cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🌻دوستداران نوغان🌻

لینک کانال دوستداران نوغان👇👇👇👇👇 https://t.me/noghanjeles اینستاگرام دوستداران نوغان👇👇👇👇👇 https://www.instagram.com/noghanjeles ارتباط با ادمین و ارسال عکس و مطالب👇👇👇👇 @AM_HA_76

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
237
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

آدمها رو ذخیره نکنیم برای روزهای مبادا ! اگر برای کسی نصفه و نیمه ایم و او تمامش را برایمان خرج میکند تووی آب نمک نخوابانیمش ! هی بگوییم اگر هیچکس نباشد این آدم هست که تمامِ خودش را پای من میگذارد ! آدمها یک روز ته می‌کشند ‌ بی اینکه بفهمید و زمانی به خودتان می‌آید که دیگر هیچ راهی برای بازگرداندن آدمی نیست که احساسش را صادقانه خرجتان کرده بود .. ! @noghanjeles
نمایش همه...
https://t.me/hamster_kombat_Bot/start?startapp=kentId44153934 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 +2k Coins as a first-time gift 🔥 +25k Coins if you have Telegram Premium شاید یه روز این کوین هم مثل نات کوین ارزش پیدا کرد دیگه اونموقع افسوس فایده نداره حالا سنگ مفت گنجشک هم مفت بزنید روش و سکه جمع کنید
نمایش همه...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

