و سی‌دی فوتوشاپ خریدیم و نصب کردیم روی کامپیوتر. یک ماه باهاش ور رفتم و بالاخره خم و چمش دستم آمد. یک بار شروین آمد خانه‌مان و یک عکس از کردان ریخته روی فلاپی دیسک و گفت بیا کرم بریزیم توی عکس. کردانِ ابری با درخت‌های کم‌رمق. قشنگی فوتوشاپ این است که آدم می‌تواند هر المانی که دلش بخواهد را مثل یک طلق بی‌رنگ اضافه کند به عکس. لایه روی لایه. همین کار را هم کردیم. اول افتادیم به جان آسمان. یک لایه آسمان آبی اضافه کردیم بهش. بعد هم یک لایه برف اضافه کردیم به تپه‌ها. فک شروین آمد پائین و دائم می‌گفت فوتوشاپ لامصب. بعد مثل کفتر جلد پرید خانه‌شان و با یک فلاپی دیگر آمد. عکس یک دختر بلوند بود که پشت سرش تابلوی دراز هالیوود دیده می‌شد. تاپ قرمز کوتاهی تنش بود با یک دامن چین‌دار. که آن هم دست بر قضا کوتاه بود. کلا توی لباس کم‌کاری کرده بود. شروین صدایش می‌کرد مادونا. دور عکس را بریدیم و مادونا را از لس‌آنجلس آوردیم کردان. یک لایه‌ی جدید. شروین اصرار داشت که لباس‌هایش را دربیاوریم. برایش توضیح دادم که من فقط بلدم لایه اضافه کنم. کم کردن لایه و لباس کار من نیست. به همان وصف‌العیش نصف‌العیش راضی شد. بعد یک لایه چمن اضافه کردیم به زیر پای مادونا. و همین‌طور لایه پشت لایه. فقط این وسط یادمان رفت که دکمه‌ی سیو را بزنیم. نفهمیدم چی شد که برق‌ خانه سکته‌ی خفیفی زد و چراغ‌ها و مانیتور خاموش و روشن شدند. خود کامیپیوتر هم انگار که آروغ بعد از کباب زده باشد، یک لحظه نفسش رفت و ری‌بوت شد. عکس پرید. مبهوت شدیم. کامپیوتر که روشن شد، درست مثل کسی که دنبال عزیزش بگردد، با عجله فوتوشاپ را راه انداختیم و عکس را باز کردیم. یک کردان بی‌رمق ابری. نه مادونا بود. نه آسمان آبی. نه چمن. نه هیچ. همه‌ی لایه‌ها با هم پاک شده بودند. آمدیم دوباره مراحل را تکرار کنیم. نشد. اصلا به خوبی بار اول درنیامد. همه چیز زشت و مصنوعی شد. شروین خیلی دمغ فلاپی‌اش را از شکاف کامپیوتر کشید بیرون و گفت: مادونا رفت. من صد سال بعد از آن هم با فوتوشاپ کار کردم. اول از همه یاد گرفتم که با هر دم و بازدم یک بار عکس را سیو کنم. دوم فهمیدم که چقدر فوتوشاپ شبیه به بودن آدم‌ها در زندگی‌ام است. سال 68 مادربزرگم برای یک ماه با ما زندگی کرد. ناخوش احوال بود. یک شب هم حالش بد شد و پدر و مادرم بردندش بیمارستان گلستان. همان‌جا سکته کرد و دیگر برنگشت خانه. مادرم چند بار ثانیه‌ی آخرش را توصیف کرد که گفته: بگیر من رو... دارم می‌رم. و خب، رفت. آن یک ماهی که با ما بود، مثل فوتوشاپ هزار لایه اضافه کرد به خانه‌مان. جایی که غذا می‌خورد. جایی که موهایش را اصرار داشت شانه کند و ببافد. جایی که نماز می‌خواند و پدرم از پشتِ سر آن‌قدر سربسرش می‌گذاشت تا بالاخره خنده‌اش می‌گرفت ونمازش را می‌برید و به پدرم می‌گفت نکن شیطان نماز‌بُر. همان یک ماه هزار لایه‌ی جور واجور اضافه کرد به زندگی و خانه. بعد هم درست مثل برق آن شب ، رفت. فردا صبح، برگشتیم به خانه‌ای که همه‌ی لایه‌های قشنگش را از دست داده بود. کردانِ ابریِ بدون مادونا. فوتوشاپ به من یاد داد که آدم‌ها با آمدن‌شان و هر ثانیه بودن‌شان یک لایه اضافه می‌کنند به زندگی. و این کار را تا روزی که هستند ادامه ‌می‌دهند. تا این‌که بالاخره یک روز بروند. همه‌ی لایه‌ها تبدیل می‌شوند به خاطره. همه چیز می‌شود کردان ابری. رفتن، کریه‌ترین فعل زبان فارسی است. #فهیم_عطار @meaningz
نمایش همه...
تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موج‌ها و گرداب‌ها را رها می‌کند و در سرزمینی امن زندگی می‌کند. اليف شافاک
نمایش همه...
animation.mp40.73 KB
خداوند وعده نکرده که آسمان همیشه آبی باشد؛ که راه زندگی تا پایان، گل و ریحان و سنبل باشد؛ خداوند وعده نکرده است، آفتابِ بی‌باران، شادیِ بدون غم، و آسایشِ بی‌رنج را؛ اما خداوند وعده کرده است که هر روز نیرو ببخشد؛ با هر سختی ، آسانی و آسایش آورد در راهِ زندگی چراغ هدایت آویزد؛ بلاها را به لطافت درآمیزد؛ و از آسمان، یاری فرستد؛ با شفقتی بی دریغ، و عشقی بی کرانه…
نمایش همه...
... تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام، ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان موجود تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش ـ طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده‌است که ناچار شده‌ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت… و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. #مرتضی_آوینی #ویکیپدیا @meaningz
نمایش همه...
عکس‌های قدیمی‌مان خیلی گول زننده‌اند، آدم فکر می‌کند در آن عکس‌ها زندگی می‌کند در صورتی که این طور نیست، شخصی که ما در این عکس‌ها نگاهش می‌کنیم دیگر وجود ندارد، و او هم اگر می‌توانست ما را ببیند خودش را در ما نمی‌شناخت، می‌گفت، این کیست که این جور غمگین مرا نگاه می‌کند...! #ژوزه_ساراماگو | برنده‌ی جایزه‌ نوبل ۱۹۹۸ | مترجم: عباس پژمان @meaningz
نمایش همه...

🔳⭕️من آقای گاو هستم! در یک مدرسه راهنمایی دخترانه کار می کردم و چند سالی بود که مدیر شده بودم. چند دقیقه مانده به زنگ تفریح، مردی با ظاهری آراسته وارد دفتر مدرسه شد و گفت: با خانم... دبیر کلاس دوم کار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال کنم. از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: من گاو هستم! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو آمده. ایشان متوجه می شوند چه کسی آمده. تعجب کردم و موضوع را به خانم دبیر گفتم. یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمیفهمم! از او خواستم پیش پدر این دانش آموز برود. با اکراه پذیرفت. مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: من گاو هستم! معلم پاسخ داد خواهش میکنم، ولی ... مرد ادامه داد شما بنده را به خوبی می شناسید. من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید... دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، میدونید ... بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق میدهم. ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان میگذاشتید. قطعاً من هم میتوانستم اندکی به شما کمک کنم. خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم گفتگو کردند. آن آقا، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و رفت. وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم روی آن نوشته شده بود: دکتر فلانی عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه ... ☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی: خشونت آن گونه كه ما فکر می کنیم فقط محدود به خشونت فيزيكي و بدني نيست. عموما ما درگيري هاي فيزيكي یا تعرض جنسی را خشونت می دانیم. ولی واقعیت آنست که دامنة خشونت حوزه های گسترده تري دارد از جمله خشونت زبانی. وقتی توهین می کنیم، قومی را مسخره می کنیم. صاحبان یک عقیده را تحقیر می کنیم. وقتی تهمت یا برچسب می زنیم یا تهدید می کنیم همه این ها خشونت است؛ منتها خشونت زبانی. بدون خون و خونریزی است. خشونت زبانی از درون می کُشد. تا حالا هیچ کس را دیده اید که به دلیل اینکه مسخره شده و یا فحش خورده باشد به اورژانس مراجعه‌ کند؟ یا به پلیس شکایت کند؟ قربانیان خشونت زبانی، اثری از جای زخم بر بدنشان یا مدرک دیگری ندارند. خشونت ابتدا در ذهن شكل مي گيرد بعد خود را در زبان نشان می دهد و سپس زمینه ساز خشونت فیزیکی می شود. وقتی رهبر یک گروه سیاسی در جامعه، افراد طرف مقابل را احمق، متعصب، متحجر، مغرض و فاسد معرفی می کند، ما به عنوان طرفداران او آمادگی لازم را پیدا می کنیم که در زمان مناسب با ماشین از روی او رد شویم. چرا؟ چون دیگر او را شایسته زندگی نمی دانیم! وقتی در یک ورزشگاه صد هزار نفری، طرفداران تیم مقابل را با ده ها فحش آبدار و ناموسی می نوازیم، زمینه را برای زد و خورد بعد از بازی فراهم می کنیم. وقتی ما جریان رقیب را فریب خورده و عامل دست دشمن معرفی می کنیم، آنگاه حذف سیاسی و فیزیکی رقیب مشروعیت پیدا می کند. وقتی دختر همسایه را داف خطاب می کنم، راننده کناری را یابو، مشتری را گاو، دانش آموزم را خنگ و فرد قانون مدار را اُسکُل، همه این ها خشونت های زبانی یعنی آمادگی برای خشونت رفتاری در آینده؛ از تعرض جنسی بگیرید تا صدمه فیزیکی. چه باید کرد؟ اولین کار این است که مهارت گفتگو را بیاموزیم. فقدان مهارت‌های گفت‌وگو باعث می شود افراد نتوانند آن‌چه که مدنظر دارند را به‌زبان روشن بیان کنند و ایده و احساس خود را در یک کلام خشن و تند تخلیه می کنند. تمرین گفتگو تمرین تخلیه ذهن و قلب به شیوه ای غیرخشونت آمیز است. دومین کار این است که به خودمان بارها و بارها یادآوری کنیم کشتن آدم ها فقط به فرو کردن چاقو در سینه آنان نیست. دختر یا پسر، زن یا مردی که شخصیت اش تخریب شده، شرافت اش لکه دار شده، عزت نفس اش لگدمال شده دیگر زندگی نرمال نخواهد داشت. به خودم یادآوری کنم که جریان رقیب من، طرفداران تیم مقابل، صاحبان دین و مذهب و اندیشه متفاوت از من، نه بی شعور هستند نه فاسد نه احمق نه هوس باز نه فریب خورده نه ... آن ها فقط انسان هستند درست و دقیقا مانند من! آنگاه یاد خواهم گرفت کلمه گاو را فقط و فقط برای خود گاو بکار بگیرم نه کمتر و نه بیشتر. مجتبی لشکربلوکی @meaningz
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.