🤔 2
! سوار مترو بودم یهو زنی با شوهرش دعوا کرد و در اولین ایستگاه گذاشت رفت. یه پیرمردی دست گذاشت رو شونه‌ مرد و گفت: تا دیر نشده برو دنبالش نذار بره!! طرف گفت: رابطه ما دوتا واسه‌ت مهمه؟ پیرمرده گفت : نه اصلا مهم نیست ولی میخوام تو بری تا من سرجات بشینم!!!!! خیلی از انتقادات و دعوای‌های دولتمردان در آستانه‌ی انتخابات، برای دفاع از حقوق مردم نیست، بلکه فقط میخوان جای همدیگر رو بگیرند. @noghanjeles
نمایش همه...
حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون: بنام خداوند بخشنده مهربان، هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خداوند نیست. @noghanjeles
نمایش همه...
👍 5
طبیعت بهاری نوغان @noghanjeles
نمایش همه...
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه.. ✍️ سپهرخمارلو @noghanjeles
نمایش همه...
👍 2
Photo unavailableShow in Telegram
روحش شاد ویادش گرامی 🌹🌹🌹 @noghanjeles
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ بازگشت همه به سوی اوست در کمال تاسف و تاثر اطلاع پیدا کردیم که پدری دلسوز و مهربان آقای بهرام بهرامی به دیدار باقی شتافته است از طرف خودم و تمامی همشهریان عزیز این ضایعه را به خانواده محترم بهرامی و حبیبی ، و کلیه بستگان تسلیت عرض کرده و برای روح آن تازه درگذشته علو درجات از درگاه خداوند متعال خواستاریم. مراسم خاکسپاری و تشییع پیکر آن مرحوم فردا چهارشنبه از درب منزل به سمت بهشت معصومه شاهین شهر انجام میشود. روحش شاد و یادش گرامی♥︎♥︎♥︎♥︎ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ @noghanjeles
نمایش همه...
✅آینده‌ی‌ عجیب‌ و غریب‌ جهان‌ به همین زودی، در همین نزدیکی ✍️غلام‌حسین غفاری در هفته گذشته در جهان، خبری به‌گوش جهانیان رسید که *شرکت ایلان‌ماسک آمریکایی* مجوز جاسازی تراشه‌ای به اندازه کم‌تر از یک میلی‌متر در مغز انسان گرفته است._ 🔹️این تراشه‌ هوش‌مصنوعی است که بر چند حیوان از جمله میمون و خرس آزمایش شده است که میمون توانسته است به‌زبان انگلیسی ده‌ها؛ بلکه صدها صفحه تایپ کند و در نوشته‌هایی‌ که تایپ کرده است. اطلاعات موجود در این تراشه بازیابی‌وتحلیل کرده و در طی آن از احساسات خود  جملاتی همانند این‌که " گرسنه هستم" و "به آب و غذا نیاز دارم" یا موارد مشابه آن به‌مخاطبین خود ابراز نموده است یا خرس بدون این‌که قبلاً در ورزش تنیس تحت مراقبت یک انسان آموزش دیده‌باشد توانسته است این بازی را به‌نحو احسن انجام دهد. 🔹️این تراشه را در مغز یک معلول نخاعی جاسازی کردند که به‌ وسیله ایجاد پل‌ارتباطی بین اعصاب نخاع توانست سلامتی خود را باز یابد و از رخت‌خواب بلندشود و راه برود! 🔹️یا با کمک جاسازی این تراشه یک نابینای مادر‌زاد توانسته است که بینایی خود را بازیابد و با چشمان خود اطرافش را ببیند. 🔹️به احتمال زیاد در مدت بسیار کم که شاید از شش‌ماه تا یک‌سال طول نکشد این تراشه بدست تمام انسان‌ها با قیمت مناسب که از گوشی‌موبایل کم‌تر باشد قرار بگیرد. که در تمام زندگی انسان‌ها وارد می‌شود و انسان‌هادر زندگی شاهد یک تحول و فرگشت شگرف و بسیار مهم خواهند شد. 🔹️تحولی‌که آن‌ها را از انسان‌های ماقبل از ظهور این پدیده میلیون‌ها بلکه میلیاردها سال درحد بی‌نهایت به‌جلو می‌برد دراثر این پدیده محیرالعقول در آینده بسیار نزدیک نسل‌گوشی‌ موبایل و کامپیوتر از بین می‌رود و پزشکی در بیش‌تر رشته‌های خود طوری به‌جلو خواهد رفت که برای انسان امروزی قابل تصور نیست. 🔹️مدارس و دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی بی‌معنی می‌شوند و اگر به‌طور کلی برچیده نشوند خیلی کوچک و محدود خواهند شد؛ زیرا با جاسازی یک تراشه در مغز یک انسان در عرض چند صدم‌ثانیه می‌تواند با هر زبانی‌که دلش بخواهد صحبت‌کند. 🔹️یا در عرض مدت‌زمان کم‌تر از یک‌ثانیه  معادله‌های پیچیده ریاضی و مسائل علمی که نیاز به ماه‌ها و سال‌ها فکرکردن دارند حل‌کند. 🔹️چنین انسانی نیاز به‌مراجعه به پزشک یا وکیل و غیره ندارد و در هر علمی‌که بخواهد می‌‌تواند نظر بدهد و تحلیل‌های بسیار دقیق و مصؤن از خطا از یافته‌های علمی می‌دهد. 🔹️در چنین اوضاعی انسان‌ها دیگر نیاز به صحبت‌کردن یا نوشتن یا خواندن برای تبادل اطلاعات نخواهند داشت و به‌وسیله هوش‌مصنوعی در هرکجای دنیا که هستند تبادل اطلاعات می‌کنند. 🔹️در آینده نزدیک خیلی از کارهایی که در حال‌حاضر رواج‌دارند از بین خواهند رفت و در نوع انسان یک فراگشت ایجاد خواهد شد نه از نوع ژنتیکی آن؛ بل‌که به‌مراتب فراتر خواهد بود که انسان حاضر به یک انسان دیگر تبدیل خواهد شد. 🔹️در اثر این تحول عظیم انسان‌های نسل‌آینده به‌نسل ما همانند انسان‌های نخستین که میلیون‌ها سال با علم و زندگی فاصله دارند نگاه می‌کنند. 🔹️انسان‌ها در حال واردشدن به‌یک تمدن جدید و بزرگ و وسیع هستند که در این تمدن زیادِ از چیزهایی‌که ما در حال‌حاضر داریم ازبین خواهند رفت. 🔹️در آینده نزدیک چیزی به‌نام زبان یا خط دیده نمی‌شود و شیوه تبادل‌ اطلاعات میان انسان‌ها تغییر می‌کند. دین و مذهب معنی و مفهومی برای انسان‌ها در تمدن آینده ندارند، و ... روابط عاطفی و احساسات و معاشرت‌های بین افراد دچار تحول‌عظیم خواهندشد و شیوه زاد و ولد کردن انسان‌ها تغییر خواهد کرد. 🔹️شاید با این تحول شگرف انسان خیلی سریع از کره زمین به کرات دیگر که خیلی وسیع و پرنعمت هستند مهاجرت می کند که زمین در آینده نه چندان دور به یک مخروبه غیر قابل سکونت تبدیل خواهد شد. @noghanjeles
نمایش همه...
شیخ عبدالسلام از زاهدهای معروف بود. شهرت و آوازه اش چنان بود که از بالای منبر زمین‌های بهشت را می‌فروخت!!! روزی بین نماز گفت: "چخ چخ"، پس از نماز مردم پرسیدند: چرا "چخ چخ" کردی؟ گفت هر چند در بصره هستم اما مکه را مشاهده می‌کردم و سگی می‌خواست وارد مسجدالحرام شود، بدین وسیله آن سگ را رد کردم! مردم جامه دریدند و ارادتشان بیش از پیش شد. مردی از مریدان داستان را برای همسر خود تعریف کرد و گفت شرط عقل است که مرید شیخِ ما شوی. زن گفت: مشکلی نیست، به شرطی که شیخ و علاقمندانش را برای ناهار دعوت کنی. مرد با خوشحالی قبول کرد و شیخ و مریدان را دعوت کرد. وقتی همه آمدند، سفره پهن شد و زن برای هر میهمان مرغی بریان شده روی برنج ها گذاشت، ولی برای شیخ مرغ را زیر برنج پنهان کرد. شیخ به غذای دیگران نگاه کرد و دید مرغ بریانی روی آنهاست و روی برنج خودش نیست. رو به صاحب‌خانه گفت: اینکه برای من مرغ نگذاشته ‏اید توهین است. زن که منتظر فرصت بود گفت: تو که از بصره با این مسافت سگی را در مکه می‌بینی، چطور پیش چشم خودت مرغ را زیر برنج نمی‏بینی؟!!!! شیخ با عصبانیت و فحاشی مجلس را ترک کرد... *در نااُمیدی، خدا اُمید تون،* *در تاریکی، خدا چراغ راه تون*. *در احساس ضعف، خدا احساس قدرت تون،* *و در غم‌ها، خداوند احساس آرامش تون باشه* @noghanjeles
نمایش همه...
😁 2